نقش رفتارهای دینی در بهداشت روانی(2)/ سید مهدی موسوی اصل
Article data in English (انگلیسی)
نقش رفتارهاى دینى در بهداشت روانى(2)
سیدمهدى موسوىاصل76
چکیده
در بخش نخست این مقاله، رفتارهاى دینى را به عبادى و اخلاقى تقسیم کردیم و یادآور شدیم که ملاک غالبى این تقسیمبندى، آن است که رفتارهاى دینى یا در رابطه با خداست و یا در رابطه با خلق خدا. رفتارهاى نوع اول را عبادى و رفتارهایى از سنخ دوم را رفتارهاى اخلاقى نام نهادیم. در شماره پیشین نقش رفتارهاى عبادى را در بهداشت روانى کاویدیم و در این شماره، رفتارهاى اخلاقى و اهمیت آنها را در بهداشت روانى انسان بررسى مىکنیم. مسائل اخلاقى در پى بهبود بخشیدن به روابط انسان با هستى و خالق آن، رابطه با دیگران و ارتباط با خود هستند. افزون بر این، دستکم برخى صفات و رفتارهاى اخلاقى وجود دارد که باید آنها را جزو بیمارىهاى روانى به شمار آورد. همچنین اخلاق خوب در حقیقت، نقطه تعادل میان افراط و تفریط و سازگار با آفرینش خاص انسان هستند که مىتوانند به سازگارى و سلامت روانى او کمک کنند. وانگهى، اخلاق مىتواند به برخوردارى انسان از لذت در درازمدت بینجامد. سرانجام داشتن اخلاق حسنه، فرد را محبوب مردم مىکند و سبب مىشود فرد ارتباط مناسبترى با دیگران داشته باشد و از بهداشت روانى برخوردار گردد. در این نوشتار، با تقسیم مسائل اخلاقى به اجتماعى و فردى، هر کدام را جداگانه بازکاوى کردهایم. در قسمت اخلاق اجتماعى، با اشاره به اهمیت تعامل با دیگران در تأمین نیازها و در نتیجه، بهداشت روانى انسان، پىآمدهاى برخى صفات و رفتارهاى اخلاقى و اجتماعى همچون حسن خلق، فروتنى و خیرخواهى را برشمردهایم. در بخش اخلاق فردى نیز، نقش برخى صفات و رفتارهاى اخلاقى، مانند زهد، صبر و توکل را در بهداشت روانى بررسى کردهایم.
اهمیت اخلاق
به گمان برخى آنچه براى دیندارى مهم است، داشتن باورهاى دینى و عمل به احکام عبادى و فقهى است و رفتارها و فضیلتهاى اخلاقى تنها حکم رنگ و لعاب را براى دیندارى دارند. گاهى براى دستکم گرفتن این گونه مسائل مىگویند این کار واجب نیست، بلکه اخلاقى است. در سنجش دیندارى نیز معمولاً به رفتارهاى عبادى و حضور در عبادتگاهها توجه مىشود و امور اخلاقى کمتر به عنوان مؤلفههایى از دیندارى در نظر مىآیند. اگر هم سخنى از امور اخلاقى به میان مىآید، به عنوان آثار و پىآمدهاى دیندارى است. تصور دیگرى که در این باره وجود دارد، آن است که «دین به ارتباط ما با خدا و انجام دادن آیینهاى مذهبى و رعایت امور حرام مربوط است و اخلاق درباره ارتباط با دیگران یا جامعه است، ولى باید گفت دین به رابطه ما با دیگران نیز کار دارد و این مسائل معمولاً بخشى اساسى از تکالیف دین را شکل مىدهند». (آرگیل، 2000م.، ص 167) در منابع اسلامى، اساسا بدون مسائل اخلاقى، دیندارى ناقص و تصورناپذیر است. در آموزههاى دینى براى به تصویر کشیدن فرد مؤمن، افزون بر مهم شمردن مسائل عبادى و ارتباط با خدا، توجه ویژهاى نیز به رعایت مسائل اخلاقى و ارتباط شایسته با دیگران شده است. به بیان دیگر، مؤمن واقعى باید هم با خدا و هم با خلق خدا رابطه شایستهاى داشته باشد. فردى که عبادتها را انجام مىدهد، ولى به مسائل اخلاقى و ارتباط درست با مردم در زندگى روزمره بىاعتناست، از دیدگاه دین نمىتواند مؤمن کامل به شمار آید.
حتى به نظر مىرسد پیشوایان دینى در مقام ارائه معیارى براى تشخیص دینداران واقعى، به مسائل اخلاقى وزن بیشترى دادهاند. براى مثال، امام صادق علیهالسلام فرمود: «به رکوع و سجود طولانى افراد نگاه نکنید؛ زیرا چه بسا این اعمال براى آنان عادت شده باشد؛ به گونهاى که اگر آنها را ترک کنند، ناراحت مىشوند. در عوض، (براى تشخیص دینداریشان) به راستگویى و امانتدارى آنان نگاه کنید».77 از این سخن برمىآید که مسائل اخلاقى جزو دین هستند و نه رنگ و لعابى براى آن؛ به گونهاى که بدون آنها دیندارى تحقق نمىپذیرد. همچنین از این روایت برمىآید که مسائل اخلاقى معیار بهترى براى تشخیص دیندارى افراد هستند. بنابراین، در ارزیابى و سنجش دیندارى، نباید به رفتارهاى عبادى بسنده کرد، بلکه میزان پاىبندى شخص به رفتارهاى اخلاقى را نیز باید در نظر داشت.
براى نشان دادن اهمیت بیشتر اخلاق، اشاره به دو حدیث از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و امام على علیهالسلام مىتواند مفید باشد. در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آمده است: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من براى تکمیل کرامتهاى اخلاقى برانگیخته شدهام». (مجلسى، 1404، ج 67، ص 372) این حدیث نشان مىدهد که هدفهاى بعثت، در تکامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود. نیز در حدیثى از امیرالمؤمنین علیهالسلام مىخوانیم: «اگر امید و ایمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتیم، شایسته بود به سراغ فضیلتهاى اخلاقى برویم؛ زیرا آنها راهنماى نجات و پیروزىاند».78 این سخن نشان مىدهد اخلاق نهتنها براى مسائل آخرتى و رسیدن به بهشت و ترس از جهنم، بلکه براى آسایش در زندگى این جهانى نیز لازم است. اساسا آرامش در زندگى، در پرتو التزام به فضیلتهاى اخلاقى ممکن است و بدون آنها حتى در زندگانى روزمره دچار گرفتارى و ناراحتى خواهیم بود. برخى گمان مىکنند که نتیجه احکام دینى را تنها در آخرت باید جست و دین تنها سعادت اخروى انسان را تأمین مىکند؛ در حالى که اگر انسان بخواهد در زندگى دنیایى نیز آسوده باشد و دور از نگرانىها و اضطرابهاى ویرانگر به سر ببرد، راهى جز مبارزه با آلودگىها و پاکسازى دل از خوهاى پلید ندارد. خوىهایى همچون خوشرویى، فروتنى، قناعت، اخلاص، بلندهمتى و... انسان را از دغدغههاى بىحاصل و پریشانىهاى بدفرجام مىرهاند، ولى رذائلى مانند غضب، خودخواهى، حرص، حسد، بخل، بدبینى، بدخواهى و آلودگىهاى روحى او را در غل و زنجیر گرفتار مىکند؛ یعنى همین دنیاى او را که مىتواند در پرتو اخلاق و رفتار شایسته، به خوشى و آسایش بگذرد، به جهنمى سوزان و بىپایان تبدیل مىکند. هنگامى که قرآن کریم از پىآمدهاى ایمان و عمل صالح سخن مىگوید، هم سعادت در آخرت را وعده مىدهد و هم به حیات طیبه و زندگى پاکیزه براى مؤمنانى که اعمال شایسته انجام مىدهند، اشاره مىکند.79
در ادامه، با تقسیم مباحث اخلاقى به اخلاق اجتماعى و اخلاق فردى، در هر بخش، به برخى از زیرمجموعههاى آنها و نقش هر کدام در سلامت روانى مىپردازیم. پیشتر به نقش اخلاق به طور کلى در بهداشت روانى، اشاره مىکنیم.
اخلاق و بهداشت روانى
1. مؤلفههاى بهداشت روانى را مىتوان در سه حوزه ارتباط با هستى و خالق، با خویشتن و با دیگران خلاصه کرد. مسائل اخلاقى نیز، بیشتر از روش درست این ارتباطات سهگانه بحث مىکند. مسائل اخلاقى در پى آن است که رفتار انسان را در این سه حوزه بهبود بخشند. در نتیجه، افزون بر زندگى اخروى که حیات واقعى است، موجب تأمین زندگى مطلوب و دور از اضطراب روانى براى انسان در زندگى این جهانى شوند. به بیان دیگر، فروتنى، همنشینى نیکو با دیگران، سادهزیستى و قناعت در زندگى، توکل بر خدا، احساس عزت نفس و به طور کلى همه فضیلتهاى اخلاقى، تأمین سعادت انسان را در زندگانى دنیوى و اخروى هدف خود قرار دادهاند. قرآن در بیانى کوتاه و به طور کلى مىگوید کسانى سعادتمند هستند که خود را از آلودگىهاى اخلاقى پاک کنند.80 افزون بر این بیان کلى، در موارد جزئىتر نیز یادآور مىشود که سعادت واقعى انسان در گرو پاىبندى به مسائل اخلاقى است. براى مثال، درباره بخل چنین مىخوانیم: «آنها که از بخل و حرص خویشتن برکنار بمانند، رستگار و سعادتمند خواهند بود».81
2. اساسا برخى صفات و رفتارهاى ضداخلاق را باید جزو بیمارىهاى روانى دانست و همانند بیمارىهاى دیگرى که در روانپزشکى و روانشناسى بالینى کاویده مىشوند، به پیشگیرى و درمان آنها همت گماشت. براى مثال، آیا مىتوان کسى را که آگاهانه به پذیرش حق و حقیقت تن درنمىدهد، سالم دانست؟ قرآن کریم در سوره بقره دیدگاه کافران را این گونه بیان مىکند: «چه آنان را از عذاب خدا بترسانى و چه نترسانى، کافران ایمان نخواهند آورد». به بیان دیگر، کافران کسانى هستند که لجاجت به خرج مىدهند و پیشتر اعلام موضع کردهاند. آنان به شنیدن حرف حق حاضر نیستند و در نتیجه، انگار قلب خود را مهر و موم کردهاند. نفاق و دورویى را نیز باید جزو بیمارىهاى روانى دانست. در ادامه همین آیات، این نوع افراد بیمار قلمداد شده و از ویژگىهاى مختلف شناختى و رفتارى آنان به تفصیل بحث شده است. در جاى دیگرى از قرآن، تعبیر بیمار در مورد کسانى به کار رفته است که در مقابل خواهشهاى جنسى خود تسلیم محض هستند. در این آیه، به همسران پیامبر دستور داده مىشود که با بیگانگان به گونهاى هوسانگیز سخن نگویند که بیماردلان در آنان طمع کنند. «تعبیر به بیماردل، تعبیر بسیار گویا و رسایى از این حقیقت است که غریزه جنسى در حد تعادل و مشروع عین سلامت است، اما هنگامى که از این حد بگذرد نوعى بیمارى خواهد بود. تا آنجا که گاه به سرحد جنون مىرسد که از آن به جنون جنسى تعبیر مىکنند و امروزه دانشمندان انواع و اقسامى از این بیمارى روانى را که بر اثر طغیان این غریزه و تن در دادن به انواع آلودگىهاى جنسى به وجود مىآید، در کتب خود شرح دادهاند». ( تفسیر نمونه، ج17، ص 289)
3. صفات و رفتارهاى مثبت اخلاقى در حقیقت، نقطه تعادل میان دو طرف افراط و تفریط و سازگار با خلقت خاص بشر هستند. این مسئله مىتواند به بهداشت و سلامت روانى فرد کمک کند؛ زیرا هم نیازهاى فرد را برآورده مىکند و هم آن را از لجام گسیختگى باز مىدارد؛ براى مثال، عالمان اخلاق معتقدند عفت و پاکدامنى یک صفت اخلاقى و به معناى تأمین متعادل نیاز جنسى است. دو سوى افراط و تفریط این طیف را نمىتوان به عنوان یک مسئله اخلاقى توصیه کرد. طرف تفریط این امر، خمودگى و ترک شهوت است که مطلوب دین نیست؛ زیرا برآورده نشدن نیازهاى طبیعى وغریزى در درازمدت به اختلالهاى روانى و سرانجام، به نابودى نسل انسان مىانجامد. از سوى دیگر، دامن زدن بیش از اندازه به این نیاز، انسان را از تأمین نیازهاى متعالى باز مىدارد و او را به سوى حیوانیت مىکشاند. قرآن هنگامى که از ویژگىهاى مؤمنان سخن مىگوید، مىفرماید: آنان کسانى هستند که پاکدامنى در پیش مىگیرند، ولى در مورد همسرانشان سرزنشى بر آنان نیست. کسانى متجاوز به حدود الهى شمرده مىشوند که راه دیگرى غیر از همسر و خانواده براى برآوردن نیازهاى جنسى خود برگزینند.82 در بیشتر مسائل اخلاقى دیگر نیز، چنین امرى حکمفرما است.
4. اگر به مسائل اخلاقى ژرفتر بنگریم، درمىیابیم که چه بسا در کوتاهمدت جلو ارضاى برخى خواهشهاى نفسانى ما را بگیرند، ولى در واقع، زمینهاى براى لذت بلندمدت و پایدار فراهم مىآورند و ما را از پىآمدهاى ناگوار حفظ مىکنند. فرض کنید کسى خشمگین شده است و مىخواهد با برونریزى خشم، خود را ارضا کند و به دلیل شدت غضب، توجهى نیز به پىآمدهاى تلخ آن ندارد، ولى صبر و حلم که از صفات والاى اخلاقى هستند، او را از پرخاشگرى بر دیگران دور مىدارند. این خویشتندارى گرچه در آغاز دشوار مىنماید، ولى شیرینى آن در سالم ماندن از پشیمانى و پىآمدهاى ناگوار اِعمال خشم است. خواهشهاى ضداخلاقى دیگر نیز چنین وضعیتى دارند. در حدیثى از امام صادق علیهالسلامآمده است: «چه بسیار شکیبایى کوتاهمدتى که سبب شادى طولانى شده و چه بسیار لذت کوتاهمدتى که اندوه طولانى به بار آورده است».83
5. انسان براى برآوردن بهداشت روانى خود در زندگى، نیازمند آن است که مورد علاقه و محبت دیگران قرار گیرد. به همین دلیل، کودکانى که از محبت والدین و دیگر بستگان محروم بودهاند، چه بسا در بزرگسالى به افرادى عقدهاى، پرخاشگر، گوشهگیر و به طور کلى، نابهنجار تبدیل شوند. یکى از کارکردهاى فضایل اخلاقى آن است که سبب مىشود محبت فرد در قلب دیگران جاى گیرد. ایمان و نیز عمل صالح که فضایل اخلاقى یکى از مصداقهاى کامل آن است، زمینهساز جلب محبت دیگران مىشود. قرآن در این باره مىگوید: «خداوندِ مهربان محبت کسانى را که ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام مىدهند، در دل مردم قرار مىدهد».84 گرچه عمل صالح نیز رفتارهاى عبادى و اخلاقى را در بر مىگیرد، ولى به نظر مىرسد ارتباط فضایل اخلاقى با پدید آمدن محبت فرد در قلب دیگران مستقیمتر باشد. ایمان و عبادت، سبب گرایش فرد به رفتارهاى سودمند اجتماعى و خیر رساندن به بندگان خدا مىشود. در نتیجه، چنین فردى محبوب مردم قرار مىگیرد. البته او این کارها را براى رضاى خدا انجام مىدهد، ولى به هر حال نتیجه طبیعى این گونه کارها محبوبیت در میان مردم است. «ایمان و عمل صالح، جاذبه و کشش فوقالعادهاى دارد. اعتقاد به یگانگى خدا و دعوت پیامبران که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردار انسان به صورت اخلاق عالیه انسانى، تقوا و پاکى و درستى و امانت و شجاعت و ایثار و گذشت تجلى کند، همچون نیروهاى عظیم مغناطیس، کشنده و رباینده است. حتى افراد ناپاک و آلوده از پاکان لذت مىبرند و از ناپاکانى همچون خود متنفرند. به همین دلیل، هنگامى که مثلاً مىخواهند همسر یا شریکى انتخاب کنند، تأکید دارند که طرف آنها پاک و نجیب و امین و درستکار باشد. این طبیعى است و در حقیقت، نخستین پاداشى است که خدا به مؤمنان و صالحان مىدهد که دامنهاش از دنیا به سراى دیگر نیز کشیده مىشود. افراد پاک هنگامى که چشم از جهان مىبندند، دیدهها براى آنان گریان مىشود، هرچند به ظاهر، حقیر باشند و مقام اجتماعى نداشته باشند. همه مردم جاى آنها را خالى مىبینند، همه خود را در عزاى آنان شریک محسوب مىدارند». (مکارم، تفسیر نمونه، جلد 13، ص 144 ـ 145)
اخلاق اجتماعى و بهداشت روانى
پیشتر یادآور شدیم که یکى از مؤلفههاى مهم بهداشت روانى، داشتن ارتباط مناسب با دیگران است. انسان موجودى اجتماعى و به اصطلاح مدنىسرشت است و زندگى بدون ارتباط با دیگران برایش ناممکن و دستکم، بسیار زجرآور است. گرایش انسان به تعامل با دیگران دلایل زیادى دارد و برقرارى ارتباط، بسیارى از نیازهاى او را برطرف مىکند. آبراهام مزلو (1968م.) با اشاره به سلسله مراتب نیازها معتقد است پیش از نیازهاى انتزاعىتر، نخست باید نیازهاى اساسى انسان ارضا شود. در همه سطوح این سلسله مراتب، ارتباطها یکى از ابزارهاى اصلى و اولیه رفع نیازهاى انسان است.
الف) نیازهاى جسمى
انسانها اساسا نیازمند زنده ماندن هستند و برقرارى ارتباط به رفع این نیاز آنان کمک مىکند. نوزادان براى زنده ماندن باید گرسنگى یا درد خود را به دیگران بفهمانند. انسان در طول رشد خود پیوسته براى بقا و رشد خویش نیازمند ارتباط است. او براى بازیافتن سلامتى، مشکلات خود را با پزشکان در میان مىگذارد. پژوهشها نشان مىدهند میان سلامت جسمى انسان و روابطش با دیگران، ارتباط نزدیکى وجود دارد. پژوهشگران مىگویند بیمارانِ مبتلا به التهاب مفاصل که از حمایت اجتماعى شدید برخوردارند، نشانههاى خفیفتر و عمر طولانىترى دارند.
ب) نیاز به امنیت و آرامش
ارتباطها، نیاز انسان به امنیت و آرامش را نیز برطرف مىکند. وقتى کسى شما را تهدید مىکند، با مجریان قانون در میان مىگذارید. رسانهها نیز مردم را از خطرهاى مواد غذایى ناسالم آگاه مىسازند.
ج) نیاز به تعلق خاطر داشتن
تمامى انسانها در پى کسانى هستند که با آنان احساس خوشبختى کنند و از زندگى با آنان لذت ببرند و در کنارشان تجربههاى بیشترى بیاموزند. ما به همنشینى با دیگران و پذیرش و تأیید آنان نیازمندیم. همچنین دوست داریم دیگران را بپذیریم و آنان را تأیید کنیم. رابطه میان ارتباطهاى خوب و احساس خوشى و آرامش در پژوهشهاى زیادى به اثبات رسیده است. براى مثال، در یکى از پژوهشها معلوم شد کسانى که پیوندها و روابط اجتماعى قوى ندارند، 200 تا 300 درصد بیشتر احتمال دارد دچار مرگ زودهنگام شوند. همچنین محققان دریافتهاند میان اندکى دوستان و گرفتارىهایى همچون افسردگى، اضطراب و خستگى ارتباط معنادارى وجود دارد.
د) نیاز به عزت نفس
انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند و خودش نیز براى خود حرمت مىگذارد. ارتباط، از جمله ابزارهاى اولیهاى است که به کمک آن مىتوانیم بفهمیم چه کسى هستیم و چه کسى مىتوانیم باشیم. ما نخستین برداشت خود را از خویشتن، از نظر دیگران درباره خود مىفهمیم. این فرایند نگریستن به خود از دریچه چشم دیگران، تا پایان عمر ادامه مىیابد. عزت نفس انسان در تمام مراحل زندگى، تحت تأثیر نحوه ارتباط دیگران با او است. به همین دلیل، افراد فاقد مهارتهاى لازم براى ارتباطات میانفردى در عرصههاى مختلف زندگى سرآمد نمىشوند و بسیارى از آنان عزت نفسشان پایین است.
ه ) نیاز به خودشکوفایى
برابر نظر مزلو، خودشکوفایى انتزاعىترین نیاز انسان است. منظور وى از خودشکوفایى آن است که هر انسانى مىخواهد تجربههایى متعالى داشته باشد که به رشد و کمال وى در زندگى بینجامد و ظرفیتهاى بالقوهاش را محقق سازد. ما به عنوان انسان، در پى چیزهایى بیش از بقا، امنیت، گرایشها و عزت نفس هستیم. ارتباطهاى ما در این راه کمک کننده هستند. معمولاً نخستین بار در تعامل با دیگران است که توانایىهاى خود را مىشناسیم؛ توانایىهایى که تا پیش از آن اثرى از آنها نبوده است. همچنین دیگران به ما کمک مىکنند تجربهها و طرز فکرهاى جدیدى داشته باشیم. گفتوگو با دیگران سبب مىشود افق دید ما در مورد خود، ارزشها، روابط، رویدادها و شرایط گسترش یابد و در نتیجه، به کمال بیشترى دست یابیم. خلاصه، ما نمىتوانیم تغییرهاى خود را در انزواى اجتماعى بسنجیم. ما براى بازخورد گرفتن در مورد هویت و اعمال خویش به تعامل با دیگران نیازمندیم. (تلخیص از وود، 1379، ص 30 ـ 40)
با توجه به اهمیت بسیار روابط اجتماعى در تأمین نیازها و در نتیجه، در بهداشت روانى انسان، این پرسش مطرح مىشود که چگونه مىتوان این مسئله را در جامعه محقق ساخت. پاسخ آن است که روابط اجتماعى مناسب با دیگران جز از راه رفتارها و صفات اخلاقى امکانپذیر نیست. رفتارهاى اخلاقى، سبب بهبود روابط فرد با دیگر همنوعان مىشوند و از این راه، به بهداشت روانى او کمک مىکنند. اساسا بدون وجود صفات اخلاقى خوب و رفتارهاى اخلاقى برآمده از آنها، زندگى تحملپذیر نیست. در جامعهاى که روابط حسنه میان اعضایش حکمفرما نیست و افراد برخورد شایستهاى با یکدیگر ندارند، چگونه مىتوان زیست؟
یکى از کارکردهاى اخلاق در جامعه، ایجاد زمینه مناسب براى روابط اجتماعى شایسته است. این مسئله حتى درباره صفات و رفتارهاى اخلاقىاى که به ظاهر ارتباط چندانى با روابط میان افراد ندارد، صادق است. چه بسا تصور شود که رذایل اخلاقىاى همچون خودبرتربینى، حرص و آز و حسد ربط چندانى با بهبود روابط اجتماعى میان افراد جامعه ندارند، ولى باید دانست که برخوردارى از حسن خلق، زمینه مناسبى مىطلبد و ویژگىهاى شایسته اخلاقى همچون فروتنى، سخاوت و خیرخواهى براى مردم، زمینهساز این حسن خلق هستند. بدون وجود این صفات درونى به سختى مىتوان تصور همنشینى نیکو با دیگران را داشت. کسى که دلش پر از کینه و حسد به دیگران است و خود را بالاتر از آنان مىداند و حاضر به فداکارى براى آنان نیست، چگونه مىتواند روابطى شایسته با آنان داشته باشد؟ شاید بتوان دلیل اهمیت والایى را که آموزههاى دینى به حسن خلق مىدهند، در همین نکته یافت. رفتارهاى ما در صفات و ویژگىهاى اخلاقىمان ریشه دارند. وجود صفت خیرخواهى در درون فرد، به بروز رفتار مناسب و برخورد شایسته با دیگران مىانجامد و خودبزرگبینى، رفتار شایسته با خود را در انسان مىنمایاند (از کوزه همان برون تراود که در اوست). البته چه بسا فردى با ویژگىهاى اخلاقى منفى همچون حسد و کینهتوزى بتواند با حیلهگرى، براى مدتى کوتاه رفتارهاى خیرخواهانه ابراز کند، ولى بىگمان این رفتارها نمىتواند دائمى باشد و رذایل اخلاقى به گونهاى خود را در رفتارهاى چنین فردى نشان خواهند داد.
از آنجا که صفات و رفتارهاى اخلاقىاى که اثر مثبت یا منفى بر سلامت روانى فرد دارند، فراوانند، تنها براى نمونه، به پىآمدهاى بهداشتى برخى از آنها بسنده مىکنیم.
حسن خلق
به طور معمول، حسن خلق به دو معنا گرفته مىشود. در معناى اعم، منظور، وجود همه فضیلتهاى اخلاقى در فرد است. در معناى اخص نیز، به برخورد شایسته با دیگران مربوط مىشود. در بسیارى از موارد، مقصود معناى دوم است. روایتها در اهمیت حسن خلق بیش از هر صفت اخلاقى دیگر است. چه بسا دلایل این اهمیت یکى از این دو مورد یا هر دو باشد:
الف) گرچه بهظاهر حسن خلق تنها یک رفتار ظاهرى است، ولى مىتوان گفت بدون وجود فضایل درونى همچون حلم، خیرخواهى، فروتنى، سخاوت و... نمىتوان وجود و ادامه این رفتار را از فرد انتظار داشت. چگونه مىتوان از کسى که خشم خود را مهار نمىکند، خود را برتر از دیگران مىپندارد و با داشتن سرمایه، به دیگران کمک نمىرساند، انتظار برخورد شایسته با مردم داشت؟ به بیان دیگر، گرچه خوشخلقى یک رفتار است، ولى پشتوانه آن، همه یا دستکم، بسیارى از صفات اخلاقى خوب است.
ب) دلیل دیگر اهمیت حسن خلق، آن است که نخستین چیزى است که مردم در برخوردهایشان، از همدیگر مىبینند؛ یعنى پیش از آنکه حسد یا خیرخواهى، تکبر یا فروتنى، گشادهدستى یا بخل و همانند این صفات را در وجود افراد ببینیم، با رفتار مؤدبانه یا زشت آنان مواجه مىشویم. سعدى نقل مىکند نیازمندى را پیش سخاوتمندى فرستادند و گفتند او مىتواند نیازت را برآورد. مرد نیازمند به در خانه او آمد و با ترشرویى و چهره عبوس وى مواجه شد و بدون اعلام نیاز بازگشت. هنگامى که علت را جویا شدند، گفت: عطایش را به لقایش بخشیدم.
شاید این سخن امام على علیهالسلام که فرمود: «سرلوحه نامه عمل انسان مؤمن، حسن خلق اوست»،85 در اشاره به همین مسئله باشد. تشبیه حسن خلق به «عنوان» در این حدیث بسیار جالب است. آنچه براى عنوان یک کتاب یا مقاله برمىگزینند، خلاصهاى از محتواى آن است و پیش از اصل متن جلب توجه مىکند و بهترین و مهمترین بخش آن است. از همین رو، حسن خلق چکیده دیگر فضیلتهاى اخلاقى است. مهمترین و بهترین اعمال یک انسان مؤمن است و در پیشگاه خداوند ظهور بیشترى دارد. امام باقر علیهالسلام فرمود: «کاملترین مؤمنان، خوشخلقترین آنان است».86 پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نیز فرمود: «در ترازوى عمل کسى، سنگینتر و ارزشمندتر از حسن خلق قرار نمىگیرد».87
پىآمدهاى حسن خلق
پىآمدهاى مثبت برخورد شایسته با دیگران بر بهداشت روانى فرد و جامعه بسیار روشن است. براى نمونه، به برخى آثار آن که از نظر سلامت روانى اهمیت دارند و در روایتها مورد توجه قرار گفتهاند، اشاره مىکنیم و ارتباط آنها را توضیح مىدهیم.
1. حسن خلق، سبب جلب محبت دیگران مىشود و فرد را در جامعه محبوب مىسازد. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهفرمود: «خوشاخلاقى مهر و محبت را استوار مىکند».88 امام على علیهالسلام نیز فرمود: «محبت به افرادى که سخن گفتنشان ملایم است، لازم مىآید».89 براى همگان روشن است که با خوشخلقى کارهایى مىتوان انجام داد که بدون آن، هرگز ممکن نیست.
2. خوشاخلاقى زندگى را شیرینتر و گواراتر مىسازد. امام صادق علیهالسلام فرمود: هیچ زندگىاى گواراتر از زندگى همراه با حسن خلق نیست.90 این مسئله نیز به توضیح بیشتر نیاز ندارد؛ زیرا چه بسیارند افرادى که حاضرند با امکانات کم زندگى بسازند، ولى با آدم بداخلاق زندگى نکنند. در واقع، زندگى خود آدم بداخلاق و کسانى که با او زندگى مىکنند، گرچه با رفاه مادى همراه باشد، ولى از آن لذتى نمىبرند.
3. حسن خلق عامل آبادى شهرها و زیادى عمرها است. امام صادق علیهالسلام فرمود: «نیکوکارى و خوشاخلاقى، شهرها را آباد و عمر انسانها را زیاد مىکند»؛91 زیرا نابودى جامعهها در اثر پرخاشگرى و کشمکشهاست. اگر این پرخاشگرىها جاى خود را به خوشرویى و حسن خلق دهد، آشتى و اتحاد که سرآغاز هر گونه آبادانى و برکتى است، به دست مىآید. افزون بر این، آرامش روح که یکى از پىآمدهاى برخوردهاى محبتآمیز است، به افزایش عمر مىانجامد؛ زیرا امروزه ثابت شده است که عامل بسیارى از مرگ و میرها، فشارهایى است که بر انسان وارد مىشود. یکى دیگر از عوامل اصلى، بیمارىهاى مختلف است. بىگمان حسن خلق و برخوردهاى محبتآمیز، از فشارهاى روحى مىکاهد و بدین سبب، عامل طول عمر به شمار مىآید. ( مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 148)
4. خوشاخلاقى سبب رفاه مادى و افزایش روزى انسان مىشود. امیرالمؤمنین علیهالسلامفرمود: «گنجهاى روزى در گشادهرویى نهفته است».92 این رابطه با اندک دقتى روشن مىشود؛ «زیرا یک تاجر و کاسب و صنعتگر و طبیب، هنگامى مىتواند در کار خود موفق باشد که اعتماد مراجعان خود را جلب کند و یکى از عوامل جلب اعتماد، حسن خلق است. بسیار مىشود که افراد، خرید اجناس متوسطى را از افراد خوشاخلاق، بر اجناس بهترى از افراد عبوس و بداخلاق ترجیح مىدهند. به همین دلیل، در مؤسسههاى مهم اقتصادى خصوصى دنیا مىکوشند افرادشان را براى چگونگى برخورد با مراجعان آموزش دهند و از این طریق، اعتماد افراد را به آن مؤسسه تجارى یا صنعتى جلب کنند». (همان)
فروتنى
یکى از ویژگىهاى انسان سالم از دیدگاه دین، فروتنى است. انسان دیندار، خود را برتر از دیگران نمىپندارد و این صفت درونى در رفتارهاى او نیز نمایان است. چه بسا به دست آوردن این صفت باطنى، نیازمند زمانى طولانى باشد، ولى انجام دادن رفتارهاى فروتنانه چندان دشوار نیست. بنابراین، در آغاز، براى رسیدن به این ویژگى درونى، مىتوان از رفتارهاى متواضعانه سود برد و حتى در صورت نیاز، آنها را بر خود تحمیل کرد، تا سرانجام به این صفت ارزشمند دست یافت. در حدیثى از امام باقر علیهالسلاممىخوانیم:
فروتنى آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه کسى را دیدار کردى، در سلام بر او پیشى گیرى و جر و بحث را هرچند حق با تو باشد، رها کنى.93
اینها نمونههایى از رفتارهاى متواضعانه است، ولى البته تنها این موارد نیست. در مقابل، خودبرتربینى بدترین صفت و رفتار اخلاقى است؛ زیرا گاهى در مقابل خداوند صورت مىگیرد و در نتیجه، به کفر و الحاد مىانجامد. فرعون با خودبرتربینى ادعاى الوهیت مىکرد و خود را خداى بزرگ مردم مصر معرفى مىکرد. 94 برتر دیدن خود نسبت به بندگان خدا، گرچه در حد تکبر برابر خدا نیست، ولى این گونه صفات و رفتارها از حد پایینتر شروع مىشود و سرانجام به درجات بالاتر مىرسد. تکبر، برتر دانستن خود نسبت به دیگران است. مفهوم نزدیک به این واژه در اخلاق، خودبزرگبینى یا به اصطلاح عُجب است. تفاوت این دو مفهوم در آن است که شخص متکبر خود را در مقایسه با دیگران برتر مىداند، ولى لازمه خودبزرگبینى، مقایسه با دیگران نیست و فرد به دلیل ویژگى خاصى مانند علم، زیبایى، ثروت و حتى عبادت که در خود مىبیند، مغرور مىشود و خویشتن را والا مىپندارد؛ هرچند کسى نیز براى مقایسه نباشد. در واقع، عجب و خودبزرگبینى عامل کبر است و کبر از پىآمدهاى آن به شمار مىآید. عالمان اخلاق گاهى میان مشتقهاى کبر، تفاوت ظریفى مىگذارند و مىگویند کبر حالت درونى بزرگ دیدن خود در رویارویى با دیگران است، ولى چه بسا به دلایل مختلف در رفتارهاى فرد ظاهر نشود. اگر این حالت باطنى به شکل رفتارهایى مانند راه رفتن یا سخن گفتن متکبرانه یا تحقیر دیگران و مانند آنها باشد، این رفتارها تکبر نام مىگیرند.
مفاهیم متعددى وجود دارد که گاه تصور مىشود همه با هم مترادف و یکساناند، در حالى که تفاوتهاى ظریفى با هم دارند؛ هرچند ریشه همه آنها به تکبر باز مىگردد، ولى از زاویههاى مختلف به آن نگاه مىشود. خودبرتربینى، خودمحورى، خودخواهى، برترىجویى و فخرفروشى، همه از مفاهیمى هستند که ریشه آنها تکبر است؛ هرچند از زوایاى مختلف دیده مىشوند. کسى که تنها خود را بالاتر از دیگران مىبیند، خودبرتربین است. کسى که به خاطر این خودبرتربینى، سعى دارد در همه جا و در همه کارهاى اجتماعى همه چیز را قبضه کند، خودمحور است. کسى که سعى دارد در مسائل اجتماعى بهویژه به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و براى منافع دیگران ارزشى قائل نباشد، خودخواه است. کسى که مىکوشد سلطه خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره خود قرار دهد، گرفتار برترىجویى است. بالأخره کسى که تلاش مىکند مال و ثروت یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد، فخرفروش است. بنابراین، همه این صفات ریشه مشترکى دارند و آن تکبر است؛ هرچند در چهرههاى مختلف ظاهر مىگردد. (مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ج2، ص44 ـ 45)
گفتنى است گاهى فروتنى با ذلتپذیرى اشتباه مىشود یا مورد سوءاستفاده قرار مىگیرد. آموزههاى دینى از یک سو، به فروتنى فرا مىخوانند و از سوى دیگر، مؤمنان را از پذیرش ذلت و از دست دادن عزت نفس نهى مىکنند. این دو مسئله چگونه با هم سازگارند؟ مولى مهدى نراقى در این باره مىنویسد: «صفت تواضع، حد وسط است و طرف افراط آن، کبر و طرف تفریط آن، ذلت و پستى است. همان گونه که کبر مذموم است، خوار و ذلیل کردن خود نیز ناپسند است؛ زیرا هر دو طرف افراط و تفریط نکوهیده است و صفت پسندیده، تواضع است بدون تمایل به هر یک از دو طرف؛ زیرا محبوبترین امور نزد خداوند حد وسط آنهاست و آن این است که حقِ هر صاحب حقى داده شود که همان عدل است و اگر به طرف تفریط افتاد و دچار نقصان شد، باید خود را بالا ببرد؛ زیرا براى مؤمن جایز نیست که خود را ذلیل کند. پس اگر کفشدوزى، براى مثال بر عالمى وارد شود و آن عالم از جاى خود برخیزد و او را در مکان خود بنشاند و درس و تعلیم را براى حرمت او ترک کند و چون برخیزد تا در خانه دنبال او بدود، خود را خوار کرده است و این کار ناپسند است و باید در این حال خود را رفعت دهد تا به حد وسط که صراط مستقیم است، برگردد. بنابراین، عدل این است که به طریقى که ذکر شد براى امثال خود و کسانى که مرتبه ایشان نزدیک به اوست تواضع کند. اما تواضع عالم براى بازارى این است که با او گشادهرو باشد و نیک سخن گوید و با مهربانى و ملایمت به سؤل و جواب پردازد و دعوت او را اجابت کند و در رفع نیاز او بکوشد و مانند اینها و خود را بهتر از او نداند و سزاوار است که در مقابل متکبران تواضع نکنند؛ زیرا فروتنى براى کسى که متکبر است، علاوه بر اینکه تن به پستى و ذلت دادن است، موجب گمراهى و زیادى تکبر او مىشود و وقتى مردم براى او تواضع نکنند، ممکن است متنبه شود و تکبر را رها کند؛ زیرا متکبر به تحمل ذلت و اهانت از طرف مردم خشنود نیست. به همین جهت، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهفرمود: «اذا رایتم المتواضعین من امتى فتواضعوا لهم، و اذا رایتم المتکبرین فتکبروا علیهم، فان ذلک لهم مذله و صغار؛ هرگاه متواضعان امت مرا ببینید، براى ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبران را ببینید، بر آنها تکبر کنید که این، باعث ذلت و کوچکى آنان است». (نراقى، علم اخلاق اسلامى، ج2، ص 442)
به نظر مىرسد براى متمایز کردن فروتنى از ذلتپذیرى، باید بر معیارى که در این سخن وجود داشت، معیار دیگرى نیز افزوده شود. این معیار، انگیزه فرد است؛ به این معنا که گاهى انگیزه فرد از اظهار ارادت به دیگرى، رسیدن به نفع مادى همچون کسب ثروت، موقعیت و مقام و مانند آنها است. در این صورت، این عمل را باید مصداق ذلتپذیرى دانست که در آموزههاى اسلامى به شدت از آن نهى شده است، ولى احترام شخص فروتن به سبب به دست آوردن منافع مادى نیست، بلکه انگیزهاش از این کار کسب رضایت خداوند و دورى از تکبر است. بنابراین، انسان مؤمن براى تشخیص اینکه رفتارش مصداق فروتنى است یا ذلتپذیرى، افزون بر نمود ظاهرى عمل، باید به انگیزههاى رفتار خود نیز توجه داشته باشد. در نظر گرفتن پىآمدهاى هر کدام از این دو نوع عمل نیز مىتواند در جدا کردن رفتار متواضعانه از رفتار ذلتآمیز اثرگذار باشد. فروتنى، همان گونه که در روایتها آمده است، زمینهساز بزرگى شخص فروتن مىشود، ولى رفتار چاپلوسانه، فرد را در نزد خود و دیگران پست جلوه مىدهد.
پىآمدهاى تکبر
در بحث گذشته، از پىآمدهاى مثبت فضیلت اخلاقى حُسن خلق سخن گفتیم. در ادامه، چون براى تحصیل هر صفت اخلاقى، پرهیز از ضد آن ضرورى است، از پىآمدهاى منفى خودبرتربینى سخن مىگوییم.
1. ذلت و پستى درونى
به طور معمول، فرد متکبر به دلیل پستى درونىاش، به این نوع رفتار دست مىزند. امام صادق علیهالسلام در روایتى به این امر تصریح کردهاند: «هیچ کس تکبر یا ستم نمىکند، مگر به سبب پستىاى که در درونش مىیابد».95 علامه مجلسى در ادامه این حدیث مىنویسد: «ممکن است مقصود از این روایتها پنج چیز باشد:
اول ـ تکبر از حقارت و پستى نفس نشئت مىگیرد؛
دوم ـ تکبر در کسانى یافت مىشود که حقیر بودهاند و سپس به بزرگى رسیدهاند، ولى افرادى که با عزت نفس بزرگ شدهاند، تکبر نمىورزند، بلکه همواره فروتنى مىکنند؛
سوم ـ تکبر در کسانى دیده مىشود که کمال واقعى ندارند و براى اظهار کمال و نشان دادن خود، راه تکبر را برگزیدهاند؛
چهارم ـ مراد آن است که ذلت و پستى نزد خداوند است؛ یعنى کسى که در پیش خداوند ارزشمند و صاحب منزلت است، اهل تکبر نیست؛
پنجم ـ انسان به سبب تکبر خوار مىشود».96
پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله در اینباره مىفرماید: «هر کس خود را بالاتر بداند، خداوند او را پست مىسازد».97
2. از دست دادن محبوبیت
این ویژگى در بسیارى از صفات ضداخلاقى وجود دارد. شخص متکبر نیز از این قاعده مستثنا نیست. اساسا مردم از کسانى که بر آنان اظهار فضل کنند و رفتارهاى متکبرانه از خود بروز دهند، متنفر مىشوند و مىکوشند تا از وى کناره گیرند. امام صادق علیهالسلام به نقل از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «متکبر، منفورترین مردم است».98 امام صادق علیهالسلامدر سخن دیگرى فرمود: «متکبر نباید انتظار مدح و ثنا از مردم داشته باشد».99 در نتیجه، ارتباطهاى اجتماعى افراد خودبرتربین به حداقل مىرسد و دچار تنهایى مىشوند و از این راه، سلامت روانىشان آسیب مىبیند.
3. تکبر؛ عامل از دست دادن امکانات زندگى
انسان وقتى در زندگى موفق خواهد بود که بتواند همکارى دیگران را جلب کند. افراد منزوى که تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد یا شکست مىخورند و یا موفقیت ناچیزى نصیبشان مىشود و چون تکبر انسان را به انزوا مىکشاند، بهطبع موفقیت او را در صحنه زندگى ناچیز مىکند. در حدیثى از امام امیر مؤمنان على علیهالسلام مىخوانیم: «فزونى تکبر مایه اتلاف (اسباب موفقیت) است».100 این سخن را به گونه دیگرى نیز مىتوان تفسیر کرد و آن اینکه بسیارى از جنگها و خونریزىها و ویرانىها از تکبر و استکبار سرچشمه مىگیرد؛ گروهى خودخواه زمام امور کشورها را به دست مىگیرند و هر یک مىخواهد بر دیگران برترىجویى کند. همین امر، سبب درگیرى میان آنان مىگردد و خونهاى بىگناهان بسیارى در این راه ریخته مىشود. گاه تکبر به صورت گروهى ظاهر مىشود و فرد نژاد خود را برتر از نژادهاى دیگر مىپندارد. همین برترىجویى نژادى، یکى از زمینههاى مهم جنگها در طول تاریخ بوده است. (مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 59)
خیرخواهى
یکى از ویژگىهاى انسان دیندار، خیرخواهى اوست. چنین فردى در مقابل نعمتهایى که به دیگران مىرسد، ناراحت نمىشود و حداکثر شاید آرزومند وجود آن نعمت براى خود باشد. در مقابل، انسان بیماردل به جاى آنکه خیرخواه خود و دیگران باشد، آرزومند زوال نعمت از آنان است و در بدترین وضعیت، مىخواهد نعمت از دست آنان گرفته شود؛ هرچند به خود او چیزى نرسد.
«حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است، از نعمتهایى که صلاح او باشد، ولى اگر زوال نعمت را از او نخواهد، بلکه مثل آن را براى خود بخواهد، غبطه و منافسه است و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را غیرت خوانند. ضد حسد، نصیحت و خیرخواهى است؛ یعنى خواستن دوام نعمت خداوند بر برادر مسلمانت که صلاح او در آن است. معیار در نصیحت و خیرخواهى، این است که آنچه را براى خود مىخواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمىخواهى و نمىپسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى و معیار در حسد، این است که آنچه را براى خود نمىخواهى براى او بخواهى و آنچه را براى خود مىخواهى، براى او نخواهى». (مولى مهدى نراقى، علم اخلاق اسلامى، ج 2، ص 256)
پىآمدهاى حسد
1. ناراحتى دائمى: فیض خداوند پیوسته به سوى بندگانش سرازیر است و خدا به سبب حسادت حسود، نعمتهاى خود را از مردم دریغ نمىکند. در نتیجه، حسود پیوسته در اضطراب و ناراحتى به سر مىبرد و سلامت روانىاش در معرض خطر قرار مىگیرد. در حدیثى از امام صادق علیهالسلام آمده است: «حسود نباید انتظار آرامش درونى براى خود داشته باشد».101 در حدیث دیگرى چنین مىخوانیم: «حسد جز زیان و خشم چیزى در وجود انسان ایجاد نمىکند. حسد سبب مىشود که روح و روان انسان ناتوان و جسمش بیمار گردد و بدترین چیزى که در درون دل انسان جاى مىگیرد، حسد است».102
افزون بر این، حسادت معمولاً سودى به حال حسود ندارد؛ زیرا توان برگرداندن نعمت را از دیگران ندارد. ویژگى حسد این است که هیچ سودى براى حسود نمىکند. براى مثال، دروغگویى یا دزدى نیز جزو رفتارهاى ناپسندند، ولى به هر حال، نفع مادى براى دروغگو یا دزد دارند، ولى حسد این گونه نیست. حسد ورزیدن هرگز بر علم، دارایى و زیبایى یک نفر نمىافزاید.
2. بیمارى جسمى: حسد پىآمدهاى ناگوارى براى سلامت جسمى انسان دارد و از این طریق، بهداشت روانى او را در معرض خطر قرار مىدهد. امام على علیهالسلام فرمود: «تعجب است که حسودان چگونه از سلامت جسم خود غافلند».103 در سخن دیگرى از آن حضرت آمده است: «هرچه حسد کمتر باشد، بدن سالمتر مىماند».104
3. غفلت از استعدادهاى شخصى: حسود با توجه پیوسته به نعمتهایى که دیگران از آنها بهرهمندند، از استعدادهایى که خداوند به خود او عنایت کرده است، غافل مىشود و آنها را نادیده مىگیرد. این امر چه بسا به عزت نفس او آسیب برساند و او را دچار ضعف نفس کند. لطمه دیدن عزت نفس، فرد را در معرض اختلالها و بیمارىهاى روانى قرار مىدهد و بهداشت روانى او را به مخاطره مىاندازد.
4. از دست دادن محبت دیگران: صفات اخلاقى ناپسند، روابط فرد را با دیگران خدشهدار مىکنند. انسانها به طور فطرى از آدم حسود متنفرند و علاقهاى به برقرارى روابط خوب با وى ندارند. على علیهالسلامفرمود: «حسود دوستى ندارد».105 کنارهگیرى مردم از حسود، سبب گوشهگیرى او مىشود و در نتیجه، او سلامت روانىاش را از دست مىدهد.
اخلاق فردى و بهداشت روانى
گرچه بیشتر مسائل اخلاقى در صحنه جامعه معنا مىیابند و در نتیجه، اخلاق اجتماعى به شمار مىآیند، ولى این امر کلیت ندارد. همان گونه که گذشت، برخى مسائل اخلاقى هستند که در اصل به رابطه فرد با دیگران مربوط نیست و اگر به فرض مردمان دیگرى نیز نبودند، باز معنا پیدا مىکرد. مواردى که در این بخش بررسى مىکنیم، از این دستهاند. موارد زیادى از این نوع مسائل اخلاقى را مىتوان نام برد، ولى دلیل انتخاب توکل، زهد و صبر، آن است که پىآمدهاى بهداشت روانى روشنى دارند. علت دیگر براى این گزینش، آن است که این مفاهیم در طول زمانها مورد سوء استفاده یا کجفهمى برخى نادانها قرار گرفتهاند. در نتیجه، به جاى آنکه به سلامت روانى افراد و جوامع کمک کنند، به عاملى براى تخریب تبدیل شدهاند. به بیان دیگر، اگر این مفاهیم به معناى واقعى و صحیح معرفى شوند، در تأمین بهداشت روانى بسیار اثرگذارند و در غیر این صورت، به عاملى ضد اهداف حقیقى خود تبدیل مىشوند.
توکل
در آموزههاى اسلامى، از توکل به عنوان یکى از نشانههاى دیندارى یاد شده است. در قرآن کریم، در هفت مورد، عبارت «على اللّه فلیتوکل المؤمنون؛ مؤمنان باید بر خداوند توکل کنند»، آمده است.106 در دو جاى دیگر، قرآن مىگوید: «توکلکنندگان باید بر خدا توکل کنند».107 بیان این آیات آن است که اگر مىخواهید در زندگى بر کسى اعتماد کنید، کسى بهتر از پرورگارى که راههاى سعادت را پیش رویتان نهاده است، وجود ندارد.108 توکل از ماده «وکالت» به معناى سپردن کارهاى خود به دست باکفایت خداوند دانا، توانا و خیرخواه است. «همان طور که انسان معمولاً در کارهاى دنیوى براى خود وکیل برمىگزیند و بسیارى از کارهاى خود را به او واگذار مىکند تا آثار و نتایج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شایسته است بنده خدا نیز در همه امور زندگى به خداوند تکیه کند و او را وکیل خود قرار دهد، تا خواستههایش بدون هیچ اضطراب و تشویش خاطر، تأمین گردد». (مصباح یزدى، راهیان کوى دوست، ص 15)
زمینه توکل: البته توکل تنها در اسباب عادى رسیدن به یک هدف نیست. حتى در چنین موارى نیز مؤمن باید اعتمادش به خدا باشد؛ زیرا تأثیرگذارى علتها به اذن خداوند انجام مىگیرد و اگر خدا نخواهد، اسباب عادى بىاثر خواهند بود؛ همان گونه که کارد گلوى حضرت اسماعیل علیهالسلام را نبرید و آتش نمرود بدن حضرت ابراهیم علیهالسلامرا نسوزاند.
برخى مىپندارند که مرز توکل از مرز تسبب (استفاده از اسباب) جداست؛ بدین معنا که هرگاه ابزارها، اسباب و عوامل کار فراهم است نیازى به توکل نیست و تنها در جایى که اسباب و عوامل کار فراهم نیست انسان باید بر خدا اعتماد و توکل کند. جداسازى مرز توکل و تسبب پیامش آن است که تا آنجاکه اسباب دستیابى به هدف فراهم است، نیاز به توکل نیست و آنجاکه توکل مىکند، نیازى به استفاده از اسباب ندارد و باید اسباب را رها کند. مثلاً در جهاد، بخشى از کار را با توسل به اسباب «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (انفال: 60) و بدون توکل انجام دهد و بخش دیگر را با «وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُوا » (مائده:23) بدون تمسک به اسباب انجام دهد؛ یعنى هنگامى که به مرز توکل رسید، اسباب و ابزار فعل را رها کند. درباره دعا و توسل نیز چنین پندارى مطرح است که مرز دعا و توسل از آنجا آغاز مىشود که از اسباب و عوامل عادى و مادى کارى برنیاید؛ در حالى که هر دو پندار باطل و این مرزبندىها نارواست. چنین نیست که انسان بخشى از کار را با اسباب عادى بدون توکل انجام دهد و بخش دیگر را با توکل، توسل و دعا، بلکه اینها در همه بخشهاى فعل آدمى حضور و ظهور دارد و حتى در جایى که انسان با وسایل و اسباب کار مىکند، باید بر خدا توکل کند و همان گونه که گلاب در برگ گل مفروش است، توکل، توسل و دعا در همه جاى فعل و همه کارهاى ما جریان داشته باشد. ما حتى در تهیه کردن ابزار و اسباب فعل و همچنین در استفاده از ابزارها باید اهل دعا و توکل باشیم؛ زیرا از یک سو اسباب موجود فعل را خداى سببساز فراهم آورده است و از سوى دیگر، ممکن است بر اثر علل خاصى همان خداى سببساز که سببسوز نیز هست، ابزار موجود فعل را از دست ما بگیرد و میان ما و هدفمان حایلى ایجاد کند. حاصل اینکه توکل همانند دعا و توسل مربوط به خارج از محدوده علل و اسباب ظاهرى و مادى نیست و متوکل باید در همه شئون هستى و در همه کارهایش و از جمله، در تحصیل اسباب، بر خدا اعتماد کند و کار خود را به او واگذار کند. در احادیث آمده است: «و اعقل راحلتک و توکل؛ هم زانوى شترت را محکم ببند و هم بر خدا توکل کن»؛109 این بدان معنا نیست که عقال کردن شتر براى حفظ آن، کار بنده خداست و حفظ شتر در غیاب او، کار خدا؛ زیرا این همان مرزبندى و محدود ساختن توکل است، بلکه بدین معناست که «اعقل متوکلا»؛ یعنى حتى بستن زانوى شتر نیز باید با توکل همراه باشد؛ چنانکه گفتهاند: «با توکل زانوى اشتر ببند». (جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، ص365 ـ 366)
توکل و کوشش: توکل از جمله مفاهیمى است که اگر معناى درستى از آن ارائه دهیم، سبب پویایى و امیدوارى در جامعه مىشود و به بهداشت روانى افراد آن مىانجامد، ولى اگر مفهوم آن وارونه شود و کجفهمى در آن راه یابد، سستى و تنبلى را در پى خواهد داشت. یکى از این برداشتهاى نادرست درباره توکل، آن است که توکل را به معناى دست روى دست نهادن و سپردن کارها به خدا مىپندارند. این در حالى است که چنین برداشتى در آموزههاى اسلامى هرگز با واقعیت سازگار نیست. در اینجا به دو نمونه از آیات توجه مىکنیم:
یکى آیهاى است از زبان همه پیغمبرانى که بعد از نوح آمدهاند. آنان به مردمى که با آنان مخالفت مىکردند و سد راهشان مىشدند، مىگفتند: «وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ؛ چرا ما بر خدا توکل و اعتماد نکنیم و حال آنکه خدا راه را به ما نشان داده است و البته ما آن راه را خواهیم رفت و هرچه شما ما را شکنجه دهید، صبر و استقامت خواهیم کرد و اعتماد کنندگان باید تنها بر خدا اعتماد و توکل کنند». (ابراهیم: 12) این آیه در کمال صراحت، توکل را به صورت یک امر مثبت ذکر مىکند؛ راهى هست و پیمودنى هست و رنج و مشقتهایى در این پیمودن هست که اراده را سست و عزیمت را فسخ مىکند و در عین حال، انبیا مىگویند ما از نیروى باطل نخواهیم هراسید و به خدا اعتماد مىکنیم و راه حق را مىرویم . آیه دیگر، درباره شخص رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله است . این آیه نیز در کمال صراحت توکل را در یک مفهوم مثبت یادآورى مىکند: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ؛ اى پیغمبر همین که عزم کردى و تصمیم گرفتى، به خدا اعتماد کن و کار خود را دنبال کن». (آلعمران: 159) نمىگوید بنشین و دست روى دست بگذار و توکل کن، بلکه مىگوید کار خود را بکن و به خدا توکل کن. (مطهرى، بیست گفتار، ص 159)
توکل و اعتماد به نفس: در اینکه از نظر روانشناسى، مسئله اعتماد به نفس، امرى مثبت و توصیه شده است، شکى نیست، ولى آیا این امر با توکل و اعتماد به خدا منافات دارد؟ آیا یا باید به خدا اعتماد داشته باشیم و یا به خودمان و امکان جمع میان این دو وجود ندارد؟ به نظر مىرسد برداشت صاحبنظران اسلامى از اعتماد به نفس و در نتیجه، دیدگاهشان در مثبت یا منفى بودن آن، متفاوت است. در اینجا، دیدگاه برخى از آنان را بیان مىکنیم و به نقد آنها مىپردازیم.
آیتاللّه جوادى آملى: «یکى از افکارى که از مغربزمین به حریم اندیشه ناب توحیدى مسلمانان و موحدان نفوذ کرده، این است که اعتماد به نفس از فضایل است و باید دیگران را به آن ترغیب کرد؛ در حالى که اسلام هرگز اعتماد به نفس را تأیید نکرده است؛ زیرا انسانى که مالک هیچ شأنى از شئون خود نیست (لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیاة و لا نشورا)،110 چگونه مىتواند بر خود تکیه کند؟ آنچه از نظر اسلام فضیلت به شمار مىرود و دین به آن بها مىدهد، اعتماد و توکل بر خداست. حضرت امام جواد علیهالسلام فرمودند: «الثقة باللّه تعالى ثمن لکل غال و سلم الى کل عال؛111 اعتماد به خدا بهاى هر کالاى گرانبها و نردبان صعود به هر درجه بلندى است». تکیهگاه مؤمن، قدرت بیکران و مستقل خداى سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران. اعتماد به نفس یا اعتماد به دیگران از نظر اسلام رذیلت است؛ زیرا معناى اعتماد به نفس آن است که انسان به حول و قوه خود اعتماد کند؛ در حالى که خداى سبحان در معرفى مؤمنان مىفرماید: «آنان در برابر تهاجم بیگانگان مىگفتند "حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ" (آلعمران: 173) آنان نمىگفتند قدرت نظامى و توان رزمى ما کافى است. انسانى که در برابر خدا عاجز است و مالک چیزى نیست، باید بر خدا توکل کند، نه بر نفس خود. امام سجاد علیهالسلامدر ابتداى دعاى ابوحمزه به خداى سبحان عرض مىکند: «از کجا خیرى توانم یافت، در صورتى که خیر جز نزد تو نیست و از کجا راه نجاتى خواهم جست و حال آنکه جز به لطف تو نجات میسر نیست. نه نیکوکاران از یارى و لطف و رحمتت بىنیازند و نه تبهکارانِ بىباک، از سلطه و قدرت تو بیرونند... . اگر بر اثر هدایت تو نبود، نمىدانستم تو کیستى».112 (جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، ص367 ـ 369)
آیتاللّه مصباح در این زمینه نظر دیگرى دارند: «کسى که درصدد است نیازمندىهاى خویش را برطرف سازد، سه راه در پیش دارد:
الف) به نیروى خویشتن اعتماد کند؛
ب) به دیگران اعتماد کند و به کمک آنان چشم بدوزد؛
ج) نقطه اتّکاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر چشم بپوشد.
در میان راههاى مزبور، بدترین راه آن است که انسان دیگران را براى خود به عنوان تکیهگاهى مطمئن برگزیند. چنین روشى نهتنها از دیدگاه دین مذموم و نامشروع است، بلکه از دید روانشناختى نیز یک طریقه ناپسند و غیرمعقول است؛ چه آنکه انسان را سربار و انگل جامعه بار مىآورد واگر این روش ادامه یابد، به تدریج حس مقدس بىنیازى از دیگران و استقلال از او سلب مىگردد. اما راه نخست که از نظر روانشناسى به آن «اعتماد به نفس» مىگویند، از دو بعد قابل بررسى است:
1. بُعد ایجابى
2. بُعد سلبى
بُعد ایجابى بدان معناست که انسان از هر نظر به خود متکى باشد. این حالت، گرچه از دیدگاه روانشناسى پسندیده و بدان سفارش شده است، لیکن در فرهنگ توحیدى صحیح و قابل قبول نیست؛ چون هرچه بر میزان شناخت و معرفت انسان به خویش و خداوند، افزون گردد، متوجه مىشود که بیش از آنچه مىپنداشته، ضعیف و عاجز است. به تعبیر دیگر، بر ناتوانى خود بیش از پیش واقف مىشود. بدیهى است هرگونه نیرو و انرژى که انسان در اختیار دارد، از خداست و از ناحیه ذات اقدس حق به وى واگذار شده است. با وجود این، چگونه انسان به نیروى متزلزل و ناپایدار خویش تکیه زند؛ در حالى که به یقین مىداند که هستى او و آنچه در اختیارش هست، به خدا تعلق دارد و او هیچ گاه مالک حقیقى نبوده و نخواهد بود؟ توکل و اعتماد انسان به خدا، ناشى از معرفت به ربوبیت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالک و صاحب اختیار و کسى که هستىاش در دست اوست بشناسد، دیگر نیازى نمىبیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز کند.
اما بُعد سلبى «اعتماد به نفس»، یعنى عدم اعتماد به دیگران نیز از دیدگاه روانشناسى و هم از نظر توحیدى مورد قبول است و فاعل آن لایق تحسین و ستایش مىباشد». (مصباح یزدى، راهیان کوى دوست، ص 16 ـ 17)
آیتاللّه شهید مطهرى درباره اعتماد به نفس نظر مساعدترى دارد: «یکى از عناصر حیات در تفکر اسلامى، مسئله عمل است. اسلام کوشش و سعى بلیغ دارد که در تعلیمات خود سرنوشت انسان را وابسته به عمل خودش معرفى کند و انسان را متکى به اراده خود تربیت نماید. اسلام مىگوید: اى انسان سعادت و شقاوت تو به عمل تو بستگى دارد: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى؛ براى انسان جز آنچه با کوشش و عمل به دست آورد، چیزى نیست». (نجم: 39) این خود عامل تحرک و بیدارى و بینایى و توانایى است. امروز علماى تعلیم و تربیت چقدر کوشش مىکنند که به اصطلاح حس اعتماد به نفس را در انسان بیدار کنند و بهجا هم هست. اعتماد به نفسى که اسلام در انسان بیدار مىکند، این است که امید انسان را از هر چیز جز عمل خود، از بین مىبرد. به هرچه انسان بخواهد امید ببندد، از راه عمل خودش باید امید ببندد. پیوند انسان با هر چیز و هر کس از راه عمل است. شما نمىتوانید با پیغمبر اسلام مرتبط باشید، جز از راه عمل. اسلام براى پیوند و ارتباط با پیامبر و اهل بینش همه راهها جز راه عمل را بسته است. پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در مسافرتى که با اصحابشان مىرفتند، موقع ظهر دستور دادند قافله پایین بیاید. هر کسى از مرکب خود پایین آمد و رسول خدا هم پایین آمدند و به سمتى رفتند. بعد همه اصحاب دیدند که حضرت پس از آنکه مقدارى از شتر خودشان دور شده بودند، برگشتند. اصحاب خیال کردند که حضرت این محل را مناسب فرود آمدن تشخیص نداده و آمدهاند دستور دهند که برویم در جاى دیگر پایین بیاییم، اما در کمال تعجب دیدند حضرت زانوبند شتر را بیرون آورد و با آن زانوى شتر خود را بست و بعد دوباره به راه قبلى خود رفت. اصحاب فهمیدند که این راه دور را حضرت برگشتند که زانوبند شتر را ببندند. کار به این کوچکى! عرض کردند: یا رسولاللّه چرا به ما فرمان ندادید؟ حضرت فرمودند: «هرگز از دیگران در کارها کمک نجویید و لو براى یک مسواک. تا حدى که ممکن است و خودتان مىتوانید انجام دهید، از دیگرى نخواهید که برایتان انجام دهد». (مطهرى، حق و باطل، ص 119 ـ 121)
به باور آیتاللّه مکارم «از آنجا که متوکلان کار خود را به خدا واگذار مىکنند، همان خداوندى که قادر بر همه چیز و آگاه از همه چیز است و حل همه مشکلات براى او سهل و آسان است، نخستین اثر مثبتى که در آنان به وجود مىآید، مسئله اعتماد به نفس و ایستادگى و مقاومت در برابر مشکلات است. اگر کسى خود را در میدانى در برابر دشمن تنها ببیند هر قدر نیرومند و قوى باشد، به زودى روحیه و اعتماد به نفس خود را از دست مىدهد، ولى اگر احساس کند لشکر نیرومندى پشت سر اوست، احساس توانایى و قدرت مىکند، هرچند خودش ضعیف باشد. در احادیث اسلامى نیز به این معنا اشاره شده است. در حدیث حرز مانندى از امیر مؤمنان على علیهالسلاممىخوانیم: «چگونه بترسم، در حالى که تو امید منى، و چگونه مقهور شوم، در حالى که تو تکیهگاه منى».113 در حدیث دیگرى از امام باقر علیهالسلام آمده است: «کسى که بر خدا توکل کند، مغلوب نمىشود و کسى که به دامن لطفش چنگ زند، شکست نمىخورد».114 (مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 277)
جمعبندى: آراى اندیشمندان اسلامى در زمینه رابطه میان توکل و اعتماد به نفس، متأثر از برداشتى است که آنان از مفهوم اعتماد به نفس دارند. اگر اعتماد به نفس را مفهومى در عرض توکل و به موازات آن در نظر بگیریم، بىگمان قابل پذیرش نخواهد بود و کسانى که آن را از دیدگاه اسلامى نفى مىکنند، به یقین چنین برداشتى از آن دارند. به نظر مىرسد اعتماد به نفس، مفهومى همعرض توکل نیست تا بخواهیم در مقام انتخاب، یکى از این دو را برگزینیم و دیگرى را نفى کنیم. این دو مفهوم، در طول یکدیگرند و بنابراین، اگر سخنى از اعتماد به نفس گفته مىشود، در مقابل توکل و اعتماد بر قدرت لایزال الهى نیست، بلکه مقصود آن است که به جاى اعتماد به دیگران و قبول ذلت در برابر آنان، باید به نیروهاى خدادادى در وجود خود اتکا کنیم. اعتماد به نیروهایى که خداوند در نهاد ما نهاده است، بىگمان با توکل و اعتماد بر خداوند ناسازگار نیست. به بیان دیگر، اعتماد به نفس مفهومى نسبى است نه مطلق؛ بدین معنا که در تعارض میان اعتماد به نفس و اتکا به دیگران، باید اولى را انتخاب کرد، ولى این بدان معنا نیست که فرد داراى اعتماد به نفس، دیگر توکل را کنار گذاشته و تنها به خود متکى است. «اگر توکل را به معناى واقعى آن، یعنى به کارگیرى اسباب طبیعى براى رسیدن به اهداف و در عین حال، واگذارى نتایج و اثربخشى آنها به خواست و مشیت الهى بدانیم، و نیز درباره اعتماد به نفس که به نیروها و توانایىهاى خود اتکا مىکنیم، منشأ آنها را خدا بدانیم و معتقد باشیم، هر آنچه داریم از خداست و خدا این همه امکانات و نیروها را در اختیار ما قرار داده است تا روى پاى خود بایستیم و به دیگران نیازمند نباشیم، در این صورت، نهتنها اعتماد به نفس با توکل به خدا منافات ندارد، بلکه یکى از ابعاد اصلى و مهم آن را تشکیل مىدهد». (شجاعى، 1383، ص 50)
بنابراین، اگر در مواردى از اعتماد به خویشتن نفى شده است، مقصود آن نیست که این امر از نظر دین به طور کلى محکوم است، بلکه هشدارى است به انسانها که درباره توانایىهاى خود دچار غفلت و غرور نشوند و آنها را مستقل از اراده خداوند نبینند.
پىآمدهاى مثبت توکل
1. اعتماد به نفس: توکل نهتنها با اعتماد به نفس سازگار است، بلکه اعتماد به نفس را در انسان تقویت مىکند. کسى که به جاى قدرت محدود خود، به قدرت لایزال خداوندى تکیه کند، قدرت روانى فوقالعادهاى در وى ایجاد مىشود و به راحتى مىتواند در برابر گرفتارىهاى زندگى مقاومت کند و در نتیجه، سطح سلامت روانى خود را بالا ببرد. امام على علیهالسلامفرمود: «هر کس به خدا توکل کند، دشوارىها براى او آسان مىشود و اسباب موفقیت برایش فراهم مىگردد».115 پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نیز فرمود: «هر کس دوست دارد نیرومندترین مردم باشد، باید به خداوند متعال توکل کند».116
2. امیدوارى: آنچه از اسباب موفقیت در زندگى در اختیار ماست، بسیار اندک است و هرگز قابل مقایسه با قدرت خداوند نیست. اتکا به قدرت خدا و توکل بر او، امید به حل مشکلات را افزایش مىدهد و فرد را از افسردگى و اضطراب ناشى از نداشتن توان مقابله با مشکلات مىرهاند. درست است که باید براى موفقیت در زندگى، بسیار بکوشیم، ولى چه بسا کمبود توان مقابله فرد را دچار ناامیدى کند. در اینجا، توکل و اعتماد به قدرت بىانتهاى پروردگار به کمک انسان مىآید و نور امید را در دل او روشن مىکند. دلیل بسیارى از خودکشىها و به طور کلى، بیمارىهاى انسان، خاموش شدن نور امید در دلهاست. در واقع، توکل قدرت فرد را در مقابله با مشکلات دوچندان مىکند و جلوى بسیارى از اضطرابها و افسردگىهاى او را مىگیرد. «فرد با چنین باورى، اگر به موفقیت برسد و به هدف خود نایل شود، از نظر روانى به حالت تعادل خواهد رسید و اگر شکست بخورد، چون معتقد است که خداوند، هم قادر به فراهم آوردن اسباب موفقیت انسانهاست و هم مصالح آنان را بهتر از خودشان مىداند، مىپذیرد که شکست ظاهرى به صلاح و نفع او بوده است و در نتیجه، از لحاظ روانى ضربه نخواهد خورد. بنابراین، توکل فرد را در کوشش در جهت حل مسائل زندگى و رسیدن به تعادل و سازگارى تواناتر خواهد ساخت. او هیچ گاه در پیچ و خمهاى زندگى، خود را در بنبست نمىبیند؛ زیرا به علل ماوراى اسباب مادى معتقد است». (دیماتئو، ج2، ص757)
امام على علیهالسلاممىفرماید: «انسان متوکل گرفتار رنج نمىشود».117
3. پاکسازى درونى: توکل سبب مىشود صفات ناپسند اخلاقى همچون حسد، تنگنظرى، دنیاپرستى و... از درون انسان زدوده شوند. با علتیابى مشکلات اخلاقى انسان درمىیابیم بسیارى از آنها در نداشتن یقین به قدرت بىپایان الهى ریشه دارند. براى مثال، حسود در واقع، به این جهت آرزوى زوال نعمت را از دیگران دارد که به توانایى خداوند براى دادن آن نعمت به خود او یقین ندارد. اگر کسى به این آیه اعتقاد داشته باشد که «هر کس به خدا توکل کند، خداوند براى او کافى است» (طلاق: 3)، دیگر آرزو نمىکند خداوند نعمتهاى خود را از دیگر بندگان دریغ کند و تنها او را از نعمتهاى خویش بهرهمند سازد.
4. عزت نفس: کسانى که به خداوند توکل مىکنند، به احساس ارزشمندى دست مىیابند و دیگر به پذیرش ذلت و دراز کردن دست نیاز به سوى دیگران حاضر نمىشوند. امام صادق علیهالسلام فرمود: «بىنیازى و عزت به هر طرف مىگردند و چون به جایگاه توکل دست یافتند، در آن مستقر مىشوند».118
زهد
زهد در اخلاق اسلامى به معناى روىگردانى از برخى لذتهاى مادى براى رسیدن به هدفهاى والاتر است. زاهد به امید هدفهاى والاتر، به دنیا دل نمىبندد. «زهد یعنى اعراض و بىمیلى، در مقابل رغبت که عبارت است از کشش و میل. بىمیلى دو گونه است: طبیعى و روحى. بىمیلى طبیعى آن است که طبع انسان به یک چیز تمایلى نداشته باشد، چنانکه طبع بیمار میل و رغبتى به غذا و میوه ندارد. بدیهى است که این گونه بىمیلى و اعراض ربطى به زهد به معنى مصطلح ندارد. بىمیلى روحى آن است که چیزهاى مورد تمایل و رغبت طبع، از نظر اندیشه و آرزوى انسان ـ که در جستوجوى سعادت و کمال مطلوب است ـ هدف و مقصود نباشد، بلکه هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب امورى باشد مافوق مشتهیات نفسانى دنیوى؛ خواه آن امور از مشتهیات نفسانى اخروى باشد و یا اساسا از نوع مشتهیات نفسانى نباشد، بلکه از نوع فضایل اخلاقى، از قبیل عزت، شرافت، کرامت، آزادى یا از نوع معارف معنوى و الهى مانند ذکر خداوند، محبت خداوند و تقرب به ذات اقدس الهى باشد. پس زاهد کسى است که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده و متوجه چیزهاى دیگرى که گفتیم، شده است. بىرغبتى زاهد، بىرغبتى در ناحیه اندیشه و آمال و ایده و آرزو است، نه بىرغبتى در ناحیه طبیعت». (مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، ص210 ـ 211)
پىآمدهاى مثبت زهد
1. آرامش و راحتى: انسان زاهد به دلیل دلنبستن به بهرههاى دنیایى، از آسایش و آرامش در زندگى برخوردار است. بیشتر اضطرابها و ناراحتىهاى انسان، به سبب دلبستگى او به لذتهاى مادى است. بنابراین، طبیعى است کسى که از این وابستگى رها شده و دل از بهرهمندىهاى دنیوى کنده است، زندگى بىدغدغهاى داشته باشد. امیرالمؤمنین زهد را به بهترین وجه معرفى مىفرماید: «زهد در قرآن، در دو جمله خلاصه شده است: "تا متأسف نشوید بر آنچه از شما فوت مىشود و شاد نگردید بر آنچه خدا به شما مىدهد" (حدید: 23). هر کس بر گذشته، اندوه نخورد و بر آینده، شادمان نشود، به هر دو جانب زهد دست یافته است».119 بىگمان کسى که چنین دیدى به دنیا دارد و رفتارى متناسب با آن انجام مىدهد، جسم و جانش آسوده و فارغ از ناراحتىهاى روزمره اینجهانى است.
2. آزادگى: به طبع کسى که به دلیل وارستگى، رغبتى به ثروت و مقام و موقعیت دنیوى ندارد، از عزت نفس بالایى برخوردار است و مجبور نیست براى رسیدن به خواستههاى مادى پیش همه سر خم کند و ذلت را بپذیرد. آزادگان جهان که سبکبارى و سبکبالى و قابلیت تحرک و پرواز، اصیلترین آرزوى آنان است، از آن جهت زهد و قناعت را پیشه مىسازند که نیازها را بکاهند و خویشتن را از قید اسارت اشیا و اشخاص رها سازند. زندگى انسان مانند هر جاندار دیگر یک سلسله شرایط طبیعى و ضرورى دارد که از آنها گریزى نیست؛ همانند هوا براى تنفس، زمین براى سکونت، نان براى خوردن، آب براى آشامیدن و جامه براى پوشیدن. انسان نمىتواند خود را از قید این امور و یک سلسله امور دیگر مانند نور و حرارت، یکسره بىنیاز و آزاد سازد، ولى یک سلسله نیازهاى دیگر هست که مورد نیاز طبیعت انسان نیست و در طول حیات به وسیله خود انسان یا عوامل تاریخى و اجتماعى بر او تحمیل مىشود و آزادىاش را از آنچه هست، محدودتر مىسازد. جبرها و تحمیلها تا وقتى به صورت یک نیاز درونى درنیامدهاند، مانند جبرها و تحمیلهاى سیاسى، آنقدر خطرناک نیست. خطرناکترین جبرها و تحمیلها و قید و بندها آن است که به صورت یک نیاز درونى درآید و آدمى از درون خویش به زنجیر کشیده شود. سازوکار این نیازها که به ضعف و زبونى انسان مىانجامد، آن است که انسان براى رونق و صفا بخشیدن به زندگى خویش، به تجمل روى مىآورد و براى نیرومند و قدرتمند شدن، از شرایط زندگى بهرهمند گردد و درصدد تملک اشیا برمىآید. از سوى دیگر، به تدریج به آنچه آنها را وسیله تجمل و یا ابزار قدرت خویش قرار داده بود، خو مىگیرد و آنگاه رشتههایى نامرئى او را به آن اشیا مىبندد و سپس زبون و ذلیل آنها مىسازد؛ یعنى همان چیزى که مایه رونق و صفاى زندگىاش شده بود، شخصیت او را بىرونق مىکند و همان چیزى که وسیله کسب قدرت او در طبیعت شده بود، در درون، او را زبون مىسازد و به صورت برده و بنده آن چیز در مىآورد. گرایش انسان به زهد، در آزادمنشى او ریشه دارد. انسان بالفطره میل به تصاحب و تملک و بهرهمندى از اشیا دارد، ولى آنجا که مىبیند اشیا به همان نسبت که در بیرون، او را مقتدر ساخته است، در درون، ضعیف و زبونش کرده و مملوک و برده خویش ساخته است، در مقابل این بردگى طغیان مىکند و نام این طغیان، زهد است. (همان، ص231 ـ 232)
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
دنیا خانههایى است که از آن بگذرند، نه جایى که در آن بمانند و مردم در این دنیا دو گونهاند: یکى آنکه خود را فروخت و خویش را به تباهى انداخت و دیگرى آنکه خود را خرید و آزاد ساخت.120
3. محبوبیت: انسان وارسته، چون توقعى از دیگران ندارد، بلکه حاضر است در راه آنان ایثار و فداکارى کند، محبوب دلها مىشود. اساسا یکى از فلسفههاى برخوردارى کمتر از مواهب مادى، همین ازخودگذشتگىها است. «زاهد از آن جهت ساده و بىتکلف و در کمال قناعت زندگى مىکند و بر خود تنگ مىگیرد که دیگران را به آسایش برساند. او آنچه دارد به نیازمندان مىبخشد؛ زیرا قلب حساس و دل دردآشناى او، آنگاه به نعمتهاى جهان دست مىیازد که انسان نیازمندى وجود نداشته باشد. او از اینکه نیازمندان را بخوراند و بپوشاند و به آنان آسایش برساند، بیش از آن لذت مىبرد که خود بخورد و بپوشد و استراحت کند. او محرومیت و گرسنگى و رنج و درد را از آن جهت تحمل مىکند که دیگران برخوردار و سیر و بىدردسر زندگى کنند. ایثار از پرشکوهترین مظاهر جمال و جلال انسانیت است و تنها انسانهاى بسیار بزرگ به این قله شامخ صعود مىکنند. قرآن کریم داستان ایثار على علیهالسلام و خاندان گرامىاش را در آیات قرآن منعکس کرده است».121 (همان، ص222 ـ 223)
فردى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خواست که چیزى به او بیاموزد که با انجام دادن آن، محبوب خدا و مردمان روى زمین شود. حضرت به او فرمود:
به آنچه نزد خداست، مشتاق باش تا خداوند تو را دوست بدارد و به آنچه نزد مردم است، زاهد و بىرغبت باش تا مردم دوستت بدارند.122
4. استقامت و تحمل: آدم نازپرورده، در مقابل کوچکترین مشکل، تحمل خود را از دست مىدهد و دچار انواع ناراحتىهاى جسمى و روانى مىشود. در مقابل، انسان زاهد از آنجا که در ناز و نعمت بزرگ نشده است، قدرت تحمل و استقامت زیادى در مشکلات دارد و به آسانى تسلیم نمىشود. امام على علیهالسلام فرمود: شکیباترین فرد در بلاها، زاهدترین و بىرغبتترین فرد به دنیاست.123
صــبر
صبر یکى دیگر از مفاهیمى است که با وجود نقش بسیار مثبت در زندگى انسان، گاهى دچار کجفهمى شده و در نتیجه، به مفهومى منفى تبدیل شده است. اگر معناى واقعى و درست صبر فهم شود و در عمل به کار گرفته شود، بسیارى از ناهنجارىها و ناراحتىها زدوده مىشود، ولى اگر مفهوم آن وارونه شود و معنایى نادرست از آن به عمل آید، نهتنها نباید در انتظار نتایج مثبت آن بر سلامت روانى بود، بلکه پىآمدهاى نامناسبى نیز خواهد داشت. اهمیت این مفهوم براى دیندارى، در سخنى از امیرالمؤمنین علیهالسلام نشان داده شده است:
بر شما باد به شکیبایى؛ زیرا نسبت صبر به ایمان همانند سر به بدن است؛ بدنى که سر ندارد و نیز ایمانى که با شکیبایى همراه نیست، ارزشى ندارند.124
زیرا دین مجموعهاى از بایدها و نبایدها و اطاعت از فرمانهاى خداوند است و ترک گناهان بدون مهار خواهشهاى نفسانى امکانپذیر نیست. اساسا بازگشت بسیارى از مفاهیم اخلاقى نیز به مفهوم خویشتندارى است؛ زیرا عالمان اخلاق، دو نیروى شهوت و غضب براى انسان قائلاند که اساس امور اخلاقى، مهار همین دو قوه و هدایت آنها در مسیر سالم است. «صبر در مفهوم عام خود، از حیث موضوع داراى انواع متعددى است: گاهى صبر بر سختىها و مصیبتها و عدم اضطراب و پریشانى و حفظ سعه صدر در مقابل آنها است که به آن، صبر بر مکروهات مىگویند و در مقابل آن، جزع و بىقرارى است. نوع شایع و رایج صبر، همین قسم است. صبر بر دشوارىِ جنگ، شجاعت نام دارد و در مقابل آن، جبن و ترس قرار مىگیرد. گاهى صبر در مقابل سرکشى و طغیانِ غضب و خشم است که حلم و کظم غیظ نامیده مىشود. گاهى صبر در انجام عبادت است که در مقابل آن، فسق قرار دارد و به مفهوم عدم پاىبندى به عبادات شرعى است. گاهى صبر در برابر شهوت شکم و غریزه جنسى است که عفت نام دارد و در مقابل آن، آز و شره قرار مىگیرد. گاهى نیز صبر و چشمپوشى از مقدار زاید بر نیاز است که زهد نام دارد و در مقابل آن، حرص قرار مىگیرد. گاهى نیز صبر بر کتمان اسرار است که رازدارى نام دارد». (دیلمى و آذربایجانى، 1383، ص163)
در روایتهاى اسلامى نیز معناى گستردهاى براى صبر در نظر گرفته شده است. براى مثال، على علیهالسلامفرمود:
صبر، یا صبر بر مصیبت است، یا صبر بر انجام طاعت و یا صبر بر ترک معصیت و نوع سوم از دو گونه نخست، برتر است.125
پىآمدهاى مثبت صبر
1. موفقیت: هیچ موفقیتى در زندگى فردى و اجتماعى انسان، بدون شکیبایى و استقامت در راه هدف، عملى نیست. براى موفقیت در زندگى، باید صبر و پایدارى نشان داد. قرآن خطاب به مؤمنان مىفرماید: «اگر بیست نفر از شما در میدان جنگ شکیبا باشند، بر دویست نفر پیروز خواهند شد و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کافران غلبه مىکنند».126 پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «با صبر، انتظار گشایش مىرود و کسى که پیوسته درى را بکوبد، سرانجام آن در به رویش باز مىشود».127 على علیهالسلام فرمود: «انسان شکیبا پیروزى را اگرچه پس از زمانى طولانى به دست مىآورد».128 همچنین آن حضرت فرمود: «با صبر به مقامات بلند مىتوان رسید».129
2. حفظ تعادل روانى: انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران، نیازمند شکیبایى است. نمىتوان از مردم انتظار داشت برابر سلیقه ما رفتار کنند. پس بهترین راه آن است که ما کوتاه بیاییم و خود را گرفتار ناراحتى ناشى از پرخاشگرى با دیگران نکنیم. «گاهى فرد بعد از انجام دادن یک رفتار تکانشى، مدتها احساس افسردگى و نگرانى مىکند و کارکرد روانىاش تضعیف مىشود و گاهى نیز دچار آسیبهاى جسمى مانند زخم معده و سردردهاى تنشى مىگردد. همچنین اگر فرد در مصیبتها بىتابى نشان دهد، مشکل بزرگتر جلوه مىکند و طبق قانون شرطى شدن، در مواجهه مجدد با چنین مشکلى، آن را شدیدتر تلقى خواهد کرد». (دیماتئو، 1378، ج2، ص 763)
منابع
الف) فارسى و عربى
* قرآن کریم (ترجمه آیتاللّه مکارم شیرازى).
* نهج البلاغه (استاد شهیدى).
1. آمدى، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1366.
2. ابن ابىالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
3. ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى، 1404ق.
4. جوادى آملى، عبداللّه، مراحل اخلاق در قرآن، مرکز نشر اسراء، 1377.
5. دیلمى، احمد و مسعود آذربایجانى، اخلاق اسلامى، قم، انتشارات معارف، 1383.
6. دیلمى، حسن بن ابىالحسن، ارشاد القلوب، قم، انتشارات شریف رضى، 1412ق.
7. دیماتئو، رابین، روانشناسى سلامت، ترجمه: جمعى از مترجمان، تهران، سازمان سمت، 1378.
8. شجاعى، محمدصادق، توکل به خدا: راهى به سوى حرمت خود و سلامت روان، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1383.
9. صدوق، محمد بن على، الخصال، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1403ق.
10. صدوق، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1413ق.
11. ، الامالى، قم، انتشارات دار الثقافه، 1414ق.
12. ، تهذیب الاحکام، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365.
13. فیض کاشانى، محمد، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، قم، انتشارات جامعه مدرسین، بىتا.
14. کراجکى، ابوالفتح، کنز الفوائد، قم، انتشارات دار الذخائر، 1410ق.
15. کلینى، محمد بن یعقوب، اصول الکافى، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365.
16. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
17. محمدى رىشهرى، محمد، منتخب میزان الحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخى، قم، انتشارات دار الحدیث، 1381.
18. مصباح، محمدتقى، راهیان کوى دوست: شرح حدیث معراج، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1374.
19. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضیات زمان، قم، انتشارات صدرا، 1368.
20. ، بیست گفتار، قم، انتشارات صدرا، 1358.
21. ، حق و باطل، قم، انتشارات صدرا، 1367.
22. ، سیرى در نهج البلاغه، قم، انتشارات صدرا، 1366.
23. مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، مدرسه الامام على بن ابىطالب علیهالسلام، 1381.
24. ، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1371.
25. نراقى، مولى مهدى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه: جلالالدین مجتبوى، تهران، انتشارات حکمت، 1377.
26. نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، مؤسسه آلالبیت لاحیاءالتراث، 1408ق.
27. وود، جولیا، تى، ارتباطات میانفردى، ترجمه: مهرداد فیروزبخت، تهران، انتشارات مهتاب، 1379.
ب) منابع لاتین
28. Argyle M., Psychology and Religion, first ed., Rutledge, 2000.
76. دانشجوى دکترى روانشناسى عمومى.
77. «لا تنظروا الى طول رکوع الرجل و سجوده فان ذلک شىء اعتاده فلو ترکه استوحش لذلک ولکن انظروا الى صدق حدیثه واداء امانته». کلینى، اصول الکافى، ج 2، ص 105
78. «لو کنا لا نرجو جنه و لا نخشى نارا و لا ثوابا و لا عقابا لکان ینبغى لنا ان نطلب مکارم الاخلاق فانها مما تدل على سبیل النجاح». میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193
79. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً». نحل:97
80. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّى». اعلى: 14؛ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها». (شمس: 9)
81. «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». حشر: 9 و (تغابن: 16)
82. «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ». مؤمنون: 5-7
83. «کم من صبر ساعه قد اورث فرحا طویلا و کم من لذه ساعه قد اورثت حزنا طویلا». طوسى، الامالى، ص 153
84. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا». مریم: 96
85. «عنوان صحیفة المؤمن حسن خلقه». ابن شعبه، تحف العقول، ص 200
86. «ان اکمل المؤمنین ایمانا أحسنهم خلقا». کلینى، اصول الکافى، ج 2، ص 99
87. «ما یوضع فى میزان امرئ یوم القیامة أفضل من حسن الخلق». همان
88. «ان حسن الخلق یثبت الموده». (دیلمى، ارشاد القلوب، ج 1، ص 133)
89. «من لانت کلمته وجبت محبته». تحف العقول، ص 91
90. «لاعیش اهنأ من حسن الخلق». اصول الکافى، ج 8، ص 244
91. «البر و حسن الخلق یعمران الدیار و یزیدان فى الاعمار». همان، ج2، ص 100
92. «فى سعه الاخلاق کنوز الارزاق». همان، ج 8، ص22
93. «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه و ان تسلم على من لقیت و ان تترک المراء و ان کنت محقا». تحف العقول، ص296
94. «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى». نازعات: 24
95. «ما من أحد یتیه إلا من ذله یجدها فى نفسه و فى حدیث آخر: ما من رجل تکبر أو تجبر إلا لذله وجدها فى نفسه». مجلسى، بحار الانوار، ج 70، ص225
96. همان.
97. «من یستکبر یضعه اللّه». (کلینى، اصول الکافى، ج 8، ص 81)
98. «أمقت الناس المتکبر». (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص 394)
99. «لایطمعن ذو الکبر فى الثناء الحسن». صدوق، الخصال، ج 2، ص 434
100. «بکثره التکبر یکون التلف». آمدى، غررالحکم، ص 310
101. «لا یطمعن الحسود فى راحة القلب». (مجلسى، بحار الانوار، ج 70، ص 252)
102. قال أمیرالمؤمنین علیهالسلام «الحسد لا یجلب إلا مضرة و غیظا یوهن قلبک و یمرض جسمک و شر ما استشعر قلب المرء الحسد». همان، ص256
103. «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الأجساد». نهج البلاغه، حکمت 225
104. «صحة الجسد من قلة الحسد». همان، حکمت 256
105. «الحسود لا خله له». (آمدى، غرر الحکم، ص 301)
106. مجادله: 10؛ (تغابن: 13)؛ (آل عمران: 122 و 160)؛ (مائده: 11)؛ (توبه: 51)؛ (ابراهیم: 11)
107. «عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ». ابراهیم: 12؛ «علیه فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ». (یوسف: 67)
108. «وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا؛ چرا نباید بر خداوند تکیه کنیم، در حالى که ما را به راههاى سعادت راهنمایى کرده است». ابراهیم: 12
109. طوسى، الامالى، ص 193.
110. مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر.
111. مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 364.
112. «من این لى الخیر یا رب و لا یوجد الا من عندک و من این لى النجاة و لا تستطاع الا بک. لا الذى احسن استغنى عن عونک و رحمتک و لا الذى اساء و اجترء علیک و لم یرضک خرج عن قدرتک... و لولا انت لم ادر ما انت». مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى
113. «کیف اخاف و انت املى و کیف اضام و انت متکلى». مجلسى، بحار الانوار، ج 91، ص 229
114. «من توکل على اللّه لا یغلب و من اعتصم باللّه لایهزم». رىشهرى، منتخب میزان الحکمه، بخش 59، ماده توکل
115. «من توکل على اللّه ذلت له الصعاب ، وتسهلت علیه الاسباب». همان
116. «من احب ان یکون اقوى الناس فلیتوکل على اللّه». همان
117. «لیس لمتوکل عناء». آمدى، غررالحکم، ص 197
118. «ان الغنى و العز یجولان فاذا ظفرا بموضع التوکل اوطنا». رىشهرى، منتخب میزان الحکمه، بخش 59، ماده توکل
119. «الزهد کله بین کلمتین من القرآن قال اللَّه سبحانه: لکیلا تأسوا على مافاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و من لم یأس على الماضى و لم یفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفیه». نهج البلاغه، حکمت 439
120. «الدنیا دار ممر لا دار مقر والناس فیه رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها». نهج البلاغه، حکمت133
121. دهر: 8-9
122. «ارغب فى ما عند اللّه عز و جل یحبک اللّه و ازهد فى ما عند الناس یحبک الناس». طوسى، التهذیب، ج 6، ص377
123. «ان اصبرکم على البلاء لازهدکم فى الدنیا». (رىشهرى، منتخب میزان الحکمه، بخش 23، ماده صبر)
124. «علیکم بالصبر فان الصبر من الایمان کالراس من الجسد ولا خیر فى جسد لا راس معه و لا فى ایمان لا صبر معه». (نهج البلاغه، حکمت 82)
125. «الصبر اما صبر على المصیبه او على الطاعه او عن المعصیه و هذا القسم الثالث اعلى درجه من القسمین الاولین». ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 319
126. «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَالَّذِینَکَفَرُوا». انفال: 65
127. «بالصبر یتوقع الفرج و من یدمن قرع الباب یلج». کراجکى، کنز الفوائد، ج 1، ص 139
128. «لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان». نهج البلاغه، حکمت 153
129. «بالصبر تدرک معالى الامور». آمدى، غرر الحکم، ص 283