بررسی التزام عملی به اعتقادات اسلامی و سبک های ادارهی تعارض زناشویی به عنوان عوامل پیش بینی کنندهی طلاق
Article data in English (انگلیسی)
 
مقدمه
خانواده نظام ارتباطي منحصر به فردي دارد كه با روابط دوستي و روابط كاري متفاوت است. ورود به چنين نظام ارتباطي سازمانيافتهاي، صرفاً از طريق تولد يا ازدواج صورت ميگيرد. قدرت خانواده به حدي است كه بهرغم فرسنگها فاصله ميان اعضا و حتي مرگ برخي از آنان، باز هم تأثير آن همچنان پابرجاست. ارزش اصلي خانواده، حاصل شبكة روابطي است كه توسط اعضاي آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1385، ص 27).
ازدواج يکي از رويدادهاي مهم زندگي انساني است كه ميتواند در آغاز براي هر دو جنس زن و مرد با تجارب شيرين و خاطرهانگيزي همراه باشد و با احساس صميميت، وفاداري و وابستگي و امنيتخاطر در کنار يکديگر، سالها تداوم يابد. اما بهرهگيري از اين مواهب در جهت ايجاد احساس آرامش رواني همسران، مستلزم رعايت اصول و قواعدي در شکلدهي ساختار مطلوب زندگي خانوادگي است. همانطور که اگر در ساخت فيزيکي خانه، اصول ايمني رعايت نشود و بر طبق اصول و قواعد معماري و ساختمانسازي نباشد، ساختمان از بين خواهد رفت، زندگي هم بايد بر مبناي عشق و علاقه، اما با چشم باز و ديدن موانع و مشکلات در ابتداي راه همراه باشد؛ چراکه اگر از ابتدا موانع شناسايي شوند، براي مقابله و کنار زدن آنها گام برميداريم. اگر نتوانيم کاملاً آنها را از پيش پاي خويش برداريم، حداقل با شناخت آنها، استرسهايي که در طول زندگي ميتوانند براي ما ايجاد شوند، قابل پيشبينيتر و قابل تحملتر خواهند بود و تا حدي قادر خواهيم بود با کنترل آنها، زمينههاي آسيبپذيري زندگي تازه پا گرفته را کاهش و يا تصديق نماييم (جباري، 1385، ص 63).
انسان به حکم فطرت و طبيعت اجتماعي و رواني خود، نيازمند همدلي است که با او زندگي کند و در کنار او، آرامش و سکون يابد. کانون خانواده همواره تجليگاه عشق و زندگي است. طلاق بحراني است که موجب از هم گسستن اين کانون ميشود و درصد آن در تمامي کشورهاي جهان رو به افزايش است (ظهيرالدين و خداييفر، 1382). طلاق شايعترين جلوة تعارض شديد است که سرانجام، بالغ بر نيمي از زوجهايي که درصدد مشاوره هستند، طلاق ميگيرند (ورثينگتون، 2005). طلاق به هر دليلي، درست يا نادرست، پيامدهايي هم براي فرد و هم براي جامعه دارد. همچنين براي زن و مرد مشکلات رواني، عاطفي، اجتماعي و اقتصادي ايجاد ميکند (صادقيفر، 1375، ص 23). طلاق يکي از پيامدهاي اختلافات زناشويي و يکي از پراسترسترين وقايع زندگي محسوب ميشود و با اختلالات جسمي و رواني در ارتباط است (کريستنسن و هِوي، 1999).
امروزه انتظارهاي زوجين از رابطة زناشويي بيشتر، گستردهتر و در بسياري از موارد، غيرمنطقيتر شدهاند و حتي توانستهاند زمينة سرخوردگي از زندگي زناشويي را فراهم آورند (لاوينگر و هاستون، 1990، ص 19). از همسران انتظار ميرود تا يک رابطة انحصاري توأم با صداقت، علاقه، عاطفه و نيز صميميت و حمايت از خود نشان دهند. تقريباً همة زوجها در ابتداي زندگي زناشويي، سطح بالايي از رضايت را گزارش ميکنند (مارکمن و هالوگ، 1993). اما اين رضايت، در خلال زمان کاهش مييابد. معتبرترين شاخص اين عدم رضايت و آشفتگي، طلاق است (برادبري، 1995).
طلاق پديدهاي چند عاملي است؛ به اين معنا که عوامل سببساز آن چندبعدي و داراي پيچيدگي خاص خود هستند. بدين سبب، ميتوان اين معضل را از ديدگاههاي مختلفي بررسي کرد. از ديدگاه روانشناختي، اگر طلاق را نوعي رفتار بپذيريم؛ يعني طلاق به عنوان واکنشي رفتاري در برخورد با مشکلات و ناسازگاريهاي زناشويي (اليس، 1375، ص 24)، عوامل متعددي در بروز اين رفتار و استرسهاي ناشي از آن نقش داشته دارند. در اين زمينه، التزام عملي به اعتقادات اسلامي، تعارضات زناشويي و سبکهاي اداره و مديريت تعارض نيز ميتوانند در فرايند طلاق تأثيرگذار باشد.
ازآنجاكه، دين و دينداري و التزام عملي به اعتقادات اسلامي ميتواند در وقوع يا عدم وقوع طلاق مؤثر باشد، پس حائز اهميت است. دين به شکل خاصي در هر فرهنگ شناختهشدهاي وجود دارد. همچنين، دين يک واقعيت مشخص عيني است که مورخان آن را مطالعه ميکنند. دين را ميتوان از ديدگاه آيينها، شخصيتهاي نمادين و انواع دعاها بررسي کرد. فرد ديندار، به نوعي با يک منبع الهي و منبع آفرينش، که بر زندگي بشر و امور طبيعي تأثير دارد، ارتباط برقرار ميکند (آرين، 1387، ص 50). به گفتة گورساچ (1988)، آگاهي دربارة مذهب به اندازة ساير ضمايم پايگاه اطلاعاتي روانشناختي ارزشمند است و نيازي نيست که اهميت مذهب را در زندگي افراد نشان داد.
منظور از دينداري، اعتقاد راسخ به دين در عمل به فرايض آن است؛ يعني افرادي که ظاهري ديني دارند، اگر از حقايق دين، آگاهي نداشته باشند، ديندار نيستند. بر اساس مطالعات انجامشده، وجود باورهاي مذهبي در پيشگيري از بيماريهاي روحي و رواني مؤثر است. فقدان چنين باورهايي، موجب ايجاد آنها ميگردد. باورهاي مذهبي قوي موجب ميشود که افراد، کمتر در معرض فشارهاي رواني و آسيبهاي اجتماعي مانند طلاق قرار گيرند (بهرامياحسان، 1381). اسلام طلاق را آخرين راه ميداند، تا جايي که از آن به عنوان مبغوضترين حلال خداوند ياد نموده است. اميرالمؤمنين علي ميفرمايند: «ازدواج کنيد و طلاق ندهيد؛ زيرا عرش الهي از طلاق به لرزه در ميآيد» (طبرسي، 1372، ج 9، ص 304). معمولاًً در بيشتر جوامع، باورهاي ديني به عنوان يك ارزش مسلم محسوب ميشود و ساير ارزشهاي انساني تحت تأثير باورهاي ديني قرار دارند. التزام عملي به اعتقادات ديني، به عنوان عامل بازدارندة بسياري از بيماريهاي رواني، توجه روانشناسان و دانشمندان را به خود جلب کرده است. بررسيهاي علمي نشان ميدهد، اعتقاد و التزام عملي به مذهب تأثير عميقي در زندگي فردي و اجتماعي افراد دارد. اين مهم موجب ارتقاي سطح سلامت رواني و کاهش آسيبهاي اجتماعي همچون طلاق ميشود. سلامت افراد به شدت با رفتارهايي كه در بافت اجتماعي- فرهنگي ياد گرفته ميشود، ارتباط دارد. به درستي ثابت شده است كه يادگيريهاي اجتماعي و فرهنگي، از جمله گرايشهاي مذهبي بر سلامت رواني افراد تأثيرگذار است (رو و ونگ، 2006).
التزام عملي به وظايف و عقايد ديني، يعني فرد انجام تکاليف ديني را بر خود بايسته بداند. در اصطلاح ديني، ايمان به معناي باور قلبي و التزام به مقام عمل آمده است. ايمان نميتواند منشأ عمل نگردد و هر دو، يعني ايمان و عمل، دو جلوه از يک حقيقت هستند. اگر عمل بدون اعتقاد قلبي و باور به حقانيت آن از فرد صادر شود، نشان ايمان او نيست، تنها عملي مقبول در درگاه الهي خواهد بود که متکي به ايمان باشد (کليني، 1369، ج 2، ص 76 و 320). اعمال و رفتار ديني، به چند دسته تقسيم ميشوند که در زير به آنها اشاره ميشود:
1. رفتار فردي: منظور از «رفتار فردي»، کلية اعمالي است که در محدودة رابطة انسان با خود و خداي خود مطرح ميشود. فرد بر حسب معارف و شرايع ديني، خود را موظف به انجام آنها ميداند که مهمترين آنها عبارتند از: نماز، روزه، ذکر، توکل، اطاعت از خدا، تقوا و اجتناب از گناه، اخلاص، سپاس و شکر، حفظ عزت نفس، تقويت اراده يا تصميمگيري مناسب، رعايت بهداشت رواني و جسمي، پرورش نيروي عقلاني، پرهيز از تبعيت وهم، حدس و گمان، کسب علوم و معرفت، فضيلتجويي، رفع نيازها به صورت متعادل، پرهيز از لغو، صبر (خداياريفرد و همکاران، 1385).
2. رفتار اجتماعي- سياسي: رفتار اجتماعي- سياسي عبارت از: کلية اعمال و رفتار اجتماعي است که فرد ديندار براساس شرايع اسلام ملزم به رعايت آنها ميباشد که عبارتند از: تعاون و همکاري، سازگاري، وفاي به عهد، سخاوتمندي، حلم، احسان، ايثار، پاسداري از شخصيت مؤمن، اطاعت از قانون، خوشاخلاقي و نيکوسازي رفتار، امر به معروف و نهي از منکر، عفو و گذشت، اصلاح بين افراد، ابراز همدردي با مؤمن، ابراز مخالفت با مفسدان، جهاد و ياري مظلوم، حج، کوشش براي برقراري حکومت ديني و پشتيباني از حکومت صالحان، اطاعت از ولي امر.
3. رفتار اقتصادي: منظور از «رفتار اقتصادي» بايدها و نبايدهايي است که در شريعت اسلام، براي رشد سالم اقتصادي و کسب معاش در جامعه مطرح ميشود. فرد مؤمن با توجه به تمايلات و نيازهاي خود، ملزم به رعايت آنها شده است. آنها عبارتند از: کار اقتصادي و توليد، توزيع عادلانه، مصرف مناسب، اداي حقوق مالي، تقدير در معيشت، پرهيز از اسراف و تبذير، پرهيز از حرص (کليني، 1369، ج 2، ص 74، 138،261، 264، 316 و 482).
تعارض جزء لاينفك زندگي انسان و امري كاملاً طبيعي است كه در طول تاريخ همواره با زندگي انسان همزاد بوده است. داستانها و تمثيلات قرآن كريم و بيان عناوين خير و شر، حق و باطل، عدل و ظلم، نور و ظلمت و نيز داستانهايي چون موسي و فرعون، يوسف و برادران، اصحاب كهف و...، همه نشانگر وجود تعارض ميباشند (شاهرکني، 1380).
منابع تعارض عبارتند از:
زمينههاي اجتماعي، شامل تغيير روابط افراد، به دلايل مختلف و تغييرات اجتماعي ناشي از دورههاي مختلف زندگي زناشويي، تقسيم مسئوليتهاي والدين، فشارهاي اقتصادي و بيثباتيهاي اجتماعي ميباشد.
فشارهاي موقعيتي، شامل حوادث غيرقابل پيشبيني و قابل پيشبيني، بيماريهاي کهنه، مرگ والدين و... است.
تفاوتهاي ادراکي، شامل متفاوت ديدن موقعيت براي شروع و ادامة زندگي از سوي زن و همسر.
مشکلات رفتاري، شامل ناهماننديهاي رفتاري، مشکلات مربوط به نحوة گفتوگو به دليل تدابير توافقي ناقص و اختلاف به دليل تغيير بر اثر مراحل رشدي خانواده که موجب تغيير در چرخة رشد خانواده ميشود (پاترسون و همكاران، 1985).
تعارضات زناشويي، داراي هفت بعد کاهش همکاري، افزايش واکنشهاي هيجاني، افزايش جلب حمايت فرزندان، افزايش رابطة فردي با خويشاوندان خود، کاهش رابطة خانوادگي با خويشاوندان همسر و دوستان، کاهش رابطة جنسي و جدا کردن امور مالي از يکديگر ميباشد (ثناييذاکر و همكاران، 1387). گرچه انسان و تعارض همچون دو برادر (همزاد) با هم زاييده شده و رشد يافتهاند، اما با همة قدمتي كه تعارض در زندگي بشر دارد، تنها در چند دهة اخير، به صورت علمي مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است. در ميان زوجين و افراد يک خانواده نيز تعارض تا حدي طبيعي به نظر ميرسد. زن و مرد، که هريک داراي ويژگيهاي شخصيتي، نيازها، باورها، ارزشها، انتظارات و ادراكات متفاوتي هستند، اين عوامل سبب بروز اجتنابناپذير تعارض در بين آنها شده است. هر چند بسياري از افراد، وجود تعارض، تضاد و اختلاف را بهعنوان يك پديدة منفي تلقي ميكنند، اما كنترل دقيق و مديريت صحيح آن موجب ميشود تعارض به پديدهاي سازنده و مثبت تبديل گردد (حقيقي، 2002، ص 110).
سبکهاي تعارض، پاسخها يا مجموعهاي از رفتارهاي الگوبرداريشده هستند که افراد در هنگام تعارض از آنها استفاده ميکنند. در مقابل، تاکتيکها، حرکات فردي هستند که افراد براي عملي كردن ديد کلي خود انجام ميدهند. بنابراين، سبکها تصوير بزرگي را توصيف ميکنند، درحاليکه تاکتيکها گوشههاي ارتباطي خاصي از اين تصوير بزرگتر را توصيف ميکنند. تاکتيکها چنين به ذهن ميآورند که هر حرکتي برنامهريزي شده است، اما اکثر مردم حرکات خود را طراحي نميکنند، بلكه فقط عمل ميکنند. وقتي از تاکتيکي زياد استفاده شود، تبديل به سبک، يعني پاسخ برنامهريزي شده، ميشود (ويلموت و هاکر، 2000، ص 39).
اين پژوهش، بر آن است که رابطة بين احتمال طلاق و دو عامل، التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي را بررسي کند. پرسش اصلي اين پژوهش، عبارت است از: آيا التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، ميتوانند پيشبينيکنندة طلاق باشند؟ بنابراين، در اين پژوهش فرضية زير بررسي ميشود:
التزام عملي به اعتقادات اسلامي، پيشبينيکنندة طلاق است.
سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، پيشبينيکنندة طلاق است.
روش پژوهش
اين تحقيق از نوع پژوهشهاي توصيفي- همبستگي است.
جامعة آماري در اين پژوهش، مراجعهکنندگان به مراکز مشاورة واقع در منطقة 7 شهرداري شهر تهران ميباشد. حجم جامعه 1000 نفر است که براساس آن، تعداد نمونه از طريق جدول مورگان انتخاب شدهاند. شيوة نمونهگيري در دسترس و همچنين جامعة آماري به صورت در دسترس انتخاب شد.
مراکز مشاورة منطقه هفت تهران، از طريق اطلاعات مندرج در کتاب کتاب اول و نيز جستوجو در اينترنت مشخص شدند. تعداد آنها 25 مرکز بود. به صورت تصادفي با 10 مرکز تماس برقرار شد و آمار مراجعانِ روزانه با شکايت «مشکلات زناشويي» به صورت تخميني جمعآوري شد. در حال حاضر، تعداد مراجعان مراکز مشاورة منطقه 7 تهران، با شکايت «مشکلات زناشويي» حدوداً 40 نفر در روز محاسبه شد. اين عدد ضرب در 25 مرکز مشاوره، برابر با 1000 ميشود که اين عدد برابر با حجم جامعة مورد پژوهش است. طبق اين تعداد حجم جامعه و بر اساس جدول مورگان، تعداد حجم نمونه 278 نفر برآورد شد. براي تجزيه و تحليل دادهها در اين تحقيق از روش همبستگي پيرسون و تحليل رگرسيون چندمتغيره استفاده شد. جهت تجزيه و تحليل دادههاي جمعآوريشده از نرمافزار كامپيوتري SPSS 21 استفاده شده است.
ابزارهاي پژوهش
الف. شاخص بيثباتي ازدواج (MII): در اين پژوهش، براي اندازهگيري بيثباتي ازدواج يا احتمال طلاق از پرسشنامة «بيثباتي ازدواج» استفاده شد. اين پرسشنامه ابزاري 14 سؤالي است که براي اندازهگيري عدم ثبات زناشويي، بخصوص مستعد طلاق بودن تدوين شده است. اين ابزار، متکي بر اين نظر است که براي ارزيابي بيثباتي و خطر بالقوة طلاق زن و شوهر، بايد هم شناخت و هم رفتار به حساب آورده شود. اين مقياس در دو قسمت آورده شده است: قسمت اول، در کنار سنجش چند عاملِ ديگرِ ريسک ازدواج که در قسمت دوم آمده، ميتواند دقت مشاور را افزايش دهد. اين آزمون در ايران توسط ياريپور (1379) بر روي 50 زوج متقاضي طلاق در محاکم دادگستري استان قم که به مرکز مداخلات مشاورة خانواده ارجاع داده شده بودند (به عنوان گروه آزمايشي) و 50 زوج غيرارجاعي براساس احتمال طلاق بالا (به عنوان گروه کنترل) اجرا شد. روش نمونهگيري اين پژوهش، نمونهگيري در دسترس بود. جامعة آماري را زوجين متقاضي طلاق ساکن قم (400 نفر) با حداقل سه سال زندگي مشترک تشکيل ميدادند (ياريپور، 1379).
روايي آزمون: «شاخص بيثباتي ازدواج» از روايي پيشبين بسيار خوبي برخوردار است. از گروه نمونهاي که در سال 1980 هيچ نشانهاي از بيثباتي رواني نشان نداده بودند، فقط 3% در سال 1983 به ازدواج خود پايان دائمي دادند. درحاليکه ازدواج اشخاصي که نمرة آنها در نهايت مقابل آن بود، 27% يعني، نه برابر گروه اول از هم پاشيد. تحقيقات بعدي نشان داد که اين شاخص، از روايي سازة خوبي برخوردار است. با مقياسهاي مربوط به مشکلات و اختلافات زناشويي همبستگي مثبت، و با مقياسهاي مربوط به تعامل و خرسندي زناشويي همبستگي منفي دارد (ثناييذاکر و همکاران، 1387). در پژوهش ياريپور (1379)، براي ارزيابي روايي محتوايي آزمون «شاخص بيثباتي ازدواج»، از نظرات چندين تن از استادان متخصص استفاده شد که جملگي بر روايي سؤالات آزمون صحه گذاشتند.
پايايي آزمون: «شاخص بيثباتي ازدواج»، با ضريب آلفاي 93/0 از يک همساني دروني عالي برخوردار است. در پژوهش ياريپور (1379)، براي محاسبة ضريب پايايي اين ابزار از روش دو نيمه کردن استفاده شد که براي تعيين هماهنگي دروني آزمون بهکار ميرود. ضريب قابليت پايايي براي کل آزمودنيها 70/0 F11= به دست آمد. توضيح اينکه، پژوهش مذکور بر روي زوجهايي به عمل آمد که از طريق دادگاه قم، به مرکز مداخلات مشاورة خانواده ارجاع داده شده بودند.
ب. مقياس خودسنجي التزام عملي به اعتقادات اسلامي: در اين پژوهش، براي اندازهگيري متغير التزام عملي به اعتقادات اسلامي، از «مقياس خودسنجي التزام عملي به اعتقادات اسلامي» استفاده شد.
روايي آزمون: براي بررسي روايي ابزار اندازهگيري التزام عملي به اعتقادات اسلامي، از نظر متخصصان استفاده شد. تعدادي از روحانيون و انديشمندان مسلمان و تعدادي از استادان دانشگاه «مقياس خودسنجي التزام عملي به اعتقادات اسلامي» را ابزاري نسبتاً مناسب براي اندازهگيري التزام عملي افراد به اعتقادات اسلامي دانستند (نويدي و عبداللهي، 1377). روايي «مقياس خودسنجي التزام عملي به اعتقادات اسلامي»، به طريق ديگري نيز بررسي شد. تعداد 35 نفر از دانشآموزان در مطالعة مقدماتي، به پرسشنامة موردنظر پاسخ دادند. همين افراد، در يك مصاحبة انفرادي شركت كردند و توسط پژوهشگران از لحاظ ميزان پايبند بودن به اعتقادات اسلامي بر روي يك مقياس 20 درجهاي رتبهبندي شدند. افزون بر اين، همان دانشآموزان توسط مسئولان واحد آموزشي از لحاظ التزام به اعتقادات اسلامي، در روي يك مقياس 20 درجهاي مرتبهبندي شدند. سپس، همبستگي بين پاسخهاي كتبي دانشآموزان و امتياز مصاحبه، محاسبه شد. ضريب همبستگي بين امتيازي كه مصاحبهگر به ميزان پايبند بودن به هر دانشآموز اختصاص داده بود، و نمرهاي كه دانشآموز از طريق پاسخ دادن به پرسشنامه كسب كرده بود، برابر با 86% به دست آمد (همان). همچنين ضريب همبستگي بين پاسخ كتبي دانشآموزان به پرسشنامة موردنظر و رتبهبندي اولياي واحد آموزشي محاسبه شد. ضريب همبستگي مربوط برابر با 57% بود. بنابراين، به نظر ميرسد ابزار اندازهگيري التزام عملي به اعتقادات اسلامي، از روايي كافي برخوردار است (همان).
پايايي آزمون: براي بررسي پايايي مقياس خودسنجي التزام عملي به اعتقادات اسلامي نيز از روش بازآزمايي استفاده شد. مدت زمان فاصلة بين اجراي دو آزمون يك هفته بود. ضريب پايايي بهدستآمده بر اساس روش بازآزمايي برابر با 81 % = rxk بود. بنابراين، درباره پايايي ابزار اطمينان كافي وجود دارد (همان).
ج. پرسشنامة سبکهاي ادارة تعارض بين فردي (ICMSI): در اين پژوهش، براي سنجش سبکهاي ادارة تعارض زناشويي از پرسشنامة «سبکهاي ادارة تعارض بين فردي (ICMSI)» استفاده شد. اين پرسشنامه را رحيم (1983) براي سنجش پنج سبک ادارة تعارض بين فردي ابداع کرد. محققان زيادي رويکرد پنج سبکي را به کار گرفتهاند و از کاربرد آن حمايت کردهاند (گريف و بريونه، 2000). فرم اولية پرسشنامهاي که براي سنجش سبکهاي مديريت تعارض در اين پژوهش به کار رفته، در اصل ساختة رحيم (1983) بوده است که داراي 28 سؤال بوده است و سبکهاي مديريت تعارض رحيم را مورد سنجش قرار ميداد. اما به دليل اينکه سبکهاي مديريت تعارض کيلمن و توماس (1975)، پرکاربردترين و رايجترين سبکهاي مورد استفاده شناخته شده بود، ويلموت و هاکر (2000) پرسشنامة رحيم (1983) را مطابق با سبکهاي کيلمن و توماس (1975) بازسازي کردند و با اندکي تغيير در سؤالات، به شکل کنوني تبديل نمودند (ويلموت و هاکر، 2000، ص 88). اين پرسشنامه، شامل 25 سؤال با طيف ليکرت است که پنج سبک ادارة تعارض بين فردي (زناشويي) را ميسنجد. سبکهاي اين مقياس به شرح زير است: سبک اجتناب، سبک رقابت، سبک مصالحه (سازش)، سبک مدارا (همسازي)، سبک همکاري. هر سبک داراي 5 سؤال است. مجموع نمرات پنج سبک بيانگر نمرة کل سبکهاي ادارة تعارض بين فردي است. هر سؤال آزمون داراي يک مقياس پنج درجهاي است. نمرة بالا در اين آزمون، حاکي از سبکهاي ترجيحي رايج و نمرة پايين، دال بر سبک ترجيحي نادر در ادارة تعارض بين فردي است. دامنة نمرات کل پرسشنامه، بين 25 تا 125 است. در مواردي نمرات شخص در دو سبک همسان ميباشد. در اين صورت، سبکهاي تلفيقي مطرح است که براساس پاسخ آزمونشوندگان، ميتواند ترکيبهاي متفاوتي به خود بگيرد. سبکهاي تلفيقي احتمالي بين زوجها عبارتند از: سبک رقابت و اجتناب، سبک همکاري و اجتناب، سبک اجتناب و مدارا، سبک مصالحه و مدارا (بهاري، 1388، ص 121). در اين پرسشنامه، هر سبک توسط پنج گويه به ترتيبي که در زير آمده است، سنجيده ميشود:
- سبک اجتناب: 1-6-11-16-21
- سبک رقابت: 2-7-12-17-22
- سبک مصالحه (سازش): 3-8-13-18-23
- سبک مدارا (همسازي): 4-9-14-19-24
- سبک همکاري: 5-10-15-20-25
پايايي و روايي آزمون: اين پرسشنامه، ابتدا روي 57 زوج اجرا شد که مدت ازدواج آنها از 20 سال تا بالاي 30 سال بود. ميانگين سبکهاي ادارة تعارض بين فردي (زناشويي)، براي افراد مؤنث برابر با 88/83 و براي افراد مذکر 30/83 بود. پرسشنامة سبکهاي ادارة تعارض بين فردي، با ضريب آلفاي 71/0 از همساني خوبي برخوردار است (بهاري، 1388، ص 122). اين ابزار، از نظر همساني دروني و اعتبار بازآزمايي با ابزارهاي ديگر مقايسه شده است. به نظر ميرسد، روش اختيار- اجبار در اعتبار سازة آزمون نقش دارد. پايايي حاصل از بازآزمون به ميزان متوسطي (تقريباً) بالا و در ساير سبکها همسان هستند. متوسط همبستگي براي ICMSI، 64/0 است (گريف و بريونه، 2000). براي تعيين روايي محتوايي، سؤالات به چند تن از استادان نشان داده شد، بعد از بررسي روايي محتوايي آن تأييد شد. به منظور تعيين پايايي، اين پرسشنامه در يک مطالعة مقدماتي روي يک گروه 60 نفري از زنان و مردان عادي اجرا و پايايي اين ابزار با استفاده از محاسبة آلفاي کرونباخ، به ترتيب براي سبک اجتناب برابر با 73/0، براي سبک رقابت 77/0، براي سبک مصالحه 64/0، سبک مدارا 68/0، براي سبک همکاري 72/0 و براي کل مقياسهاي سبکهاي ادارة تعارض برابر با 87/0 به دست آمد (همان).
يافتههاي پژوهش
پس از بررسي دادهها با استفاده از نرمافزار SPSS و آزمونهاي آماري به تحليل اطلاعات پرداخته شد. يافتههاي بهدستآمده در جداول زير به طور خلاصه آورده ميشود:
جدول 1. همبستگي پيرسون بين احتمال طلاق و التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي اداره تعارض زناشويي
سبکهاي اداره تعارض زناشويي (نمره کلي)    التزام عملي به اعتقادات اسلامي
**319/0-    **306/0-    احتمال طلاق
**   p <0/01 
همانطور که در جدول 1 ملاحظه ميگردد، بين احتمال طلاق و التزام عملي به اعتقادات اسلامي، در سطح معناداري 01/0، رابطة منفي برقرار است. همچنين بين احتمال طلاق و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي رابطة منفي وجود دارد (01/0p <).
جدول2. همبستگي پيرسون بين احتمال طلاق و ريزمقياسهاي متغير سبکهاي ادارة تعارض زناشويي
    سبک اجتناب    سبک رقابت    سبک مصالحه    سبک مدارا    سبک همکاري
احتمال طلاق    *147/0-    070/0     **316/0-    **256/0-    **430/0-
** 01/0 p < * 05/0p <
با توجه به نتايج موجود در جدول 2، از ميان خردهمقياسهاي سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، بين احتمال طلاق و سبکهاي اجتناب، مصالحه، مدارا و همکاري، رابطة منفي وجود دارد. همچنين بين احتمال طلاق و سبک رقابت رابطة معناداري وجود ندارد. علاوه بر تحليل همبستگي، براي تعيين دقيقتر رابطه و همچنين تشخيص سهم متغير پيشبين و خردهمقياسهاي آن در تبيين متغير ملاک از تحليل رگرسيون چندمتغيره استفاده شد. در اين تحليل، التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي بهعنوان متغيرهاي پيشبين و مؤلفة احتمال طلاق، به عنوان متغير ملاک، وارد معادلة رگرسيون شدند. نتايج اين تحليل در جداول بعد گزارش شده است.
جدول 3. ضريب همبستگي چندگانه (ضريب رگرسيون) براي پيشبيني احتمال طلاق از روي التزام عملي به اعتقادات اسلامي
و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي و خردهمقياسهاي آن
    مدل    R    R2    R2 تعديل شده    خطاي معيار برآورد
کل نمونه    1     482/0    232/0    212/0    954/10
در جدول 3 مقادير R، R2 و R2 تعديل شده مشاهده ميگردد. در اين جدول، مقدار R2 تعديل شده بسيار مهم بوده و ميزان برازندگي مدل را نشان ميدهد. مقدار اين ضريب، بين صفر تا يک ميباشد؛ هرچه به يک نزديکتر شود، دقت بيشتر مدل را نشان ميدهد. همانطور که ملاحظه ميگردد، اين مقدار در تحليل فوق براي کل نمونه برابر با 212/0 ميباشد که بيانگر 21 درصد تغييرات احتمال طلاق به متغيرهاي پيشبين وابسته است.
جدول 4. تحليل واريانس نمرات احتمال طلاق بر التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي
    شاخص آماري    مجموع مجذورات    درجه آزادي    ميانگين مجذورات    F    سطح معناداري(P)
کل نمونه    رگرسيون    421/9792    7    917/1398    658/11    000/0
    باقيمانده    953/32399    270    000/120        
    مجموع    374/42192    277            
در جدول 4 مقدار ANOVA گزارش شده که آن مقدار اعتبار آماري مدل را ارزيابي ميکند. با توجه به اينکه سطح معناداري در اين جدول، کمتر از 001/0 ميباشد، ميتوان تأثير متغيرهاي پيشبين در متغير ملاک را از لحاظ آماري پذيرفت. حال ازآنجاکه مقدار ضريب رگرسيون معنادار ميباشد، ميتوان به وسيله جدول ضرايب رگرسيون استاندارد شده و استاندارد نشده ميزان اهميت و معناداري هريک از مؤلفههاي متغير پيشبين را در تعيين متغير ملاک به تفکيک مشخص نمود.
جدول 5. ضرايب رگرسيون استاندارد شده و استاندارد نشده
    ضرايب استاندارد نشده    ضرايب استاندارد شده    T    سطح معناداري
متغير    B    خطاي استاندارد    Beta        
(Constant)    911/47    579/5        587/8    000/0
التزام عملي به اعتقادات     076/0-    023/0    197/0-    263/3-    001/0
سبکهاي اداره تعارض     259/0-    058/0    251/0-    470/4-    000/0
سبک اجتناب    689/0    453/0    187/0    519/1    130/0
سبک رقابت    752/0    437/0    228/0    720/1    087/0
سبک مصالحه    063/0    487/0    016/0    130/0    897/0
سبک مدارا    369/0    445/0    113/0    829/0    408/0
سبک همکاري    604/0-    442/0    189/0-    365/1-    173/0
بر اساس جدول 5 و با توجه به سطوح معناداري، التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي (نمرة کلي)، ميتوانند ميزان احتمال طلاق را پيشبيني کنند. با توجه به ضريب بتا ميتوان گفت: تغييري به اندازه يک انحراف معيار التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي (نمرة کلي)، به ترتيب، موجب 197/0- و 251/0- انحراف معيار تغيير در نمرة احتمال طلاق ميشود. با توجه به جدول بالا و بر اساس متغيرهاي پيشبين معنادار معادلة رگرسيون به صورت زير ميباشد. 
(259/0- × سبکهاي اداره تعارض زناشويي)+ (076/0- × التزام عملي به اعتقادات اسلامي) + 911/47 = احتمال طلاق
در کل نمونه، به عنوان مثال عدد 911/47 مقدار عدد ثابت (Constant) و 076/0- ضريب نوشته شده براي التزام عملي به اعتقادات اسلامي و 259/0- ضريب نوشته شده براي سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، در ستون B ميباشد. علامت منفي قبل اين ضرائب، نشاندهندة رابطه منفي و معکوس اين متغير با احتمال طلاق ميباشد؛ يعني با افزايش نمرة التزام عملي به اعتقادات اسلامي و سبکهاي ادارة تعارض زناشويي ميزان احتمال طلاق کمتر ميشود (و بعکس).
بحث و نتيجهگيري
نتايج اين مطالعه حاکي از اين است که التزام عملي به اعتقادات اسلامي و ميتواند پيشبين خوبي براي احتمال طلاق باشد. بنابراين، فرضية اول يعني «التزام عملي به اعتقادات اسلامي پيشبينيکنندة طلاق است»، تأييد شد.
در تبيين اين فرضيه ميتوان گفت: اسلام با آموزههاي اعتقادي، اخلاقي و فقهي، مدلي را براي روابط همسران تبيين ميكند كه با آگاهي و رعايت اين آموزهها از سوي همسران، ارتباط سازندة متقابل بين آنها بيشتر برقرار ميشود و متقابلاً طلاق و جدايي را کاهش ميدهد. اساس اسلام، توحيد و يگانگي خداوند متعال است (طباطبائي، 1382، ج 3، ص 244). اعتقاد به يگانگي خدا و قدرت بينهايت و ارادة مؤثر او، كه فوق همه ارادههاست، به يكپارچگي و انسجام شخصيت زوجين كمك ميكند. وقتي همسري معتقد باشد که تمام رويدادها و حوادث از سوي خداست (حديد: 22 و 23؛ نساء: 78)، رزق به دست اوست (آلعمران: 38؛ نور: 37)، مصلحت و خير امور توسط او رقم ميخورد (بقره: 216)، در برابر بسياري از حوادث زندگي، كه مانع از برقراري ارتباط متقابل زوجين شده و موجب تعارض و طلاق ميشود، مقاومت ميكند و با توكل بر خداوند، صبوري، مدارا، بخشش، تقوا ورزيدن، قناعتورزي، رعايت حقوق متقابل و تدبير صحيح براي حل مشكلات، اقدام ميكند. اعتقادات مذهبي و باورهاي دين اسلام، به زندگي و جزئيات آن معنا و مفهوم ميبخشد، ازاينرو، زندگي و عناصر مربوط به آن رنگ تقدس و ديني به خود ميگيرد. براي نمونه، ازدواج در فرهنگ ديني فقط ارضاي تمايلات جنسي و غريزي نيست، بلكه عبادتي است كه در پرتوي آن انسان به تعالي و قرب الهي نائل ميشود. آنچه در قرآن و روايات از اين عبادت نقل شده، حكايت از اين دارد كه ازدواج يكي از آيات الهي است (روم: 21)، كه خداوند سكونت انسان را در آن قرار داده و خود، مودّت را بين زوجين برقرار كرده، تا جايي اين عبادت را متعالي ميشمارد كه حتي ارزش و فضليت نماز كه ستون دين معرفي شده، به وسيلة ازدواج افزايش مييابد (مجلسي، 1363، ج 103، ص 221).
مذهب راهنماييهايي كلي در اختيار بشر قرار ميدهد كه اگر انسانها بدانها عمل نمايند، منجر به استحكام پيوند زناشويي ميگردد. اين راهنماييها، شامل قوانيني در مورد روابط جنسي، نقشهاي جنسيتي، ازخودگذشتگي و حل تعارضات در روابط زناشويي ميباشد. يكي از دلايلي كه نشان ميدهد مذهب ميتواند ديدگاه فكري زوجين را تحت تأثير قرار دهد، اين است كه، احتمال اينكه افراد مذهبيتر ازدواج خود را داراي كيفيتي معنوي ببينند، بيشتر ميباشد (ماهوني و همکاران، 2003).
از سوي ديگر، التزام عملي به وظايف ديني و اسلامي از سوي زوجينِ پايبند به مذهب، ميتواند در پايبندي آنها به زندگي و دوري از طلاق، تأثير مهمي داشته باشد؛ بدين صورت كه زوجين مؤمن خود را موظف به انجام دستورات ديني و اخلاقي دانسته و معتقدند كه در صورت انجام دادن تكاليفشان به خداي خويش نزديكتر شدهاند. رحمت او را به سمت خود جذب ميكنند. اما در صورت انجام ندادن و سركشي از وظايفشان از خداي خويش دور شده، زمينة غضب او را فراهم ميكنند. براي نمونه، خانميكه ميداند رضاي الهي در پرتوي اطاعت شوهر است، از همسرش اطاعت ميکند. يا شوهري كه ميداند رضاي الهي در پرتوي مدارا نمودن با همسرش، معاشرت نيكو با او و رعايت حقوق او محقق خواهد شد. سعي ميكند كه روابط خود را به اين سمت جهت دهد. به نظر ميرسد، تعبير اسلام از تعامل بين همسران، لباس بودن زوجين براي همديگر است (بقره: 187). باور به اعتقادات ديني و رعايت آموزههاي اسلام، به زن و شوهر كمك ميكند كه در روابط زناشويي خود چنين تعاملي را داشته باشند (جانبزرگي، 1378، ص 71).
بنابراين، ميتوان احتمال طلاق را از طريق پايبندي مذهبي و التزام عملي به اعتقادات اسلامي پيشبيني كرد. درصورتيكه زوجين پايبند به مذهب و اعتقادات اسلامي باشند، ميزان مستعد بودنشان براي طلاق کمتر است. در مقابل، هرچه پايبنديشان به اعتقادات اسلامي کمتر باشد، بيثباتي ازدواجشان بيشتر خواهد بود.
پژوهش حاضر با يافتههاي تحقيق كال و هيتون (1997)، که نشان دادهاند مذهب و معنويت بر پايداري رابطة زناشويي مؤثر است و ميتواند روابط زناشويي را تقويت نموده، استحكام بخشد و توضيح و تبيين نمايد، همسو است؛ زيرا اين نتايج بيان ميكند، درصورتيكه زوجين پايبند به مذهب باشند، رابطه زناشويي آنها پايدار خواهد شد. در نتيجه، روابط آنها استحكام مييابد.
يافتههاي اين پژوهش، با يافتههاي مارگارت و همكاران (1990)، سوليوان (2001)، هانلر و گنچوز (2005) و اورتينگال و ونستيوگن (2006)، همسويي دارد. كلية اين پژوهشها نيز به وجود رابطة مثبت بين دينداري و رضايت زناشويي صحه داشته و دينداري را به عنوان يكي از عوامل مؤثر بر احساس رضايت از زندگي زناشويي در نظر گرفتهاند.
در تحقيق اليسون (1983)، مشاهده شد که افراد داراي گرايش مذهبي بالا داراي خشنودي بيشتري از زندگي هستند و شادماني و نشاط بيشتري دارند و در برخورد با رويدادهاي رنجآور زندگي مانند مرگ، طلاق و...، پيامدهاي رواني- اجتماعي منفي کمتري را نشان ميدهند. يافتة پژوهش اليسون با يافتههاي اين پژوهش همسويي دارد.
در تحقيقي که برگين (1983) انجام دادند، به اين نتيجه رسيدند که دانشجويان مذهبي اغلب در دامنة بهنجار مقياسهاي اضطراب و افسردگي، مفهوم خود، باورهاي غيرعقلاني و ساير اندازههاي عيني ارزشيابي شخصيت و سلامت رواني قرار ميگيرند. اين يافتهها و تحقيقات ديگري که از دهة 80 به بعد انجام شد، نشان ميدهند که اعتقادات مذهبي عملاً در خدمت سلامت رواني هستند. شواهد پژوهشي به صورت روزافزون از اين موضوع حمايت ميکنند.
همچنين در مطالعة ميتون (1989)، رابطة ميان ارتباط با خدا و کاهش اثرات موقعيتهاي ضربهآميز اساسي مثل مرگ فرزند و تأثير مثبت بر افسردگي، ميزان سازگاري و حرمت خود گزارش شده است.
اين يافتهها، با پژوهش احمدي و همكاران (1385) همگرايي دارد؛ زيرا آنها در مطالعة خود به اين نتيجه رسيده رسيدند كه ميزان سازگاري زناشويي در بين زوجيني كه تقيّدات مذهبي زيادي دارند، به طور معناداري بيشتر از كساني است كه تقيدات مذهبي كمتري دارند.
مطالعة يوسفي و بشليده (1390) نشان ميدهد که از روي خوشبيني و بدبيني و باورهاي مذهبي افراد ميتوان احتمال طلاق را پيشبيني کرد. نتايج اين مطالعه، مبني بر اين است که در بين زوجهايي که داراي باورهاي مذهبي ضعيفي هستند، طرد از همسر، خيانت و به طبع آن طلاق بيشتر ديده ميشود. اين نتايج، با يافتههاي پژوهش حاضر همخواني دارد. همچنين يافتههاي اين پژوهش، با يافتههاي پژوهش ثناگويي و همكاران (1390)، در يک راستا قرار دارد. نتايج آن پژوهش بيانگر است که پايبندي زوجين به مذهب موجب برگزيدن بهترين الگوهاي ارتباطي متقابل و موجب پيشگيري از بحران طلاق خواهد شد.
بنابر نتايج اين پژوهش و ساير پژوهشهاي ذکرشده، ميتوان نتيجه گرفت كه التزام عملي به اعتقادات اسلامي ميتواند پيشبين خوبي براي احتمال طلاق باشد و ميتوان از روي ميزان پايبندي به اعتقادات اسلامي، ميزان مستعد بودن براي طلاق را تخمين و پيشبيني کرد.
نتيجة ديگر اين مطالعه، حاکي از اين است که سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، ميتواند پيشبين خوبي براي احتمال طلاق باشد. بنابراين، فرضية دوم يعني «سبکهاي ادارة تعارض زناشويي پيشبينيکنندة طلاق است»، تأييد شد.
لازم به يادآوري است اين نتيجه، مربوط به نمرة کلي سبکهاي ادارة تعارض زناشويي است و خردهمقياسهاي اين شاخص، که شامل پنج سبک مختلف ادارة تعارض است، نميتواند پيشبين خوبي براي احتمال طلاق باشد. با توجه به آنچه که در اين پژوهش به دست آمد، از ميان خردهمقياسهاي سبکهاي ادارة تعارض زناشويي، سبکهاي اجتناب، مصالحه، مدارا و همکاري، با احتمال طلاق رابطة منفي دارند. همچنين سبک رقابت رابطة معناداري با احتمال طلاق ندارد. اين بدان معناست که در فرهنگ ما، هنگام به وجود آمدن تعارضات زناشويي، هرچه زوجين از سبکهاي اجتناب، مصالحه، مدارا و همکاري استفاده کنند، از رفتن به سمت طلاق و جدايي جلوگيري کردهاند. در اين پژوهش، دربارة مزايا و معايب هر سبک توضيحاتي ارائه شد که ميتوان با آگاهي بيشتر از هر سبک، از هريک از آنها در موقعيت مناسب خود استفاده کرد. در نتيجه، هم تعارض مديريت ميشود و هم ازدواج ثبات پيدا کرده، احتمال طلاق کاهش مييابد.
در ﺗﺒﻴﻴﻦ نتيجة ﭘﮋوﻫﺶ، ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪ اين نظريه استناد کرد که معمولاً در سالهاي اولية ازدواج، ﺗﻌﺎرض از آﻧﺠﺎ ﺷﺮوع ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪام از زوﺟﻴﻦ، ﺳﻌﻲ دارند ﻗﻮاﻋﺪ، اﺻﻮل و اﻟﮕﻮﻫﺎي ﻣﺮزﻫﺎي ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادة ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻧﻤﺎﻳﺪ. درﺣﺎﻟﻲﻛﻪ آنها ﺑﺎﻳﺪ اﻳـﻦ ﻣﻬﺎرت و ﺗﻮان را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﻮاﻋﺪ و اﻧﺘﻈﺎرات و اﻟﮕﻮﻫﺎي رﻓﺘﺎري ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻧﺤﻮي ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﻨﺪ ﻛـﻪ ﻣﺴﺘﻘﻞ از ﺧﺎﻧﻮادة ﭘﺎﻳﻪ و ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﻧﻴﺎزﻫﺎ، اﻧﺘﻈﺎرات و ﻗﻮاﻋﺪ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮد ﺑﺎﺷﺪ (قادري و همكاران، 1388). بنابراين، آگاهي از دانش و مهارتهاي مديريت تعارض، به منظور استفاده از آن امري ضروري به نظر ميرسد. چنانکه حتي برخي معتقدند: دانش اينکه چگونه تعارضات خود را مديريت کنيد، به اندازة اينکه بدانيد چگونه بخوانيد، بنويسيد و صحبت کنيد، مهم است (شاهرکني، 1380).
تعارض هنگامي سازنده است که منجر به تبيين مسايل و مشکلات شود. منجر به حل مسئله شود. افراد را در حل اموري که براي آنها اهميت دارد درگير کند، موجب ارتباطات شود. به افراد در توسعه و ادراک و مهارتهايشان کمک کند و موجب ايجاد مشارکت در ميان افراد، از طريق يادگيري بيشتر دربارة يکديگر، شود (افخمي و همكاران، 1386).
شاپ و همکارانش (1988) پي بردند که تمام سبکهاي ادارة تعارض با رضايت زناشويي همبستگي منفي دارند. غير از حل مسئله (سبک همکاري)، که به نظر ميرسد سبک ويژة ازدواجهاي رضايتآميز باشد. يافتة پژوهش شارپ، از جهتي با يافتههاي پژوهش حاضر همسو و از جهتي در تضاد است. والنير و كارنر سبک اجتناب از سبکهاي ادارة تعارض را مضر ميدانند؛ زيرا مذاكرهاي در آن انجام نميشود و هيچ يادگيري در آن وجود ندارد، اما اين عقيده، با يافتههاي اين پژوهش مغاير است (کوان، 2004).
گريف و بريونه (2000)، در مطالعهاي دربارة سبکهاي ادارة تعارض و رضايت زناشويي نتيجه گرفتند که رايجترين سبک مورد استفادة ادارة تعارض در مردان، اجتناب است و سبک همکاري، سبکي است که مردان کمتر از آن استفاده ميکنند. همچنين در زنان، سبک همسازي بيشترين و سبک رقابت کمترين استفاده را دارد. يافتة پژوهش زير با نتايج مطالعة حاضر کاملاً همسو است. به عقيده وانگ (2006)، اجتناب ميتواند يك استراتژي با انگيزة دلخواه براي حفظ روابط در بعضي زمينههاي بين فردي باشد. نتايج برخي پژوهشها حاكي از اين است كه تحت شرايط خاص، استفادة استراتژيك از اجتناب به حفظ هماهنگي رابطه و صميميت و نزديكي رابطه كمك ميكند (كاملين و گوليش، 2002؛ دايلي و پالوماس، 2004؛ وانگ، 2006، ص 9).
يافتههاي پژوهش حسينينسب و همكاران (1388)، از اين قرار است: سبک همکاري و مصالحه با سازگاري زناشويي همبستگي مثبت و معناداري دارد. بين سبک اجتنابي و سلطهگرانه، با سازگاري زناشويي رابطة معناداري ديده نشد. نتايج اين پژوهش، با بعضي از نتايج اين پژوهش در تضاد و با برخي ديگر همسو است.
در پژوهش رابطة سبکهاي دلبستگي و راهبردهاي حل تعارض بر رضايتمندي زناشويي زنان، که توسط ديباجي فروشاني و همكاران، بر روي 250 زن متأهل ساکن تهران (1388) انجام شد، نشان داد که سبک دلبستگي ايمن و سبک دلبستگي اشتغالي، پيشبينيکنندة رضايتمندي زناشويي است. سبک دلبستگي ايمن با رضايتمندي زناشويي، رابطة مثبت و سبک اشتغالي با رضايتمندي زناشويي، رابطة منفي دارد. همچنين راهبردهاي حل تعارض غفلت زن، کلامي شوهر، سوء رفتار شوهر و خاتمه دادن، به ترتيب پيشبينيکنندة رضايتمندي زناشويي بود. بهطوريکه راهبردهاي حل تعارض کلامي شوهر با رضايتمندي زناشويي رابطة مثبت، اما راهبردهاي غفلت، سوءرفتار شوهر و خاتمه دادن با رضايتمندي زناشويي رابطة منفي دارد.
پژوهش رزاقي الوندي، با موضوع نقش ذهن آگاهي، باورهاي غيرمنطقي و سبکهاي حل تعارض بين فردي در رضايت زناشويي زوجين، بر روي کارکنان واحدهاي اداري دانشگاه تبريز انجام شده است. اين پژوهش، نشان داد كه بين ذهن آگاهي، باورهاي غيرمنطقي و سبکهاي حل تعارض با رضايت زناشويي رابطة معنيداري وجود دارد. در متغير باورهاي غيرمنطقي، زيرمؤلفههاي درماندگي نسبت به تغيير، نگراني توأم با اضطراب، اجتناب از مشکل و وابستگي، و در متغير سبکهاي حل تعارض، شيوههاي همدلانه، مهربانانه و سلطهطلبانه بيشترين ارتباط را با رضايت زناشويي داشتند.
در مطالعة اثربخشي زوجدرماني هيجانمدار بر حل تعارضهاي زناشويي وکاهش ميل به طلاق در زوجين مراجعهکننده به مراکز مشاورة شهرستان بندرعباس، توسط فاطمه سليماني احمدي (1391) انجام شده است، نتايج زير حاصل آمد: ميانگين نمرات تعارض زناشويي و بيثباتي ازدواج در پس آزمون گروه آزمايش به طور معناداري از ميانگين نمرات پسآزمون گروه کنترل پائينتر است و بين دو گروه آزمايش و کنترل تفاوت معناداري وجود دارد. بنابراين، فرضية پژوهش مبني بر اثربخشي زوج درماني هيجانمدار، بر حل تعارضهاي زناشويي و کاهش ميل به طلاق در زوجين مورد تأييد قرار گرفت.
بنابر نتايج اين پژوهش و ساير پژوهشهاي ذکرشده، ميتوان گفت: سبکهاي ادارة تعارض زناشويي ميتواند پيشبين خوبي براي احتمال طلاق باشد.
 
 
- آرين، خديجه، 1387، بررسي رابطة بين دينداري و روان درستي ايرانيان مقيم كانادا، پاياننامه دكتري، روانشناسي عمومي، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
- احمدي، خدابخش و همكاران، 1385، «بررسي رابطة بين تقيدات مذهبي و سازگاري زناشويي»، خانوادهپژوهي، سال دوم، ش 5، ص 55-67.
- افخمي، ايمانه و همكاران، 1386، «بررسي رابطة بين ميزان بخشودگي و تعارض زناشويي زوجين در استان يزد»، خانوادهپژوهي، سال سوم، ش 9، ص 431-442.
- اليس، آلبرت، 1375، زوجدرماني، ترجمة جواد صالحي، تهران، ميثاق.
- بهاري، فرشاد، 1388، مقايسة تأثير مداخلههاي اميدمحور، بخششمحور و ترکيبي از اين دو بر تعارض زناشويي و تحريفهاي شناختي بين فردي زوجهاي متقاضي طلاق شهر اصفهان، پاياننامة دکتري مشاوره، اصفهان، دانشگاه اصفهان.
- بهرامياحسان، هادي، 1381، «رابطة بين جهتگيري مذهبي، اضطراب و حرمت خود»، روانشناسي، سال ششم، ش 4، ص 336-347.
- ثناگويي، محمد و همكاران، 1390، «رابطة پايبندي مذهبي با الگوهاي ارتباطي زوجين»، روانشناسي و دين، سال چهارم، ش 4، ص 103-120.
- ثنايي ذاکر، باقر و همكاران، 1387، مقياسهاي سنجش خانواده و ازدواج، تهران، بعثت.
- حسينينسب، سيدداوود و همكاران، 1388، «رابطة ويژگيهاي شخصيتي و سبکهاي حل تعارض بين فردي با سازگاري زناشويي دانشجويان متأهل دانشگاه آزاد اسلامي واحد تبريز»، تحقيقات مديريت آموزشي، ش 2، ص 57-78.
- جانبزرگي، مسعود، 1378، بررسي اثربخشي رواندرمانگري کوتاهمدت «آموزش خودمهارگري» با و بدون جهتگيري مذهبي (اسلامي) بر مهار اضطراب و تنيدگي، پاياننامة دکتري روانشناسي، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
- جباري، کيومرث، 1385، بررسي رابطة باورهاي غيرمنطقي با رضايتمندي زناشويي، پاياننامة کارشناسي ارشد، روانشناسي باليني، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامي.
- خداياريفرد، محمد و همكاران، 1385، آمادهسازي و هنجاريابي مقياس سنجش دينداري در جامعة دانشجويي کشور، طرح پژوهشي با همكاري انستيتو روانپزشكي تهران و مركز تحقيقات بهداشت روان، تهران، دانشگاه تهران.
- ديباجي فروشاني، فاطمهسادات و همكاران، 1388، «رابطة سبکهاي دلبستگي و راهبردهاي حل تعارض بر رضايتمندي زناشويي زنان»، انديشه و رفتار، دورة سوم، ش 11، ص 87-101.
- رزاقي الوندي، ابراهيم، 1390، نقش ذهن آگاهي، باورهاي غيرمنطقي و سبکهاي حل تعارض بين فردي در رضايت زناشويي زوجين، پاياننامة کارشناسي ارشد، روانشناسي عمومي، تبريز، دانشگاه تبريز.
- سليماني احمدي، فاطمه، 1391، اثربخشي زوج درماني هيجانمدار بر حل تعارضهاي زناشويي و کاهش ميل به طلاق در زوجين مراجعهکننده به مراکز مشاورة شهرستان بندرعباس، پاياننامة کارشناسي ارشد، رشته مشاوره، هرمزگان، دانشگاه هرمزگان.
- شاهرکني، سيدحبيبالله، 1380، «راهکارهاي رويارويي با تعارض»، توسعة مديريت، ش 34، ص 22-26.
- صادقيفر، مريم، 1375، بررسي و مقايسة باورهاي غيرمنطقي در زنان مراجعهکننده به دادگاههاي عمومي خانواده با زنان عادي شهر بندرعباس، پاياننامة کارشناسي ارشد مشاوره، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1382، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- ظهيرالدين، عليرضا و فاطمه خداييفر، 1382، «بررسي نيم رخهاي شخصيتي مراجعين طلاق به دادگاه خانوادة تهران»، فيض، ش 25، ص 1-7.
- قادري، زهرا و همكاران، 1388، «اثربخشي خانواده درماني ستير بر تغيير سبکهاي مقابله با تعارض زناشويي». انديشه و رفتار، دورة سوم، ش 11، ص 67-76.
- کليني، محمدبن يعقوب، 1369، اصول کافي، ترجمة حاج سيدجواد مصطفوي، تهران، کتابفروشي علميه اسلاميه.
- گلدنبرگ، ايرنه و هربرت گلدنبرگ، 1385، خانواده درماني، ترجمة حميدرضا حسين شاهي برواتي و همكاران، تهران، روان.
- مجلسي، محمدباقر، 1363، بحارالانوار، ترجمة ابوالحسن موسوي همداني، تهران، الاسلاميه.
- نويدي، احد و حسين عبداللهي، 1377، «بررسي رابطة بين افسردگي و التزام عملي به اعتقادات اسلامي در ميان دانشآموزان دورة متوسطه»، تعليم و تربيت، ش 66، ص 9-30.
- ياريپور، علي، 1379، بررسي تأثير طرح مداخلات مشاورة خانواده بر ميزان ثبت طلاق در محاکم دادگستري شهر قم، پاياننامة کارشناسي ارشد، روانشناسي باليني، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامي.
- يوسفي، ناصر و كيومرث بشليده، 1390، «خوشبيني و بدبيني و باورهاي مذهبي به عنوان پيشبينيکنندههاي طلاق»، مشاورة کاربردي دانشگاه شهيد چمران اهواز، دورة اول، سال اول، ش 2، ص 73-96.
- Bergin, A. E, 1983, Religiousity and mental health: A critical revaluation and meta-analysis, Professional Psychology: Research and Practice, v. 14, p. 170-184.
- Bradbury, Thomas. N, 1995, Assessing the four fundamental domains of marriage, Family Relations, v. 44, p. 459-468.
- Call, V. R. A, & Heaton, T. B, 1997, Religious influence on marital stability, Journal forthe Scientific Study of Religion, v. 36, p. 382-392.
- Coan, S, 2004, The impact of residential experience on the Division of Household labor, conflict patterns, differentiation, and marital satisfaction. Unpublished Doctoral Dissertation.
- Christensen, A, & Heavey, C. L, 1999, Interventions for couples, Annual Review of Psychology, v. 50, p. 90-165.
- Ellison, 1983, Spiritual maturity Indey, The measures of religiosity, chapter 4, p. 201-205.
- Haghighi, M. A, 2002, Organizational Behavior Management, Tehran: Termeh Publications.
- Gorsuch, R.L, 1988, Psychology of religion, Annual review psychology, v. 39, p. 201-221.
- Greeff, P. A, & De Bruyne, T, 2000, Conflict Management Style and Marital Satisfaction, Journal of Sex and Marital ataherapy, v. 26, p. 321-334.
- Hanler, O. S, & Genc¸oz, T. I, 2005, The effect of religiousness on marital satisfaction:testing the mediator role of marital problem solving between religiousness and marital satisfaction, Contemporary Family Therapy, v. 27(1), p. 123-136.
- Levinger, G, & Huston, T. L, 1990, The social psychology of marriage, In F. D.
- Mahoney, A, & et al, 2003, Religion and the sanctification of family relationships, Review of Religious Research, v. 44, p. 220-236.
- Maton, K. I, 1989, The stress-buffering role of spirtual support: Cross-sectional and prospective investigations, Journal for the Scientific Study of Religion, v. 28, p. 310-323.
- Margaret, G, & et al, 1990, Religiosity and marital satisfaction: A research note, Review of Religiosity Research, v. 32 (1), p. 78-86.
- Markman, H. J, & Hahlweg, K, 1993, The Prediction and prevention of marital distress: An international Perspective, Clinical Psychology Review, v. 13, p. 29-43.
- Orathinkal, J, & Vansteewegen, A, 2006, Religiosity and Marital satisfaction, Contemporary Family Therapy, v. 28, p. 497-504.
- Paterson, G, & et al, 1985, Interpersonal skills training for couples in early stage of conflict, Journal of Marriage and the Family, v. 39, p. 265-303.
- Rahim, M. A, 1983, A measure of styles of handling conflict, Academy of Management journal, v. 26, p. 368-376.
- Rew, L, & Wong, J, 2006, “A systematic review of associations among religiosity/spirituality and adolescent health attitudes and behaviors”, Journal of Adolescent Health, v. 38, p. 433–442.
- Schaap, C, & et al, 1988, Marital conflict resolution. In P. Noller M.A. Fitzpatrick (Eds), perspectives on Marital Interaction, Clevedon: Multilingual Matters.
- Sullivan, T, 2001, Understanding the relationship between religiosity and marriage: an investigation of the immediate and longitudinal effects of religiosity on newlywed couples, Journal of Family Psychology, v. 15, p. 610-628.
- Wang. Q, 2006, Linking Goals to Avoidance in Interpersonal Conflict Situation: A Cognitive Approach. Doctoral Dissertation for philosophy, Submitted to the faculty of the Graduate School of University of Maryland.
- Wilmot. W.W, & Hocker. L. J, 2000, Interpersonal Conflict. Mc Graw Hill humanities/ Social Sciences Lang ages.
- Worthington EL, Jr, 2005, Hope-Focused Marriage Counseling Recommendations for Researchers, Clinicians and Church workers, Journal of Psychology and Theology, v. 31 (3), p. 231-239.
 
				
				 
                        
 
  
