تبیین سازه خودمهارگری براساس اندیشه اسلامی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
«خودمهارگري» بهعنوان توانايي عالي انساني براي يك زندگي ارزشمند، امري حتمي و اجتنابناپذير است. خودمهارگري، ويژگي كليدي است که وجود آدمي را از ساير گونههاي حيواني متمايز ميسازد (کراس و ميشل،2010، ص 428). درواقع، خودمهارگري افراد را قادر ميسازد تا بر روي ابعاد فردي و اجتماعي زندگي خود، مهار ارادي داشته باشند (مييد و ديگران، 2010، ص 380). مسئله خودمهارگري، از زمان فيلسوفان يونان مورد توجه و بحث بوده است. امروزه موضوع خودمهارگري نهتنها در روانشناسي، بلکه در حوزههاي اقتصاد، سياست، و فلسفه نيز مطرح شده است (هافمن و ديگران، 2009). در روانشناسي نوين، خودمهارگري و مفاهيم مرتبط با آن، از مدتها پيش، مورد توجه نظريهپردازان عرصه روانشناسي قرار گرفته است (کراگلانسکي و کوپتز، 2010، ص 297).
به اعتقاد روانشناسان، خودمهارگري در سطوح مختلف کاربرد دارد و امروزه تقريباً مشکلات شخصي و اجتماعي افراد، مستلزم نوعي شکست در خودمهارگري تلقي ميشود (باميستر و ديگران، 2007، ص 517). در سطح شخصي، افراد با خودمهارگريِ مناسب، قادر به پيشرفت در تحصيل و كار خواهند بود، با اجتناب از ولخرجي پساندازي براي آينده خواهند داشت. با اجتناب از پرخوري، وضعيت متناسب بدن خود را حفظ خواهند نمود (مييد و ديگران، 2010، ص 376). همچنين افراد، سازگاري روانشناختي بهتر و خودپنداشت و حرمتخود بالاتري را تجربه ميكنند (تانجني و ديگران، 2004).
در سطح اجتماعي نيز پژوهشها نشان ميدهند که خودمهارگريِ مناسب، به افراد كمك ميكند تا از تقلب، ارتكاب جرايم، و رفتارهاي جنسي ناايمن خودداري نمايند (مييد و ديگران، 2010، ص 377). اين افراد، قادر خواهند بود که احتمال ابتلا بيماريهاي مقاربتي و بارداريهاي غيرقانوني را با ارتقاي سطح خودمهارگري کاهش دهند (واس و باميستر، 2004، ص 3). آنها با خودمهارگري بالا، ارتباط بهتر و تعارض کمتر خانوادگي را به نمايش گذاشته، خشم کمتر و مديريت بهتر خشم را تجربه ميکنند (تانجني و ديگران، 2004). با اين حال، عليرغم توافق روانشناسان بر محوريت مهارخود براي توصيف طبيعت انسان، دربارة نام، تعريف، و اندازهگيري اين سازه اختلافنظر وجود دارد (داک ورث و ديگران، 2009).
اين مفهوم، که در زبان روزمره «قدرت اراده» ناميده ميشود، حدود يک قرن فراز نشيب را در روانشناسي طي كرده است. در ابتدا، کنشگرايان به آن پرداختند. ويليام جيمز (1890) با انتشار کتاب اصول روانشناسي و با طرح موضوعات مهمي چون اراده، توجه، و عادت، جزء اولين کساني است که اين موضوع را به عرصه روانشناسي کشاند. از نگاه وي، مفهوم اراده با توانايي مهار افکار و رفتار توسط خويشتن پيوند خورده است (پاولسکي، 2009، ص 537).
روانتحليلگران نيز بهگونهاي ديگر مفهوم مهارگري را مورد توجه قرار دادند. نگرش فيلسوفانِ باستان در زمينه تعارض عقل و وسوسه، مجدداً در نظريات نوين همچون نظريه زيگموند فرويد (1925) منعکس شده است (کراگلانسکي و کوپتز، 2010، ص 297). مفهوم «خودمهارگري» در نگاه فرويد را بايد در زمينة حل تعارض موجود بين تکانههاي «نهاد» و مطالبات «فرامن» جستوجو نمود. ازآنجاكه نهاد يا بن، منبع اميال فرودست و تكانشي، و فرامن نمايانگر معيارهاي فرادست انتزاعي و ارزشمند است، نيرويي بايد وجود داشته باشد تا معيارهاي فرادست را بر اميال فرودست مسلط نمايد. اين نيرو، همان خودمهارگري است که توسط «من» به راه ميافتد. پس ويژگي اصلي خودمهارگري عبارت است از: مديريت تعارض بين بن و فرامن (اسکالر و هيگينز، 2010، ص 313).
امّا در اوج استقرار رفتارگرايان، موضوع مهار و اراده، به اتهام غيرعلمي بودن به کناري نهاده شد و يا تحليلهاي سطحي از آن به ميان آمد (ميشل و آيدوک، 2004، ص 99). از نظر بياف اسكينر (1971)، موضوع اراده و آزادي در انسان يك افسانه است. موضوع مهار انسان توسط خويشتن، معناي محصلّي نخواهد داشت. با اين حال، اسكينر با برداشت متفاوتي از «خودمهارگري» سخن به ميان آورده است. وي معتقد است: افراد تنها ميتوانند متغيرها را درون محيط خود دستکاري نموده و ميزاني از خودمهارگري را اينگونه بهکار بگيرند (فيست و فيست، 2006، ص 457).
بررسيهاي تاريخي در زمينه خودمهارگري و خودنظمبخشي، علاوه بر رويکردهاي مذکور، نظريه شناختي پياژه، نظرية پردازش اطلاعات، و نظرية يادگيري شناختي اجتماعي را نيز شامل ميشود. هريك از اين رويكردها، در پي آن هستند تا دليل موجهي براي اين موضوع اقامه كنند كه چگونه افراد به توانايي نظمبخشي هيجانات و تنظيم فرايندهاي فكري خويش دست مييابند (رويدا و ديگران، 2011، ص 284).
با اين حال، در سالهاي اخير، پژوهش در موضوع خودمهارگري با رشد سرسامآوري مواجه بوده است. در بررسي و مرور مقالات منتشره در زمينه خودمهارگري از سال 2001 تا 2010 نشان داده شد که تعداد اين پژوهشها، بيش از مقالات منتشرشده در کل چهار دهه پيش از آن است (ماگن و گراس، 2010، ص 335).
در اين تحقيقات روانشناختي، اصطلاحات و مفاهيم متنوعي به چشم ميخورد که هريک، بهنحوي در پي تبيين مفهوم مهار خويشتن ميباشند. برخي از مهمترين اين اصطلاحات عبارتند از: «خودمهارگري»، «خودنظمبخشي»، «بازداري پاسخ»، و «كنش اجرايي خود». اما بهراستي چه ارتباطي ميان مجموعه اين مفاهيم وجود دارد؟ و در مهار خويشتن، کداميک از اين مفاهيم، محوريت داشته و کداميک، مفهوم فرعي بهشمار ميآيند؟ سؤالاتي که نياز به بررسي بيشتر دارد.
علاوه بر اين، ارائة مدلها و الگوهاي مختلف، در تبيين «عملکرد» خودمهارگري نيز بر جايگاه موضوع و بر ابهام آن افزوده است. برخي از اين مدلها عبارتند از: مدل سه مؤلفهاي خودمهارگري كانفر و کارولي (نورمن و نانسي، 2000، ص 570)، نظرية سيستم مهار سايبرنتيک (کارور، 2004، ص 13)، مدل «نيروي خودنظمبخش» (اسميشل و باميستر، 2004، ص 85)، و مدل سيستم دوگانه تکانشي-متفکرانه (هافمن و ديگران، 2009).
همانطور که مشاهده ميشود، پژوهشگران، موضوع خودمهارگري را در قلمروهاي گوناگون با مفاهيم و الگوهاي متنوع مورد بررسي قرار دادهاند. به اعتقاد محققان، نتيجه همه اين تحقيقات منجر به ازدياد نظريهها، مدلها، و رويکردهايي شده است که هرکدام در جاي خود مهماند، اما ارتباط روشني با هم ندارند (ماگن و گراس، 2010، ص 335). ازاينرو، ما هنوز نيازمند بررسي فراگيري هستيم تا دانش ما را در مورد پديدة خودمهارگري ارتقا بخشد (کراگلانسکي و کوپتز، 2010، ص 297). از سوي ديگر، تعدادي از پژوهشها (براي نمونه، رفيعيهنر و جانبزرگي، 1389؛ خداياريفرد و شهابي، 1388؛ مککولا و ديگران، 2009، ديسموند و ديگران، 2007)، وجود رابطة مثبت و معنادار بين خودمهارگري، دينداري افراد، و رفتارهاي فضيلتمندانه اخلاقي را تأييد کردهاند. هريک از اين متغيرها، با كاهش رفتارهاي مجرمانه نيز در ارتباط بودهاند. گيير و باميستر (2005، ص 415)، ازجمله مؤلفاني هستند که قدرت دين را در پرورش و تقويت رفتارهاي فضيلتمندانه اخلاقي از طريق بهبود خودمهارگري مورد بررسي قرار داده، شيوههايي را كه دين به تسهيل عناصر خودمهارگري ميپردازد، مورد بررسي قرار دادهاند.
از سوي ديگر، برخي پژوهشگران روانشناسي دين، معتقدند آنچه كه هنوز در زمينة خودمهارگري مورد مطالعه قرار نگرفته است، سازهاي به نام «خودنظمبخشي معنوي» است. به اعتقاد آنها، مفهوم خودنظمبخشي معنوي ميتواند براي فهم اَشكال مختلف معنويت مفيد بوده، براي آشكارسازي نحوة تأثير مداخلههاي معنوي، تصحيح مفهوم سلامت معنوي، و طراحي مداخلههاي جديد معنوي موردنياز باشد (اومان و ثورزن، 2005، ص 451).
بنابراين، به دليل اهميت موضوع مهار خويشتن در سطوح مختلف فردي و اجتماعي، فقدان تعريف روشن از مفهوم خودمهارگري، وجود اصطلاحات متنوع و گاه همپوش در اين عرصه، اختلافنظر در زمينة تکبعدي يا چندبعدي بودن اين سازه، فقدان توصيف و تحليل مفهومي اين سازه از ديدگاه اسلام، ضرورت بررسي آن از نگاه روانشناسي و منابع اسلامي روشن ميشود. ازاينرو، اين پژوهش در پي بررسي پرسشهاي ذيل برآمده است:
خودمهارگري در روانشناسي با چه مفاهيمي معرفي شده و چه ارتباط منطقي بين آنها ميتواند حاکم باشد؟ آيا ميتوان «ساختار خودمهارگري» را با نگرش اسلامي ارائه نمود؟ آيا ساختار مذکور از روايي محتوا برخوردار است؟
با جستوجو در منابع موجود و در حد وسع، در منابع فارسي تحقيق نسبتاً جامعي در موضوع مهار خويشتن در قلمرو روانشناسي انجام نگرفته است. در قلمرو اسلامي نيز شايد بتوان به چند مورد تأليف اشاره نمود كه يا در پي تحليل روايات اسلامي بوده و تبيينهاي روانشناختي مدنظر قرار نگرفته است (ر.ک: پسنديده، 1388) و يا جهتگيري تحقيقات در حيطة رفتار (يعني صرفاً يكي از حوزههاي كنشوري خودمهارگري) بوده است. بهعلاوه، از تحقيقات جديد و گسترده روانشناختي کمتر استفاده شده است و بهتبع، تبيين ساختار و الگوهاي اسلامي نيز کمتر به چشم ميخورد (شجاعي، 1388). بنابراين، ميتوان اين تحقيق را از اولين پژوهشهاي رسمي در زمينه خودمهارگري در ايران دانست که ميتواند در راستاي بوميسازي و اسلاميسازي روانشناسي، راهگشاي پژوهشگران گردد.
روش پژوهش
اين پژوهش، بهطور کلي از نوع تحقيقات بنيادي است که در پي افزايش حيطه دانش و آگاهي است. از سوي ديگر، ميتوان روش تحقيق در اين پژوهش را از نوع «توصيفي-تحليلي» دانست كه هدف محقق، جمعآوري، توصيف، دستهبندي، مقايسه، و تجزيه و تحليل مفاهيم مرتبط با «خودمهارگري» در متون روانشناختي و منابع ديني ميباشد. علاوه بر اين، براي بررسي روايي محتواي سازه خودمهارگري اسلامي، از كارشناسان ديني و متخصصان علوم اسلامي استفاده شده و براي تحليل نظرات آنان، از شاخصهاي آمار توصيفي و روش همبستگي استفاده شده است.
يافتههاي پژوهش
براي ارائه يافتههاي پژوهشي مطابق پرسشهاي پژوهش، مباحث در سه قسمت ارائه ميگردد:
الف. بررسي و تحليل مفاهيم مرتبط به مهار خويشتن در روانشناسي
در بررسي آثار روانشناسي، اصطلاحاتي که هريک بهنحوي در پي تبيين مفهوم مهار خويشتن ميباشند و محقق بدانها دست يافته، عبارتند از: خودمهارگري، خودنظمبخشي، بازداري پاسخ، كنش اجرايي خود، تأخير ارضاء، تعالي، قدرت اراده، خودداري، خودانضباطدهي، مهار من- تابآوري من، و مديريت خود.
تعريف مفاهيم كليدي
انتخاب پاداش بزرگترِ با تأخير بهجاي پاداش كوچكتر آني (بارکلي، 2004، ص 304)، توانايي غلبه بر واکنشهاي شديد (واس و باميستر، 2004، ص 1)، و توانايي پايداري در برابر وسوسه (ماگن و گراس، 2010، ص 337) از تعاريف ارائهشده در زمينه اصطلاح «خودمهارگري» ميباشند. اصطلاح «خودنظمبخشي»، در نيمه دوم دهه 1980 در عناوين روانشناسي پديدار شد و پس از يك مرحله نهفتگي، مجدداً در دهه 1990 در مباحث مربوط به مهار و تنظيم خويشتن نمايان گرديد (برونلي و ديگران، 2000، ص 306).
فعاليتهايي که افراد براي تغيير نتيجه رويداد کنوني انجام ميدهند (بارکلي، 2004، ص 304)، تلاش و کوششي که آدمي، جهت تغيير و دگرگوني حالات يا فرايندهاي دروني خود بهکار ميگيرد (واس و باميستر، 2004، ص 1)، و هدايت يا تنظيم رفتارهاي خويش بهمنظور رسيدن به برخي اهداف يا حالات غايي مطلوب (مک کولا و ديگران، 2009)، ازجمله تعاريف خودنظمبخشي ميباشد. درواقع، خودنظمبخشي، به تنظيم توسط خود و نه صرفاً تنظيم خود اشاره دارد (واس و باميستر، 2004، ص 2).
«كنش اجرايي خود»، سازه نسبتاً جديدي در عرصه پژوهشهاي مربوط به مهار خويشتن بهشمار ميآيد. اما در تعريف و ارزيابي آن، تناقضهايي به چشم ميخورد. در اصطلاحات عمومي، سازة مذکور به فرايندهاي شناختي هدف محورِ سطح بالايي اشاره دارد كه مهار از بالا به پايين را بر فرايندهاي شناختي سطح پايينتر اعمال ميكند (داک ورث و ديگران، 2009).
رابطه مفاهيم خودنظمبخشي، خودمهارگري، و کنش اجرايي خود
برخي مؤلفان (مادوکس، 2009، ص 889)، دو اصطلاح خودمهارگري و خودنظمبخشي را مترادف دانستهاند. اما برخي ديگر (واس و باميستر، 2004، ص 2)، بين آنها تمايز قايل شدهاند، بهگونهاي که خودمهارگري زيرمجموعهاي از خودنظمبخشي در نظر گرفته كه تعمّدي، هشيار و نيازمند تلاش است. درحاليکه خودنظمبخشي، به طبقه وسيعتري از كنترل رفتاري هشيار و ناهشيار اشاره دارد که گاهي غيرارادي بوده، نيازمند تلاش شخص نيست (مانند تنظيم دماي بدن).
اما رابطة دو اصطلاح مذکور، با مفهوم کنش اجرايي خود چيست؟ اسميشل و باميستر معتقدند: خود داراي کنشهاي اجرايي مختلف و متنوعي ميباشد که توانمندي خودمهارگري و خودنظمبخشي را بايد از مهمترينِ اين كنشها بهحساب آورد. درواقع، كنش اجرايي خود، اصطلاح عام و فراگيري است كه علاوه بر مفاهيم خودمهارگري و خودنظمبخشي، شامل توانمنديهاي ديگر نيز ميشود (اسميشل و باميستر، 2004، ص 85). براي نمونه، مييد و ديگران معتقدند، تصميمگيري و نيز پايداري افراد در برابر تأثيرپذيري ناخواسته، از جانب ديگران از کنشهاي اجرايي خود بهشمار ميآيند (مييد و ديگران، 2010، ص 380).
رابطه مفاهيم بازداري، تعالي، و خودمهارگري
درواقع، «بازداري پاسخ» را ميتوان از مقوّمات خودمهارگري قلمداد کرد. فرد تا زماني كه هنوز تکانشگرانه و بدون تصميم به رويدادهاي بيدرنگ پاسخ ميدهد، نميتواند فعاليتها و رفتارها را به سمت مقاصدش هدايت نمايد (بارکلي، 2004، ص 304). از سوي ديگر، «تعالي»، که يك توانايي روانشناختي در واکنش نشان دادن به چيزهايي است كه حضور فيزيكيِ فعلي ندارند (سايت و گريفين، 2011، ص 509)، نقش مؤثري در «به تأخير انداختن ارضاء»، که نشانه توانايي مهار خويشتن است (اسکالر و هيگينز، 2010، ص 313) خواهد داشت. بنابراين، ميتوان گفت: بازداري پاسخ، پيشنياز خودمهارگري بوده و تعالي يکي از عناصراساسي براي خودمهارگري مؤثر بهشمار ميآيد.
رابطه مفاهيم خودانضباطدهي، خودداري، مديريت خود، و قدرت اراده
تايلر و ديگران (2001) و ساسون (2009، ص 5) معتقدند: دو اصطلاح خودانضباطدهي و خودداري، مترادف اصطلاح خودمهارگري ميباشند. به گفته تانجني (2004)، خودانضباطدهي، نشانه توانايي خود در مهار خويش ميباشد. «مديريت خود»، اصطلاح ديگري است كه برخي پژوهشگران (مزو و هيباي، 2004)، براي خودمهارگري بهکار گرفتهاند. هرچند اين اصطلاح بيشتر در بازپروري بيماران جسماني بهکار ميرود (جردن و آزبرن، 2007). از سوي ديگر، بيشتر محققان (باميستر و ديگران، 2007؛ ساسون، 2009؛ جاب، 2010؛ باکشول، 2010)، «قدرت اراده» را هممعنا و يا شكلي از خودمهارگري ميدانند كه بهواسطه تمرين و استقامت، قابليت تقويت را داراست. بنابراين، چهار اصطلاح مذكور، مترادف هم به كار برده شدهاند. در نهايت، به اعتقاد گرامزو و ديگران (2004)، دو مفهوم «مهار من و تابآوري من»، بيانگر فرايندهاي خودنظمبخشي هستند كه موجب ايجاد تفاوتهاي فردي در هيجان، فكر، و رفتار ميگردند.
بنابراين، براساس شکل (1) چگونگي ارتباط مفاهيم چندگانه مرتبط به مهار خويشتن نمايان ميگردد. تحليل آن در نتيجهگيري خواهد آمد.
شکل(1). نحوه ارتباط مفاهيم مرتبط با موضوع مهارخويشتن
ب.تبيين «ساختار خودمهارگري» با نگرش اسلامي
مفهوم سازه و ساختار
در پژوهشهاي روانشناسي، با واژگاني مواجه ميشويم که عليرغم مشابهت، تفاوتهاي دقيق معنايي باهم دارند. ازجمله آنها، واژههاي «مفهوم»، «سازه»، و «ساخت» ميباشد. براي تبيين موضوع خودمهارگري با نگرش اسلامي، لازم است واژة صحيح و متناسب را در مورد آن بهکار گرفت تا دچار اشتباه مفهومي نگرديم. از نگاه مؤلفان (هومن، 1386، ص 172)، «مفهوم» را ميتوان انتزاع يا تجريد رويدادهاي مشاهدهپذير دانست. تشکيل مفهوم، راهي است کوتاه براي تعريف و توصيف واقعيتها و مقصود از آن، ساده کردن امر تفکر است.
بهطور کلي، با دو نوع مفهوم سروکار داريم: 1. برخي مفاهيم با واقعيتها و چيزهايي که توصيف ميکند ارتباط نزديک دارد. 2. برخي مفاهيم را نميتوان به آساني به پديدههايي که اين مفاهيم در برابر آنها ايجاد شده است، ربط داد. براي نمونه، مفاهيم «نگرش»، «يادگيري»، «نقش»، و «رغبت» از اين دسته بهشمار ميآيند. اينگونه مفاهيم، درواقع تجريدهاي عاليترِ رويدادهاي محسوس و ملموس است. ميتوان آنها را نوعي استنباط دانست. اين نوع تجريدهاي عاليتر، به اين دليل که از مفاهيمي با سطحِ انتزاع بالاتر ساخته شدهاند، در فرهنگ پژوهش علمي، «سازه» خوانده ميشوند (هومن، 1386، ص 172).
اما اصطلاح «ساخت» يا «ساختار»، به مجموعه کاملي از روابط بخشهاي مختلف يک ادراک، يک مشاهده و يا يک انديشه اشاره داشته و يا به پيکربندي يک مجموعه از عناصر و مجموعهاي از مؤلفههاي مرتبط با هم اشاره دارد. يک ساختار، ممکن است سلسلهمراتبي باشد، و يا شبکهاي درهمتنيده و در عين حال، نظامدار. مانند ساختار فيزيکي، ساختار رواني، ساختار اجتماعي، و ساختار رياضي. حال، با تعريفي که از «سازه» ارائه شد، ميتوان گفت: ساخت يا ساختار در ادبيات پژوهشي روانشناسي، به سازههايي اشاره دارد که از مؤلفههاي مرتبط با هم تشکيل شده باشد.
خودمهارگري، سازه تکبعدي يا چندبعدي؟
در آثار مربوط به خودمهارگري (داک ورث و ديگران، 2009؛ اومان و ثورزن، 2005)، شاهد بهکارگيري اصطلاح «سازه» براي مفهوم خودمهارگري هستيم. اما دربارة اينکه آيا سازه خودمهارگري تکبعدي بوده و يا از ابعاد و مؤلفههاي مختلف تشکيل شده، اختلافنظر وجود دارد. تانجني (2004) با طراحي مقياس خودمهارگري، در پي اثبات ساختار چند عاملي خودمهارگري بوده است. اليا (2004) خودمهارگري را مستلزم مهارتهاي چندگانه ميداند. درحاليکه، باميستر (2007) معتقد است: خودمهارگري يک سازه تکبعدي ميباشد.
براساس بررسيهاي انجامشده در منابع اسلامي اولاً، مفاهيمي وجود دارد که تبيينکننده سازه «خودمهارگري» هستند. ثانياً، نميتوان آن را يک سازه تکبعدي تلقي نمود. به نظر ميرسد، اين سازه از سطوح و مؤلفههاي مختلفي تشکيل يافته که بهصورت سلسلهمراتبي با هم پيوند يافتهاند. بررسيها نشان ميدهد، مفهوم «خودمهارگري» براساس منابع اسلامي، از دو سطح کلي تشکيل شده است. سطح اول، از دو مؤلفه محوري «شناخت» و «بازدارندگي» تشکيل شده است و سطح دوم، از تحليل مؤلفههاي سطح اول بهدست ميآيد. در ذيل، به تبيين کلي سطوح مذکور پرداخته ميشود:
سطح اول سازه خودمهارگري اسلامي
دو مفهوم اساسي «عقل» و «تقوا» ميتواند تبيينکننده سطح اول سازه خودمهارگري در آموزههاي اسلام باشد. در اينکه عقل متضمن يک مفهوم شناختي است ترديدي نيست، اما از بررسيهاي لغوي (ابنمنظور، 1414ق، ج 11، ص 458؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 577؛ مصطفوي، 1360، ج 8، ص 194)، قرآني (بقره: 44 و73؛ مائده: 58؛ انعام: 151 و 152؛ روم: 28 و 29)، و روايي (نوري طبرسي، 1407ق، ج 12، ص 114؛ تميمي آمدي، 1366، ص 240) و نيز کلام محققان (مجلسي، 1404ق، ج 1، ص 99-103؛ طوسي، بيتا؛ شجاعي، 1388، ص 76؛ پسنديده، 1388، ص 64-79)، در مفهوم عقلايي موضوع را ميتوان استنباط نمود كه در مفهوم عقل، علاوه بر يك مفهوم شناختي، يک مفهوم بازدارندگي نيز پنهان است. اگر کسي اصرار داشته باشد که عقل صرفاً متشکل از يک مفهومشناختي بوده و از جنس «ادراک» است، باز هم طبق تفسير برخي از آيات قرآن کريم (بقره: 44 و73؛ مائده: 58؛ ر.ک: طبرسي، 1372و 1377؛ جوادي آملي، 1388، ج 4، ص 142؛ بغوي، 1420ق، ص 130؛ طباطبائي، 1374، ج 15، ص 308)، نميتوان مفهوم بازدارندگي را از آن جدا نمود. نهايتاً، بايد آن را متفرّع بر مؤلفه شناختي دانست. از سوي ديگر، از روايات اسلامي نيز برميآيد كه تقويت عقل موجب بازداري از تمايلات نفساني ميشود (نوري طبرسي، 1407ق، ج 12، ص 114).
محور اساسي تقوا نيز در بررسي تحليلهاي لغوي (ابنفارس، 1404ق، ج 6، ص 131؛ ابنمنظور، 1414ق، ج 15، ص 401؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 881)؛ بيان مفسران (جوادي آملي، 1383، ج 4، ص 88) و تبيين برخي محققان (صفري، 1374) انگيزه الهي است. تا به حال، معاني مختلفي از تقوا ارائه شده است که همه آنها به نحوي متضمن مفهوم بازدارندگي هستند. ولي بهنظر ميرسد، معناي تقوا هرچه که باشد، خواه «خويشتنباني» (صفري، 1374)، خواه «خودنگهداري» (مطهري، 1368، ص 17)، و خواه «اجتناب، ترس، و تحاشي از گناه» (جوادي آملي، 1377، ص 205)، همگي بايد با محوريت الله جلّ جلاله انجام بپذيرد تا مفهوم تقوا محقق گردد. در روايات اسلامي نيز از يکسو، در تبيين مفهوم تقوا، سخن از «اجتناب» (تميمي آمدي، 1366، ص 268)، «حرز» (همان، ص 270)، «كفّ» از محارم، «حصن»، «عصمت» (همان)، و «مالكيت» بر شهوت (همان، ص 272) به ميان آمده است. از سوي ديگر، اساس تقوا را «ورع» (نوري طبرسي، 1407ق، ج 11، ص 393) دانستهاند و در تبيين مفهوم «ورع»، از مفاهيم «حَجز»و «تَنَزُّه» (همان) استفاده شده كه طبق معناي لغوي، «حَجز» (ابنمنظور، 1414ق، ج 5، ص 331) و «تَنَزُّه» (فراهيدي، 1384، ج 4، ص 15)، معلوم ميشود فاصله گرفتن و دوري گزيدن از گناهان، بايد همراه با يک انگيزه و رغبت انجام پذيرد. بنابراين، عنصر اساسي «تقوا»، مهار نفس و بازداري آن از امور متعارض با هدف ميباشد. البته مهار مذکور، به همراه يک انگيزه محقق ميشود که مقيد به وصف «الهي» است.
از آنچه گذشت، روشن ميشود كه در مفهوم عقل و تقوا، مسئله «شناخت»، «بازدارندگي» و «مهارگري» لحاظ شده است. حال اين سؤال پيش ميآيد كه رابطة دو مفهوم عقل و تقوا در نگاه منابع اسلامي چيست؟ اين موضوع، ازجمله مباحثي است كه كمتر در پژوهشها به آن پرداخته شده است و تکميلکننده تبيين سطح اول سازه خودمهارگري اسلامي خواهد بود. شهيد مطهري، عقل را از نتايج تقوا ميداند (1368، ص 49 و53)، منظور وي از عقل در اينجا، حكمت عملي است، نه حكمت نظري. از بيان اين انديشمند برميآيد كه عقل و آثار آن، در برابر دشمنيهاي هوا و هوس، حالتي انفعالي داشته و خود، نقشي در بازدارندگي آنها ندارد و بايد به انتظار تقوا بنشيند تا او را از يوغ كششهاي نفساني نجات دهد (مطهري، 1371، ص 68). برخي محققان (شجاعي، 1388، ص 102)، با تبيينهاي روانشناختي، عقل را تبيينكننده مفهوم تقوا معرفي ميكند. بهگونهايكه شناختهاي عقلاني، يكي از اركان تشكيلدهنده مفهوم تقوا بهشمار ميآيد. بهعبارت ديگر، تقوا همان كوششهاي عقلانيِ فرد براي تنظيم رفتار و پيشگيري از آسيبهاست. برخي ديگر از اخلاقپژوهان (پسنديده، 1388، ص 94)، در تبييني متفاوت و معكوس، معتقدند: مفهوم تقوا تبيينكننده مفهوم عقل ميباشد. بهعبارت ديگر، عقل نيرويي است كه از دو مؤلفه شناخت و بازداري تشكيل شده است؛ «علم» تبيينكننده مؤلفه شناختي و «تقوا» تأمينكننده مؤلفه بازداري آن خواهد بود.
اما در آيات قرآن كريم، گاه نتيجه يك عمل واحد، هم به عقل و هم به تقوا منتهي شده است. شايد بتوان با بررسي چنين آياتي، به تبيين روشنتري در زمينة رابطه عقل و تقوا دست يافت. يكي از بارزترين موارد در اين رابطه، آيات 151-153 سورة مباركة «انعام» است که پس از بيان اموري که افراد بايد از آن اجتناب نمايند (همچون شرک به خداوند، بيتوجهي به والدين، کشتن فرزندان، انجام گناهان کبيره و صغيره، کشتن افراد، خوردن مال يتيم، کمفروشي، عهدشکني، عدم توجه به صراط مستقيم، و تبعيت از راههاي غيرالهي)، در ضمن سه تعبير «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»، و «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» وجه توصيه انسانها به واجبات و محرمات و بهعبارت ديگر، توصيه آنها به مهار نمودن خويشتن از كششها را به ترتيب، «تعقّل ورزيدن»، «متذكّر شدن»، و«باتقوا شدن» معرفي مينمايد. حال، وجه اين تعابير متفاوت در انتهاي دستورات ظاهراً يکسان، که همگي آنها در امر به مهار و اجتناب مشترکند، چيست؟
از تبيين مرحوم طبرسي، ميتوان استفاده نمود که آية اول (لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) در مورد تمام انسانهاست و بهتبَع، آيه سوم (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) در مورد افراد ديندار است (طبرسي، 1360، ج 9، ص 11). پس حوزة خطابي «تقوا» اخصّ از «عقل» خواهد بود. درنتيجه، افراد خاصي توان رسيدن به مرتبه تقوا را خواهند داشت. برخي ديگر از مفسران (طيب، 1378، ج 5، ص 246)، اين چينش را مراتب لازم براي مهار خويشتن از محرمات الهي ميدانند. طبق اين تفسير، عقلورزي از مقدمات شكلگيري تقوا خواهد بود. علّامه طباطبائي (1374، ج 7، ص 522)، وجه اختلاف اين آيات را در نوع درك بشر از حرمت امور ممنوعه ميداند. به اعتقاد وي، گرچه همة محرمات الهى بهگونهاي است كه فطرت خود ِبشر نيز به حرمت آنها حكم مىكند، ولي فطرى بودن همه اين امور يكسان نيست. بعضى از آنها، فطرى بودنش بسيار روشن است (مانند حرمت شرك به خداى بزرگ و حقوق والدين) كه اگر فرد به دور از هواهاي نفساني و عواطف غلط، آنها را مورد تعقل قرار دهد، حاضر به ارتكاب آنها نخواهد بود. بعضى ديگر، فطرى بودنش به اين روشنى نيست (مانند اجتناب از مال يتيم و رعايت عدالت در گفتار و وفاى به عهد خدا)، كه انسان در درك حرمت آنها، علاوه بر عقل فطرى، به تذكر (مثل دقت در مفاسد و مصالح اين امور در جامعه) نيازمند است. اما پيمودن راه خدا و تقواى دينى (آيه سوم مورد بحث)، وقتى حاصل مىشود كه اول، محرمات الهى شناخته شود و آنگاه، به كمك تعقل و تذكر از آن محرمات، اجتناب به عمل آيد. از نگاه اين مفسر، انسان تا وقتى در راه تقوا گام ميزند كه طريقت عقل و تذكر را از دست ندهد (طباطبائي، 1374، ج 7، ص 522). بنابراين، لازمة دستيابي به تقوا، عقل خواهد بود. رابطه عقل و تقوا را ميتوان يک رابطه عموم و خصوص مطلق دانست که تقوا اخص از عقل ميباشد. تحليل اين يافته نيز در بخش تحليل نتايج خواهد آمد.
سطح دوم سازه خودمهارگري اسلامي
در بررسي آيات قرآن كريم و روايات اسلامي، با مفاهيمي مواجه ميشويم که ارتباط مؤثر، ولي غيرمستقيم با مفهوم عقل و تقوا و درنتيجه، با موضوعات «شناخت» و «بازدارندگي» دارند. ميتوان اين مفاهيم را از متعلقات دو مفهوم شناخت و بازدارندگي دانست. تبيين دقيق ساختار خودمهارگري در اسلام، در گروِ بررسي همه مفاهيم مذكور و شناسايي جايگاه آنها در اين ساختار است. در اينجا به اختصار به بررسي آنها ميپردازيم:
«خود»، اولين مفهومي است که در فرايند مهار خويشتن، بايد متعلق «شناخت» قرار گيرد. اين مطلب، از اهميت مباحث شناخت خود (ر.ک: مصباح، 1387، ص 20)، معرفت نفس، و نقش محاسبه و مراقبه نفس در مهار خويشتن از آموزههاي اسلامي استفاده ميشود (مجلسي، 1404ق، ج 2، ص 32؛ تميمي آمدي، 1366، ص 232؛ نوري طبرسي، 1407ق، ج 11، ص 140و 323؛ حرعاملي، 1409ق، ج 16، ص 98؛ حشر: 18).
«هدف نهايي»، يکي ديگر از مفاهيمي است که متعلق شناخت قرار ميگيرد (مصباح، 1388، ص 30). مقصود بالذات و هدف نهايي انسان در آموزههاي اسلام، «فلاح» (جمعه: 10؛ آلعمران: 130) و «فوز» (بروج: 11؛ انعام: 16؛ مائده: 119) معرفي شده (مصباح، 1388، ص 33) که هر دو، از نتايج و علل غايي مهار خويشتن از نگاه اسلامي بهشمار ميآيند (طباطبائي، 1374، ج 6، ص 247).
سومين حوزهاي که «شناخت» بر آن تعلق ميگيرد، «حوزههاي خودمهارگري» است. از نگاه انديشمندان اسلامي، نيروي عقل و شناخت فطري انسان، براي شناخت حوزههاي بازداري کافي نيست (طباطبائي، 1374، ج 7، ص 523؛ جوادي آملي، 1385، ج 9، ص 98). بررسي مفاهيمي همچون اثم، عصيان، طاعت، معصيت، ذنب، فحشا، و خطيئه در آموزههاي اسلامي در تبيين اين مؤلفه روشنگر خواهد بود.
چهارمين قلمرو، شناخت «اسباب و انگيزههاي» مهار است. از نگاه اسلامي، انسانها با يک مجموعه از انگيزهها به مهار خويشتن روي ميآورند (کليني، 1365، ج 2، ص 51). موضوعي که به اذعان محققان (باميستر و واس، 2007)، کمتر مورد توجه روانشناسان عرصه خودمهارگري قرار گرفته است. مفاهيم رجا (حر عاملي، 1409ق، ج 15، ص 218)، خوف (نازعات: 40؛ کليني، 1365، ج 8، ص 72)، محبت (آلعمران: 31؛ بقره: 165؛ نوري طبرسي، 1407ق، ج 12، ص 168)، و حيا (علق: 14؛ کليني، 1365، ج 2، ص 150) و مفاهيمي از اين دست را در اين عرصه ميتوان مورد مطالعه قرار داد.
اما موضوع «بازدارندگي»، به حوزههايي از مهار خويشتن تعلق گرفته که متعلقِ شناخت نيز ميباشند. اين حوزهها عبارتند از: حوزه رفتار، يعني گفتاري (اجتناب از غيبت، تهمت، افترا، فحش و ناسزا، کذب، پرگويي، افشاء سرّ و مانند آن)، شنيداري (اجتناب از گوش فرادادن به تمام رفتارهايي كه در حوزه مهار گفتاري ممنوع شده است)، ديداري (کليني، 1365، ج 2، ص 35)، خوردن (نوري طبرسي، 1407ق، ج 11، ص 156)، اقتصادي (کليني، 1365، ج 5، ص 81)، و جنسي (نور: 30 و 31)، حوزة افکار شامل فکر گناه (تميمي آمدي، 1366، ص 186) و گناه فکري (انعام: 120) و حوزه هيجان شامل شادي (يونس: 58؛ آلعمران: 170)، غم (زمر: 61)، و خشم (آلعمران: 133و 134)، که از ناحيه آنها مؤلفههاي چهارم (مهار رفتاري)، پنجم (مهار شناختي)، و ششم (مهار هيجاني) شکل خواهد گرفت.
آخرين موضوعي كه متعلق بازدارندگي است، «سختيها» و «دشواريها» در مسير خودمهارگري است. در فرايند مهار خويشتن، ما همواره با مشكلات و سختيهايي مواجه خواهيم بود كه بايد در برابر آنها مقاومت نماييم. به نظر ميرسد، در منابع اسلامي اين موضوع را بايد در دايره مفهوم «صبر» جستوجو نمود (مجلسي، 1404ق، ج 74، ص 200؛ ج 75، ص 59).
حال با تبيين دو سطح از مفهوم خودمهارگري اسلامي، بهنظر ميرسد «سازه» مذکور را ميتوان معرفي و تبيين نمود. شکل(2) اين سازه پيشنهادي را به نمايش گذاشته است. تبيين و تحليل مؤلفههاي ناشي از اين ساختار در بخش نتيجهگيري بررسي ميگردد.
شکل (2) ساختارخودمهارگري با رويکرد اسلامي
ج. روايي محتواي ساختار خودمهارگري اسلامي
بهطور كلي، بايد ادعاي وجود ساختار خاص خودمهارگري در منابع اسلامي، به تأييد كارشناسان در دين برسد. بنابراين، محقق ادعاي نظري خود را با طراحي يک فرم ده سؤالي با ليکرت چهار درجهاي براي ميزان مطابقت مؤلفههاي هفتگانه با آموزههاي اسلام، با استفاده از نظرات چهار تن از كارشناسان خبره در دين، مورد سنجش قرار داد. اين فرم در پيوست مقاله آمده است. پوليت و بک (2006) اظهار ميدارند که در شاخص روايي محتوا کمينه موردنياز، سه کارشناس و بيشينه موردنياز ده نفر ميباشد که محقق از چهار کارشناس در اين زمينه استفاده نموده است (لين، 1986).
گزارش نظرات اين کارشناسان و تحليل دادههاي مربوط به آن، تحت عنوان «روايي محتوايي ساختار خودمهارگري اسلامي» در جدول(1) آمده است.
جدول (1): نمرات کارشناسان خبره دين، براي ميزان موافقت مؤلفههاي نظري خودمهارگري اسلامي با آموزههاي اسلام
سؤالات نمرات كارشناسA نمرات كارشناسB نمرات كارشناسC نمرات كارشناسD ميانگين نمرات کارشناسان انحراف استاندارد
1 4 4 4 4 4 0
2 4 4 4 4 4 0
3 4 4 3 4 75/3 5/0
4 4 4 4 3 75/3 5/0
5 3 4 4 3 50/3 577/0
6 3 4 4 4 75/3 5/0
7 4 4 4 3 75/3 5/0
8 4 4 4 3 75/3 5/0
9 4 4 4 3 75/3 5/0
10 3 4 3 4 50/3 577/0
جمع نمرات 37 40 38 35 5/37 08/2
ميانگين 7/3 4 8/3 5/3 75/3 208/0
انحراف استاندارد 483/0 000. 422/0 527/0
همانطورکه در جدول 1 مشاهده ميشود، ميانگين نمرات همه کارشناسان بالاتر از 5/3 بوده و ميانگين کل نيز برابر با 75/3 با انحراف استاندارد 208/0 ميباشد. بنابراين، از نظر کارشناسان خبره دين، مؤلفههاي نظري خودمهارگري اسلامي درحد «زياد» و «خيلي زياد» با آموزههاي اسلام مطابقت دارد. از سوي ديگر، طبق جدول (2)، ضريب همبستگي بين نمرات دو به دوي کارشناسان در سطح آلفاي 001/0 مثبت و معنادار گزارش شده است. بنابراين، از نگاه کارشناسان خبره اسلامي، مؤلفههاي نظري استخراجشده در زمينه خودمهارگري مطابقت قابل قبولي با آموزههاي اسلام دارد.
جدول (2): آزمون معناداري ضريب همبستگي اسپيرمن بين کارشناسان خبره دين.
همبستگي کارشناسA کارشناسB کارشناسC کارشناسD
کارشناسA 1
کارشناسB 981/0(**) 1
کارشناس C 981/0 (**) 987/0 (**) 1
کارشناس D 963/0(**) 969/0(**) 957/0(**) 1
بحث و نتيجهگيري
هدف اين پژوهش، تبيين خودمهارگري در دو عرصه روانشناسي و انديشه اسلامي است. اين هدف، در قالب سه پرسش پژوهش پيگيري شده است. براساس پرسش اول، محقق در پي بررسي اين موضوع است که خودمهارگري در روانشناسي، با چه مفاهيمي معرفي شده و چه ارتباط منطقي ميتواند بين آنها حاکم باشد؟ براساس يافتههاي پژوهش، که در شکل (1) نمود يافت، ارتباط مفاهيم مرتبط با مهار خويشتن را اينگونه ميتوان مورد تحليل قرار داد: روان آدمي داراي يک مجموعه کنشهاي سطحِ عالي، تحت عنوان «کنشهاي اجرايي خود» ميباشد. برخي از اين کنشها، در حيطه تنظيم خويشتن با هدف مشخصي صورت ميگيرد (خودنظمبخشي). در اين ميان، برخي از فرايندهايي که توسط خود تنظيم ميگردند، بهصورت ناهشيارانه و خودکار انجام ميگيرد و تلاشهاي هشيار در کيفيت آنها تأثيري نخواهد داشت (همچون تنظيم دماي بدن). درحاليکه برخي ديگر از اين فرايندها، هشيارانه و ارادي بوده و بهمنظور دستيابي به اهداف عاليترِ انساني نيازمند تلاش و کوشش فرد ميباشند (خودمهارگري). در جريان فرايند خودمهارگري، لازم است خود بتواند با در نظر گرفتن اهداف بلندمدت (تعالي)، ارضاهاي فوري را به تأخير اندازد (تأخير ارضاء). بنابراين، دو مفهوم تأخير ارضاء و تعالي، از مقوّمات خودمهارگري بهشمار ميآيند. در نهايت، آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که خودمهارگري به توانايي فرد در «بازداري» از برخي کششها، در برابر برخي ديگر از آنها بازميگردد (بازداري پاسخ). ازاينرو، بازداري پاسخ را بايد هسته خودمهارگري بهشمار آورد.
اما مفاهيمي چون قدرت اراده، خودداري، خودانضباطدهي، مهار من و تابآوري، اصطلاحاتي هستند که يا مترادف مفهوم خودمهارگري هستند و يا از نتايج و نشانههاي خودمهارگري بهشمار ميآيند. برخي از اين مفاهيم، از لحاظ تاريخ مقدم بر اصطلاح خودمهارگري بوده (قدرت اراده)، برخي ديگر، تفنن در عبارتاند و يا از نتايج خودمهارگري بهشمار ميروند و يا در حيطههاي علمي ديگر، مثل پزشکي کاربرد داشته و کمتر در ادبيات پژوهشي روانشناسي بهکار رفتهاند (خودداري، خودانضباطدهي، مديريت خود). برخي ديگر نيز مختص به رويکردهاي خاص روانشناسي مثل رويکرد روانتحليلگري ميباشند (مهار من و تابآوري من).
حال با استفاده از مجموع تعاريف و تبيينهاي مذكور در زمينه خودمهارگري و خودنظمبخشي، ميتوان به تعريفي که شامل موارد فوق باشد، اشاره نمود: «خودمهارگري عبارت از توانايي تنظيم و مهار تعمدي، هشيار، و نيازمند به تلاش تمايلات، رفتارها، افكار و هيجانات خويش بهگونهايکه مستلزم متوقف نمودن هدفي براي رسيدن به هدفي با سودمندي طولاني مدتتر و رساندن خود تا حد معيارهايي چون آرمانها، ارزشها، و انتظارات اجتماعي ميباشد».
پرسش دوم، دربارة امکان ارائة «ساختارخودمهارگري» با نگرش اسلامي ميباشد. چگونگي دستيابي به اين ساختار، بر تبيين دو مفهوم عقل و تقوا استوار است. براساس يافتههاي محقق، مفهوم عقل از دو مؤلفه «بازدارندگي» و «شناخت» تشکيل شده است. مفهوم تقوا، اگرچه متضمن مؤلفه بازدارندگي است، اما معنايي فراتر از صرف مهارگري دارد. اين موضوع از تبيين رابطه عقل و تقوا کشف ميگردد. از مجموع يافتههاي تحقيق، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تقوا در طول مفهوم عقل قرار گرفته و نه در عرض آن. ازاينرو، نميتوان تقوا را از مؤلفههاي عقل بهشمار آورد. بهعبارت ديگر، براي شكلگيري مفهوم «تقوا»، نيازمند به مفهوم عقل هستيم. و راهبرد رسيدن به مرحله تقوا، استفاده از نيروي عقل ميباشد. همانگونه که اميرالمؤمنين علي به جويريهبن مسهر فرمود: «فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَقَلَ» (کليني، 1365، ج 8، ص 241). پس شخص هنگام رعايت تقواي الهي در حال استفاده از نيروي عقل ميباشد.
بنابراين، رابطه عقل و تقوا از لحاظ منطقي، رابطة عموم و خصوص مطلق بوده كه حوزه عقل عامتر خواهد بود. ازاينرو، ميتوان هر انسان باتقوايي را عاقل دانست، ولي لزوماً هركس كه صرفاً از نيروي عقل استفاده ميكند، نميتوان او را متقي ناميد. پس، تقوا يك گام فراتر از عقلورزي خواهد بود؛ يعني عليرغم اينكه نيروي عقل طبق تبيينهاي انجامشده (در لغت، كلام محققان، روايات، و آيات)، نيرويي شناختي- بازداري بوده، اما تقوا امري فراتر از آن است. ميتوان گفت: تقوا نيروي شناختي- بازداري است كه با هدف مقدسي شكل ميگيرد. با اين تبيين، ميتوان به پاسخ پرسش در زمينة تمايز بين «مهار» بهطور مطلق و «مهار» با انگيزه مقدس و الهي دست يافت و عناصر هستهاي خودمهارگري در نگاه اسلام را دو مفهوم «شناخت» و «بازدارندگي» دانست. البته اين شناخت و بازدارندگي مطلق نبوده، بلكه مقيد به مفاهيمي است كه سازنده «مؤلفههاي سطح دوم مهار خويشتن» خواهند بود.
براساس ساختي که در قالب شکل (2) ارائه شده است، هفت مؤلفه تشکيلدهنده خودمهارگري با رويکرد اسلامي عبارتند از: مؤلفه خودنظارتگري، مؤلفه هدفشناسي، مؤلفه انگيزشي، مؤلفه مهارهيجاني، مؤلفه مهاررفتاري، مؤلفه مهارشناختي، و مؤلفه مهار تداومبخش. اين مؤلفهها، حاصل دو مؤلفه شناخت و بازدارندگي است. مؤلفه شناخت به نوبه خود، به چهار قلمرو تقسيم ميشود: الف. «شناخت وضعيت خود» و نظارت بر آن، که با مفاهيم محاسبه نفس و مراقبه نفس نمايان ميشود؛ ب. «شناخت هدف نهايي»، که با مفاهيمي چون فوز، فلاح و مانند آن شناخته ميشود؛ ج. «شناخت انگيزشها» که از مفاهيمي چون خوف، رجا، و محبت به دست ميآيد؛ د. «شناخت حوزههاي بازدارندگي»؛ که شامل چهار حوزه رفتار، افکار، هيجانات، و دشواريهاي خودمهارگري ميباشد. مؤلفه بازدارندگي نيز در چهار مقوله مهارگري نمايان ميشود: الف. مهار «هيجان»، ب. مهار «فکر»، ج. مهار «رفتار»، د. مهار «دشواريها» که نمايانگر مفهوم صبر ميباشد.
با توجه به ساختار نظري خودمهارگري، ميتوان تعريفي را از سازه مذکور با رويکرد اسلامي ارائه داد. در اين تعريف، تلاش شده است تا تمام عناصر دخيل در اين سازه گنجانده شود: «فرايند مهار و تنظيم مداوم و آگاهانه تمايلات نفس در سه حوزه افکار، هيجانات و رفتار، با هدف رسيدن به کمال الهي، به وسيله شناخت و نظارت بر خود، شناخت و ايمان به هدف نهايي، و عمل براساس انگيزشهاي الهي». با مقايسه اين تعريف و تعريف بهدستآمده از تحليلهاي روانشناختي، بهروشني وجوه تمايزات خودمهارگري در انديشه اسلامي و روانشناسي نمايان ميشود. بارزترين اين تمايز، توجه به اهداف کمالگرايانه و غيرمادي انسان، و توجه به انگيزهها، بخصوص انگيزههاي الهي در زمينه خودمهارگري ميباشد.
در بررسي پرسش سوم، در زمينة روايي محتواي سازه استنباطشده از منابع اسلامي، براساس يافتههاي پژوهش، روايي اين سازه توسط كارشناسان دين تأييد شده است. ازاينرو، ميتوان گفت: برخلاف ادعاي برخي از پژوهشگران در زمينه تکبعدي بودن خودمهارگري، اين سازه چندبعدي است.
هرچند امکان مقايسه سازه پيشنهادي محقق با ساير سازهها، بهدليل عدم دستيابي محقق به تحليلهاي مفهومي از سوي محققان وجود نداشت و اين مسئله از محدوديتهاي اين پژوهش بهشمار ميآيد، اما طراحي آزمون و نيز بستههاي آموزشي، تربيتي، و درماني مبتني بر سازه مذکور، از پيشنهادهاي اين تحقيق ميباشد که در فرايند آن، قابليت مقايسه با ديگر رويکردها فراهم خواهد شد.
پيوست شماره 1: فرم بررسي ميزان مطابقت مؤلفههاي نظري سازه خودمهارگري با آموزههاي اسلام توسط کارشناسان خبره
مؤلفههاي اساسي براي طراحي ساختار خودمهارگري اسلامي ميزان مطابقت مؤلفهها با آموزههاي اسلام
خيلي زياد
100-76
درصد زياد
75-51
درصد کم
50-26
درصد بسيار کم
25-1
درصد
1. از نظر اسلام، حوزه رفتار (كلامي، ديداري، شنيداري، خوردن، خريدن، جنسي و...) بايد در مواردي مهار شده و در مواردي تنظيم گردد.
2. حوزه هيجانات (مانند غضب، حزن، فرح و سرور و...) در برخي موارد بايد تنظيم و در مواردي بايد مهار گردد.
3. حوزه افكار بايد در مواردي تنظيم (مانند حسن ظن و سوء ظن به ديگران) و در مواردي (مانند فكر كردن به گناه) تا حد ممكن مهار شود.
4. اسلام، براي مهار و تنظيم حوزههاي سهگانه (رفتار، هيجان و افكار) اهدافي تعيين نموده كه بالاترين هدف، رسيدن به كمال الهي است.
5.قبل از مهارگري، ابتداء نسبت به مصاديق حوزههاي مذكور بايد (از طريق عقل، وحي و يا فطرت) شناخت حاصل نمود
6. اسلام، به منظور ايجاد انگيزه براي مهار و تنظيم در حوزههاي مذكور، انگيزشهايي (مانند خوف، رجاء، محبت و...) را مقرر نموده است.
7. از نظر اسلامي، افراد همواره بايد خود را در حوزههاي سهگانه مذكور، مورد نظارت قرار داده و موقعيت اَعمال خويش را رَصد نمايند (محاسبه و مراقبه نفس)
8. صِرف مهار و تنظيم در حوزههاي مذكور، بدون شناخت هدف نهايي (قرب الهي)، مقصود نهايي اسلام را تأمين نميكند.
9. اساساَ، دو مقوله «شناخت» و«بازدارندگي» را ميتوان مؤلفههاي اصلي مهار و تنظيم دانست.
10. انجام مهار و يا تنظيم، سختي و دشواريهايي را به همراه دارد كه با مقوله «صبر» بايد آن را هموار نمود.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دارصادر.
- ابنفارس، احمد، 1404ق، معجم مقاييس اللغه، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- بغوى، حسينبن مسعود، 1420ق، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، تحقيق عبدالرزاق المهد، بيروت، داراحياء التراث العربى.
- پسندیده، عباس، 1388، اخلاقپژوهی حدیثی، تهران، سمت.
- تميمي آمدی، عبدالواحدبن محمد، 1366، غررالحکم و دررالکلم، قم، سازمان تبلیغات اسلامي.
- جوادي آملي، عبدالله، 1383، تسنيم، تفسير قرآن كريم (ج 4)، تحقيق و تنظيم احمد قدسي، چ سوم، قم، اسراء.
- ـــــ، 1385، تسنيم، تفسير قرآن كريم (ج 9)، تحقيق و تنظيم حسن واعظی و حسین اشرفی، قم، اسراء.
- ـــــ، 1377، تفسير موضوعي قرآن كريم: مراحل اخلاق در قرآن، تنظيم و ويرايش علي اسلامي، قم، اسراء.
- حرعاملي، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آلالبيت.
- خدایاریفرد، محمد و همكاران، 1388، «رابطه دینداری و خودکنترلی پائین با استعداد سوء مصرف مواد در دانشجویان»، رفاه اجتماعی، سال نهم، ش 34، ص 115-130.
- راغب اصفهانى، حسينبن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، دمشق، دارالعلم الدار الشامية.
- رفیعیهنر، حمید و مسعود جانبزرگی، 1389، «رابطه جهتگیری مذهبی و خودمهارگری»، روانشناسی و دین، سال سوم، ش 1، ص 31-42.
- شجاعي، محمدصادق، 1388، درآمدي بر روانشناسي تنظيم رفتار با رويكرد اسلامي، قم، دارالحديث.
- صفری، سیدناصر، 1374، «مفهوم تقوا و کاربرد آن در قرآن کریم»، پژوهشهای قرآنی، ش 5، ص 251-268.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان فی تفسير القرآن، ترجمة سيدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسى، فضلبن حسن، 1377، تفسير جوامع الجامع، با مقدمه آيت الله واعظزاده خراسانى، چ دوم، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى.
- طبرسى، فضلبن حسن، 1372، مجمعالبيان فى تفسير القرآن، تحقيق و مقدمه محمدجواد بلاغى، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طبرسى، فضلبن حسن، 1360، مجمعالبيان فى تفسير القرآن، تحقيق رضا ستوده، تهران، فراهانى.
- طوسى، محمدبن حسن، بيتا، التبيان فى تفسير القرآن، تحقيق احمد قصيرعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى.
- طيب، سيدعبدالحسين، 1378، اطيبالبيان في تفسير القرآن، چ دوم، تهران، اسلام.
- فراهیدی، خلیلبن احمد، 1384، العین، تهران، اسوه.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1365، اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- مجلسي، محمدباقر، 1404ق، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء.
- مصباح، محمدتقي،1387، خودشناسي براي خودسازي؛ به سوي خودسازي، تدوين و نگارش كريم سبحاني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ، 1388، اخلاق در قرآن 1، تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندري، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصطفوى، حسن، 1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، نشر كتاب.
- مطهری، مرتضی، 1368، ده گفتار، چ پنجم، تهران، صدرا.
- ـــــ، 1371، انسان و ايمان، چ هشتم، تهران، صدرا.
- نوری طبرسی، حسین، 1407ق، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آلالبیت.
- هومن، حیدرعلی، 1386، شناخت روش علمی در علوم رفتاری، تهران، پارسا.
- Barkley, R. A, 2004, Attention-Deficit/ Hyperactivity Disorder and Self-Regulation:Taking an Evolutionary Perspective on Executive Functioning. In R. Baumeister & K.Vohs (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application(p301-324). NewYork: Guilford Press.
- Baumeister, R. F, & et al, 2007, Self-Regulation and the Executive Function: The Self as Controlling Agent. In A. W. Kruglanski & E.T. Higgins(Eds.), Social psychology: Handbook of basic principles (p 516-539), New York, Guilford Press.
- Baumeister, R. F, & Vohs, K, 2007, Self-Regulation, Ego Depletion, and Motivation, Social and Personality Psychology Compass, v. 1, N. 1 , p. 115-128.
- Brownlee,S, & et al, 2000, Self-regulation, andConstruction of theSelf In the Maintenance OfPhysical Health,In M. Boekaerts; P. Pintrich & M. Zeidner(Eds.), Handbook of self-regulation (pp369-416), NewYork, Academic Press.
- Carver, C. S, 2004, Self-Regulation of Action and Affect. In R. Baumeister & K.Vohs (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application (pp13-39), NewYork, Guilford Press.
- Desmond, S. A, & et al, 2007, Religion, Prosocial Learning, Self-control, and Delinquency, Paper presented at the annual meeting of the American Society of Criminology, Atlanta, GA.
- Duckworth, A. L, & et al, 2009, A Meta-Analysis of Convergent Validity Evidence for Self-Control Measures, Personality and Social Psychology Bulletin, pp1-59, 2009, Available online www.mc.manuscriptcentral.com/pspb.
- Elia, J. A, 2004, Virtue and Self-Control, The University of Texas at Austin May Manuscript submitted for publication.
- Feist, J & Feist ,G. J, 2006, Theories of Personality, 6th ed, unit of The McGraw-Hill Companies, Inc, New York.
- Geyer, A. L, & Baumeister, R. F, 2005, Religion, Morality, and Self-Control: Values, Virtues, and Vices. In R.F. Paloutzian, & C.Park (Eds.), Handbook of the psychology of religion and spirituality, (pp412-434), New York, Guilford Press.
- Gramzow, R. H, & et al, 2004, Patterns of Self-Regulation and the Big Five, European Journal of Personality, N. 18, p. 367-385.
- Hofmann, W, et al, 2009, S.Impulse and Self-Control From a Dual-Systems, Perspectives on Psychological Science, v. 4, N. 2, p. 162-176.
- http://en.wikipedia.org/wiki/Structure.
- James,W, 1890, The Principles of Psychology, v. 1. Cambridge, MA: Harvard University Press. (Original work published (Abstract).
- Jordan, J. E, & Osborne, RH, 2007, Chronic disease self-management education programs: challenges ahead, Medical journal of Australia, v .186 (2), p. 84-87.
- Kross, E, & Mischel, W, 2010, From stimulus control to selfcontrol:Towards an integrative understanding of the processes underlying willpower. In R. Hassin, K. Ochsner, & Y. Trope (Eds.), Self Control in Society, Mind, and Brain (p. 428-446), New York, NY: Oxford University Press.
- Kruglanski, A. W, 2010, Kőpetz, C.,Unpacking the Self-Control Dilemma and Its Modes of Resolution . In R. Hassin, K. Ochsner, & Y. Trope (Eds.), Self Control in Society, Mind, and Brain (p. 297-311), New York, NY: Oxford University Press.
- Maddux, J. E, 2009, Self-Regulation. In J. Lopez(Ed.), The Encyclopedia of Positive Psychology, v. 2, (p. 889-893), Oxford London: Blackwell Publishing Ltd.
- Magen,E, & Gross,J, J, 2010, Getting Our Act Together: Toward a General Model of Self-Control, In R. Hassin, K. Ochsner, & Y. Trope (Eds), Self Control in Society, Mind, and Brain, (p. 335-353), New York: Oxford University Press.
- McCullough ,M. E, & Brian, L. B, 2009, Religion, Self-Regulation, and Self-Control: Associations, Explanations, and Implications, Psychological Bulletin, v. 135, N. 1, p. 69-93.
- Mead, N,L, & et al, 2010, Ego Depletion and the Limited Resource Model of Self-Control, In R. Hassin, K. Ochsner, & Y. Trope (Eds), Self Control in Society, Mind, and Brain, (p. 375-388), New York: Oxford University Press.
- Mezo, P. G, & Heiby, E. M, 2004 a, A comparison of four measures of self-control skills. Assessment, v. 11, p. 238-250.
- Mischel, W, & Ayduk ,O, 2004, Willpower in a Cognitive–Affective Processing System The Dynamics of Delay of Gratification. In R. Baumeister & K.Vohs (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application, (p. 99-129). NewYork: Guilford Press.
- Norman, S.E, & Nancy, L.,K, 2000, “Self-Regulation And Distress In Clinical Psychology”, In M. Boekaerts; P. Pintrich & M.Zeidner (Eds), Handbook of self-regulation, (p. 569-600), NewYork:Academic Press.
- Oman, D., & Thoresen, C. E, 2005, Do Religion and Spirituality Influence Health? In R.F. Paloutzian, & C.Park (Eds.), Handbook of the psychology of religion and spirituality, (p. 435-459), New York: Guilford Press.
- Pawelski, J, O, 2009, “James William”, In S. Lopez(Ed.), The Encyclopedia of Positive Psychology, v. 2, (p. 537-539), Oxford London: Blackwell Publishing Ltd.
- Polit, D. F, & Beck, Ch. T, 2006, The Content Validity Index: Are You Sure You Know What’s Being Reported? Critique and Recommendations, Research in Nursing & Health, N. 29, p. 489–497.
- Rueda, M. R, & et al, 2011, Attentional Control and Self- Regulation, In K.Vohs & R. Baumeister (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application, Second edition , (p. 284-300), NewYork: Guilford Press.
- Sasson, R, 2009, Willpower and Self Discipline – One Free Chapter Copyright © from: www.successconsciousness.com.
- Sayette, M. A, & Griffin, K. M, 2011, “Self-Regulatory Failure and Addiction” , In K.Vohs & R. Baumeister (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application, (p. 505-521), Second edition .NewYork: Guilford Press.
- Schmeichel,& et al, 2004, Self-Regulatory Strength,In R. Baumeister & K.Vohs (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application,(p. 84-98), NewYork: Guilford Press.
- Scholer, A. A, & Higgins, E. T, 2010, Conflict and Control at Different Levels of Self-Regulation, In R. Hassin, K. Ochsner, & Y. Trope (Eds.), Self Control in Society, Mind, and Brain, (p. 312-334). New York: Oxford University Press.
- Taylor, A.F, & et al, 2001, Views of nature and self-discipline: evidence from inner city Children. Journal of Environmental Psychology, v. 21, p. 49-63.
- Tangney, J.P, & et al, 2007, High self control predicts good adjustment, less pathology, better grades and interpersonal success, Journal of Personality, v. 72, p. 271-324.
- Vohs, K. D, & Baumeister, R. F, 2004, Understanding Self-Regulation An Introduction. In R. Baumeister & K.Vohs (Eds.), Handbook of self-regulation: Research, theory, and application, (p. 1-12), NewYork: Guilford Press.
- Vohs, K. D, & Schmeichel, B. J, 2007, Self-regulation: How and why people reach (and fail to reach) their goals. In C. Sedikides & S. J. Spencer (Eds.), Frontiers in social psychology: The self, (p. 139-162), New York: Psychology Press.
- Vancouver, J.B, 2000, Self-regulation in organizational settings, A tale of two paradigms, In M. Boekaerts; P. Pintrich & M.Zeidner(Eds.), Handbook of self-regulation, (p. 303-342), NewYork:Academic Press.