بررسی رابطهی دینداری، هوش معنوی و بخشش با سازگاری اجتماعی در دانشجویان سال اول
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
دانشگاه محيطي است كه ميتواند واكنشهاي متفاوتي را در تازه دانشجويان ايجاد كند. بنابراين، تجربة دانشگاه ميتواند چالشزا يا هيجانانگيز باشد (حبيبه و همکاران، 2010). در اين دروه، تكاليف جديدي مانند تلاش براي آغاز روابط صميمانه، ايجاد حس خودمختاري، شكلدهي يك هويت يكپارچه، گسترش مهارتهاي شناختي و عمق بخشيدن به آنها پديد ميآيد كه با تكاليف دورههاي پيشين متفاوت است (کلينيچيو (Clinicu)، 2013؛ دايسون و رنک (Dyson & Renk)، 2006). طي نخستين سال تحصيل، دانشجويان با چالشهاي جديد اجتماعي(همانند آشنايي با افراد جديد و جدا شدن از خانواده)، هيجاني (احساس دلتنگي، افسردگي و غم غربت) و تحصيلي (تکاليف متفاوت و انتظار موفقيت) مواجه ميشوند (بروهام (Brougham) و همکاران، 2009).
مطالعات نشان داده است دانشجويان سال اول در مقايسه با غير دانشجويان همسال خود و دانشجويان سالهاي بالا، تنش، اضطراب و افسردگي بيشتري را تجربه ميكنند (ادواردز و همکاران، 2001؛ بايرام و بيگل (Bayram & Bilgel)، 2008). ازاينرو، سازگار شدن با دانشگاه و الزامات آن مهمترين وظيفة دانشجو در سال اول بوده، يكي از شاخصهاي موفقيت در زندگي دانشگاهي بهشمار ميآيد (الخطيب و همکاران، 2010).
سازگاري با دانشگاه را ميتوان بهعنوان توانايي فرد براي احساس درگير شدن تحصيلي و اجتماعي در محيط دانشگاه، رشد حس بهزيستي هيجاني و شخصي بر پاية اين احساسات و درگيريها و در پي آن، احساس تعهد نسبت به مؤسسه و دريافت مدرك تحصيلي تلقي كرد (بيکر و سيرياک (Baker & Siryk)، 1999). ازاينرو، سازگاري با دانشگاه نقطة اوج تجربيات، ادراكات و احساسات دانشجو دربارة آن است كه در عمل، از لحظة انتخاب دانشگاه آغاز ميشود، با انتقال از دبيرستان به دانشگاه ادامه مييابد و در طول دورة تحصيل استمرار پيدا ميكند (وايدمن (Weidman)، 1989).
سازگاري اجتماعي بهعنوان يكي از ابعاد سازگاري کلي با دانشگاه، در قالب موفقيت دانشجويان در مقابله با الزامات بين شخصي- اجتماعي دانشگاه (مانند ارتباطات با ديگران) تعريف شده، ميزان موفقيت فرد در فعاليتهاي اجتماعي گوناگون، ميزان رابطه و درگيري فرد با اشخاص و افراد دانشگاه، تطابق با جابجايي اجتماعي و دور شدن از خانواده و رضايت از ابعاد اجتماعي زندگي در دانشگاه را دربر ميگيرد. ابعاد اين نوع سازگاري مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي، موفقيت در فعاليتهاي جمعي، تعامل با ساير اعضاي دانشگاه- مانند همكلاسيها، همخوابگاهيها، استادان و كاركنان- و كنار آمدن با دوري از محيط آشناي خانواده يا محيط زندگي اوليه است (بيکر و سيرياک، 1999، ص 17). برخي از دانشجويان فرايند سازگار شدن با الزامات اجتماعي و بين فردي دانشگاه را بدون مشكل طي ميكنند، اما گروهي ديگر مشكلات متعددي مانند افسردگي، اضطراب و تنيدگي را تجربه ميكنند (براون، 2012؛ واسکوئز و بلانکو، 2008).
عوامل فردي، اجتماعي، هيجاني و سازماني متعددي در شکلگيري و تحول سازگاري اجتماعي با دانشگاه دخالت دارند (دنيس و همکاران، 2005). به نظر ميرسد باورهاي ديني و دينداري به سبب نزديكي و ارتباط مثبت با سلامتي و بهزيستي روانشناختي با سازگاري و ابعاد آن - كه از مؤلفههاي مهم سلامتي بهشمار ميرود- رابطه دارند (لارسن و کوئينگ (Koenig & Larson)، 2001؛ استگر و فريزر (Steger & Frazier)، 2005؛ استرنثال (Sternthal) و همکاران، 2010؛ هورد و سيلبي (Hoverd & Sibley)، 2013).
«دينداري» صفت و حالت انسان دربارۀ دين است. با توجه به سه عنصر اساسي عقايد، اخلاقيات و احکام، و ويژگيهاي شناختي، عاطفي و رفتاري دين، ميتوان «دينداري» را چنين تعريف کرد: برخورداري از شناخت و باور به پروردگار يکتا، انبيا، آخرت و احکام الهي و داشتن عواطف نسبت به خدا، اوليا و بندگان خدا، و التزام و عمل به وظايف ديني براي تقرب به خداوند. شناخت در اين تعريف، شامل شناخت حصولي و حضوري- هر دو- است. شناخت حصولي علاوه بر درک انسان از وجود و صفات خداوند، ارسال رسل و وجود جهان پس از مرگ بهعنوان اصول دين اسلام، دانش نسبت به احکام و آنچه را بر پيامبر نازل شده است شامل ميشود. عواطف به بعد عاطفي دينداري اشاره دارد و بهطورکلي، حب و بغض در جهت تقرب به خدا را شامل ميشود. ارتباط عاطفي با خداوند، خود ديگران و جهان هستي، بيانکنندۀ ابعاد برنامههاي تربيتي اسلام در زمينة دينداري است. التزام و عمل به وظايف ديني، به بعد رفتاري اشاره دارد، بهگونهاي که ديندار پس از شناخت و احساس عاطفي نسبت به دستورات ديني، خود را ملزم به انجام آنها ميداند. با توجه به تعريف مذکور، مؤلفههاي دينداري در سه بعد شناخت و باور ديني، عواطف ديني، و التزام و عمل به وظايف ديني قابل دستهبندي هستند (خداياري فر و همكاران، 1388).
در رابطة دين و مذهب با ابعاد روانشناختي، بيشترين توجه به سلامتي، سازگاري و بهزيستي روانشناختي معطوف شده است (هوارد و سيلبي، 2013). نتايج برخي مطالعات از تأثير مثبت دينداري و پايبندي مذهبي بر انواع سازگاري حكايت دارد (کينگ و همکاران، 2001؛آنو و واسکونسلز (Ano & Vasconcelles)، 2005؛ وينتر و همکاران، 2009، کاکس و ورهاگن (Cox & Verhagen)، 2011). در اين زمينه، نتايج تحقيق مك كالو و ويلوگبي (McCullough & Willoughby) (2009) نشان داد افراد ديندارتر داراي سازگاري بيشتري هستند. از نظر آنان، اين گروه خودكنترلي بيشتري دارند كه به آنها امكان ميدهد رفتارها و شناختهاي خود را مديريت نموده، در نتيجه، شرايط را بهتر بپذيرند. اين اثر در جوامع جمعگرا و دينمحور، آشكارتر و بيشتر است (فرنچ و همکاران، 2008).
باورهاي ديني از جمله عوامل پيشبيني کننده و مرتبط با سازگاري اجتماعي دانشجويان است. نتايج پژوهش شلودرمن (Schludermann) و همکاران (2001) در خصوص 443 دانشجوي دختر و پسر نيز حاکي از آن است که بين تعهد ديني، دينداري دروني و اعمال مذهبي با سازگاري روانشناختي و اجتماعي دانشجويان رابطة مثبت و معناداري وجود دارد، بهگونهاي که دينداري دروني و تعهد ديني از جملة بهترين پيشبيني کنندههاي سازگاري اجتماعي در اين دانشجويان بودند. در تبيين رابطة دينداري و سازگاري، هليول (Helliwell) و همكاران (2011) اعتقاد دارند دين و باورهاي مذهبي كاركرد محافظتي و سپرگونه داشته، ميتوانند از فرد در برابر تنش و اضطراب ناشي از رويدادهاي ناخوشايند زندگي محافظت كنند. در حقيقت، ايمان به نيرويي ماورايي و قدرتمند ميتواند به انسان راهبردهاي مقابلهاي اعطا كند و او را در گذر موفقيتآميز از ورطهها و بزنگاههاي زندگي ياري رساند. علاوه بر اين، دين با فراهم آوردن حس هويت، شبكة اجتماعي حمايتگر و يك چارچوب منسجم براي پاسخگويي به سؤالات وجودي، ميتواند به انسان براي مقابله با اثرات منفي حوادث ناخوشايند، محيطهاي جديد و چالشزا و بيماريهاي مزمن و سخت درمان ياري رساند (اليوت و هيوارد (Elliott & Hayward)، 2007؛ براون، 2012).
يکي ديگر از متغيرهايي كه در سالهاي اخير زياد توجه روانشناسان را به خود جلب كرده است و به نظر ميرسد با نحوة رفتار و سازگاري فرد در اجتماع رابطه دارد، «هوش معنوي» است (سهرابي، 1388). اين مفهوم سازههاي «هوش» و «معنويت» را در يك سازه تركيب نموده است. درحاليكه معنويت جستوجو براي يافتن عناصر مقدس، معنايابي، هشياري بالا و تعالي است، هوش معنوي توانايي براي استفاده از اين موضوعات است كه ميتواند كاركرد و سازگاري فرد را پيشبيني نموده، نتايج و محصولات ارزشمندي به بار آورد (رجايي، 1389).
ويگلسورث (2006) معتقد است: هوش معنوي توانايي عملكرد خردمندانه و شفقتآميز همراه با حفظ آرامش و صلح دروني بدون توجه به شرايط محيطي و حواشي است. او براي اين توانايي، قايل 21 مهارت است كه آنها را در چهار گروه «خويشتن عالي/ خويشتن آگاهي خود»، «آگاهي فراگير (عمومي)»، «خويشتن عالي/ خويشتن تسلطي ايگو»، و «حضور معنوي/ تسلط اجتماعي» طبقهبندي ميكند. كينگ (2008) هوش معنوي را مجموعهاي از ظرفيتهاي عقلي ميداند كه به آگاهي كامل و كاربرد انطباقي جنبههاي معنوي و جهان فراوجودي فرد كمك كرده، منجر به توليد پيامدهايي مانند تفكر وجودي عميق، افزايش معنا، توجه به عوالم ماورايي و اولويت يافتن حالتهاي معنوي ميشود. وي براي اين توانايي، چهار بعد تفكر وجودي انتقادي دربارة مسائل هستي، ايجاد معناي شخصي، آگاهي متعالي، و بسط حالت آگاهي قايل است.
ايمونز (Emmons) (2000) معنويت را از زاوية هوش مطمحنظر قرار ميدهد و بيان ميکند که هوش معنوي چارچوبي براي شناسايي و سازماندهي مهارتها و توانمنديهاي مورد نياز است، به گونهاي که با استفاده از معنويت، ميزان انطباقپذيري فرد افزايش مييابد. بهعبارت ديگر، معنويت ميتواند شكلي از هوش تلقي شود؛ زيرا به فرد امكان ميدهد تا مسائل خود را حل كند و با محيط و رويدادهاي زندگي مقابله نمايد و سازگار گردد. زوهار و مارشال (Zohar, & Marshall) (2000) معتقدند: هوش معنوي موجب ميشود فرد در برابر رويدادها و حوادث زندگي بينشي عميق بيابد و از سختيهاي زندگي نترسد و با صبر و تفكر با آنها مقابله كند و راهحلهاي منطقي و انساني براي آنها بيابد. در حقيقت، اين هوش موجب ميشود فرد از ديدگاهها و رويكردهاي گوناگون به مسئلة پيش رو نظر كرده، به راهحلهاي متنوع دست يابد. علاوه بر اين، هوش معنوي به فرد كمك ميكند تا تشخيص دهد در هر زمان، مناسبترين رفتار ممكن چيست (ووگان (Vaughan)، 2002) كه يكي از مهمترين پيشنيازهاي سازگاري است.
از منظر اسلام، هوش معنوي ظهور حالتهاي عميق دروني ايمان به يكتايي خداوند، همراه با توانايي ايجاد هيجانها، اعمال و افكار مثبت است. در اين ديدگاه، هوش معنوي بدون مراقبت رها نميشود، بلكه راهنمايي، هدايت و حمايت شده و با ايمان و تقوا، اخلاق، احسان و فضيلت درهم تنيده است كه نمودهاي مثبت آن در زندگي شخصي و اجتماعي فرد ديده ميشود (بنيسعيد (Bensaid) و همکاران، 2014). تواناييهايي مانند خردمندي، خلاقيت و دلسوزي با آگاهي معنوي رشديافته ناشي از مذهب همراه است. به همين سبب، شکل حقايق قديمي- مثلاً، قانون طلايي سقراط که بيان ميدارد «خودت را بشناس» يا عبارت بقراط که ميگويد: «آزار مرسان»- بعضي از ويژگيهاي اصلي افرادي را که از نظر معنوي باهوش هستند، نشان ميدهد. بودا، مسيح، رسول گرامي و مادر ترزا از جمله افراد بنامي هستند که داراي چنين مهارتهايي و کيفياتي بودند و در واقع، هوش معنوي بالايي داشتند (غباري بناب و همكاران، 1386).
يافتههاي مطالعات گوناگون نشان داده است كه هوش معنوي و معنويت با ابعاد گوناگون سلامتي رواني و بهزيستي روانشناختي مانند شادكامي (ضميري نژاد و همكاران، 1392)، كيفيت زندگي و رضايت زناشويي (حسين دخت و همكاران، 1392)، سلامت عمومي (باقري و همكاران، 1390)، بهزيستي رواني (رومرو (Romero)، 2006)، بهزيستي ذهني (هاديانفرد، 1384)، معنا در زندگي، خودشكوفايي و رشد شخصي خودانگيخته (ايوتزان (Ivtzan) و همکاران، 2013) رابطه دارد.
در خصوص رابطة معنويت و هوش معنوي با سازگاري و ابعاد آن، مطالعات اندكي انجام گرفته است. نتايج مطالعة اسميت (2004) نشان داده که هوش معنوي لازمة سازگاري بهتر با محيط است و افرادي که هوش معنوي بالاتري دارند، تحمل بيشتري در مقابل فشارهاي زندگي دارند و توانايي بالاتري براي سازگاري با محيط از خود بروز مي دهند. باقري و همكاران او (2014) نيز در بررسي خود نشان دادند كه بين هوش معنوي و سازگاري اجتماعي رابطهاي مثبت و معنادار برقرار است و افراد با هوش بالاتر سازگاري بهتري با محيط و اطرافيان دارند. يافتههاي مطالعه سالسمن (Salsman) و همكاران (2005) نيز حاكي از اين بود كه معنويت ميتواند تعيينكنندة سازگاري رواني باشد.
«بخشش» يكي از مفاهيمي است كه تمام اديان الهي بر آن تأكيد كردهاند. در دين مبين اسلام نيز بر اين عمل مكرر تأكيد شده است و حوزة وسيعي دارد. ويژگيهاي عفو و بخشش در آموزههاي اسلامي را ميتوان به اين شكل خلاصه نمود: عفو بهعنوان نمادي از تقوا، گذشت از خطاي مردم، نيكي كردن، زمينهساز آمرزش و طلب محبت الهي، كسب پاداش الهي، برترين مكارم اخلاقي، جوهر انفاق، و تكميل كنندة قوانين (مانند گذشت از قصاص) (ايمانيفر و همكاران، 1391). بخشش از متغيرهاي محل توجه روانشناسان در سالهاي اخير بوده است. بخشش يكي از فرايندهاي روانشناختي و ارتباطي براي افزايش سلامت و روان و التيام آزردگي است كه لازمة رشد ارتباطي، عاطفي، جسماني و روحاني فرد بوده و بر بيشتر شاخصهاي سلامت روان و رضايت از زندگي مؤثر است (زنديپور و يادگاري، 1386).
توسينت و وب (Toussaint & Webb) بخشش را ساختاري چندوجهي ميدانند كه دربرگيرندة ابعاد عاطفي، رفتاري و شناختي است (توسينت و وب، 2005، ص 352). از نظر پينگلتون (1989) بخشش فرايند آزاد سازي رواني – عاطفي است که در درون انسان رنج ديده رخ مي دهد و او را بهگونهاي از عصبانيت، خشم و ترسي که احساس ميکرده آزاد ميکند تا ديگر علاقهاي به انتقام نداشته باشد و از حق جبران عمل بگذرد. اينرايت و كويل (Enright & Coyle) (1998) بخشش را بهعنوان تغييري اساسي در تصميمگيري براي قطع رفتارهاي بدخواهانه نسبت به خطاكار تعريف كردهاند. واکنش انسانها در برخورد با رنجش، به سه صورت «اجتناب»، «انتقام» و «گذشت» نمايان ميشود. «اجتناب» فاصله گرفتن از خاطي است؛ «انتقام» يافتن فرصت براي صدمه زدن به او، و «انتقام» بازتاب رنجش عميق و احساس بيعدالتي و اشتباه در روابط بينفردي است که قدرتمندترين واکنشهاي هيجاني از خشم تا اهانت و پرخاشگري را برميانگيزد (مک کلوگ (McCullough)، 2001). بخشش ميتواند نسبت به خود، ديگري، خانواده، جامعه يا فرهنگ صورت گيرد. آنچه اين مفهوم را از مفاهيم مشابهي مانند «انطباق يافتن يا مقابله» جدا ميكند، وجود عوامل انگيزشي و ارادي در فرايند و يا فرآوردة بخشش است (توسينت و وب، 2005).
نتايج مطالعات گوناگون حاكي از رابطة بخشش با سلامت روانشناختي (مانند وب و همكاران، 2013)؛ احساس درد كمتر و سلامت جسمي (سوالينا و وب (Svalina & Webb)، 2012)؛ رفتارهاي عادلانه رويهاي (اكبري و همكاران، 1389)؛ رضايت از زندگي (لاولر- راو و پيفري (Lawler-Row & Piferi)، 2006)؛ و بهزيستي و سلامت هيجاني (مالونه (Malone) و همکاران، 2011) است. پژوهشهاي انگشتشماري دربارة رابطة سازگاري و بخشش انجام شده است. تسي و ييپ (Tse & Yip) (2009) نيز در مطالعة خود دريافتند بخشش ميتواند سازگاري بينفردي را ارتقا بخشيده، تسهيل سازد. توسينت و وب (2005) معتقدند: بخشش ميتواند يك راهبرد مقابلهاي با تنيدگيهاي بين شخصي و درون شخصي باشد كه ميتواند به سازگاري مثبت بينجامد. ازاينرو، به نظر ميرسد بخشش خود و ديگران ميتواند بهعنوان يك شيوة مقابلهاي مناسب و كارآمد عمل كند كه در نهايت، سلامتي و سازگاري فرد را به دنبال داشته باشد.
بر اساس آنچه گفته شد، به نظر ميرسد متغيرهاي دينداري، هوش معنوي و بخشندگي از عوامل تأثيرگذار بر سازگاري اجتماعي دانشجويان باشد. با توجه به اينكه كمتر پژوهشي در ايران سازگاري اجتماعي دانشجويان سال اول و پيشبينيكنندههاي آن را مطالعه و بررسي كرده است، بنابراين، ضروري بهنظر ميرسد تا رابطة اين عوامل با متغير مزبور بررسي گردد. نتايج اين تحقيق ميتواند به دانش موجود در زمينة پيشبينيكنندههاي سازگاري اجتماعي افزوده، اطلاعات مناسبي در اختيار دستاندركاران مراكز مشاورة دانشجويي قرار دهد تا برنامههاي مداخلهاي و پيشگيرانة مناسبي را با محوريت دينداري، هوش معنوي و بخشش براي ارتقاي آن در دانشحويان، بهويژه دانشجويان سال اول، فراهم آورند.
روش پژوهش
روش پژوهش حاضر «توصيفي» از نوع همبستگي است. جامعة آماري پژوهش شامل تمام دانشجويان سال اول دانشگاه بود که در دانشگاه اروميه در سال تحصيلي 91-92 مشغول به تحصيل بودهاند (N=2822). از بين اين جامعه، 327 نفر با استفاده از روش «نمونهگيري خوشهاي» انتخاب شدند. در اين نمونهگيري، دانشکدهها بهعنوان واحدهاي بزرگ در نظر گرفته شد و تمام دانشکدهها و رشتهها جزء نمونه قرار گرفتند. سپس کلاسها و در نهايت، دانشجويان به صورت تصادفي انتخاب گرديدند.
ابزارهاي پژوهش
1. مقياس «سنجش سازگاري اجتماعي» بيکر و سيرياک (SACQ): اين آزمون يكي از خردهمقياسهاي ابزار خودگزارشي سنجش سازگاري با دانشگاه است كه توسط بيکر و سيرياک (1989) طراحي شده است. كل مقياس 67 ماده دارد و به شکل گستردهاي در امريکا، کشورهاي اروپايي، چين و ژاپن به کار گرفته شده است (لانثير و ويندهام (Lanthier, & Windham)، 2004). SACQ چهار خردهمقياس سازگاري تحصيلي (24 سؤال)، سازگاري اجتماعي (20 سؤال)، سازگاري شخصي – هيجاني (15 سؤال) و دلبستگي به مؤسسه/ دانشگاه دارد. خردهمقياس سازگاري اجتماعي کيفيت روابط اجتماعي و تجربههاي ميان فردي دانشجو را ميسنجد. ارتباطات گروهي و عضويت در گروهها، کميتهها و انجمنهاي دانشگاهي از آن جملهاند. اين سنجه داراي 20 سؤال است که در مقياس پنج گزينهاي «دربارة من اصلاً صدق نميکند» تا «کاملاً درباره من صدق ميکند» نمرهگذاري ميشود. در مطالعات ديگر (مانند مطالعة گري (Gray) و همكاران، 2013) نيز از خردهمقياس سازگاري اجتماعي بهصورت يک مقياس مستقل بهمنظور سنجش آن استفاده شده است. بيكر و سيرياك (1999) در راهنماي SACQ ضريب آلفاي (ضريب همساني دروني) خردهمقياس سازگاري اجتماعي را 83/0 گزارش كردهاند. در يكي ديگر از مطالعاتي كه پايايي آزمون مزبور در آن بررسي شده، ضرايب همساني دروني براي سازگاري اجتماعي 89/0 بوده است (تيلور و پاستور (Taylor & Pastor)، 2007). ضريب آلفاي مقياس استفاده شده در اين مطالعه در نمونة ايراني 87/0 بهدست آمده و ساختار عاملي آن نيز از طريق تحليل عاملي تأييدي بررسي و تأييد گرديده است (ميکائيلي منيع، در دست چاپ).
2. مقياس «سنجش هوش معنوي» بديع و همکاران: اين مقياس داراي 42 سؤال بوده و 4 حيطة تفكر كلي و بعد اعتقادي (12 گويه)؛ توانايي مقابله و تعامل با مشكلات (15 گويه)؛ پرداختن به سجاياي اخلاقي (8 گويه)؛ و خودآگاهي، عشق و علاقه (7 گويه) را ميسنجد. اين آزمون در يك پيوستار پنج درجهاي نمرهگذاري ميشود و حداقل نمره براي كل آزمون 42 و حداكثر آن 210 است (بديع و همكاران، 1389). براي تعيين پايايي پرسشنامة «هوش معنوي» از دو روش «آلفاي کرونباخ» و «تنصيف» استفاده شد که ضريب بهدست آمده براي کل پرسشنامه- به ترتيب- برابر با 85/. و 78/. بوده که بيانگر پايايي قابل قبول پرسشنامة ياد شده است.
3. مقياس «سنجش دينداري»: اين ابزار توسط سراجزاده (1377) تدوين شده و داراي 26 سؤال است و 4 بعد دينداري را ميسنجد که عبارتند از:
1. بعد اعتقادي يا باورهاي ديني؛ باورهايي که انتظار ميرود پيروان آن دين به آنها اعتقاد داشته باشند؛
2. بعد تجربي يا عواطف ديني؛ ناظر بر عواطف، تصورات و احساسات مربوط به داشتن رابطه با جوهري ربوبي؛ همچون خدا يا واقعيتي غايي يا اقتداري متعالي است؛
3. بعد پيامدي يا آثار ديني (يا آثار ديني ناظر به اثرات باورها، اعمال، تجارب و دانش ديني بر زندگي روزمرة پيروان؛
4. بعد مناسکي يا اعمال ديني؛ شامل اعمال ديني مشخصي همچون عبادت، نماز، شرکت در آيينهاي ديني خاص، روزه گرفتن و مانند آن که انتظار ميرود پيروان هر دين آنها را بجا آورند) (سراجزاده، 1377).
پاسخگو به هر سؤال براساس يک مقياس پنج گزينهاي «کاملاً مخالف»، «مخالف»، «بينظر»، «موافق» و «کاملاً موافق» پاسخ ميگويد. ضريب آلفاي كرونباخ مربوط به چهار بعد بين 72/0 تا 83/0 گزارش شده است. يك نمرة كل و چهار نمره براي ابعاد آن براي هر فرد بهدست ميآيد كه نمرة بالاتر نشاندهندة دينداري بالاتر است (بهراميچگني، 1389).
4. مقياس «سنجش بخشش» والکر و گارسوخ: مقياس 10 سؤالي بخشش را والکر و گارسوخ در سال 2002 ساختند که شامل دو زيرمقياس «بخشش به خود» و «بخشش به ديگران» ميشود. هر کدام از اين زيرمقياسها شامل پنج گويه است و پاسخگو به هر دو زيرمقياس، روي مقياس هفت درجهاي ليکرت از «کاملاً مخالف» تا «کاملاً موافق» پاسخ ميدهد. والکر و گارسوخ (Walker & Gorsuch) (2002) آلفاي کرونباخ زيرمقياس بخشش نسبت به ديگران را 83/0 و آلفاي کرونباخ زيرمقياس بخشش نسبت به خود را 86/0 گزارش کردند. علاوه بر اين، براساس نظر متخصصان باليني، روايي اين مقياس به روش «روايي محتوايي» تأييد گرديد. در ايران، آلفاي کرونباخ مقياس 71/0 گزارش شده است (زاهد بابلان و همکاران، 1390). در مطالعة حاضر، ضريب بهدست آمده با استفاده از آلفاي کرونباخ براي کل آزمون 69/0و از طريق دو نيمه کردن 64/0 بود که براي هدف پژوهشي مقدار مناسبي بهشمار ميرود.
يافتههاي پژوهش
در جدول (1) اطلاعات توصيفي مربوط به متغيرهاي هوش معنوي، بخشش، دينداري و سازگاري اجتماعي ارائه شده است:
جدول 1. ميانگين و انحراف معيار متغيرهاي پژوهش به تفکيک جنسيت و به صورت کلي
متغير گروهها دختر (187n=) پسر (135n=) کل (327n=)
شاخص مؤلفه M S.D M S.D M S.D
دينداري عاطفي 79/24 97/5 24/28 19/7 25/26 68/6
اعتقادي 53/27 22/5 12/29 60/6 83/13 10/6
مناسكي 93/20 99/3 74/21 78/6 50/15 40/5
پيامدي 10/20 37/4 01/22 76/7 29/24 45/4
نمره كل 56/94 12/15 93/95 18/20 69/95 46/14
هوش معنوي تفکر کلي و بعد اعتقادي 27/33 68/5 07/31 07/7 89/28 52/6
توانايي مقابله با مشکلات 47/44 36/8 45 58/7 73/44 98/7
پرداختن به سجاياي اخلاقي 76/20 59/3 85/20 02/33 78/20 36/3
خودآگاهي، عشق و علاقه 32/15 50/4 36/16 48/4 75/15 51/4
نمرة كل 01/99 21/24 89/96 65/21 73/96 22/23
بخشش بخشش نسبت به خود 58/18 16/4 48/19 20/5 04/19 28/5
بخشش نسبت به ديگري 91/19 59/5 05/20 58/5 98/19 20/6
نمرة كل 34/37 11/12 38/38 98/13 78/37 26/12
سازگاري اجتماعي 34/68 89/11 05/67 61/8 54/65 64/10
در ادامة جدول، همبستگي بين متغيرها آمده است:
جدول 2. ماتريس همبستگي متغيرهاي پژوهش
مؤلفه/ متغير 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12
1. عاطفي 1
2. اعتقادي 58/0** 1
3. مناسكي 49/0** 57/0** 1
4. پيامدي 46/0** 59/0** 41/0** 1
5. نمرة كل 47/0** 52/0** 49/0** 39/0** 1
6. توانايي مقابله با
مشکلات 22/0** 25/0** 18/0** 22/0** 21/0** 1
7. پرداختن به سجاياي
اخلاقي 24/0** 19/0** 29/0** 22/0** 24/0** 21/0** 1
8. خودآگاهي، عشق و
علاقه 27/0** 26/0** 22/0** 21/0** 20/0** 37/0** 31/0 1
9. نمرة كل 29/0** 24/0** 19/0** 15/0** 40/0** 44/0** 40/0** 31/0** 1
10. بخشش نسبت به
خود 26/0** 37/0** 24/0** 40/0** 23/0** 19/0** 41/0** 20/0** 26/0** 1
11. بخشش نسبت به
ديگري 32/0** 41/0** 31/0** 39/0** 21/0** 26/0** 30/0** 25/0** 29/0** 41/0** 1
12. نمرة كل 40/0** 39/0** 30/0** 28/0** 25/0** 21/0** 28/0** 29/0** 34/0** 42/0** 33/0** 1
13. سازگاري اجتماعي 21/0** 45/0** 42/0** 17/0** 39/0** 55/0** 20/0** 33/0** 37/0** 30/0** 36/0** 38/0**
نتايج بهدست آمده نشان ميدهد بين تمام مؤلفههاي دينداري، هوش معنوي و سازگاري اجتماعي رابطهاي معنادار وجود دارد؛ به اين معنا كه دانشجويان برخوردار از هوش معنوي بالا، كه به اعتقادات ديني پايبند بوده و ديندارترند، مسائل شرعي را رعايت ميکنند، نسبت به خود و ديگران بخشنده هستند، و در نتيجه، سازگاري اجتماعي بهتري با دانشگاه برخوردارند. بررسي ضرايب همبستگي نشان ميدهد بزرگترين ضريب به رابطة مؤلفة توانايي مقابله با مشكلات هوش معنوي و سازگاري اجتماعي اختصاص دارد (55/0=r و 01/0=P). به عبارت ديگر، توانايي بالا در مقابله با مشكلات گوناگون ميتواند به سازگاري اجتماعي بيشتر در فرد بينجامد. از بين مؤلفههاي دينداري نيز بيشترين ضريب همبستگي به رابطة اعتقادات ديني (بعد اعتقادي) مربوط ميشود (45/0=r و 01/0=P).
براي تعيين نقش هر يك از متغيرها و زيرمؤلفههاي آنها، از رگرسيون سلسله مراتبي استفاده شد كه نتايج حاصل در ادامه آورده شده است. لازم به توضيح است كه فقط متغيرهاي معنادار در جدول ارائه شدهاند.
جدول 3. رگرسيون سلسله مراتبي پيشبيني سازگاري اجتماعي از طريق متغيرهاي دينداري، هوش معنوي و بخشش
مرحله متغيرهاي پيشبين B خطاي استاندارد ß R R2 Δ R2 F
دينداري بعد اعتقادات ديني 85/0 35/0 29/0 46/0 21/0 19/0 29/25**
بعد مناسكي 52/0 12/0 21/0
نمره كل 42/0 11/0 19/0
هوش معنوي توانايي مقابله با مشکلات 68/0 22/0 15/0 56/0 31/0 28/0 11/15**
پرداختن به سجاياي اخلاقي 44/0 34/0 12/0
نمرة كل 30/0 20/0 10/0
بخشش بخشش نسبت به خود 23/0 15/0 09/0 61/0 37/0 34/0 65/12**
نمره كل 13/0 10/0 04/0
همانگونه كه نتايج مندرج در جدول 3 نشان ميدهد متغير دينداري در گام اول توانسته است 21 درصد واريانس سازگاري را پيشبيني كند كه مقدار قابل توجهي بهشمار ميآيد. از بين اين متغيرها نيز «پايبندي به اعتقادات ديني» بيشترين سهم را در تبيين واريانس متغير ملاك دارد (000/0>P، 29/0=ß).
در گام دوم، با افزوده شدن متغير «هوش معنوي» 10 درصد به توان قدرت پيشبيني متغير ملاك افزوده شده است (000/0>P). از بين مؤلفههاي هوش معنوي نيز «توانايي مقابله با مشكلات» بيشترين سهم را در تبيين واريانس متغير سازگاري اجتماعي داشته است (001/0>P، 15/0=ß).
در گام آخر، متغير «بخشندگي» وارد تحليل شده است كه نتايج بهدست آمده نشان ميدهد نمرة كل «بخشش» و «بخشش نسبت به خود» توانسته است 6 درصد به قدرت پيشبيني بيفزايند (01/0>P). از بين اين دو متغير، «بخشش» نسبت به خود نقش بزرگتري در تبيين و پيشبيني سازگاري اجتماعي دارد (01/0>P، 09/0=ß).
بحث و نتيجهگيري
هدف اين پژوهش بررسي قدرت متغيرهاي «دينداري»، «هوش معنوي» و «بخشش» براي پيشبيني سازگاري اجتماعي در دانشجويان سال اول دانشگاه بود. نتايج حاصل نشان داد متغيرهاي مزبور و مؤلفههاي آنها با سازگاري اجتماعي رابطهاي مثبت و معنادار داشته، ميتواند به شكل معناداري آن را تبيين و پيشبيني كند. در اين زمينه، شورتز و ورثينگتون (Shortz & Worthington) (1994) دريافتند دينداري و معنويت رابطة نيرومندي با هم دارند و هر دو تعيينكنندة سبك مقابلة فرد هستند كه هر قدر انسان ديندارتر باشد بيشتر از سبكهاي مقابلة ديني مانند بخشش، مدارا، دعا و توسل به تفسيرها و شناختهاي ديني بهره خواهد جست. علاوه بر اين، باورهاي ديني، ايمان ديني، مناسك ديني و رفتارها و اعمال مبتني بر دين موجب گسترش بينش، هوشياري و تعالي ميشوند (والش، 1999) كه اينها همان ابعاد هوش معنوي هستند. ازاينرو، دينداري، هوش معنوي را افزايش داده، ميتواند تأثيرات مثبتي بر سازگاري و سلامتي رواني بگذارد (ووگن، 2002). در آموزههاي اسلامي نيز افراد متدين و ديندار درك بالايي از ابعاد وجودي خود، جهان و آفريدگار دارند كه موجب ارتقاي درك شهودي آنها ميگردد كه هستة اصلي هوش معنوي بهشمار ميآيد. بخشش نيز بهعنوان يكي از ابعاد توصيه شده در اخلاق و اعمال اسلامي نيازمند درك مناسب از جهان و ظرفيتها و محدوديتهاي انساني است كه باز هم نيازمند هوش معنوي است. علاوه بر اين، توانايي فرد براي بخشيدن خود و ديگري نيازمند آن است كه انسان از آلودگيها و موانع خودبينانه و شخصي فراتر رفته، بتواند خود و ديگران را دوست بدارد. اين نوع دوست داشتن، كه وراي دوست داشتنهاي معمول و رايج است، فقط در كساني پيدا ميشود كه بينش عميقي نسبت به هستي دارند و در حقيقت، داراي هوش معنوي بالايي هستند (رونل (Ronel)، 2008). در تبيين اين نتيجه، احتمالاً ميتوان گفت: ويژگيهاي مثبت روانشناختي مانند دينداري، هوش معنوي و بخشندگي ميتواند همانند سپر مقاوميعمل كنند كه انسان را در برابر مشكلات، محيطها و آسيبهاي نوپديد محافظت ميكند. علاوه بر اين، ويژگيهايي از اين دست راهبردهاي مقابلهاي كارآمد و متنوعي در اختيار فرد ميگذارند كه به وي امكان ميدهد در هر زمان و مكان، مناسبترين آنها را انتخاب كرده، بهكار بندد.
نتايج بهدست آمده نشان داد دينداري با سازگاري اجتماعي داراي رابطهاي مثبت و معنادار است. اين يافته با نتايج مطالعة سالسمن و همكاران (2005) همسو است كه نشان داده داشتن باورهاي ديني ميتواند موجب سازگاري بهتر افراد شود. يافتههاي مطالعه استفن و فيرينگ (Steffen & Fearing) (2007) نيز حاكي از اين بود كه سازگاري روانشناختي مثبت با دينداري رابطه دارد. علاوه بر اين، تحقيقات متعدد نشان داده دينداري و ايمان مذهبي با بهزيستي روانشناختي، رشد شخصي و سلامتي رواني همبستگي داشته و افراد ديندار از نظر رواني، سالمتر و داراي رضايت زندگي بيشتري هستند (حسين دخت و همكاران، 1392؛ ضميرينژاد و همكاران، 1392؛ رومرو و همكاران، 2006؛ ايوتزان و همكاران، 2013). علاوه بر اين، يافتههاي اين مطالعه حاکي از اين بود که از بين مؤلفههاي دينداري، «پايبندي به اعتقادات ديني» و «رعايت مسائل شرعي» (بعد مناسكي) با سازگاري اجتماعي رابطهاي مثبت و معنيدار دارد. در اين زمينه، يافتههاي چراغي و مولوي (1385) نيز نشان داد ابعاد اعتقادي، مناسكي و تجربهاي دينداري با ابعاد گوناگون سلامت عمومي رابطه دارد. قدرتي ميركوهي و خرمايي (1389) نيز در بررسي خود دريافتند التزام ديني، عواطف ديني و باورهاي ديني- به ترتيب- پيشبينيكنندة سلامت عمومي هستند. اسميت و همكاران (2003) نيز نشان دادهاند پايبندي به باورهاي ديني، مشاركت مستمر در اعمال ديني و رعايت موازين ديني نقش مهمي در حفظ سلامتي و سازگاري داشته، افراد ديندار سالمتر و سازگارترند. در تبيين اين امر، احتمالاً بتوان گفت: دين، باورها و مناسك ديني منبعي غني و تمام نشدني از راهبردهاي مناسب مقابلهاي براي فرد فراهم ميكنند كه قادرند به فرد در تطابق با رويدادهاي ناگوار يا سازگاري با محيطهاي جديدي مانند دانشگاه كمك كنند. اسلام بهعنوان ديني جامع و كامل، كه براي همة وجوه زندگي فرد برنامه دارد، ميتواند پشتوانة قوي و نيرومند عملي و اعتقادي براي فرد ايجاد كند كه موجب سازگاري و تطابق بهتر و كارآمدتر وي گردد.
پژوهش کنوني نشان داد هوش معنوي با سازگاري اجتماعي رابطه دارد و مؤلفههاي توانايي مقابله با مشکلات و پرداختن به سجاياي اخلاقي به شكل معناداري ميتواند آن را تبيين و پيشبيني نمايد. در اين راستا، تحقيق باقري و همكاران (2014) نيز نشان داد هوش معنوي با سازگاري اجتماعي دانشآموزان دبيرستاني ارتباط دارد. در تبيين اين يافته، ميتوان گفت: هوش بهعنوان يك توانايي اساسي براي سازگار شدن با محيط و هوش معنوي بهمثابة يكي از زيرمجموعههاي هوش كلي، مهمترين نقش را در تطابق فرد با محيط و ديگران دارد. ازاينرو، افراد با هوش بالا در زندگي روزمرة خود نيز سازگارتر بوده، بهتر ميتوانند با محيطها و موقعيتهاي جديد زندگي سازگار شوند. مؤلفة «توانايي مقابله با مشكلات» هوش معنوي نشاندهندة ظرفيت فرد براي تعامل و حل كارآمد مسائل و مشكلات است و مشخصاً يكي از ضروريات سازگاري اجتماعي مناسب است. مؤلفة ديگر، «پرداختن به سجاياي اخلاقي»، حالاتي مانند پذيرش افكار و عقايد مخالف، كمك گرفتن از ديگران، بخشندگي و عدم فرار از مواجهه با دشواريها را دربر ميگيرد كه هر يك از جمله پيش نيازهاي سازگاري اجتماعي و عملكرد مناسب در روابط بين شخصي بهشمار ميآيند. ازاينرو، افرادي كه توجه بيشتري به سجاياي اخلاقي دارند و تلاش ميكنند آنها را در خود رشد و پرورش دهند به احتمال بيشتري با محيطهاي جديد، مانند دانشگاه و مسائل و مشكلات اين محيطها تطابق مييابند. ازاينرو، هوش معنوي لازمة سازگاري بهتر با محيط است و افرادي که هوش معنوي بالاتري دارند، تحمل بيشتري در مقابل فشارهاي زندگي داشته، توانايي بالاتري را براي سازگاري با محيط از خود بروز ميدهند (اسميت، 2004).
همچنين نتايج حاکي از اين بود كه بين بخشش نسبت به خود و ديگري با سازگاري اجتماعي رابطهاي مثبت و معنادار وجود دارد و بخشندگي ميتواند بخشي از واريانس سازگاري اجتماعي را در دانشجويان سال اول دانشگاه تبيين و پيشبيني نمايد. پژوهشهايي که تاکنون در خصوص بخشش صورت گرفته است بيشتر به رابطة بخشش با سلامت روان و همچنين رابطة بخشش با طلاق و تأثير آن در درمان بيماريهاي رواني و تأثير بخشش در روابط بين زوجين پرداخته و کمتر اين متغير در دانشجويان بررسي شده است. مالتبي و همكاران (2004) در بررسي خود، دريافتند بخشش با سلامت رواني ارتباط مثبت دارد. آوري (Avery) (2008) در پژوهشي به بررسي ارتباط بخشش با سلامت انسان پرداخت. وي در اين بررسي، ميزان و تأثير بخشش را در 95 دانشجوي دانشگاه «هارتفورد» ارزيابي كرد و به اين نتيجه رسيد که عفو، بخشش و بخشيدن رابطهاي مستقيم با سلامت روان و همچنين ارتقاي رفتارهاي اجتماعي دارد. بيشتر پژوهشگران بخشش را نوعي رفتار انطباقي در نظر ميگيرند که نبود آن به فشار رواني و آسيب به سلامت منجر ميشود (ورثينگتون و همکاران، 2005).
فرايند گذشتن از خطا و محو عوارض آن است که در فرد با انگيزة آرامش دروني خويش، بهبود روابط با خاطي و يا به منظور انجام رفتار ارزشي صورت ميگيرد و داراي پيامدهاي ذيل است:
الف. رهايي از احساس منفي نسبت به خاطي؛
ب. غلبه بر رنجش حاصل از بدي؛
ج. پرهيز از عصبانيت، دوري، جدايي و تلافي نسبت به خاطي (خداياري فرد و همکاران، 1381).
اين پيامدها به نوعي با سازگاري افراد در ارتباط است و موجب ميشود افراد در مواجهه با رنجش حاصل از خطاي ديگران کمترين آسيب روحي و رواني را به خود وارد کنند. به نظر ميرسد بخشش و گذشت نسبت به خود و ديگري با تأثير بر آرامش رواني، کاهش خشم، کاهش نارضايتي يا تنفر از ديگران، آزادي از قضاوتها و ادراکات گذشته، آزادي از پاسخهاي آموخته و عادي نسبت به موقعيتها و تلاش براي التيام زخمهاي گذشته موجب ميگردد فرد احساس سلامتي بيشتري نموده، با ديگران و موقعيتهاي اجتماعي خوشايند و ناخوشايند راحتتر سازگار گردد.
در مجموع، نتايج اين پژوهش نشان داد متغيرهاي «دينداري»، «هوش معنوي» و «بخشندگي» ميتوانند سازگاري اجتماعي را به شكل موفقيتآميز و معناداري پيشبيني كنند. ازاينرو، ميتوان نتيجه گرفت باورهاي ديني نيرومند پايبندي به شعائر ديني، اشتياق به انجام عمل ديني، تفكر تأملي، هشياري ذهني، تشخيص فضيلت فراروندگي از رنج و خطا و به کارگيري عفو و گذشت در روابط بين فردي، تشخيص الگوهاي معنوي و تنظيم رفتار بر مبناي الگوي معنوي، تشخيص کرامت و ارزش فردي و حفظ و رشد شکوفايي اين کرامت، تشخيص فرايند رشد معنوي و تنظيم عوامل دروني و بيروني در جهت رشد بهينة اين فرايند معنوي، تشخيص معناي زندگي و حوادث مربوط به حيات، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ، درک حضور خداوند در زندگي معمولي، درک زيباييهاي هنري و طبيعي و ايجاد حس قدرداني و تشکر، بخشش خود و ديگران ميتوانند به فرد در سازگاري با محيط دانشگاه در سال اول، كه زماني پرتنش براي دانشجو بهشمار ميرود، كمك كنند.
پيشنهادها: در سالهاي اخير، برنامههاي مداخلهاي مبتني بر روش درماني عفو و بخشش (خداياريفر و همكاران، 1381) و آموزشهاي ارتقا و بهبود بخشيدن به هوش معنوي (مرعشي و همكاران، 1391) گسترش قابل اعتنايي پيدا كردهاند. بنابراين، ميتوان آموزشهايي از اين دست را در كنار تقويت باورهاي ديني اسلامي در قالب برنامههاي گوناگون پيشگيري و مشاورهاي براي دانشجويان سال اول در نظر گرفت تا از طريق آنها، بتوان سازگاري اجتماعي و تطابق با محيط دانشگاه در اين گروه را ارتقا بخشيد و از بهوجود آمدن مشكلات روانشناختي جدي پيشگيري كرد.
- اكبري، محمد و همكاران، 1389، «رابطة اعتماد بين فردي، خودكارآمدي، پايبندي توزيعي و بخشش با باورهاي دنياي عادلانه توزيعي و رويهاي»، دانش و پژوهش در روانشناسي كاربردي، سال دهم، ش 36 و 35، ص 53-80.
- اكبريزاده، فاطمه و همكاران، 1390، «ارتباط بين هوش معنوي، سخترويي و سلامت عمومي در بين پرستاران»، مجله دانشگاه علوم پزشكي كرمانشاه، سال پانزدهم، ش 6، ص 466-472.
- ايمانيفر، حميدرضا و همكاران، 1391، «بخشش از ديدگاه روانشناسي و قرآن كريم»، انسانپژوهي ديني، سال نهم، ش 27، ص 149-175.
- بديع، علي و همكاران، 1389، «ساخت و اعتباريابي پرسشنامه هوش معنوي»، در: اولين همايش ملي روانشناسي دانشگاه پيام نور تبريز.
- بهراميچگني، ذبيحالله، 1389، «بررسي رابطه بين دينداري با اختلالات رواني دانشجويان دانشگاه آزاد خرمآباد»، روانشناسي و دين، سال سوم، ش 2، ص 91-102.
- چراغي، مونا و حسين مولوي، 1385، «رابطة بين ابعاد مختلف دينداري و سلامت عمومي در دانشجويان دانشگاه اصفهان»، پژوهشهاي تربيتي و روانشناختي، سال دوم، ش 6، ص 1-22.
- حسيندخت، آرزو و همكاران، 1392، «رابطه هوش معنوي و بهزيستي معنوي با کيفيت زندگي و رضايت زناشويي»، روانشناسي و دين، سال ششم، ش 2، ص 57-74.
- خداياريفرد، محمد و همكاران، 1381، «روش درماني عفو با تأکيد بر ديدگاه اسلامي: بررسي موردي»، انديشه و رفتار، سال هشتم، ش 1، ص 39-48.
- خداياريفرد، محمد، 1388، «آمادهسازي مقياس دينداري و ارزيابي سطوح دينداري اقشار مختلف جامعه ايران»، دانشکدۀ روانشناسي و علوم تربيتي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- رجايي، عليرضا، 1389، «هوش معنوي: ديدگاهها و چالشها»، پژوهشنامه تربيتي، سال پنجم، ش 22، ص 21-49.
- زاهد بابلان، عادل و همكاران، 1390، «نقش بخشش و سرسختي روانشناختي در پيشبيني اميد»، دانش و پژوهش در روانشناسي كاربردي، سال پانزدهم، ش 45، ص 12-19.
- زنديپور، طيبه و هاجر يادگاري، 1386، «ارتباط بخشش با رضايت از زندگي در بانوان دانشجوي متأهل غيربومي دانشگاههاي تهران»، مطالعات زنان، سال پنجم، ش 3، ص 109-122.
- سراجزاده، سيدحسن، 1377، «مقايسه تجربي سنجههاي دينداري: دلالتهاي روششناسانه كاربرد سه سنجه در يك جمعيت»، جامعهشناسي ايران، سال هشتم، ش 4، ص 37-70.
- سهرابي، فرامرز، 1388، «هوش معنوي، هوش انساني»، روانشناسي نظامي، ش 1، ص 63-66.
- ضميرينژاد، سميه و همكاران، 1392، «پيشبيني شادکامي دانشجويان بر اساس هوش معنوي»، مجله دانشگاه علوم پزشكي سبزوار، سال بيستم، ش 5، ص 773-781.
- غباريبناب، باقر و همكاران، 1386، «هوش معنوي»، انديشۀ نوين ديني، سال سوم، ش 10، ص 125-147.
- قدرتي ميركوهي، مهدي و احسان خرمايي، 1389، «رابطه دينداري با سلامت روان در نوجوانان»، علوم رفتاري، سال دوم، ش 5، ص 115-131.
- مرعشي، سيدعلي و همكاران، 1389، «تأثير آموزش هوش معنوي بر بهزيستي روانشناختي، اضطراب وجودي، و هوش معنوي در دانشجويان دانشکده نفت اهواز»، دستاوردهاي شناختي، سال چهارم، ش 1، ص 63-80.
- ميکائيلي منيع، فرزانه، (در دست چاپ)، «بررسي ساختار عاملي پرسشنامه سازگاري با دانشگاه در دانشجويان سال اول»، مطالعات روانشناختي دانشگاه الزهرا.
- هاديانفرد، حبيب، 1384، «احساس ذهني بهزيستي و فعاليتهاي مذهبي در گروهي از مسلمانان»، روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال يازدهم، ش 41، ص 224-233.
- Al-khatib, A. B, & et al, 2011, Student's Adjustment to College Life at Albalqa Applied University, American International Journal of Contemporary Research, v. 11, p. 7-16.
- Andrews, B, & Wilding J.M, 2004, Student mental health, life stress, and achievement, British Journal of Psychology, v. 95, p. 509-521.
- Ano, G. G, & Vasconcelles, E. B, 2005, Religious coping and psychological adjustment to stress: a meta-analysis, Journal of Clinical Psychology, v 61, p. 461-480.
- Avery, C. M, 2008, The relationship between self-forgiveness and health: Mediating variables and implications for well-being, Unpublished dissertation, University of Hartford.
- Bagheri, H, & et al, 2014, The relationship between spiritual intelligence and resilience with social adjustment in junior high school students, Golden Research Thoughts, v. 11, p. 1-6.
- Baker, R. W, & Siryk, B, 1999, SACQ: Student Adaptation to College Questionnaire Manual, Los Angeles: Western Psychological Services.
- Bayram, N, & Bilgel, N, 2008, The prevalence and socio-demographic correlations of depression, anxiety and stress among a group of university students, Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology, v. 43, p. 667-672.
- Bensaid, B, & et al, 2014, A Qur’anic Framework for Spiritual Intelligence, Religions, v. 5, p. 179–198.
- Brougham, R. R, & et al, 2009, Stress, sex differences, and coping strategies among college students, Current Psychology, v. 28, p. 85-97.
- Brown, T, 2012, A Psychological Examination of the Interface between Religion, Stress and Depression, International Review of Social Sciences and Humanities, v. 1, p. 59-73.
- Clinciu, A. I, 2013, Adaptation and Stress for the First Year University Students, Procedia - Social and Behavioral Sciences, v. 78, p. 718–722.
- Cox, J, & Verhagen, P. J, 2011, Spirituality, Religion and Psychopathology: towards an integrative psychiatry, The International Journal of Person Centered Medicine, v. 1, p. 146-148.
- Dennis, J, & et al, 2005, The Role of Motivation, Parental Support, and Peer Support in the Academic Success of Ethnic Minority First-Generation College Students, Journal of College Student Development, V. 46, p. 223-236.
- Dyson, R, & Renk, K, 2006, Freshmen adaptation to university life: Depressive symptoms, stress, and coping, Journal of Clinical Psychology, v. 62, p. 1231-1244.
- Edwards, K.J, & et al, 2001, Stress, negative social exchange, and health symptoms in university students, Journal of American College Health, v. 50, p. 75–79.
- Elliott, M, & Hayward, R. D, 2007, Religion and the search for meaning in life, Journal of Counselling Psychology, v. 53, p. 80–93.
- Emmons, R. A, 2000, Is spirituality an intelligence? Motivation, cognition, and the psychology of ultimate concern, The International Journal for the Psychology of Religion, v. 10, p. 3-26.
- Enright, R. D, & Coyle, C. T, 1998, Researching the Process Model of Forgiveness with Psychological Interventions, In Dimensions of Forgiveness: Psychological Research & Theological Perspectives (Laws of Life Symposia Series), v. 1, p. 139-162.
- French, D. C, & et al, 2008, Religious involvement and the social competence and adjustment of Indonesian Muslim adolescents, Developmental Psychology, v. 44, p. 597-611.
- Gray, R., & ET AL, 2013, Examining social adjustment to college in the age of social media:Factors influencing successful transitions and persistence, Computers & Education, v. 67, p. 193-207.
- Habibah, E, & et al, 2010, Achievement motivation and self- efficay in relation to adjustment among university students, Journal of Social Sciences, v. 6(3), p. 333-339.
- Helliwell, J.F, & et al, 2012, World happiness report, New York, The Earth Institute, Columbia University.
- Hoverd, W.J, & Sibley, C.G, 2013, Religion, deprivation and subjective wellbeing: Testing a religious buffering hypothesis, International Journal of Wellbeing, v. 3, p. 182-196.
- Ivtzan, I, & et al, 2013, Linking religion and spirituality with psychological well-being: examining self-actualisation, meaning in life, and personal growth initiative, Journal of Religion and Health, v. 52, p. 915-929.
- King, D. B, 2008, Rethinking claims of spiritual intelligence: A definition, model, and measure. A dissertation presented in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Science, Peterborouge, Ontario, Canada.
- King, M, & et al, 2001, The Royal Free Interview for Spiritual and Religious Beliefs: Development and Validation of a Self-Report Version, Psychological Medicine, v. 31, p. 1015–1023.
- Koenig, H. G, & Larson, D. B, 2001, Religion and mental health: Evidence for an association, International Review of Psychiatry, v. 13, p. 67–78.
- Lanthier, R. P, & Windham, R. C, 2004, Internet Use and College Adjustment: the Moderating Role of Gender, Computers in Human Behavior, v. 20, p. 591-606.
- Lawler-Row, K, & Piferi, R, 2006, The forgiving personality: Describing a life well lived, Personality & Individual Differences, v. 41, p. 1009-1020.
- Malone, A, & et al, 2011, The relationship between forgiveness and emotional well-being, Retrieved from http://counselingoutfitters.com/ pdf.
- Maltby, J, & et al, 2004, Forgiveness and mental health variables: Interpreting the relationship using an adaptational-continuum model of personality and coping, Personality and Individual Differences, v. 37, p. 1629–1641.
- McCullough, M. E, & Willoughby, B. L, 2009, Religion, self regulation and self-control: Associations, explanations and implications, Psychological Bulletin, v. 135, p. 69-93.
- McCullough, M.E, 2001, Forgiveness: Who does it and how do they do it? Current Directions in Psychological Science, v. 10, p. 194-197.
- Romero C, & et al, 2006, Self-forgiveness, spirituality, and psychological adjustment in women with breast cancer, Journal of Behavioral Medicine, v. 29, p. 29-36.
- Ronel, N, 2008, The Experience of Spiritual Intelligence, The Journal of Transpersonal Psychology, v. 40, p. 100-120.
- Salsman, J. M, & et al, 2005, The Link Between Religion and Spirituality and Psychological Adjustment: The Mediating Role of Optimism and Social Support, Personality & social psychology bulletin, v. 31, p. 522-535.
- Schludermann, E, & et al, 2001, Fear of Rejection Versus Religious Commitment as Predictors of Adjustment Among Reformed and Evangelical College Students in Canada, Journal of Beliefs and Values, v. 22, p. 209-222.
- Shortz, J. L, & Worthington, E. L, 1994, Young adults’ recall of religiosity, attributions, and coping in parental divorce, Journal for the Scientific Study of Religion, v. 33, p. 172-179.
- Smith, S, 2004, Exploring the interaction of emotional intelligence and spirituality, Traumatology, v. 10, p. 231-243.
- Smith, T. B, & et al, 2003, Religiousness and depression: Evidence for a main effect and the moderating influence of stressful life events, Psychological Bulletin, v. 129, p. 614–636.
- Steffen, P. R, & Fearing, M, 2007, Does Defensiveness Account for the Relationship Between Religiosity and Psychosocial Adjustment? The International Journal for The Psychology of Religion, v. 17, p. 233–244.
- Steger, M. F, & Frazier, P, 2005, Meaning in life: One link in the chain from religiousness to well-being, Journal of Counseling Psychology, v. 52, p. 574–582.
- Sternthal, M. J, & et al, 2010, Depression, anxiety, and religious life: A search for mediators, Journal of Health and Social Behavior, v. 51, p. 343–359.
- Svalina, S. S, & Webb, J. R, 2012, Forgiveness and health among people in outpatient physical therapy, Disability and Rehabilitation, v. 34, p. 383-92.
- Taylor, M.A, & Pastor, D.A, 2007, A confirmatory factor analysis of the Student Adaptation to College Questionnaire, Educational and Psychological Measurement, v. 67, p. 1002–1018.
- Toussaint, L, & Webb, J. R, 2005, Theoretical and empirical connections between forgiveness, mental health, and well-being. In E. L. Worthington, Jr. (Ed.), Handbook of forgiveness (pp. 349–362), New York: Routledge.
- Tse, W. S, & Yip, T. H. J, 2009, Relationship among dispositional forgiveness of others, interpersonal adjustment and psychological well-being: Implication for interpersonal theory of depression, Personality and Individual Differences, v. 46, p. 365-368.
- Vaughan, F, 2002, What is Spiritual Intelligence? Journal of Humanistic Psychology, v. 42, p. 16–33.
- Vazquez F.L, & Blanco, V, 2008, Prevalence of DSM-IV major depression among Spanish university students, Journal of American College Health, v. 57, p. 165-172.
- Walker, D. F, & Gorsuch, R. L, 2002, Forgiveness within the Big Five personality model, Personality and Individual Differences, v. 32, p. 1127-1137.
- Walsh, R, 1999, Essential Spirituality: The 7 central practices to awaken heart & Mind, John Wiley & Sons, Inc. USA
- Webb, J. R, & et al, 2013, Forgiveness and health: assessing the mediating effect of health behavior, social support, and interpersonal functioning, Journal of Psychology, v. 47, p. 391-414.
- Weidman, J, 1989, Undergraduate socialization: A conceptual approach. In J. Smart (Ed.), Higher education: Handbook of theory and research (v. 5), New York, NY: Agathon.
- Wigglesworth, C, 2006, Why Spiritual Intelligence is Essential to Mature Leadership, Integral Leadership Review, v. 6, p. 2006-2008.
- Worthington, E. L, & et al, 2005, Forgiveness in health research and medical practice, Explore(N.Y.), v. 1, p. 169-176.
- Zohar, D, & Marshall, I, 2000, SQ: Connecting with our spiritual intelligence, New York, NY: Bloomsbury.