بررسی نقش تمایزیافتگی و عوامل شخصیت در میزان تحول روانی ـ معنوی دانشجویان متأهل
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
سازمان بهداشت جهاني در تعريف ابعاد وجودي انسان، علاوه بر ابعاد سهگانه جسماني، رواني و اجتماعي، بعد چهارم، يعني بعد معنويت را نيز در رشد و تکامل انسان مطرح ميسازد (وست، 2002، ص10). به موازات بررسي رابطه بين دين و معنويت و ساير مؤلفههاي روانشناختي (مثل سلامت روان)، مفاهيمي مانند سلامت معنوي (مکدونالد، 2000) و بهزيستي معنوي (گومز و فيشر، 2003)، در آستانة هزاره سوم ميلادي در ادبيات آکادميک روانشناسي، بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته است (سهرابي، 1387). هرچند از ابتداي شکلگيري روانشناسي علمي، همواره روانشناسان بزرگي مانند يونگ و آلپورت بر اهيمت دين و دينداري در سلامت رواني تأکيد کردهاند، بهگونهاي که يونگ بر اساس تجارب بالينياش اظهار داشت: «در بين تمامي بيماران من که نيمه دوم عمر خود را ميگذرانند، آنان که به يک عقيده و نگرش ديني دست نيافتهاند بهبود واقعي پيدا نکردند» (به نقل از سايت ويکي فقه). همچنان شاهد افزايش اين نوع پژوهشها هستيم. در حال حاضر، شواهد کافي در فرهنگ غرب، کشورهاي مسلمان و همچنين ايران وجود دارد که نشان ميدهد، ميان معنويت و مذهب با سلامت روان رابطه مثبت وجود دارد (ر. ك: ميلر و کلي، 2005؛جوشنلو، 2011؛ ابورايا و پارگامنت، 2011). گاهي در ميان پژوهشها، شاهد مطالعاتي هستيم که فراتر رفته و به سازههاي ميانجيگر ميان اين متغيرها پرداختهاند (ر. كك جوشنلو و دائمي، 2014). اما آنچه که در رابطه با معنويت و نقش آن در روانشناسي و درمانگري، کمتر درباره آن پژوهش انجام شده است، تحولي بودن معنويت در انسان است.
تحولينگري، درک پديدهها را آسان و تعريف آنها را مشکل ميکند؛ چرا که تعريف، تعيين و تقيد را در پي دارد و ادراک تحولي، هر پديدهاي را در جايگاه خود بررسي ميکند. نگاه صرفاً عينينگر، مستلزم از دست دادن تعامل و تقابل است؛ اگر ذهن انسان متحول شود، معناي رفتارها نيز تغيير ميکند (جانبزرگي، 1386ب). در اين راستا، معنويت نيز به عنوان يک ساخت همواره دگرگون ميشود. برخي، اين دگرگوني را تحت تأثير تحولشناختي ميدانند (جنيا، 1995، ص25). بررسي ساختهاي شناختي منفي، مانند روانبنههاي اوليۀ منفي، که معمولاً در دوران کودکي شکل ميگيرند، و ساختار، محتوي و فرايند فکر را واجد نارساکنشوري ميکنند (يانگ و همکاران، 2003، ص29)، نشان ميدهند که دينداري و پايبندي مذهبي افراد، تحت تأثير اين ساختها تعديل گرديده و افراد را به رغم پايبندي مذهبي، در عملکرد (خانوادگي)، دچار مشکل ميکنند (ر.ك: هراتيان، 1393). قاعدة تحولينگري در معنويت، بيش از هرجا در حوزه کاربردي روانشناختي، به خصوص رواندرمانگري معنا مييابد. اگر درمانگر درک درستي از رفتارهاي مراجعهکنندهاي، که در پايينترين سطح تحول معنوي است (خود ميانبيني) داشته باشد و تفاوت رفتارها و ادراک چنين فردي را با کسي که در سطح تحولي معنوي بالاتري (جزمينگري) قرار دارد بداند، درک معناي رفتار مراجعها براي او آسانتر و حرکت او به سمت تحول يافتگي توحيدي، واقعنگرانهتر خواهد شد. در چنين فضاي تحولينگري، بهترين شکل تقابل و تعامل و خود راهبري اتفاق ميافتد، درک همدلانه، امکانپذير ميشود و مداخله واقعيتر ميشود (جانبزرگي، 1386ب).
آدامز و همکاران (1994) معتقدند: تحول رواني- معنوي را ميتوان در قالب تحول شخصيت نيز پيگيري کرد؛ چراکه تحول شخصيت، بازخوردها و باورهاي فرد درباره معنويت را نيز تحت تأثير قرار ميدهد. پژوهش جانبزرگي و دائمي (زيرچاپ)، نشان داده است که روانبنههاي ناسازگار اوليه، با تحول رواني- معنوي همبستگي دارند. اين پژوهش، نشان داد روانبنههاي مربوط به حوزه طرد و رها شدگي از مواردي هستند که موجب اختلال در تحول رواني معنوي ميشوند. به طور اختصاصي، پژوهشهاي متعددي رابطة بين معنويت، مذهب و شخصيت را بررسي کردهاند (ر. ك: ساراگلو، 2014، ص31؛ ساراگلو، 2002؛ هنينگزگاد و آرنو، 2008؛ استريفلر و مکنالي، 1998؛ دان و همکاران، 1979؛ جانسون و همکاران، 1998؛ واتسون و همکاران، 1986). براي نمونه، ساراگلو (2002)، در يک فراتحليل به اين نتيجه رسيد که مذهب دروني با برونگرايي، توافقپذيري و وظيفهشناسي رابطه مثبت دارد، در صورتي که مذهب بيروني با روانآزردهخويي ارتباط دارد. همچنين دريافت که معنويت نه تنها با برونگرايي، توافقپذيري و وظيفهشناسي رابطه مثبت دارد، بلکه با گشودگي به تجارب جديد نيز رابطه مثبت دارد و همچنين مذهب با روانآزردهخويي رابطه منفي دارد.
متغير ديگري که در اين پژوهش در کنار متغير شخصيت، به عنوان پيشبينيکننده تحول رواني- معنوي مورد بررسي قرار گرفته است، تمايز يافتگي است. «تمايزيافتگي»، يکي از مفاهيم اساسي تئوري بوئن در خانواده درمانگري است که به توانايي تجربه صميميت با ديگران و در عين حال، استقلال از ديگران اشاره دارد (کلور، 2009). به اعتقاد بوئن، تمايزيافتگي داراي ابعاد درونفردي و ميانفردي است. افراد با تمايزيافتگي بالا، به هيجانات خود آگاهي دارند و قادر به سنجش متفکرانه موقعيت هستند. اين افراد توانايي رشد خود مستقل را دارند و ميتوانند در روابط عميق، آرامش و راحتي خود را حفظ کنند. بنابراين، از همجوشي عاطفي و يا جدايي عاطفي براي تعديل تنشهاي دروني خود اجتناب ميکنند. درحاليکه افراد کمتر تمايزيافته يا به همجوشي با ديگران متمايل ميشوند. به اين ترتيب، با جدايي از افراد مهم زندگي از پا در ميآيند و يا به جدايي عاطفي تن ميدهند. بنابراين، هنگام مواجه شدن با صميميت عاطفي واکنش اضطرابي نشان ميدهند (اسکورون و دندي، 2004). در پژوهشهاي قبلي، مستنداتي مبتني بر وجود رابطه ميان تمايزيافتگي خود و معنويت يافت ميشود (ر. ك: سندج و جانکوسکي، 2010؛ متيارد و همکاران، 2011). بهگونهاي که هيدنروتس و همکارانش (2010)، به اين نتيجه رسيدند که برخلاف فرضيه ذهنيشان، هرچه مثلثسازي بين نسلي در خانواده پدري بيشتر باشد، درجه خواهشهاي معنوي افراد نيز بيشتر است. اين پژوهشگران، در تبيين نتيجه خود به اين نکته اشاره دارند: زماني که مثلثسازي به صورت قوي رخ دهد، اين رابطه مثلثي اثر قاطع و بسيج گونهاي بر روي تلاش براي تمايزيافتگي دارد، اما هرچه قدرت مثلثسازي کمتر باشد، نياز به تمايزيافتگي نيز کمتر احساس خواهد شد. در نتيجه، تمايزيافتگي بالا الزاماً نميتواند رابطهاي با پختگي معنوي داشته باشد. اما اغلب پژوهشهاي ديگر، رابطه مثبتي ميان اين دو متغير يافتهاند. براي نمونه، جانکوسکي و وگن (2009) به اين نتيجه رسيدند که رشد معنويت با درجه تمايزيافتگي افراد ارتباط مثبت دارند و تلاشهاي معنوي است که ميتواند سطوح تحول معنوي و تمايزيافتگي افراد را پيشبيني کند. اين يافتهها، با توجه به رابطة پايبندي به مذهب و معنويت، بهطور ضمني به اين نکته اشاره دارد که هرچه رابطه انسان با خدا قويتر ميشود، تمايزيافتگي او از افراد بيشتر ميشود؛ چرا که پژوهشها افزايش و كاهش رابطه با خدا و تمايزيافتگي را همسو نشان ميدهند؛ نکتهاي که پزوهش حاضر نيز به آن ميپردازد.
اين پژوهش در پي اين است که نقش تمايز يافتگي و شخصيت را در در تحول يافتگي رواني معنوي مورد بررسي قرار دهد. با توجه به اين تاريخچه، اين سؤال مطرح است که آيا سطح تحول رواني معنوي با کنشوري در حوزه روابط خانوادگي از جمله مشکلات وابسته به رگههاي شخصيتي و تمايزيافتگي، که از متغيرهاي تعيينکننده در کنشوري خانوادگي هستند، رابطه دارند؟ موضوعي که ميتوان نگاه باليني متخصصان خانواده درمانگري و نيز مشاوره پيش از ازدواج را دقيقتر کند.
روش پژوهش
جامعه آماري، شامل زنان و مردان متأهل ساکن شهر تهران است. گروه نمونه شامل 220 نفر با ميانه سني 31 سال ميباشد که از ميان متأهلين دو دانشگاه تهران (دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات)، به عنوان نمونهاي معرف از جامعه، انتخاب شدند. معيارهاي ورود به تحقيق، شامل گذشت حداقل 2 سال از تأهل و سکونت در شهر تهران بود. معيارهاي خروج از تحقيق نيز شامل کساني بود که سابقة بيماري رواني، بيماري جسمي مزمن، مصرف داروهاي روانپزشکي و مصرف مواد داشتند يا پيش از ازدواج کنوني ازدواجي داشتند.
ابتدا پرسشنامههاي مربوط به هر متغير انتخاب شدند. براي يکسانسازي پاسخگويي و تبعيت از يک شيوه استاندارد، دستورالعمل زير براي پاسخگويي آماده شد: 1. ترتيب اجراي پرسشنامهها بر اساس بسته تنظيم شده صورت گيرد؛ 2. افراد به طور انفرادي و بدون مشورت با ديگران سؤالها را پاسخ دهند؛ 3. ذکر نام و مشخصات كه براي رعايت اصول اخلاقي براي متأهلين آزاد بوده است.
ابزار پژوهش
در اين پژوهش از چندين ابزار براي جمعآوري اطلاعات استفاده شد:
پرسشنامه مشخصات جمعيت شناختي: فرم مشخصات جمعيتشناختي که معيارهاي ورود و خروج تحقيق را در بر داشت شامل مؤلفههايي مانند: جنس، سن، ميزان تحصيلات، محل سکونت، سابقه ازدواج قبلي، مدت ازدواج، سابقه بيماريهاي جسمي و روانپزشکي و ساير اطلاعات فردي جهت همگنتر کردن شرکتکنندگان بود.
پرسشنامه تمايزيافتگي (DSI): پرسشنامه تمايزيافتگي که يک ابزار 43 سؤالي به صورت طيف ليکرت پنجتايي است، توسط اسکورون و فريدلندر (1998) تهيه شده است و براي سنجيدن تمايزيافتگي افراد به کار ميرود. اين پرسشنامه، چهار خردهمقياس واکنشپذيري عاطفي، جايگاه من، گريز عاطفي و درهمآميختگي با ديگران را ميسنجد. اعتباريابي پرسشنامه مذکور در ايران، توسط يوسفي (1390) بررسي شد. آلفاي کرونباخ براي اين مقياس 89/0 محاسبه شد که حاکي از نتايج قابل اعتماد آن براي استفاده در محيطهاي پژوهشي ايران است. آلفاي کرونباخ به دست آمده براي اين پرسشنامه، در اين پژوهش 74/0 ميباشد.
پرسشنامه تحول رواني- معنوي (نسخه دوم) (PSDQ2): نسخه دوم پرسشنامه تحول رواني- معنوي بر اساس معيارهاي باليني مراجعان روانشناختي، که جنيا (1995) آن را گزارش کرده بود، توسط جانبزرگي با جهتگيري فرهنگي و ديني تهيه شده است. همة موارد پرسشنامه براي جمعيت مسلمان است. اين ابزار، 15 ماده دارد که كه هرماده آن به ابعاد مختلف تحول رواني توجه داشته و هر ماده داراي پنج گزينه است كه پنج سطح تحول رواني معنوي را مورد سنجش قرار ميدهد. نسخه اول اين پرسشنامه، توسط جانبزرگي و همکاران (1390) مورد بررسي قرار گرفته كه کارايي آن تأييد شده است. آلفاي کرونباخ به دست آمده براي پرسشنامه مذکور در اين پژوهش 74/0 ميباشد.
پرسشنامه شخصيت نئو (فرم کوتاه): اين پرسشنامه، کوتاهترين نسخه آزمون شخصيت نئو است که در مجموعه آزمونهاي روانشناسي تجربي به چاپ رسيده است. جانبزرگي و همکاران (زيرچاپ)، پس از ترجمه و اعتباريابي اين پرسشنامه از آن براي مشاوره پيش از ازدواج استفاده کرد. در يک پژوهش بر روي 654 زن متأهل شهر قم اعتبار و روايي آن به دست آورد. ضريب همساني دروني اين مقياس (آلفاي کرونباخ)، 79/0 و ميزان همبستگي کلي با فرم 60 سؤالي در هر پنج عامل، از ضريب 24/0 تا 59/0 متغير و همه در سطح 001/0 معنادار بودند. ساخت عاملي اين پرسشنامه نيز مورد بررسي قرار گرفته است. جانبزرگي و همکاران (زيرچاپ).
دادهها پس از کدگذاري و ورود به رايانه با نرمافزار SPSS نسخه 16 مورد تحليل قرار گرفتند. براي تجزيه و تحليل اطلاعات، علاوه بر توصيف دادههاي آماري از روش ضريب همبستگي پيرسون و رگرسيون چند متغيره استفاده شد.
يافتههاي پژوهش
اطلاعات جمعيتشناختي افراد شرکتکننده نشان داد که ميانه سني گروه نمونه، 31 سال است. همچنين مشاهده شد که ميانگين سنوات ازدواج مشارکتکنندگان 9 سال است. از نظر سطح تحصيلي نيز يافتهها نشان داد که مدرک ليسانس بيشترين فراواني را در سطوح تحصيلي به خود اختصاص ميدهد.
نتايج حاصل از ميانگين، انحراف استاندارد، کجي و کشيدگي همه متغيرهاي پژوهش در جدول 1 ارائه شدهاند.
جدول 1. ميانگين، انحراف استاندارد، کجي و کشيدگي متغيرهاي پژوهش
متغير ميانگين انحراف استاندارد كجي كشيدگي
تمايزيافتگي 41/156 04/18 25/0 08/0
واکنشپذيري عاطفي 21/35 84/5 17/0- 37/0
جايگاه من 11/43 4/7 69/0 57/4
گريز عاطفي 98/47 74/7 06/0- 01/0
درهمآميختگي با ديگران 92/29 33/5 06/0 45/0-
شخصيت روانآزردهخويي 81/10 35/3 01/0 43/0-
برونگردي 58/14 93/2 75/0- 09/1
گشودگي به تجربه 85/12 71/3 46/0 66/0
مقبوليت 94/14 75/2 46/0- 05/0-
وظيفهشناسي 37/15 74/2 35/0- 27/0
تحول رواني- معنوي 85/52 21/10 05/0- 15/0-
پيش از انجام رگرسيون چندمتغيره، همبستگي بين تمايزيافتگي، عوامل شخصيت و سطح تحول رواني- معنوي بررسي شد که در جدول 2 نمايش داده شده است.
جدول 2. نتايج تحليل همبستگي بين تمايزيافتگي، عوامل شخصيت و تحول رواني- معنوي
7 6 5 4 3 2 1 متغيرها
1 تمايزيافتگي
1 *426/0- روانآزردهخويي
1 *17/0- *214/0 برونگردي
1 **42/0 *15/0 01/0 گشودگي به تجربه
1 **18/0 *434/0 **38/0- **26/0 مقبوليت
1 **39/0 *220/0 **27/0 *339/0- **47/0 وظيفهشناسي
1 *290/0 **28/0 06/0- 05/0 **26/0- *353/0 تحول رواني- معنوي
05/0 P< * 01/0P< **
همانگونه که جدول 2 نشان ميدهد، ميان تمايزيافتگي، مقبوليت و وظيفهشناسي با تحول رواني- معنوي همبستگي معنادار مثبت و بين روانآزردهخويي با تحول رواني- معنوي همبستگي معنادار منفي وجود دارد. براي بررسي قدرت تمايزيافتگي و عوامل شخصيت در پيشبيني تحول رواني- معنوي، از تحليل رگرسيون چندمتغيره استفاده شد. مقياس تحول رواني- معنوي به عنوان متغير ملاك و مقياسهاي تمايزيافتگي و عوامل شخصيت، به عنوان متغيرهاي پيشبين در نظر گرفته شدند. نتايج حاصل از تحليل رگرسيون در جدول 3 نمايش داده شده است.
جدول 3. نتايج تحليل رگرسيون چند متغيره مقياس تحول رواني- معنوي بر روي تمايزيافتگي و عوامل شخصيت
df
p B β t p
تمايزيافتگي 44/0 19/0 6 و 174 74/6 0001/0 09/0 17/0 11/2 03/0
روانآزردهخويي 25/0- 08/0- 01/1- 31/0
برونگردي 38/0- 10/0- 24/1- 21/0
گشودگي به تجربه 31/0- 07/0- 94/0- 34/0
مقبوليت 74/0 20/0 35/2 02/0
وظيفهشناسي 59/0 16/0 91/1 05/0
چنانچه در جدول فوق ديده ميشود، مقياس تحول رواني- معنوي توسط متغير تمايزيافتگي (ضريب بتا=176/0) و عامل مقبوليت شخصيت (ضريب بتا= 20/0) پيشبيني ميشود (05/0p< و 74/6 = (174 و 6)F). بهطورکلي، اين متغيرها قادرند حدود 19 درصد از پراكندگي نمرات تحول رواني- معنوي را پيشبيني كنند (19/0= ).
بحث و نتيجهگيري
نتايج اين پژوهش، نشان ميدهد که تحول رواني- معنوي در ايران، با دو مؤلفه فردي مهم، تمايز يافتگي و شخصيت در ارتباط ميباشد. البته هريک از اين دو مؤلفه، در روابط ميان فردي نيز نقش قابل ملاحظهاي دارند. در پژوهشهاي پيشين نيز اهميت درک سطح تحول معنويت مراجع در درمانگري بررسي شده است و لزوم بررسيهاي بيشتر مشخص گرديده است (جانبزرگي، 1386ب). يافتههاي اين پژوهش، در راستاي اغلب پژوهشهاي پيشين است. هرچند که پژوهشهاي قبلي، اغلب معنويت را به عنوان يک متغير و حالت يا موقعيت روانشناختي بررسي کرده بودند؛ به اين معني که به بررسي نقش اين مؤلفهها روي معنويت پرداخته بودند، ولي کليت يافتههاي پژوهشها در يک راستا و تأييد کننده يکديگر هستند.
جانبزرگي و همکاران (1390)، رابطة مثبت معناداري را بين مراحل تحول رواني معنوي با سلامت رواني يافتند. اين يافته حاکي از نقش تأثيرگذار اين مهم بر بهزيستي و لزوم تحقيقات بيشتر در اين حوزه ميباشد. همچنين جانبزرگي و دائمي (زير چاپ)، به بررسي نقش روانبنههاي ناسازگار اوليه روي سطوح تحول رواني معنوي زوجين پرداختند. نتايج نشاندهنده نقش مؤثر اين روانبنهها بر اين مؤلفه مهم و معنادار بود. همچنين هراتيان (1393)، رابطه بين روانبنههاي منفي با پايبندي مذهبي را مورد بررسي قرار داد و مشخص شد روانبنههاي منفي، به طور معناداري پايبندي مذهبي را تحت تأثير قرار ميدهند. اين مقاله به بررسي پيشبينيکنندههاي منفي تحول رواني معنوي، با تکيه بر تمايزيافتگي و شخصيت در متأهلين شهر تهران پرداخته است.
نتايج تحليلها در رابطه با تمايز يافتگي، حاکي از اين است که در اين نمونه، تمايز يافتگي متأهلان شهر تهران با تحول رواني- معنوي آنان رابطه معنادار مستقيم دارد. اين يافته، بدين معناست که هرچه سطح تمايزيافتگي متأهلان از خانواده پدري خود، از جامعه خود و همچنين بين عقل و احساس خود بيشتر باشد، از سطح تحول رواني معنوي بالاتري نيز برخوردار هستند. اين يافته، در راستاي يافتههاي جانکوسکي و همکارانش (2009)؛ سندج و جانکوسکي، 2010 و متيارد و همکاران، (2011) است که البته در ميان مسيحيان انجام گرفته است و ارتباط تمايزيافتگي با معنويت را مورد تأييد قرار ميدهد. نتايج رگرسيون چندمتغيره نيز نشان داد که متغير تمايز يافتگي، قادر به پيشبيني سطح تحول رواني- معنوي ميباشد. بنا به گفته ماجرس (2010)، تمايزيافتگي خود يکي از مفاهيم مهم نظريه سيستمهاي خانواده در نظريه بوئن است و به عنوان يکي از ابزارهاي مفهومي مهم به سمت معنويت ميان مسيحيان است؛ چرا که ايشان رابطه ميان اين تمايزيافتگي با معنويت را به رابطه تثليث در مسيحيت پيوند ميدهد. اما سؤال اينجاست که در مذهب اسلام، تمايزيافتگي با تحول رواني معنوي چگونه ارتباط برقرار ميکند؟ با بررسي دقيقتر پنج مرحله تحول رواني معنوي (دين خود ميانبين، دين جزميگرانه، دين بحراني يا دوسوگرانه، دين خودسازمان يافته و توحيدي و دين متعاليساز و فرابرنده)، متوجه خواهيم شد که در فرايند تحول رو به کمال، هم فرايندهاي درون رواني و هم فرايندهاي برون رواني به سمت يکپارچگي و انسجام (توحيد) حرکت ميکنند. همانگونه که در تمايزيافتگي بالا، شاهد يکپارچگي از سطوح درون فردي و برون فردي هستيم، به گونهاي که افراد تمايزيافته را افرادي ميدانيم که اراده لازم براي شروع يا اتمام کارهايشان را دارند، موضع روشني نسبت به خود، ديگران و محيط اطرافشان دارند، ثبات هيجاني دارند و جايگاه خود را در هر شرايطي حفظ ميکنند. همانگونهاند کساني که از سطح تحول رواني معنوي بالايي برخوردارند، چون آنها نيز موضعگيريهاي روشني دارند، دانا به جايگاه متمايز بنده از خدا هستند، تفکر منطقي و توحيدي دارند و رابطه آنها با خداوند و پديدهاي مخلوق او، مبتني بر شناخت و محبت است و از ثبات هيجاني بالايي برخوردارند. همچنين، در سطوح تحول رواني معنوي پايين، شاهد نياز به تأييد، نياز هيجاني به لذت، خيالپردازي درباره قدرت، ترس از رهايي، ترس از رابطه صميمي، رفتار تکانهاي، وابستگي به قدرت مذهبي، وابستگي و... هستيم (جانبزرگي، 1386ب). اين وجوه باليني افراد در سطح پايين تحول رواني معنوي، شباهتهاي زيادي با وجوه باليني افراد با سطح تمايزيافتگي پايين دارد؛ زيرا افراد با تمايزيافتگي پايين در بعد ميان فردي، يا دچار وابستگي يا دچار گريز عاطفي هستند. همچنين در سطح درونفردي، رفتارهايي با هيجان بسيار دارند. بنابراين، ميتوان انتظار داشت که کيفيت روابط بر اساس تجربه بريدگي عاطفي، تا درهم آميختگي عاطفي که تمايزيافتگي فرد را رقم ميزند، با فرايند تحول رواني معنوي نيز در ارتباط باشد. به عبارت ديگر، شايد بتوان گفت: آنگونه که فرد به فرايندهاي درونفردي، رابطة خود با ديگران و رابطه خود با دنياي اطراف مينگرد، به همان سبک نيز به رابطه خود با خدا مينگرد و به همان سطح از تحول رواني معنوي برخوردار است؛ چرا که جنيا (1995) معتقد است: از همان کودکي، تجسم خداوند در نظرشان تحت تأثير روابطشان با والدين و بستگان نزديک است. از سوي ديگر، تعارضهاي عاطفي ممکن است موجب توقف تحول معنوي شوند و شکل ناسالم و مخربي از تحول ديني را ايجاد کنند.
فرض ديگر اين پژوهش، رابطه ويژگيهاي شخصيت با سطح تحول رواني معنوي بود. نتايج همبستگي نشان داد که مؤلفههاي روان آزرده خويي، مقبوليت و وظيفهشناسي با تحول رواني معنوي رابطه دارند، ولي اين رابطه براي روانآزردهخويي (نورزگرايي) به صورت معکوس است. رگرسيون چندمتغيره نيز نشان داد که تنها مؤلفه مقبوليت است که ميتواند تحول رواني معنوي را در بين متأهلان شهر تهران پيشبيني کند. پژوهشهاي بسياري انجام شده است که به بررسي رابطه شخصيت با معنويت و مذهب پرداختهاند (ر. ك: ساراگلو 2002؛ ساراگلو 2010؛ هنينسگاد و آرنو، 2008؛ استريفلر و مکنالي، 1998؛ دان و همکاران، 1979؛ جانسون و همکاران، 1998 و واتسون و همکاران، 1986)، تا جايي که پيدمونت (1999) معتقد است: ميتوان معنويت را بعد ششم شخصيت دانست (رجايي و همکاران، 1385). اغلب اين پژوهشها رابطه ميان مقبوليت، وظيفهشناسي و روانآزردهخويي با معنويت را گزارش کردهاند. از جمله فراتحليل ساراگلو، که در سال 2010 انجام شده است. آنچه که در پژوهشهاي داخلي و خارجي به اثبات رسيده است، اين است که شخصيت رابطه مهمي با معنويت دارد، ولي چون بررسي در خصوص تحول رواني معنوي اخيراً اتفاق افتاده است، شاهد پژوهش چنداني براي نتايج اين پژوهش يافت نشد. ازآنجاييکه خداوند هدف خلقت بشر را عبادت خود دانسته و لازمة عبادت خداوند شناخت و معرفت او است، و بين عقل و عبوديت و سعادت اخروي رابطه وجود دارد، به نوعي بين عقلانيت و عبوديت رابطهاي تنگاتنگ ديده ميشود. اينکه بين وظيفهشناسي، که جلوهاي از تکليفپذيري است و از سوي ديگر، رابطه منفي بين روانآزردهخويي و تحول رواني معنوي که تا حدي محجوريت عقلاني را مورد تأکيد قرار ميدهد، نشان ميدهد نتايج پژوهش تا حد زيادي در راستاي تأييد دينداري عقلاني است و با منابع اسلامي نيز همسو است.
محدوديتهاي اين پژوهش، برآورد دادهها را در زمينههاي مختلف واجد احتياط ميگرداند. نمونة حاضر صرفاً يك نمونهاي از شهر تهران است. هرچند از تعداد مناسبي برخوردار ميباشد، اما تعميم آن به جمعيت شهرهاي ديگر و يا افراد مجرد بايد با احتياط صورت گيرد. همچنين محدوديتي كه ابزارها براي تعميم نتايج ايجاد ميكنند و غيرقابل اجتناب بودهاند را نيز بايد در نظر داشت. پيشنهاد ميشود نمونة اين پژوهش بر روي جمعيت سنين مختلف، شهرهاي ديگر و به خصوص دانشجويان تكرار شود. انجام پژوهشي مبتني بر خانواده درماني سيستمي با افرادي كه در سطوح پايين تحول رواني هستند، ميتواند ضمن تصريح نتايج اين پژوهش به راههاي عملي براي ارتقاء سطح تحول رواني معنوي منجر شود.
- جانبزرگي مسعود و فاطمه دائمي، زيرچاپ، ثأثير روانبنههاي ناسازگار نخستين بر تحول رواني- معنوي، مطالعات اسلام و روانشناسي.
- جانبزرگي، مسعود و همكاران، 1390، «ارزيابي تحول رواني- معنوي در درمانگري مراجعان مذهبي»، مطالعات اسلام و روانشناسي، سال پنجم، ش 8، ص49-70.
- ـــــ ، زيرچاپ، «ويژگيهاي روانسنجي نسخه ايراني فرم کوتاه پرسشنامه پنج عاملي شخصيت: NEO- 20»، پژوهشهاي نوين در روانشناسي باليني، ش 2.
- جانبزرگي، مسعود، 1386الف، «جهتگيري مذهبي و سلامت رواني»، پژوهش در پزشکي، دوره سيويكم، ش 4، ص345-350.
- ـــــ ، 1386ب، «دين در خلال تحول و شيوههاي درمانگري مبتني بر مذهب»، دركتاب «روانشناسي: عرصهها و ديدگاهها» مجموعه مقالات نكوداشت استاد دكتر دادستان، تهران، سمت.
- رجايي، عليرضا و همكاران، 1385، «رابطه هوش هيجاني با سلامت رواني در معلمان»، انديشههاي تازه در علوم تربيتي، سال دوم، ش 1، ص61-72.
- سهرابي، فرامرز، 1387، «مباني هوش معنوي»، سلامت روان، سال اول، ش 1، ص14-18.
- وست، ويليام، 2002، رواندرماني و معنويت، ترجمة شهريار شهيدي و سلطانعلي شيرافکن، تهران، رشد.
- هراتيان، عباسعلي، 1393، رابطه روانبنههاي ناسازگار اوليه و باورهاي غيرمنطقي با تعارض زناشويي با توجه به پايبندي مذهبي زوجين، پاياننامه کارشناسي ارشد، رشته روانشناسي، قم، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني.
- يوسفي، ناصر، 1390، «بررسي شاخصهاي روانسنجي مقياس خانوادگي تفکيک خويشتن (DSI-2)»، مشاوره و رواندرماني خانواده، ش 1 (1)، ص19-38.
- Abu-Raiya, H, & Pargament, K. I, 2011, Empirically based psychology of Islam: Summary and critique of the literature, Mental Health, Religion & Culture, v. 14 (2), p. 93–115.
- Adams, G. R, & et al, 1994, Adolescent Life Experiences, (3rd Ed). Books/Cole. P: USA.
- Allport, G, 1963, Behavioral science, religion and mental health, Journal of Religion and Health,v. 2, p. 187-192.
- Brannigan, G.G, 2000, Experimencing Psychology: Active Learning Adventures, Prentice Hall.
- Dunne, M. P, & et al, 1979, Personality and change in the frequency of religious practice, Personality and Individual Differences, v. 23, v. 527-530.
- Genia, V, 1995, Counseling And Psychotherapy Of Religious Clients: A Developmental Approach; Praeger.
- Gomez, R, & Fisher, J. W, 2003, Domains of spiritual well-being and development and validation of the Spiritual Well-Being Questionnaire, Personality and Individual Differences, v. 35, p. 1975-1991.
- Heiden Rootes, & et al, 2010, Bowen Family Systems Theory and Spirituality: Exploring the Relationship Between Triangulation and Religious Questing, contemporary family therapy, v. 32, p. 89–101.
- Henningsgaard, J. M, & Arnau, R. C, 2008, Relationships between religiosity, spirituality, and personality: A multivariate analysis, Personality and Individual Differences, v. 45, p. 703–708.
- Jankowski, P. J, & Vaughn, M, 2009, Differentiation of Self and Spirituality: Empirical Explorations, Counseling and Values, v. 53, p. 82-96.
- Johnson, R. C, & et al, 1998, Cross-cultural assessment of altruism and its correlates, Personality and Individual Differences, v. 10, p. 855-868.
- Joshanloo, M, & Daemi, F, 2014, Self-esteem mediates the relationship between spirituality and subjective well-being in Iran, International Journal of Psychology, p. 1-6.
- Joshanloo, M, 2011, Investigation of the contribution of spirituality and religiousness to hedonic and eudaimonic well-being in Iranian young adults, Journal of Happiness Studies, v. 12 (6), p. 915–930.
- klever, Ph, 2009, Goal differentiation effectiveness, emotional maturity, and nuclear family functioning, Journal of Marital and Family Therapy, v. 35 (3), p. 303-316.
- MacDonald, D. A, 2000, Spirituality: Description, measurement, and relation to the five factor model of personality, Journal of Personality,v. 68, p. 153-197.
- Majerus, B. D, 2010, Toward an Authentic Knowing of God: The Differentiation-of-Self Construct in Relational Spirituality, Journal of Spirituality in Mental Health, v. 12 (4), p. 288-299.
- Meteyard, J. D, & et al, 2011, Exploring the Relationship between Differentiation of Self and Religious Questing in Students from Two Faith-based Colleges, Pastoral Psychology, v. 61 (3), p. 333-342.
- Miller, L, & Kelley, B. S, 2005, Relationships of religiosity and spirituality with mental health and psychopathology.In R. F. Paloutzian & C. L. Park (Eds.), Handbook of the psychology of religion (pp. 460–478), New York: Guilford.
- Sandage, S. J, & Jankowski, P. J, 2010, Forgiveness, spiritual instability, mental health symptoms, and well-being: Mediator effects of differentiation of self, Psychology of Religion and Spirituality, v. 2 (3), p. 168-180.
- Saroglou, V, 2002, Religion and the five factors of personality: A meta-analytic review, Personality and Individual Differences, v. 32, p. 15–25.
- Saroglou, V, 2014, Introduction: Studying religion in personality and social psychology, Religion, personality, and social behavior, New York: Psychology Press.
- Skowron, E. A, & Dendy, A. K, 2004, Differentiation of self and attachment in adulthood: relational correlates of effortful control, Contemporary Family Therapy, v. 26 (3), p. 337-357.
- Skowron, E., Friedlander, M, 1998, The differentiation of self-inventory: Development and initial validation, Journal of Counseling Psychology, v. 28, p. 235-246.
- Streyffeler, L. L, McNally, R. J, 1998, Fundamentalists and liberals: Personality characteristics of Protestant Christians, Personality and Individual Differences, v. 24, p. 579-80.
- Watson, P.J, & et al, 1986, Religiosity and social desirability, Journal for the Scientific Study of Religion, v. 25, p. 215-232.
- Young, J. E, & et al, 2003, Schema Therapy: A Practitioner's Guide, Guilford Press.