روان‌شناسی و دین، سال سوم، شماره اول، پیاپی 9، بهار 1389، صفحات 5-29

    بررسی جایگاه «معنویت» در الگوهای عمده سلامت روان

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    رامین تبرائی / کارشناس ارشد روان‌شناسی بالینی مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني‌ (ره) / Maharatbooks@gmail.com
    چکیده: 
    این نوشتار با روش تحلیلی، به نقد و بررسی سه الگوی پیشین «سلامت» پرداخته است که با بروز بحران در حوزۀ سلامت دچار چالش شده اند. پدیدآیی بحران ها، نشانگر زمان مناسب برای روی آوردن به الگوهای پیشرفته تر «سلامت» است. الگوهای نظری «سلامت روان» که همواره تابعی از الگوهای نظری سلامت بوده اند نیز در تبیین واقعیت های مرتبط ناکافی هستند. بنابراین، جریان علمی روان شناسی نیز با بی توجهی به ابعاد روحانی و معنوی در الگوهای پیشین سلامت روان، نتوانسته است برای توصیف، تبیین و انحلال بحران های سلامت روان کافی باشد. در نتیجه، تأسیس الگویی با توجه به ابعاد معنوی ضروری است. البته پرهیز از التقاطی نگری و به کارگیری سازه های ناهمگون و ناسازگار با ابعاد روحی و معنوی و در نهایت توجه به تفاوت ماهوی مفاهیم «روان»، « نفس» و «روح» نیز ضروری است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Studying the Status of "Spirituality" in Major Models of Mental Health
    Abstract: 
    The present article deals firstly with three previous models of 'health', challenged by emergence of a crisis in the sphere of health. The emergence of crises represent the proper time for coming to more advanced models of 'health'. Theoretical models of mental health, always ancillary to theoretical models of health, are also insufficient in explaining the related facts. Therefore, the scientific trend of psychology, with its negligence of spiritual dimensions in previous models of metal health, has been unable to be sufficient for describing, explaining and resolving the crises of mental health. Accordingly, it is necessary to establish a model with a consideration of spiritual dimensions. Of course, avoiding eclecticism and application of non-homogenous constructs inconsistent with spiritual dimensions, and paying attention to substantial difference between conceptions of 'soul', 'self', and 'spirit' are necessary.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

    مقدمه

    مفهوم سلامت، و واژه ها ی هم تراز آن، همچون واژة سلامتی، از مفاهیمی اند که همواره انسان بدان توجه کرده و برای دستیابی به آن کوشیده است. «سلامتی کیفیتی از زندگی است که تعریف آن مشکل، و اندازه گیری واقعی آن تقریباً غیرممکن است» ؛ اما به هر حال، مطالعه دربارة «سلامت»، ابعاد آن وعوامل پیش بینی کننده و ارتقا دهندة آن، به دلیل اهمیت فراوان، همواره مورد توجه پزشکان، فیلسوفان، و روان شناسان بوده است.

    در مسیر تحقق این هدف، با گذر از دوره ها ی مختلف تاریخ علم پزشکی که در هر کدام از آنها شاهد حاکمیت افکار و روش ها ی گوناگون دربارة بیماری و درمان هستیم، تحول سریع و جهش های بزرگ در علوم پزشکی در قرن بیستم به ارتقای سلامت و تدوین نظام ها ی بهداشتی و درمانی پیشرفته منجر شده است. در نتیجه، امروزه با منسوخ شدن عقاید دخالت نیروهای شیطانی یا خدایان در پدیدآیی بیماری ها، گذر از بیماری ها ی واگیردار در قرن های هفدهم تا نوزدهم، کشف عوامل عفونی، کشف واکسن و آنتی بیوتیک ها ـ مانند پنی سیلین در سال 1947 ـ در قرن نوزدهم، و افزایش اقدام های پیشگیرانه، الگوهای پیشین «بیماری» تا حدود زیادی از بین رفته اند که این مسئله به کاهش مرگ ومیر، و همزمان افزایش امید زندگی منجر شده است. با وجود این، روشن است که در نتیجة افزایش طول عمر، بیماری هایی با الگوی جدید جای آنها را گرفته، و علل اصلی ناخوشی و عوامل بیماری ها بسیار متفاوت شده باشد.

    با در نظر گرفتن آنچه بیان شد و با توجه به تغییر الگوهای بیماری، می توان دریافت که الگوهای فرضی دربارة سلامت نیز دستخوش تغییر شده باشند و ضرورتاً الگوهای جدیدتر جایگزین الگوهای پیشین شوند؛ تنها در این صورت است که نظریه های سلامت توسط گزینه های جدید، با کارآمدی و کفایت بیشتری خواهند توانست وضعیت موجود را تبیین، و راه حل مناسبی را برای آن ارائه کنند.

    فلاسفه علم مکرّر ثابت کرده اند که همیشه بیش از یک ساختمان نظریه ای می تواند بر روی یک مجموعة معین از داده ها قرار بگیرد. تاریخ علم نشان داده است که مخصوصاً در نخستین مراحل رشد یک نمونة جدید، حتی اختراع کردن چنین گزینه ها (آلترناتیوها) چندان دشوار نیست. در علم ـ همچون در کارخانه ـ عوض کردن افزارها کاری فوق العاده است و به زمانی اختصاص دارد که نیازی برای آن پیدا شود. اهمیت بحران ها در آن است که نشانه ای برای آن فراهم می آورند که وقت عوض کردن افزارها فرا رسیده است.

    در این میان، یکی از عمده ترین ملاحظات و بازنگری ها دربارة نظریه های مربوط به سلامت و سلامت روان، حول محور «معنویت» و لزوم گنجاندن آن در تعریف ها و الگوهای سلامت روان بوده است.

    ضرورت تعریف سلامت

    «تندرستی» و «روان درستی» همواره مورد توجه دانشمندان در دو حیطة پزشکی و روان شناسی بوده است. به نظر می رسد از وحدت مفاهیم تندرستی و روان درستی، مفهوم مهم تری، به نام «سلامت عمومی» به وجود می آید.

    پیش از بازشناسی مفهوم «سلامت روان»، لازم است مفهوم «سلامت» را به طور دقیق تعریف، و بازشناسی کنیم؛ زیرا تا مفهوم و مؤلفه های سلامت تعیین نشوند، رابطه، جایگاه و نقش سلامت روان به مثابه یکی از اجزای سلامت تعیین نمی شود؛ همچنین رابطة آن با سایر اجزا و مؤلفه های سلامت نیز نامشخص خواهد بود.

    استون (1979) یادآور می گردد که ما تا زمانی که نتوانیم بر سر معنا و چگونگی اندازه گیری سلامت به یک توافق دست یابیم، نخواهیم توانست به مسائلی پاسخ دهیم که مرتبط با این است که چگونه می توان آن را حفظ کرده، توسعه داده و بهبود بخشیم».

    تعریف سلامت

    در ابتدا یادآوری این نکته ضروری و مناسب است که «سلامت عمومی»، مفهومی متناظر با «سلامت کلّی» است و نباید آن را با مفهوم «سلامت بدنی» یکسان دانست.

    متخصصان، تعریف های متعددی از این مفهوم ارائه داده اند؛ هرچند تقریباً همة آنها موضوع مشترکی دارند و آن «مسئولیت در قبال خود و انتخاب سبک زندگی سالم» است. برای مثال، سلامتی از دیدگاه سازمان بهداشت جهانی عبارت است از: «حالت بهزیستی کامل جسمانی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی».

    در تعریف دیگر، دان سلامتی را یک روش کنش وری وحدت یافته ای می داند که هدفش

    به حداکثر رساندن توان فرد است. به نظر وی، سلامتی مستلزم این است که فرد

    طیف تعادل و مسیر هدف مند را با محیط، یعنی جایی که کنش وری خود را در آن آشکار می سازد، نگه دارد.

    برداشت های متفاوتی دربارة تعریف سلامت از دید سازمان جهانی بهداشت وجود دارد؛ اما نمی توان این تعریف از سلامتی را با تعریف سلامت روان مشتبه کرد.

    در سال (1946) سازمان جهانی بهداشت، سلامت را به "حالت صحت کامل جسمانی، روانی و اجتماعی و ... نه صرفاً فقدان بیماری یا عارضه تعربف کرد". تعریف این سازمان مشابه روان شناسان انسان گرایی مانند مزلو (1971) است.

    نقد و بررسی

    «از نظر داونی و همکارانش(1996)، این تعریف، جنبه ها ی مثبت و منفی دارد. به اعتقاد آنها، در قسمت اول این تعریف، سلامت در عبارت مثبت بیان شده (یعنی حضور یک کیفیت مثبت: خوب بودن). در قسمت دوم تعریف، سلامت از دیدگاه منفی در نظر گرفته شده، چرا که کلمات «فقدان بیماری» یا «ناتوانی» را به کار برده است (کلماتی که معنای منفی به همراه دارند). این تعریف با در نظر گرفتن هر دو جنبه، این مطلب را القا می کند که سلامت واقعی هم شامل پیشگیری از بیمار شدن (مانند ناخوشی، آسیب و بیماری) است و هم ارتقای سلامت مثبت را دربرمی گیرد، که از مورد اخیر تا حدود زیادی غفلت شده است».

    این تعریف نگاهی حداقلی به سلامت روان دارد و سلامت انسان را صرفاً محدود و منوط به سه بعد جسمانی، روانی و اجتماعی می کند؛ در حالی که سایر عوامل نیز در سلامت روان مؤثر هستند.

    بن یارد (1996)، تعریف سازمان بهداشت جهانی را به این دلیل مورد انتقاد قرار داده است که به دست آوردن حالت خوب بودن کامل، از نظر جسمی ـ روانی و اجتماعی در دنیای واقعی، بسیار مشکل است. در ضمن این تعریف، عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که می توانند به این وضعیت کمککنند را نادیده می گیرد. در ادامه این طور القا می کند افرادی که کامل نیستند، سالم هم نیستند!.

    دیدگاه ها ی مربوط به سلامتی و بیماری

    الف) دیدگاه دومقوله ای

    «در دیدگاه دو مقوله ای، فرد یا بیمار و یا سالم تلقّی می شود. همان طور که یک خانم یا باردار است یا باردار نیست، یک شخص هم یا مریض است یا مریض نیست. بدین ترتیب، به ما هم یکی از این دو عنوان را می دهند: ما یا بیمار هستیم یا سالم».

    برخی بر این باورند که این تفکر بیشتر ناشی از یک عادت روزمره دربارة تمام مسائل است. این مفهوم به طور گسترده ای نقد شده است؛ زیرا این دیدگاه توجهی به گسترة نقاط بین بیماری و سلامت ندارد.

    «ظاهراً بین روان شناسان سلامتی، اجماعی بر سر اینکه سلامتی صرفاً فقدان بیماری نیست وجود دارد». همچنین باید توجه داشت «شخصی که صرفاً یک بیماری خفیف دارد، به هیچ وجه شبیه فردی که بیماری های جدّی گوناگونی دارد نیست». از سوی دیگر، گاه ممکن است فرد در معرض یک خطر قرار داشته باشد (مانند فردی که برای مدت متمادی در معرض آلودگی و مسمومیت توسط ذرات سرب معلق در هوا و .... قرار داشته است)؛ این دیدگاه، همچنان اصرار تا او را در طبقه و مقولة افراد سالم جای دهد؛ با این حال، به خوبی مشخص است که او بسیار متفاوت با کسی است که در سلامت کامل و پایدار به سر می برد.

    ب) دیدگاه پیوستاری

    «در دیدگاه پیوستاری، موقعیت هر یک از افراد انسان به گونه ای ترسیم می گردد که در یک طرف این پیوستار حالتی ترسیم می شود که شخص به شدّت در معرض خطر مرگ زودرس است و در طرف دیگر این پیوستار، بهترین حالت سلامتی قرار دارد که شخص در آن حالت کاملاً در برابر بیماری مقاوم است». بر اساس این دیدگاه، سلامتی و بیماری را باید مقوله ای نسبی دانست که افراد بسته به جایگاه شان، همزمان درجه ای از سلامتی و ناخوشی را تجربه می کنند.

    الگوهای عمده در تعریف سلامت

    به اعتقاد مرگان، موضع گیری ها ی مختلف نسبت به این مبانی در هر یک از مدل ها ی ارائه شده در بحث سلامت روانی، به تعریفی خاص از مفهوم سلامت و بیماری روانی و راه کارهای وصول و پرهیز از آن منتهی می شود؛ به طولِ مثال، اگر در مدلی، انسان یک موجود مختار به شمار آید، تعریفی که از سلامتی و راه کارهای دستیابی به آن ارائه می شود، به طور اساسی متفاوت با مدلی است که انسان را موجودی مجبور قلمداد می کند. به تعبیر دیگر، در نگرش جبری، سلامت افراد بر اساس شرایط و محیط ارزیابی می شود.

    تعریف های مربوط به مفهوم سلامتی، از الگوهایی پدید آمده اند که جزو باورهای دانشمندان مختلف بوده اند. بر اساس این باورها، دانشمندان و مؤلفان سه الگوی عمده در همواره به تعریف سلامتی توجه داشته اند. و همان گونه که خواهیم دید، الگوهای عمده در «سلامت روان» نیز همگی متأثر از رویکردهای عمده در سلامت بوده، و بر اساس این الگوها شکل گرفته اند:

    الف) الگوی زیستی ـ پزشکی

    «عقیدة کلّی [در] الگوی پزشکی این است که سلامتی یعنی فقدان یک یا چند مورد از موارد مرگ، بیماری، ناراحتی، ناتوانی و نارضایتی... الگوی زیستی پزشکی (یا "الگوی پزشکی" که به این نام نیز معروف است) حاوی این دیدگاه است که برای تمام اختلالات، عوامل جسمی شناخته شده یا قابل شناخت وجود دارد؛ به ویژه ممکن است میکروب ها، ژن ها و مواد شیمیایی از راه های مختلف در ایجاد اختلالات سهیم باشند.

    پیروان این الگو عمدتاً به تبیین زیست شناختی سلامتی و یا بیماری می پردازند. این الگو که الگویی مسلط برای درمان در قرن بیستم بوده، به شدت متأثر از دوگانه انگاری دکارتی است. دو گانه انگاری دکارتی ذهن و بدن را دو جوهر جدا می داند.

    رنه دکارت(1650 ـ 1596) در قرن هفدهم تحت تأثیر اختراع عروسک ها ی مکانیکی بود که چنین تصوری را پذیرفت که بر اساس آن، بدن مانند ماشین است و اعمال آن صرفاً مکانیکی تلقی می شود و نه بیشتر؛ اما ذهن انسان یک نوع موجود روحانی بسیار متفاوت است. بدین ترتیب، میان کارکردهای ذهن و بدن شکاف عمیقی افتاد.

    پیشرفت علوم زیستی و پزشکی و کشف آنتی بیوتیک ها و ابداع روش واکسیناسیون، نقش بسزایی در مسلط شدن این الگو در پزشکی داشته است.

    دیوید مک کللند ، یکی از پژوهشگران برجسته در روان شناسی سلامت، الگوی زیست پزشکی را الگوی مکانیک گرایانه توصیف می کند: «با بدن مانند ماشینی رفتار می شود که با حذف یا جایگزینی بخش بیمار یا از میان برداشتن جسمی خارجی که علت [بروز] مشکل است، [بدن] تعمیر می شود.».

    ب) الگوی زیستی ـ روانی ـ اجتماعی

    این الگو سلامتی را بر حسب کلّیت شخص و نه بر اساس بخش بیماری از بدن تعریف می کند. الگوی کلّی نگر جنبه ها ی فیزیولوژیکی، روانی، هیجانی، اجتماعی، معنوی و محیطی افراد و جوامع را شامل می شود و بر سلامت بهینه، پیشگیری از بیماری و حالت ها ی روانی و هیجانی مثبت متمرکز است. .

    از نظر بزنر و اشتین هارت، و... رواج الگوی کلی نگر و افزایش پیروان این دیدگاه موجب شده است تا که به مفهوم سلامت از منظر متفاوت نگریسته شود و به همین منظور، ابعاد مختلفی برای آن در نظر گرفته شده است. «برشمردن ابعادی مانند جسمانی، اجتماعی، هیجانی، معنوی، و روان شناختی از ره آوردهای این دیدگاه است».

    هر کدام از این ابعاد، معنا و مفهوم متناسب با سازه ها ی نظری مربوط به خود دارند؛ سازه ها یی که دیدگاه کلی نگر آنها را معرفی کرده است؛ اما چون پژوهش حاضر بر بعد سلامت روان شناختی متمرکز است، به توصیف آن پرداخته می شود.

    سلامت روان شناختی نیز همانند مفهوم کلّی سلامت تعریف های متعددی دارد؛ این تنوع می تواند ناشی از تفاوت روی آوردهای مختلف در روان شناسی و اعتقاد متفاوت مؤلفان نسبت به مؤلفه ها ی مختلفی باشد که دربارة سلامت روان شناختی وجود دارد یا در برخی مواقع به واسطه نتایجی باشد که از پاره ای بررسی ها به دست می آید.

    تعریف های «سلامت روان»

    آنچه در مورد مفهوم و تعریف «سلامتی» گفته شد، عیناً در مورد مفهوم و تعریف «سلامت روان» نیز صادق است. بدین معنا که ارائة یک تعریف جامع از سلامت روان، در عین شهودی بودن مفهوم آن، بسیار دشوار، و موجب اختلاف نظریه پردازان گوناگون بوده است. برای مثال، برخی بر این باورند که اصولاً تعریف سلامت روانی ممکن نیست و «مشکل تعریف بهداشت روانی هم از آنجا سرچشمه می گیرد که هنوز تعریف صحیح و قابل قبولی برای هنجار، بیماری و سلامتی در دست نداریم».

    شولتز (1369) بر این باور است که:

    تا کنون تعاریف متفاوتی از سلامت روان ارائه شده است: فقدان بیماری روانی؛ داشتن تعادل عاطفی؛ سازش اجتماعی؛ احساس راحتی و آسایش؛ یکپارچگی شخصیت؛ شناخت خود و محیط و بسیاری تعاریف دیگر که به آن پرداخته شده است. آنچه در بررسی تعاریف متفاوت سلامت روانی دیده می شود، اختلاف نظریه هایی است که میان اندیشمندان و صاحب نظران روان شناسی وجود دارد. برخی از این نظریه پردازان مانند آلپورت. اریک فروم، راجرز، مازلو، اریکسون، یونگ و فرانکل به جنبة سالم طبیعت آدمی می پردازند. این روان شناسان در تلاش اند با غنا بخشیدن به شخصیت انسان، نگرشی منحصر به فرد در مورد رشد روانی و کمال انسانی عرضه کنند. به اعتقاد آنان، سلامت روانی بسیار بیش از روان نژندی و یا روان پریش نبودن است.

    الف) تعریف رابرت کمپبل

    تعریفی از سلامت روانی در «فرهنگ روان پزشکی کمپبل» ارائه شده است که مقبولیت و کاربرد وسیع دارد. افرادی که از نظر روانی بهنجارند، کسانی هستند که با خود و محیط خود هماهنگ هستند؛ با مقتضیات فرهنگی و امکان اجتماعی خود می سازند؛ چه بسا بیماری یا اختلال پزشکی داشته باشند، اما تا زمانی که این حالت موجب تخریب استدلال، قضاوت، توانایی عقلی، و قدرت انطباق هماهنگ شخصی و اجتماعی نمی شود، می توان از نظر روانی آنها را سالم و بهنجار دانست.

    ب) تعریف انجمن کانادایی بهداشت روان

    در سال های اخیر، انجمن کانادایی بهداشت روانی، بهداشت روان را در سه قسمت تعریف کرده است که به ترتیب بدان ها اشاره می شود:

    بخش اول

    نگرش های مربوط به خود شامل: الف) تسلط بر هیجان های خود؛ ب) آگاهی از ضعف های خود؛ ج) رضایت از خوشی های خود.

    بخش دوم

    نگرش های مربوط به دیگران شامل: الف) علاقه به دوستی های طولانی و صمیمی؛ ب) احساس تعلق به یک گروه؛ ج) احساس مسئولیت در مقابل محیط انسانی و مادی.

    بخش سوم

    نگرش های مربوط به زندگی شامل: الف) پذیرش مسئولیت ها ؛ ب) ذوق توسعه امکانات و علایق خود؛ ج) توانایی اخذ تصمیمات شخصی؛ د) ذوق خوب کار کردن.

    این انجمن، بهداشت روانی را در ارتباط با سازگاری محیط و نگرش های مربوط به خود و دیگران تعریف می کند، اما به مفاهیم بیماری، آسیب شناسی و ناسازگاری ارجاع نمی دهد». «لوینسون و همکارانش (1962) سلامتی روان را این طور تعریف کرده اند: «سلامتی روان عبارت است از اینکه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی، اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویشتن.

    هدف مطالعات روان شناختی بیشتر بررسی بیماری ها ی روانی و هدف اصلی و درمان بوده است. به عبارتدیگر، تعریف سلامت مترادف با نبود بیماری ها ی روانی و علائم بیمارگونه تلقی شده است؛ در حالی که از دهة 1980 در تعریف سلامت تغییر و تحول بسیاری پدید آمده است. متون مرتبط با روان شناسی سلامت تنها به جنبه ها ی منفی و رفع آثار منفی در افراد انسان محدود نمی شود؛ همان طور که در تعریف سازمان بهداشت جهانی به سلامت از جنبة مثبت آن تأکید شده است و فردی واجد سلامت شناخته می شود که از نظر زیستی، روانی و اجتماعی از شرایط معینی برخوردار باشد.

    ج) تعریف «سلامت روان» از دید سازمان جهانی بهداشت

    با چشم پوشی از برخی تمایزات بین دو اصطلاح «سلامت روان» و «بهداشت روان»، به احتمال یکی از جامع ترین تعریف های سلامت روان، تعریف سازمان جهانی بهداشت از این مفهوم خواهد بود:

    سازمان جهانی بهداشت، سلامت روان را عبارت از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل مشکلات و تمایلات شخصی به طور عادلانه و مناسب می داند.

    عوامل مؤثر بر سلامت روان

    سلامت روانی در قالب پدیده ای روانی ـ اجتماعی، مستلزم درک و تفسیر درست از امور مرتبط با آن است و باید به آن در چارچوب عوامل اساسی زمینه ساز و تعدیل کننده توجه کرد. اختلال روانی نیز مانند هر رفتار دیگر، نتیجة مؤلفه ها ی زیستی، محیطی و اجتماعی است و کمتر می توان برای هر گونه رفتار و از آن جمله هر یک از اختلالات روانی، علت واحدی را برشمرد: نیومن و پارگامنت (1990) بر این باورند که:

    مذهب می تواند در ایجاد احساس امید، احساس نزدیکی نسبت به دیگران، آرامش هیجانی، فرصت خود شکوفایی، احساس راحتی، مهار تکانه، نزدیکی به خدا و کمک برای حل مسائل اثربخش باشد».

    میلر و تورسن (1999) بیان می کنند که:

    تصویر درست تر از سلامتی این است که آن را یک سازة نهفته مانند شخصیت، خلق یا شادکام بودن تصور نماییم؛ سازه ای چندبعدی که زیرساخت مجموعه ای وسیع از پدیده ها ی قابل مشاهده می باشد». در مفهوم سازی پیشنهادشدة میلر و تورسن، سلامتی دربردارندة سه دامنة گسترده می شود: رنج، توانایی کارکردی، و آرامش یا انسجام درونی ذهنی در زندگی. این دامنه ها ، افزون بر جنبه ها ی بدنی، جنبه ها ی شناختی، هیجانی و معنوی را در برمی گیرند.

    این گونه پیشنهادها در افزودن بعد معنوی به منزلة یکی از ابعاد سلامت، مورد توجه روزافزون جامعة علمی قرار گرفته است. برخی پژوهشگران؛ نسبت به پژوهش های کنونی در مورد بهداشت روان که در آنها توجهی به امور معنوی نشده است، معترض بوده و ابزارهای سنجش حاکم را متفاوت از آنچه باید بسنجد می دانند و همین امر را مایة نقص چنین ابزارهایی می دانند.

    الگوهای عمدة سلامت روان

    مرگان (1979) مبانی نظری مدل ها ی مختلف سلامت روانی را با عنوان چارچوب ها ی پنداشتی مورد بحث قرارداده است. وی بر این عقیده است که اصول و چارچوب نظری مدل ها ی سلامت روانی بر اساس مبانی هستی شناسانه، معرفت شناسانه، روش شناسانه، و انسان شناسان ها ستوار گردیده است؛ یعنی بر اساس نوع برداشت ما از هستی، چگونگی شناخت ما از دنیای اطراف و همچنین روش ما در کشف دانش.

    الگوهای متعددی در مورد سلامت روان وجود دارد، اما «در یک طبقه بندی کلّی می توان بیان داشت که سه الگوی مختلف دربارة سلامت و بیماری روانی ارائه شده است: مدل زیستی(طبی)؛ مدل زیستی ـ روانی ـ اجتماعی(مدل سیستمی)؛ و مدل ارتقا در سلامت روانی». با این وجود، تعداد بیشتری از این الگوها می تواند ما را با گسترة وسیع چارچوب های نظری صاحب نظران این عرصه آشنا سازد. به همین دلیل، ما چهار الگوی عمدة سلامت روان را برخواهیم شمرد:

    لف) الگوی زیستی ـ پزشکی (سیستمی)

    مبنای نظری این مدل، به قرن هفدهم و دوران«دوگانه گرایی» دکارتی بازمی گردد. فیلسوف شهیر فرانسه، رنه دکارت، بر این باروند بود که ذهن و جسم ذاتاً از یکدیگر مجزا هستند. دکارت معتقد بود که روان باید تنها با یک بخش از بدن تعامل کند و این نقطة تعامل در مغز جای دارد؛ زیرا تحقیقات نشان داده بودند که احساس بیرونی به مغز انتقال می یابد و حرکت از مغز سرچشمه می گیرد. بدین سان، او غدة صنوبری را برای نقطة تعامل پیشنهاد کرد و شیوة تعامل را بر اساس اصول ماشین گرایی توصیف کرد.

    این نوع نگاه به جهان هستی، بعدها در قالب اندیشه ها ی فلسفی ویتگنشتاین و پوزیتویست ها دنبال شد و مبنای معرفت شناختی و روش شناختی مدل زیستی در بحث سلامت روان قرار گرفت. کرتیس(2000) بر این باور است که در حال حاضر، مدل زیستی در بحث سلامت روانی از دوگانه گرایی دکارتی نیز به طور کامل پیروی نمی کند؛ اما به هر حال، این مدل در فلسفۀ ریشه «ماده گرایی»دارد. آنچه در مدل پزشکی بارز است، نگرش «بیمارنگر» به سلامتی است که در آن، سلامتی بر اساس نبود علائم بیماری تعریفی می شود. افزون بر این، درمان بیماری روانی نیز متأثر از عوامل ارگانیک و جسمانی قلمداد می شود.

    مدل زیستی ـ پزشکی، به شناسایی و یا امکان شناسایی علل فیزیکی اختلالات روانی معتقد است. در این مدل، چنین اعتقادی وجود دارد که عوامل میکروبی و شیمیایی و ژن ها به انحای مختلف عامل اختلالات روانی هستند و به همین ترتیب، درمان نیز معمولاً مبتنی بر مداخلات فیزیکی(دارو درمانی، جراحی و غیره) صورت می پذیرد.

    نقد الگوی زیستی ـ پزشکی

    شریدن (1992) و کرتیس(2000) در نقد این مدل به تک بعدی نگری این الگو اشاره می کنند. چنان که کرتیس (2000) در نقد این مدل اشاره می کند:

    این رویکرد، بیماری را به عوامل شیمیایی، میکروبی و ژنتیکی محدود می کند؛ در حالی که عوامل اقتصادی و اجتماعی فراوانی وجود دارند که ممکن است در ایجاد بیماری روانی نقش داشته باشند. وی بر اساس این انتقاد، پیشنهاد می کند که روان شناسان و روان پزشکان به هنگام تحلیل وضعیت بیمار و تلاش برای درمان او، به تمامی ابعاد وجودی و شخصیتی اش توجه کنند، نه اینکه تنها، و به نحو ساده ای بخشی از وجود او (بُعد جسمانی بیمار) را در تبیین بیماری مورد توجه قرار دهند؛ به بیان دیگر، نقد واردشده بر مدل زیستی ـ پزشکی این است که غالب فرضیات این مدل در خصوص بیماری، به عوامل فیزیکی بازمی گردد؛ در حالی که بسیاری از اختلالات جدید، مانند بیماری ها ی قلبی، سرطان، دیابت و ...، اختلالات چندعاملی شمرده می شوند».

    افزون بر این، مدل زیستی ـ پزشکی در تحلیل مفهوم سلامت روانی، تأکید زیادی بر روی «جسم» دارد و به «ذهن» بهای اندکی می دهد؛ در حالی که شواهد تجربی به طور آشکاری بیانگر تأثیر متقابل آن دو بر یکدیگر است:

    هر چند از زمانی که دکارت در صدد توضیح ارتباط بین ذهن و بدن بر آمد، تعابیر متفاوتی از دوگانه انگاری صورت گرفت، گروهی یکی از این دو را تأثیرگذار بر دیگری می دیدند و گروهی دیگر بر عکس.

    میلانی فر(1376) نیز در نقد خود از این مدل می گوید:

    امروزه در روان شناسی و روان پزشکی روشن شده است که نبودن یا از بین رفتن علائم بیماری در اثر درمان، به این معنا نیست که فرد از سلامت روانی کامل برخوردار و به اصطلاح سالم است.

    بنابراین، می توان عمده ترین ایراد به این رویکرد را تأکید بیش از اندازه آن بر بعد جسمی و رویکرد جبری آن دربارة انسان دانست؛ در حالی که از بُعد اختیاری انسان غفلت شده است. بنابراین، چنین تعریفی در تبیین رفتار انسان، اراده و اختیار را از او سلب می کند و گسترة سلامت روانی را به رفتارهای سادة انسانی محدود می سازد؛ به همین دلیل، قادر نیست گسترة سلامت روانی را متناسب با رفتار پیچیده و متعالی انسان گسترش دهد.

    نکتة اساسی که برخی منتقدان آن بی توجه بوده اند و موجب یکسان انگاری این نظریه با نظریه های فیلسوفان اسلامی همچون ابن سینا شده است، استفادة همسان از مفاهیم «روان»، به جای «نفس»، و «روح» در مباحث روش شناختی است. ما به طور مجاز و با یک توافق ضمنی و مسامحه، از واژة روان و نفس یا روح در مباحث روان شناختی ـ البته در سطحی خاص ـ به یک معنا اشاره کرده و به طور همسان از آن استفاده می کنیم؛ اما نمی توانیم از این محدوده فراتر رفته و تفاوت ماهوی آنها با یکدیگر را نادیده گرفته و انکار کنیم. آنچه مورد اشارة ابن سینا بوده، مفهوم «نفس» که مفهومی حقیقی و دارای وجودی خارجی است، نه مفهوم «روان»، که یک سازة علمی روان شناختی است و جزء مفروض های علمی به شمار می آید؛ هر چند واژة «روان» نیز واژه ای فارسی بوده و معادل واژة لاتین Psyche، ـ که در اصل واژه ای یونانی است ـ فرض شده است که لزوماً معنای «روح» یا «نفس» از آن استنباط نمی شود و نیاز به واژه شناسی و اصطلاح شناسی جداگانه دارد؛ در حالی که در روان شناسی کنونی، تأکید بر بعد جسمی «ذهن» و «روان» است. چنان که یونگ واژة یونانی Psyche، را به منزلة معنای دوم «لیبیدو» یعنی انرژی روانی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند، یاد کرده است. . همچنین بر اساس آنچه کرتیس(2000) یادآور شده است که «ذهن یا روان در اینجا از لحاظ جسمی در نظر گرفته می شود (یعنی به عنوان مغز). بنابراین، پرداختن به مغز تفاوتی با پرداختن به ذهن ندارد»، باید به تفاوت میان این مفاهیم توجه شود.

    ب) الگوی زیستی ـ روانی ـ اجتماعی (سیستمی)

    در ابتدا لازم است به تفاوت ماهیت این الگو با آنچه در الگوی تبیین «سلامت» آمده

    است، توجه داشت. این الگو، تنها در صدد تبیین «سلامت روان» است؛ هر چند به

    صورت اساسی متأثر از الگوی ارائه شده در تبیین سلامت است؛ به گونه ای که در ربع آخر

    قرن نوزدهم، روان پزشکان و روان شناسان به طور جدی از اثربخشی مدل طبی (زیستی ـ پزشکی) در تبیین سلامتی و بیماری روانی انتقاد کردند و مدل زیستی ـ روانی ـ اجتماعی

    را که بر اساس رویکرد سیستمی به انسان شکل گرفته بود، پیشنهاد کردند. این مدل در تبیین پدیده ها ی روانی، تنها به عوامل مکانیکی، شیمیایی و فیزیولوژیکی توجه نمی کند، بلکه بر این باور است که عوامل بسیاری، در سطوح مختلف، پدیده ها ی روانی را تحت تأثیر قرار می دهند و تحلیل وضعیت بیماری روانی مستلزم بررسی این عوامل است. از این الگو، با عنوان «الگوی سیستمی» نیز یاد شده است. در این دیدگاه، انسان و رفتارهای او در مجموع یک سیستم در نظر گرفته می شود که در آن عوامل مختلف تأثیر متقابل بر هم دارند. «با این دید سیستمیک، ملاحظه می شود که چگونه عوامل متنوع زیستی و عوامل روانی و اجتماعی بر هم دیگر اثر می گذارند».

    نقد الگوی سیستمی

    الگوی سیستمی سعی کرد در تبیین سلامت روانی به همة مکتب ها و نگرش ها توجه

    داشته باشد؛ از این روی، پس از آن که الگوی زیستی در تبیین مفهوم سلامت روانی و

    ارائة راهکار دستیابی به آن، نابسندگی خود را نشان داد، مدل سیستمی جایگزین آن شد

    و مورد توجه صاحب نظران و حوزه ها ی تخصصی مختلف قرار گرفت؛ اما پس از گذشت

    چند سال، بر این الگوی سیستمی نیز اشکالاتی وارد شد. برای مثال، گفته شد مدل زیستی ـ روانی ـ اجتماعی رویکردی التقاطی است که اجزای آن از سه نظام فکری متفاوت اخذ شده اند که دارای مبانی نظری گوناگون و گاه متعارض هستند و به همین دلیل، فاقد کفایت نظری معرفی شد؛ به بیان دیگر،

    همانطور که تامس کوهن اشاره کرده بود، یک مفهوم علمی معنای خود را فقط در سیاق پارادایمی که به آن تعلق دارد پیدا می کند و مدلی که مفاهیم خود را از پارادایم ها ی متفاوتی به امانت گرفته باشد، نمی تواند نقطة آغاز خوبی در صورت بندی و ارائة نظریه ها ی علمی باشد و مدل زیستی ـ روانی ـ اجتماعی چنین وضعیتی داشت.

    به هر روی، عدم دستیابی به یک رویکرد منسجم و وحدت بخش که بتواند مفاهیم پایه و مفروضات متافیزیکی این مدل را تأمین کند، اثربخشی این مدل را در عرصة نظری و عملیاتی با مشکل مواجه ساخت و به تدریج نظریه پردازان را بر آن داشت که به ارائة مدل ها ی پیشرفته تری برای تبیین دقیق مفهوم سلامت روانی و راه کارهایی برای دستیابی به آن بیندیشند.

    ج) الگوی چند بعدی

    ریف و همکاران یک الگوی چند بعدی از سلامت روان شناختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده اند. در این الگو، سلامت روان شناختی ماهیت مثبت عملکردی دارد که متشکل از عناصر مختلفی است؛ عناصری مانند:

    الف) پذیرش خود؛ ب) رابطه مثبت با دیگران؛ ج) خودپیروی؛ د) غلبه بر محیط؛

    ه‍) هدفمندی در زندگی؛ و) رشد شخصی.

    نقد الگوی چند بعدی

    آنچه ریف به منزلة الگوی چندبعدی ارائه کرده است، در واقع همان نتایج سلامت روان است تا آنکه الگویی برای سلامت روان باشد. در نهایت، می توان هر یک از آنچه را ریف به مثابه ابعاد نام برده است، نوعی «همبسته های سلامت روان» برشمرد. ریف هیچ گونه شواهد روش شناختی در تعیین این مفاهیم و عملیاتی کردن آنها و رابطة علّی آنها با سلامت روان ارائه نکرده است. همچنین اگر بتوان برخی از مفاهیم ارائه شده در این الگو را واسطه هایی برای سلامت روان دانست، نمی توان انتظار داشت که با تحقق آنها سلامت روان به صورت تامّ تحقق یابد. در نهایت، این الگو ـ به رغم ادّعای مؤلفان آن ـ با تمام کاستی ها در ارائة ابعاد گوناگون سلامت روان، چیزی فراتر از ابعاد مورد توجه در الگوی زیستی ـ روانی ـ اجتماعی ارائه نکرده است.

    د) الگوی ارتقا

    مدل ارتقا در سال 1990 به مثابه یک الگوی وحدت بخش پدیدار گشت. این الگو به منظور منسجم کردن مفاهیم گوناگون و مبانی متعدد و گاه متعارض الگوی زیستی ـ روانی ـ اجتماعی، تحت یک ساختار نظری واحد مطرح شد.

    مدل ارتقا، در حال حاضر یک مدل مطرح و جدال برانگیز در بحث سلامت روانی است و در مقابل مدل پزشکی به شمار می آید و به طور گسترده ای به جنبه ها ی زیست محیطی، اقتصادی و اجتماعی در تحلیل سلامت روانی توجه دارد و به سلامت روانی به عنوان یک بحث اساسی و محوری در زندگی بشر می اندیشد.

    ارتقای سلامتی، فرآیندی است که فرد را قادر می کند تا توان کنترل خویش را افزایش دهد و سلامتی خود را برای رسیدن به حالت کاملی از رفاه اجتماعی، روانی و جسمی بهبود بخشد. در این مدل تلاش می شود تا فرد به خودشناسی برسد تا در پرتو این خودشناسی بتواند انتظارات خود را بیان کند و نیازهای خود را تحقق بخشد و قادر به تغییر محیط یا سازگاری با آن باشد. ارتقای سلامتی فقط مسئول حفظ سلامتی در یک حد خاص نیست، بلکه بر این عقیده است که باید فراتر از سلامتی در زندگی و احساس شادی گام بردارد.

    نقد الگوی ارتقا

    الگوی ارتقا دربردارندة مفاهیم، سازه ها و خزانة وسیعی از ادبیات سلامت است که گستره های گوناگون پیشگیری و بهداشت روانی را تا عرصة بالینی دربرمی گیرد. در این الگو تلاش شده است به تمام ابعاد وجودی انسان پرداخته شود و به ویژه سهم بیشتری به برخی از جنبه های خاص انسان اختصاص داده شود. این رویکرد که در الگوهای پیشین کمتر به آن دقت شده بود، این الگو را کاملاً متمایز از الگوهای پیشین می کند. جامعیت این الگو، با صراحت به برخی ابعاد نهفته در الگوی «زیستی ـ روانی ـ اجتماعی» اشاره می کند. به همین دلیل، می توان آن را یک الگوی کل نگر نامید. با وجود این، نگاه کل نگرانه در این الگو نتوانسته است توجیه مناسبی را برای هم عرض بودن و تداخل برخی ابعاد با یکدیگر ارائه دهد. برخی قضاوت دربارة این الگو را از آن جهت زودهنگام بر شمرده اند که این الگو هنوز در حوزه های نظری و کاربردی بسط و گسترش نیافته است. آنها بر این باورند که «هنوز نقایص مفهومی و عملیاتی این مدل آشکار نشده است؛ چرا که زمان زیادی از ارائة آن نمی گذرد و حتی در برخی کشورها هنوز این مدل به اجرا گذارده نشده است».

    یکی دیگر از زمینه های چالش برانگیز در این الگو، به کارگیری مفاهیم پایه ای، دیدگاه ها، و رویکردهای نامتجانس در کنار یکدیگر است. بنابراین، تمرکز این الگو بر مفهوم سلامتی است و نه بیماری، اما همچنان بر مفاهیم و نشانه های بالینی تأکید می کند. در نهایت، برخی معتقدند:

    به لحاظ نظری می توان این نکته را بیان کرد که این مدل هم به دلیل عدم تعریف و تبیین دقیق و منسجم مفاهیم پایه و مفروضات متافیزیک خود، همچون مدل زیستی ـ روانی ـ اجتماعی، رویکردی التقاطی محسوب می شود.

    د) الگوهای فرضی سلامت روان مبتنی بر «معنویت»

    «تعریف مفهوم معنویت دشوار، سهل و ممتنع، و با اصطلاحات مادّی نامیسر است»، اما در ابتدا ضروری است به تفاوت های ماهیتی که در استفاده از واژه معنویت وجود دارد، اشاره کرد.

    کلمة spirituality [= معنویت] از کلمه لاتین spiritus، به معنی «نَفَس» از ریشه spirare، به معنی «دمیدن» یا «نفس کشیدن» می آید. در ترجمه های لاتین عهد جدید،spiritualis، یا شخص معنوی کسی است که زندگی اش تحت امر یا نفوذ روح القدس یا روح خداست. اسم معنی spiritualitas (معنویت)، که دست کم از قرن پنجم [میلادی] به کار رفته، این معنای انجیلی را حفظ کرد. لیکن در قرن دوازدهم، معنویت کم کم دلالت های نوعی کارکرد روان شناختی مجازی را پیدا کرد که در تضادّ با جسمانیت یا مادّیت بود.

    پالوتزیان و همکار(2005) به تنوع تعریف های معنویت نزد برخی مؤلفان در گذشته و حال اشاره کرده اند، که چشم انداز مناسبی را پیش روی قرار می دهد. موری و زینتر (1989) معنویت را چنین تعریف کرده اند:

    معنویت یککیفیت روانی است که فراتر از باورهای مذهبی قرارد دارد و در انسان ایجاد انگیزه می کند و احساساتی مثل درک هیبت الهی و احترام به خلقت را در شخص به وجود می آورد. فرد معنوی در زندگی هدفمند است و معنی زندگی را دریافته حتی در مواردی که فرد به وجود خداوند اعتقاد نداشته باشد، بعد معنوی انسان را وامی دارد تا دربارة خلقت و جهان لا یتناهی اندیشه کند. زمانی این بعد مهم در زندگی برجسته و مهم می شود که انسان در برابر فشارهای عاطفی، بیماری های شدید و مرگ قرار گیرد.

    «با اینکه معنویت می تواند از عالم مادی متأثر شود، اما علت یا موجدش عالم مادی نیست. شاید بهتر باشد آن را چون جان یا روح بینگاریم.» از نظر کالیفورد معنویت به مثابه یک اصطلاح مبتنی بر نگرش دینی، ابعاد عملی، بهداشت روان و بدن، باورهای فراطبیعی و اعمال دینی است. «سوانتون معنویت را مجموعه ارزش ها و عقاید در مورد خود و جهان تلقی می کند؛ یعنی مراقبت از بهداشت روانی خود و دیگران.»

    تعریف های گوناگونی از معنویت در میان گروه های فرهنگی، ملیت ها و اقوام گوناگون وجود دارد، اما «انسان همواره در صدد جبران کمبودهای موجود در زندگی خویش است. جبران این کمبودها، اعم از کمبود فیزیولوژیک یا روان شناختی، برای بالا رفتن سطح سلامت انسان کافی نمی باشد. در نتیجه، بعد معنوی انسان در بهداشت روانی جایگاه ویژه ای را داراست». بر این اساس، تاکنون چندین کوشش برای ارایۀ یک الگوی فرضی از سلامت روان که در آن بر بعد معنویت تأکید شود، ارائه شده است:

    استالوود (1981) با طرفداری از این نظریه که موجودیت کامل فرد شامل بدن، ذهن و روح است و این سه جنبه به طور تفکیک ناپذیری با هم در تعامل هستند، یک مدل فرضی از معنویت را ارائه داده است. به اعتقاد وی، قسمت ظاهری انسان طبیعت زیست شناختی اوست که شامل ساختار ژنتیکی، بیوشیمیایی و فیزیکی می شود. ذهن انسان از چهار بخش مجزا یعنی اراده، عاطفه، هوش، و حس اخلاقی تشکیل شده و قسمت درونی و پنهانی انسان معنویت می باشد. تغییر در هر یک از این سه بخش اساسی، سایر اجزا را تحت تأثیر قرار می دهد و در نتیجه موجودیت انسان را متأثر می سازد».

    پیدمونت برای تکوین یک سازه روان شناختی جدید جهت فهم رفتار آدمی یک مقیاس کمال گرایی معنوی را با استفاده از حوزه های خداشناسی شامل سنت های متفاوت بودیسم، هندوئیسم، کاتولیک و یهودیت ساخته است.

    گورهام (1989) مدل دیگری را بر اساس پنج بعد انسانی در نظر گرفته است. بر اساس این نظریه، انسان دارای ابعاد ذهنی، فیزیکی، بدنی، اجتماعی، عاطفی و معنوی است.

    در الگویی که ویلز(2007) آن را ارائه کرده است، «خود معنوی» در مرکزیت سازۀ «سلامت» قرار دارد.

    معنویت، بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت در قالب چهار مقولۀ استعلاء، ارتباط شخصی، رموز زندگی و باورهای اختصاصی قابل بررسی است. مطرح ساختن چنین تعریفی را ـ با قطع نظر از ارزش واقعی محتوای آن ـ می توان نوعی تغییر رویکرد جهانی نسبت به معنویت و ضرورت بسط دادن آن دانست.

    هرندن و ایست لند (1999) جنبشی را متشکل از دوازده مرحله ارائه داده اند که نخستین مفروضة آن استقرار سلامت در روح بوده و او پیشنهاد می کند که از آن به عنوان موضوع اصلی ارتباط بین بهداشت، مذهب و معنویت یاد گردد.

    لزوم توجه جدّی به الگوهای معناگرای سلامت روان

    تعریفی که سازمان جهانی بهداشت از سلامت ارائه کرده، در دنیای امروز به منزلة جامع ترین و مقبول ترین تعریف پذیرفته شده است، اما نمی توان به نقص بزرگی که در این تعریف است، اشاره نکرد. البته اگر نیازهای انسان فقط در حد نیازهای جسمی، روانی، اجتماعی محدود بود، این تعریف از سلامت، کاملاً کافی به نظر می رسید.

    بر این اساس، می توان گفت که اگر نگاه به انسان و مطالعه در ابعاد مختلف وجودی او و به طور مثال، مطالعه دربارة روان آدمی و امور مربوط به آن، از جمله مسئلة سلامت روانی، صرفاً بر اساس مبانی تجربه گرایی انجام گیرد و به گونه ای باشد که منجر به پالایش علم از اعتقادات ماورای طبیعی و معارف وحیانی گردد، عملاً انسان خود را از معارف بسیاری دربارة خود و جهان هستی محروم ساخته و همچنان در یک شناخت شناسی محدود باقی خواهد ماند.

    آن چنان که فیلسوف و مورّخ علم، «کوهن» بیان داشته است:

    گاه دانشمندان در حین کار در قالب پارادایم حاکم، مشکلاتی را تجربه می کنند و با اعوجاج هایی مواجه می شوند. اگر مشکلاتی از این نوع را نتوان فهم و رفع کرد، وضعیتی بحرانی به وجود می آید. این بحران هنگامی مرتفع خواهد شد که پارادایم جدیدی ظهور کند و مورد حمایت قرار گیرد. پارادایم جدید حاوی نویدهایی است و قادر است فعالیت علم عادی جدیدی را حمایت نماید.

    اکنون در حوزۀ سلامت روان شاهد بروز چنین بحران هایی هستیم. در واقع، الگوهای موجود به مثابه چارچوبی برای تبیین رویدادهای این حوزه کافی نیستند و نقص های موجود در این الگوها به تدریج آشکارتر می شوند.

    فلاسفة علم مکرر ثابت کرده اند که همیشه بیش از یک ساختمان نظریه ا ی می تواند بر روی یک مجموعه معین از داده ها قرار بگیرد». بنابراین، حتی می توان تصور کرد که چندین نظریة سلامت روان به صورت موازی ارائه شود تا به تبیین داده های وضع موجود بپردازند و این مسئله دربارة الگوهای مبتنی بر معنویت نیز صادق خواهد بود. «تاریخ علم نشان داده است که مخصوصاً در نخستین مراحل رشد یک نمونة جدید حتی اختراع کردن چند گزینه چندان دشوار نیست».

    ضرورت این امر، به ویژه هنگامی روشن می شود که پی می بریم «تاریخ بشر نشان داده است که معنویت همواره از آغاز خلقت انسان زندگی وی را تحت الشعاع قرار داده است». به هر حال، برخی نتایج به ظاهر متناقض که از پژوهش های متعدد به دست آمده اند، موجب پدیدآیی دو جریان موافق و مخالف شده اند؛ با وجود این، نتایج فرا تحلیل های پژوهشگران انواع گوناگونی از معنویت و ابعاد مختلفی از معنویت و دین داری را پیشنهاد می کند. آنها یادآور می شوند چه بسا ابعاد مورد اشاره، توجیه کنندۀ مناسبی برای ناهمگونی ها باشد و بر اساس این تمایزها، می توان به برخی تناقض های موجود پایان بخشید. مؤلفان متعددی به این تمایز میان ابعاد دین داری و انواع برخورداری از معنویت در میان افراد، توجه کرده اند و این توجه همچنان رو به فزونی است. آلپورت(1967) برای نخستین بار مفاهیم «دین داری درون سو» و «دین داری برون سو» را برای دو نوع از دین داری مطرح ساخت و آنها را انواع گوناگون «جهت گیری مذهبی» نامید. در این صورت، پژوهشگران یادشده «دین داری درون سو» را همبستۀ مناسبی برای سلامت روان دانسته و بر عکس، «دین داری برون سو» را با روان گسستگی، بروز اختلالات روانیمالتبی، و ساراوگلو، و بی ثباتی هیجانی همبسته می دانند.

    در تجربه هشیار همه انسان ها وجود احساس ها ی معنوی و ارتباط با عالم غیرمادی دیده می شود. مذهب از این نظر که تأثیر عمیقی بر عواطف، شناخت، رفتارها و عملکرد انسان دارد، در شکل گیری نظام روان شناختی انسان نقش اساسی ایفا می کند.

    به اعتقاد فرانکل، سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد: «معنویت»، «آزادی» و «مسئولیت». از نظر فرانکل، سلامت روان مستلزم تجربۀ شخصی این سه عامل است. به باور فرانکل، در معنای انسان سالم معنویت مستتر است. وی معتقد است در سایۀ همین «سلامتی معنوی» است که فرد به کمال می رسد و فراتر از ابعاد عینی و مادی زندگی می کند.

    در دهه های اخیر دوباره رگه هایی از توجه به مسائل فر هنگی و اعتقادی در ادبیات نظریه پردازان دیده می شود. اخیراً پژوهش هایی در مورد گرایش دینی و بهداشت روانی انجام شده است که به برخی از آنها اشاره می شود:

    مطالعة مک دینالد لوکت که اواخر دهة 70 انجام گرفته است، ارتباط بین تعلق دینی و تشخیص های مطروحه در III- DSM در میان 7050 بیمار با گرایش های دینی متفاوت مورد پژوهش قرار گرفته است. نتیجه بدین منوال بود که در میان پروتستان های غیرافراطی درصد بالای واکنش انطباقی در کودکی و اختلال افسردگی و اختلال شخصیت وسواس اجباری در بزرگ سالی مشاهده گردید.

    پس آنچه در مجموع باید گفت این است که یکی از مهم ترین چالش ها در این زمینه، نادیده انگاری حیات روحانی بشر و بی توجهی نسبت به بخشی از معارف است که از طریق وحی به دست انسان رسیده است. اگر در علم جدید برای جهان هستی غایت و هدفی منظور نشود و سازمان وجودی کلیه موجودات هستی فقط به صورت مکانیکی و تنها بر اساس عناصر و فعل و انفعالات بیوشیمیایی و فیزیکی تعبیر و تفسیر شود، حضور اراده ها ی ذی شعور، به هر نحوی نادیده گرفته می شود.

    بر همین اساس، مؤلفان بسیاری از جمله میدو، ویلز،و حبّی پیشنهاد می کنند که با وارد کردن «معنویت»، و معارف الهی در شناخت ماهیت انسان، در نظر داشتن بُعد روحی او و نیز در نظر گرفتن عواملی که دین برای آرامش و اطمینان قلبی مطرح می سازد، تلاشی برای دستیابی به چشم اندازی گسترده تر از مفهوم روان و سلامت روانی صورت گیرد. «همان گونه که میدو اظهار داشته است، اکنون زمان به وجود آمدن روان شناسی آگاه از معنویت فرا رسیده است».

    از آنجا که «تا کنون پژوهش همه گیرشناختی در باب تأثیرات درگیری دینی و معنوی بر سلامت به اندازة کافی بر پایة این گونه الگوها استوار نبوده است». بنابراین، ضروری است که مبانی نظری در چهار حوزۀ هستی شناسی، شناخت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی بازنگری، و مدل نظری جدیدی مبتنی بر اصول و مبانی فکری معنویت گرایانه ارائه شود. البته چنان که کوهن اشاره کرده است: «تصمیم گرفتن برای کنار گذاشتن یک نظریه، همیشه همزمان با تصمیم گرفتن برای قبول نظریة دیگر است»؛ به همین دلیل، هر گونه اقدام شتاب زده و ناسنجیده در کنار گذاشتن الگوهای موجود که کارآیی نسبی دارند، به بروز بحران هایی حادّتر در زمینة سلامت روان منجر خواهد شد. آنچه در این راه می تواند یک اقدام مناسب به شمار آید، تلاش برای ارزیابی های مکرّر و مقایسة الگوها با یکدیگر است. روشی که کوهن توصیه کرده است، مبتنی بر هر دو روش است: «داوری برای گرفتن چنین تصمیمی، مستلزم مقایسه کردن میان هر دو نمونه با طبیعت و نیز با یکدیگر است».

    با توجه به این اصل کلی می توان نظاره گر تعداد قابل توجهی از نظریه های مبتنی بر معنویت بود که عمدتاً مسیحی بوده اند؛ یکی از نظریه های اخیر مربوط به مارگارت ویلز(2007) است که با انتقاد از وضعیت موجود در نادیده انگاری یک جزء معنویت توسط سیاست گذاران سلامت و سلامت روان، به ارائة الگویی برای سلامتی پرداخته، و کوشیده است عنصر «معنویت» را در الگوی خود از سلامت روان بگنجاند. بنابراین، او افزون بر «خود روانی» و «خود بدنی»، «خود معنوی» را نیز برشمرده است که در مرکز قرار دارد. او معنویت را یک عامل فعال می داند که موجب ارتقای سلامتی است. البته از نظر ویلز(2007) هیچ تلازمی بین دین داری و معنویت نیست و او بر این باور است که تفاوتی آشکار میان دین داری و معنویت وجود دارد که این گفته به بررسی و نقد بیشتری نیاز دارد. به طور مختصر، ویلز(2007) هیچ گونه تلازمی بین دین داری و معنویت نمی بیند و این مسئله نمی تواند پذیرفته شود. اگر چه تفاوتی آشکار میان دین داری و معنویت وجود دارد، وجود تفاوت بین این دو مفهوم که عموماً بدان اشاره شده است ، موجب نفی هر گونه ارتباط بین این دو مفهوم نخواهد شد. البته روشن است که گویا ویلز نیز مانند بسیاری از پژوهشگران تجربی به دنبال آن است که با مطرح ساختن این تفاوت ماهوی، تنها راه دست یافتن به معنویت را مسیر دین نداند. این تلاش پرنفوذ برای جداسازی به وضوح توسط ریبورن (2004) مطرح می شود: «جدا سازی این دو [ساحت] دربردارنده این مزیت است که به رسمیت شناختن نوعی از معنویت[های] کاملاً شناخته شده ای که خارج از عرف و جوامع مذهبی هستند، کاملاً ممکن می شود». این باور نظیر آن چیزی است که کلایو بک(1986، به نقل از وولف، 1386) بدان معتقد است: «معنویت ترکیبی از ویژگی های انسانی است که افراد مذهبی و غیرمذهبی ممکن است به یکسان از آن برخوردار باشند». کلایو 13 خصلت را برای اشخاص معنوی برمی شمرد که در بین این ویژگی ها، «عشق» را ممتازترین خصلت انسان معنوی می داند. روف(1993) نیز چنین دیدگاه انسان گرایانه ای دارد؛ به نظر او، معنویت «وجودی را که در ماست بروز می دهد؛ معنویت با احساسات سروکار دارد؛ با قدرتی که از درون سرچشمه می گیرد؛ با شناخت عمیق ترین «خودها»ی ما و آنچه برایمان مقدس است».

    از سوی دیگر، الگوی ویلز(2007) هنوز ابهامات بسیاری دربردارد؛ از جمله آنکه مبنای انقسام «خود»و کاربرد و ارتباط دقیق آن با سازة سلامتی چندان روشن نیست. همچنین او مشخص نساخته است که چگونه این تقسیم بندی را از الهیات مسیحی اخذ کرده است و بر پایه کدام مبنای علمی یا فلسفی آن را شکل داده است. هر یک از الگوهای پیش گفته نیز با دسته ای از این مشکلات روبه رو هستند که می تواند به طور مستقل بررسی می شود.

    نتیجه گیری

    بیشتر روان شناسان سلامت بی درنگ می پذیرند که موضوعات متنوع و حساسی مانند نژاد، سن، جنس، و جهت گیری جنسی، ملاحظاتی مهم در علم و کاربرد روان شناسی سلامت هستند. با این حال، در این زمینه، به مسائل دینی و معنوی کمتر توجه شده است. البته هیچ یک از نیازها و اشتیاق های مورد اشاره نباید به آن منجر شود که در تأسیس چنین دیدگاه هایی، همچون الگوی ارتقا، دچار یک التقاطی نگری شده و مفاهیم و سازه های ناهمگون و ناسازگار با ابعاد روحی و معنوی برای توضیح ابعاد و جنبه های گوناگون انسان به کارگرفته شود. بدون تردید، این تلقی نادرست است که با افزودن دیدگاه ها به یکدیگر و افزودن عناصری معناگرا می توان به الگویی معنا گرا دست یافت. تفاوت ماهوی میان مفاهیم «روان»، « نفس» و «روح» از یک سو و تفاوت حقیقی میان مبانی نظری دیدگاه های پیش گفته موانعی اساسی برای شکل گیری این گونه پنداشت ها به شمار می آیند.

    همچنین نباید از نظر دور داشت که هر چند در مکتب های انسان گرایی و وجودگرایی تلاش بر آن بوده است که جنبه های غیرفیزیکی انسان در کانون توجه نظریه پردازان قرار گیرد. با این همه، «انسان گرایی» و «هستی گرایی» در عمل به نادیده انگاری خدا انجامیده است و به حقیقتی به نام «روح» نیز توجه نشده است. در چنین شرایطی که خلأ نظریه های جامع وجود دارد، روی آوردن به برخی الگوهای معنویت گرا می تواند نوعی دیگر از مسائل را پدید آورد؛ چنان که جایگزین کردن «ارادۀ آزاد» در برابر «مسئول دانستن انسان در برابر خدا» بدون تردید نمی تواند وضعیت سلامت روان را برای انسان بهبود بخشد؛ بلکه به بحران هایی جدیدتر در حوزۀ سلامت روان می افزاید.

    همچنین لازم است آنچه را که مؤلفان گوناگون از معنویت در نظر دارند، با دقت بررسی شود؛ زیرا برخی برداشت های کاملاً متفاوت از این مفهوم وجود دارد که هیچ گونه سنخیتی با معنای موردنظر شریعت های آسمانی و به ویژه دین مبین اسلام ندارد.

    همین اندازه الگوهای ارائه شده نیز نیاز به نقد و بررسی بیشتر دارند و به سادگی نمی توان آنها را پذیرفت؛ زیرا بیشتر تعریف های موجود از معنویت، کمترین سازگاری با چارچوب دینی اسلام ندارد؛ همچنان که برخی از آنها با الگوهای الهی مسیحی و شریعت های آسمانی نیز همخوانی ندارند.

    References: 
    • اصفهانی، محمدمهدی و دیگران، آئین تندرستی، تهران، تندیس، 1383.
    • باباپورخیرالدین، جلیل و همکاران، «بررسی رابطه بین شیوه های حل مسئله و سلامت روانشناختی دانشجویان»، روانشناسی، ش 25، سال هفتم، ش، بهار 1382، ص16 ـ 3.
    • تبرائی، رامین، و همکاران، «بررسی سهم تأثیر جهت گیری مذهبی بر سلامت روان در مقایسه با عوامل جمعیت شناختی»، روان شناسی و دین، سال اول، شمارۀ سوم، پاییز 1378، ص 37 ـ 62.
    • حبی، محمدباقر، «سلامت روانی در چشم اندازی گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 41، زمستان 1383. ص 106ـ122.
    • خدایاری فرد، محمد و همکاران، «گسترۀ پژوهش های روانشناختی در حوزۀ دین»، اندیشه و رفتار، سال ششم، ش 4، بهار 1380.
    • رفیعی نیا، پروین و همکاران، «رابطۀ سبک های ابراز هیجان با سلامت عمومی در دانشجویان»، روانشناسی، ش 37، سال دهم، ش 1، بهار 1385، ص 84 ـ 105.
    • سارافینو، ادوراد. پ.، روان شناسی سلامت، ترجمه گروهی از ترجمة الهه میرزایی، تهران، رشد، 1384.
    • شولتز، دوان. پی، و سیدنی الن شولتز، تاریخ روان شناسی نوین، ترجمه علی اکبر سیف و همکاران، تهران، دوران، 1378.
    • شولتز، دوان. پی، و سیدنی اِلِن شولتز، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نظریه های شخصیت، تهران، ویرایش، 1387.
    • شولتس، دوآن، روان شناسی کمال: الگوهای شخصیت سالم، ترجمه گیتی خوشدل، تهران، پیکان، 1388.
    • شهیدی، شهریار و همکار، اصول و مبانی بهداشت روانی، تهران، سمت، 1381.
    • قمری گیوی، حسین، «معنویت، هویت و بهداشت روانی در گسترۀ زندگی»، روان شناسی و دین، سال اول، ش 4، زمستان 1387، ص45 ـ 71.
    • کرتیس، آنتونی جیمز، روان شناسی سلامت، ترجمه علی فتحی آشتیانی و همکاران، تهران، مؤسسه انتشارات بعثت، 1382.
    • کوهن، تامس. اس،ساختار انقلاب های علمی جهان، ترجمه: احمد آرام، تهران، سروش، 1369.
    • گردی، فلور، و همکاران، «رابطۀ سلامت روانی با تفکرات غیرمنطقی در دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی»، پژوهش های روانشناختی، ش 16، زمستان1383، ص61 ـ 45.
    • میلانی فر، بهروز، بهداشت روانی، تهران، قومس، 1376.
    • میلر، ای. جرالدین، ترجمه علیرضا شیخ شعاعی و رامین تبرائی، تلفیق دین و روان شناسی در درمان، مسایل و توصیه ها، پژوهش و حوزه، سال هفتم، ش 1، بهار 1385، ص 169 ـ 184.
    • وولف، دیوید. ام، روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی، تهران، رشد، 1386.
    • Culliford, Larry, Healing from within spirituality and mental health.Advances in Psychiatric Treatment.8, 2002, pp 249-261.
    • Gartner, J., Larson, D. B., & Allen, G. D, Religious commitment and mental health: a review of empirical literature. Journal of Psychology and Theology, 1991, 19, 6-25.
    • Hackney, C. H., & Sanders, G. S, Religiosity and mental health: A metaـanalysis of recent studies. Journal for the Scientific Study of Religion, 2003, 42,43-55.
    • Hills, P., Francis, L. J, et al. Primary Personality trait correlates religious practice and orientation. Personality and Individual Differences, 2004, 36, 61-73.
    • Nelson, M.James,. Psychology, Religion, and Spirituality, New York: Springer, 2009.
    • Maltby, J. Religious orientation and Eysenk’s personality dimensions. Personality and Individual Differences, 26, 1999, p.105-114.
    • Paloutzian, F. Raymond. & Park, L. Crystal, Handbook of the Psychology of Religion and Spirituality, New York: The Guilford Press, 2005.
    • Payne, I. R., et al, Review of religion and mental health: Prevention and the enhancement of psychological functioning. Prevention in Human Services, 9, 1991, 11-40.
    • Saroglou, V, Religion and the five factors of personality: a mete\aـanalytic review. Personality and Individual Differences, 32, 2002, 15-25.
    • Sheridan, Ch. L. & Radmacker, S. A, Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, New York: Wiley, 1992, p.1-8.
    • Timothy, W. Smith, "Religion and Spirituality in the Science and Practice of Health Psychology: Openness, Skepticism, and the Agnosticism of Methodology" in Plante, Thomas G. and Allen, C. Sherman (eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives. New York and London: The Guilford Press, 2001, pp. 355-380.
    • Wills, Margaret, Connection, action and hope, an invitation to reclaim the spiritual in health care. Journal of Religious Health. 8, 18, 2007, p.423- 436.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تبرائی، رامین.(1389) بررسی جایگاه «معنویت» در الگوهای عمده سلامت روان. فصلنامه روان‌شناسی و دین، 3(1)، 5-29

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رامین تبرائی."بررسی جایگاه «معنویت» در الگوهای عمده سلامت روان". فصلنامه روان‌شناسی و دین، 3، 1، 1389، 5-29

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تبرائی، رامین.(1389) 'بررسی جایگاه «معنویت» در الگوهای عمده سلامت روان'، فصلنامه روان‌شناسی و دین، 3(1), pp. 5-29

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تبرائی، رامین. بررسی جایگاه «معنویت» در الگوهای عمده سلامت روان. روان‌شناسی و دین، 3, 1389؛ 3(1): 5-29