بازسازي مقياس يكپارچه هوش معنوي: اعتباريابي، رواسازي، بررسي ساختار عاملي و فرآوري نسخههاي موازي
Article data in English (انگلیسی)
بازسازي مقياس يكپارچه هوش معنوي:
اعتباريابي، رواسازي، بررسي ساختار عاملي و فرآوري نسخههاي موازي
حسن بلند* / فاطمه شاطريان محمدي**
چکيده
هوش معنوي «توانايي فطري و تجربهپذيرِ آدمي در افزايش سازگاري از طريق كنشها و دريافتهاي معنوي» است. تلاش براي دستيابي به ابزار اندازهگيري معتبر، روا، منعطف و پژوهشپذير در اين زمينه و رويكرد معنويتگرايانه، هدف اصلي اين پژوهش است.ازاينرو، نسخة كوتاه «مقياس يكپارچه هوش معنوي» برگزيده و به فارسي برگردانده شد و در اختيار 414 تن از داشجويان دانشگاه گيلان (275 دختر و 139 پسر)، با روش نمونهگيري خوشهاي چندمرحلهاي انتخاب شده بودند، قرار گرفت. با تحليل سؤالات مقياس بر پايه محاسبه قدرت تشخيص، و حذف برخي سؤالات، 7 عامل «جهتگيريِ درون بنياد، اميدِ مؤمنانه، پذيرش، معناجويي، پيوندگرايي، ثبات دروني و همسازي» بهدست آمد كه بر روي هم 48 درصد واريانس کل پرسشنامه را تبيين ميكرد. همچنين با بهره گرفتن از روش نمرههاي T، هنجار و دامنة برش مقياس آماج 40 گويهاي تعيين شد و دو نسخه موازي 20 گويهاي با مشخصههاي آماري و ويژگيهاي روانسنجيِ مقايسهپذير و بارهاي عاملي همسان فراهم آمد.
كليدواژهها: معنويت، هوش معنوي، مقياس يكپارچه هوش معنوي، اعتبار، ساختار عاملي، روايي، نسخههاي موازي، دامنة برش.
مقدمه
با توجه روزافزوني كه از نيمة دوم سدة بيستم، بهويژه در بيست سال پاياني آن به دين و
معنويت در ميان روانشناسان رواج يافت، سازهاي با عنوان «هوش معنوي» را در
روزنامة «كرسيتين ساينس مانيتور» در سال 1985 به نوشتارگان علمي روانشناسي مطرح شد. اگرچه شايد بتوان استيونس را با نگاشتهاي در سال 1996، بهعنوان نخستين كسي نام برد كه اين اصطلاح را در مقالهاي علمي به كار برده است، اما اتفاقنظري در مورد مؤسس اين مفهوم وجود ندارد (Halama & Strizenec, 2004, p. 242).
بخش عمدهاي از اعتبار نظري اين مفهوم، وامدار گاردنر است كه با معرفي ديدگاه خود در زمينة چندگانگي هوش و دفاع شورمندانه از آن، راه را براي تولد هوشهاي متنوع گشود (Gardner, 1983, p. 100).وي كوشيد تا هفت هوش مختلف را براساس معيارهاي تكاملي، وراثتشناختي، عصبشناختي، روانسنجي و... پيشنهاد كند: 1. هوش زباني؛ 2. هوش منطقي ـ رياضي؛ 3. هوش موسيقايي؛ 4. هوش فضايي؛ 5. هوش تني- جنبشي؛ 6. هوش برونفردي و
7. هوش درونفردي. بعدها او، با احتياط، سه نامزد ديگر را براي احراز مقام هوشبودگي معرفي كرد. هوش طبيعتگرايانه، هوش وجودي و هوش معنوي (Gardner, 1999, p. 47-63).
بهرغم نگاه كمابيش مثبتي كه به اين نظريه در ايران (ميرمحمدي، 1385، ص 9 و 10) و ديگر كشورها (Chen & et al, 2009, p. 17- 26) وجود دارد، تقريباً هيچ وجهي از وجوه نظرية گاردنر، چه معيارهايي كه او براي هوشْبودگي بنياد نهاده (White, 2006, p.45-72) و چه هوشهايي كه بر مبناي اين معيارها معرفي كرده است (Barnett & et al, 2006, p. 97)، از جملة منتقدان ايمن نمانده است؛ زيرا نظرية او را از مبنا غيرعلمي و ابطالناپذير (Visser & et al, 2006; Waterhouse, 2006) و صرف گمانهزني دانستهاند. گفتهاند كه براي چندگانگي هوش گاردنري نهتنها شواهد
تجربي همخوان قانعكنندهاي وجود ندارد كه شواهد ناهمخوان بسياري، هم به لحاظ تجربي و
هم به لحاظ نظري و حتي به لحاظ كاربردي در دست است. جرج ميلر، از مشاهير
روانشناسي شناختي نظريه گاردنر را چيزي بيش از گمانهزني نميداند. چنانكه جروم برونر
از ديگر نامبرداران اين حيطه نيز هوشهاي گاردنري را در نهايت «افسانههاي سودمند» نام مينهد (به نقل از Eberstadt, 1999).
با اين حال، او و رويكرد چندگانهنگر او به هوش در ميان عامة مردم، سياستگذاران تربيتي و پژوهشگران، نفوذي قابلتوجه داشته است. نمونه اين نفوذ را ميتوان در توجه به دو هوش برونفردي و درونفردي يافت كه در نخستين عرضة نظرية چندگانگي هوش تحت عنوان كلي هوش فردي (شخصي)، معرفي شده بود (Gardner, 1983, p. 176- 237) دانيل گلمن توانست با تمركز بر اين دو نوع هوش، «نوعي ديگر» از هوش با نام «هوش هيجاني» را معرفي كند و بخش قابلتوجهي از موفقيت در زندگي را برآمده از اين نوع هوش و نهتنها هوش متعارف بداند (Goleman, 1995, p. 189-287)؛ مطلبي كه شواهد پژوهشي قابلتوجهي در تأييد آن فراهم آمده است (Mayer & Salovery, 1997, P. 3-31).
موفقيت گلمن و ديگران در معرفي هوش هيجاني، روانشناسان علاقمند به معنويت را
وادار كرد تا معنويتورزي را از دريچة هوش بنگرند. به اين ترتيب، از سال 2000 به بعد
تعداد قابلتوجهي از پژوهشگرانِ علميِ معنويتگرايي و دينورزي، همت خود را مصروف تعريف و تبيين و اندازهگيري هوش معنوي كردهاند. اما در مورد اينكه هوش معنوي چيست و اجزا و مؤلفههاي آن كدام است، اتفاقنظر اندكي وجود دارد؛ حتي در مورد اينكه اساساً معنويتگرايي قابل تحويل به مفهوم هوش باشد، از همان آغاز تأملاتي وجود داشته
است (Gardner, 2000؛ Mayer, 2000 ؛ Halama & Strizenec, 2004؛ Gardner, 1999, p. 54). ايمونز از نخستين پژوهشگران اين حوزه، هوش معنوي را «چارچوبي براي شناسايي و
سازماندهي مهارتها و تواناييهاي ضروري براي كاربرد معنويت در جهت سازگاري» ميداند (Emmons, 1999, p. 163). وي در آغاز، هوش معنوي را مشتمل بر پنج مؤلفه ميدانست:
1. توانايي بهرهگيري از منابع معنوي در جهت حل مسئله؛ 2. توانايي ورود به سطوح بالاتر هشياري؛ 3. توانايي قدسي ديدن تجارب و روابط روزمره؛ 4. ظرفيت فرارَوي از دنياي مادي و فيزيكي و 5. ظرفيت پارسايي (Emmons, 2000a, p. 9-10). اما با نقد ماير (2000)، كه پارسايي و رفتار پرهيزكارانه را مقولهاي متعلق به اخلاق و شخصيت ميدانست و نه هوش، مؤلفة پنجم را كنار گذاشت (Emmons, 2000b, p. 64). صاحبنظران ديگري كه در اين قلمرو پژوهش كردند، برخي، شرط پارسايي و نيكويي را به نحوي از انحاء در تعريف يا مؤلفهپردازي خود از هوش معنوي داخل كردهاند. برخي نه تنها رفتار پارسايانه، كه ورود هر نوع رفتاري را به تعريف مفهوم هوش معنوي نادرست دانستهاند. كينگ و دسيكو نمونهاي از گروه اخير هستند كه در پيروي سرسختانه از معيارهاي ماير براي احراز هوشْبودگي ِيك ويژگي، اصرار دارند كه آن ويژگي بايد نوعي توانايي باشد و نه رفتاري خاص و يا تجربهاي ويژه (King & DeCicco, 2009, p. 69). نابل را ميتوان موردي از گروه اول دانست. وي معتقد است كه هوش معنوي متضمن اين بينش است كه آدمي بايد در پي سلامت روان، نه تنها براي خود، بلكه براي تمام اعضاي جامعة خود و بلكه براي همة انسانها باشد. روشن است كه خواستن خير و نيكي براي ديگران بهگونهاي صادقانه و جدي، اصل خوبي و پارسايي و فضليتمندي است (Noble, 2000, p. 46). نازل هوش معنوي را توانايي استفاده از ظرفيتها و منابع معنوي در موقعيتهاي عملي ميداند و معتقد است كه پرسشگريِ وجودنگرانه و احساس حضور خداوند، دو مؤلفة اصلي آن است (Nasel, 2004, p. 4;192). وان هوش معنوي را اينگونه تعريف ميكند: «ظرفيت فهم عميق پرسشهاي وجودي و داشتن شهود نسبت به سطوح مختلف هشياري... آگاهي از ارتباط با ذات متعالي، با ديگران، با زمين و با همة موجودات» (Vaughan, 2009, p. 19). از نظر زهر و مارشال، كه از پيشگامان اين حوزه هستند، هوش معنوي «هوشي است كه بهواسطة آن امور مرتبط به معنا و ارزش را درك ميكنيم و دشواريهاي مربوط به آنها را حل ميكنيم... كه بهواسطة آن ميتوان اعمال و زندگي خود را در بافتي گستردهتر، غنيتر و معنابخشتر قرار داد» (Zohar & Marshal, 2000, p. 3). آمرام و دراير هوش معنوي را «مجموعهاي از تواناييهايي ميدانند كه انسان از طريق آنها قادر ميشود منابع معنوي خود را بهكار اندازد و ارزشها و كيفيات معنوي را ابراز كند و محقق نمايد تا كنشهاي روزمره و رفاه خود را ارتقا دهد» (Amram & Dryer, 2008, p. 29). آنها اين مجموعه از تواناييها را در پنج دستة عمده جاي دادهاند كه عبارتند از: تواناييهاي مرتبط با هشياري، رحمت، معنا، فراروي و حقيقت. شايد «رحمت» كه برگردان بسندهاي براي Garce نباشد و ظاهراً چنانكه از اجزاي اين مؤلفه برميآيد، آمرام و دراير بيشتر معاني آن را در نظر داشتهاند. باطني اين كلمه را چنين برميگرداند: زيبايي، وقار، ظرافت و ادب، لطف و محبت، رحمت الهي و... البته اين كلمه صبغة مشخص مسيحي دارد و از بنيادهاي نظريه نجات در الهيات مسيحي است، در آن بافت، معمولاً معادل فيض و لطف و اعطا و رحمت بلااستحقاق در نظر گرفته ميشود (ر.ك: باطني، 1377).
سياهة تعاريف صاحبنظران از هوش معنوي، تقريباً با ظهور هر چهره جديد طويلتر ميشود. روشن است كه حداقل بخشي از اين روند به علت ابهام موجود در اين سازه است؛ ابهامي كه تأثير خود را بر شيوههاي اندازهگيري اين سازه نيز برجاي گذاشته است. تقريباً در تمام آزمونهايي كه براي سنجش هوش معنوي ساخته شدهاند، تعريف ويژة آزمونساز از اين سازه و اجزاي تشكيلدهندة آن مبناي آزمونسازي قرار گرفته است. مثلاً، «سياهة چارچوبِ رواني معنويتگرايي» (Psycho-Matrix Spiritual Inventory)، بهعقيدة برخي، ولمن (Amram & Dryer, 2008, p. 6)، بيش از آنكه هوش معنوي را اندازه گيري كند، جهتگيري عام معنوي را ميسنجد. هفده گوية «مقياس هوش معنوي» نازل (2004) نيز بيشتر بر مسيحيت و جنبش معنويتگرايي خاص امريكايي، موسوم به عصر جديد تأكيد دارد و شرط جهانشمولي و عموميت را ناديده گرفته است (King & DeCicco, 2009, p. 69).
بهعبارت ديگر، ميتوان گفت: كساني كه موضوعيت هوش معنوي را پذيرفتهاند، در بحث اندازهگيري، در اين دو موضوع كمابيش همداستانند كه اولاً، هوش معنوي مقولهاي سازگاري- محور و ثانياً، جهانشمول است. بدينترتيب به نظر ميرسد كه تا دست يافتن به تبيين و تعريفي جامع، معتبر و مورد پذيرش بيشينة صاحبنظران در زمينة هوش معنوي، هر ابزاري كه بتواند:
1. آن وجه از حيات معنوي آدمي را كه به نحو مشخصي با مقولة سازگاري (حل مسئله، سلامت تن و روان و...) مرتبط است، متمايز كند. 2. جهانشمول و فرهنگ نابسته باشد؛ يعني در فرهنگهاي گوناگون بتواند افراد معنويتگرا را از افراد غيرمعنويتگرا جدا كند. 3. قادر باشد در هر فرهنگ و جامعهاي، اعضاي معنويتگرايِ با سازگاريِ بيشتر را از افراد معنويتگرايِ با سازگاريِ كمتر متمايز كند. اگرچه ممكن است نتواند در ميان غيرمعنويتگرايان، افراد با سازگاري بيشتر را از افراد با سازگاري كمتر جدا كند، احتمالاً شروط كمينة آزموني معتبر و روا براي سنجش هوش معنوي را احراز كرده باشد. آزمونهاي سنجش معنويت تنها شرط دوم را احراز ميكنند، ولي آزمونهاي هوش معنوي بايد هم شرط دوم و هم شرط سوم را، با هم، داشته باشند تا امكان احراز شرط اول مهيا شود. شرح مبسوط و مستوفاي اين شروط و نيز تعريفي از هوش معنوي، مجال ديگري ميطلبد.
در اين پژوهش، فيالجمله براي هوش معنوي تعريف زير پيشنهاد ميشود: توانايي فطري و تجربهپذيرِ آدمي در افزايش سازگاري از طريق كنشها و دريافتهاي معنوي. در اين تعريف، تلاش شده است تا هم معيارهاي بيشتر مورد وفاق صاحبنظران در زمينة هوشبودگي لحاظ شود و هم به جهت مفهومي، شروط جامعيت، مانعيت و صرفهجويي را تا حد امكان احراز كند: هوش معنوي اولاً، نوعي توانايي است نه گونهاي از رفتار يا ويژگي اخلاقي. ثانياً، فطري است؛ يعني هم بنيادهاي فيزيولوژيايي دارد و هم فرهنگ نابسته و جهانشمول است. ثالثاً، تجربهپذير است؛ يعني از آموزش و فرهنگ و... اثر ميپذيرد. رابعاً، سازگاري- محور است؛ يعني داراي آن مشخصهاي است كه شرط لازم هوشبودگي است و خامساً، منظور از كنشهاي معنوي، رخدادهاي روانشناختي ارادي مانند نماز گزاردن، نيكي كردن و... و مقصود از دريافتهاي معنوي، رخدادهاي روانشناختي غيرارادي مانند احساس بخشودگي كردن، دانشي را بياختيار دريافتن و... است. البته هيچ بخش از معنويت آدمي، نه افزون بر اين دو وجه دارد و نه خالي از اين دو وجه است. در اين تعريف، عمداً از ورود به مسئلة «معنويت چيست؟» و بهتبع آن، بيان برخي مشخصههاي معنويت پرهيز شده است؛ زيرا اولاً، هوش معنوي اگرچه جزئي از معنويت است، اما با معنويت يكي نيست و تفكيك هوش معنوي از معنويت، راه را براي فروكاستن معنويت به امري صرفاً بشري ميبندد و دستكم امكان بيطرفي در اين زمينه را تا حدي حفظ ميكند. بهعبارت ديگر، سازة هوش معنوي ممكن است دين را چنان معرفي كند گه گويي صرفاً ابزاري براي سازگاري است و شأن شناختاري آن اهميتي ندارد. به اين ترتيب، به ابزاري براي قدسيزدايي از معنويت و دين مبدل شود. تفكيك هوش معنوي از معنويت ممكن است اين سازة سودمند را تا حدي از اين آسيب دور كند و يا دستكم امكان بيطرفي در اين زمينه را حفظ كند. ثانياً، همانگونه كه در تعريف هوش (شناختي) وضوح نسبي مفهوم سازگاري كفايت كرده است، در هوش معنوي نيز، مقولة معنويت وضوح دارد و دعوي كفايت براي آن خالي از وجه نيست. ثالثاً، هر معنايي كه از معنويت مراد شود، ماداميكه بتوان نشان داد كه نوعي تواناييِ فطريِ تجربهپذير سازگاري محور از آن، قابل استخراج است، اعتبار سازة هوش معنوي پابرجا و استقلال مفهومي آن از معنويت معتبر است. رابعاً، عدم توجه به اين مطلب دشواريهايي را به لحاظ نظري و سنجشي پديد ميآورد كه برخي صاحبنظران گرفتار آن شدهاند. براي نمونه، اين معضل را در نگاشتة ايمونز و نقد ماير و واكنش ايمونز ميتوان ديد. در حقيقت، ميتوان گفت: بخش عمدهاي از ايراداتي كه صاحبنظران هوش معنوي به يكديگر وارد ميكنند، ناظر به ورود به همين بحث است. از سوي ديگر، بيشتر ابهامها حاصل ورود سرزده و چهبسا نادانسته به حوزة تعريف معنويت است. مثلاً دشوار است كه نگاشتة وان (2002- تحت عنوان هوش معنوي چيست؟) را جز شرحي كمابيش پراكنده از معنويت «عصر جديدي» دانست. آنچه مؤلفههاي هوش معنوي گفته ميشود و بيشترين محل مجادله است، همان ديدگاهي است كه نظريهپرداز در مورد معنويت دارد: پاسخي است كه او به پرسش «معنويت چيست؟» ميدهد و به جاي پاسخ به «هوش معنوي چيست؟» ميگذارد.
آمرام و دراير «مقياس يكپارچه هوش معنوي») را با 83 گويه تهيه كردند (Amram & Dryer, 2008, p. 41-45) كه اگرچه مانند ساير ابزارهاي اندازهگيري هوش معنوي، خالي از برخي اشكالات نظري (مثلاً King & DeCicco, 2009, p. 69) و روششناختي نيست، اما از دو جهت شايستة توجه است: نخست آنكه بناي نظري اين آزمون بر پژوهشي كيفي (Amram, 2007, p. 4) استوار است
كه شركتكنندگاني با زمينههاي دينورزي و معنويتگرايي بسيار متنوعي مانند يهوديت، مسيحيت، اسلام، هندوئيسم، تائوئيسم، آزمودنيهاي آن را تشكيل ميدادند. دوم آنكه، پژوهشگران كوشيدهاند علاوه بر استفاده از شيوههاي متعارف اعتباريابي و رواسازي، مقياس در حال ساخت را بهصورت تجربي با توانايي تفكيك گروههاي متفاوت از لحاظ معنويتگرايي بيازمايند و ساخته و پرداخته كنند (Amram & Dryer, 2008, p. 11). همين ويژگي را ميتوان يكي از برجستگيهاي كمياب آزمونهاي سنجش هوش معنوي دانست.
تلاش براي دستيابي به ابزار اندازهگيري معتبر، روا، منعطف و پژوهشپذير در زمية هوش معنوي و رويكرد معنويتگرايانه، بهگونهاي كه از يكسو، با بافت و ساختار فرهنگ ايراني انطباق داشته باشد و از سوي ديگر، تجارب فربه پژوهشگران جهان نيز در ساخت آن لحاظ شده باشد، و نيز شواهدي تجربي دربارة توان پيشبينيكنندگي آن وجود داشته باشد، هدف اصلي اين پژوهش است. تعيين دامنة برش و فرآوري دو نسخه موازي از مقياس نهايي براي افزايش پژوهشپذيري و انعطاف در کاربرد، از ديگر اهداف اين تحقيق است.
روش پژوهش
براي مشاركت در اين پژوهش، كه پژوهشي توصيفي - پيمايشي از نوع اعتبارسنجي است، 456 نفر از دانشجويان دانشگاه گيلان با روش نمونهگيري خوشهاي چندمرحلهاي برگزيده شدند و به پرسشنامة آماج (برگرداندة نهايي نسخه كوتاه مقياس يكپارچه هوش معنوي) پاسخ دادند كه بر مبناي نتايج گوية اعتبارياب پيشنهادي آمرام و دراير، پاسخنامة 42 تن از آزمودنيها حذف شد. نتايج حاصل از 414 آزمودني باقيمانده مورد بررسي و پردازش قرار گرفت. ميانگين سني اين دانشجويان 72/21 سال بود. در ميان اين دانشجويان، 38 درصد در رشتههاي انساني، 39 درصد در رشتههاي فني و علوم پايه، 9 درصد در زيرمجموعة علوم کشاورزي، 10 درصد در رشتههاي تربيت بدني و 5 درصد در مجموعة علوم پزشکي در سال 90-91 تحصيلي در دانشگاه گيلان مشغول به تحصيل بودند.
ابزار اين پژوهش نسخه كوتاه «مقياس يكپارچه هوش معنوي» (ISIS) ساختة آمرام و دراير (2008) است. آنها كوشيدهاند تا پنج مؤلفة هوش معنوي (هشياري، رحمت، معنا، فرارَوي و حقيقت) را از طريق 83 گوية اين مقياس اندازه بگيرند. نسخه كوتاه اين مقياس، 45 گوية برگزيده از نسخه اصلي است كه مبناي اين پژوهش قرار گرفته است. پاسخدهي به هر گويه، به شيوة نمرهگذاري شش درجهاي ليكرت از 1 تا 6 درجهبندي شده است. بر حسب گزارش آمرام و دراير (2008)، پايايي دروني كل مقياس بسيار بالا و پايايي بر حسب بازآزمايي پس از بازة زماني شش هفتهاي، قابل قبول بوده است. روايي همگرا و واگراي اين مقياس، از طريق مقايسه با دو آزمون ديگر تأييد شده است. همچنين اين مقياس توانست آزمودنيهايي را كه بر حسب داوري آشنايان، انسانهايي معنويتگرا بودند، از آزمودنيهاي معمولي متمايز كند. در پايان هر دو نسخه بلند و كوتاه گويهاي براي سنجش اعتبار پاسخهاي آزمودني تعبيه شده است كه از او ميخواهد تا ميزان صداقت و جديت خود را در پاسخدهي مشخص كند. نمرة اين گويه، ميزان اعتبار پاسخنامه را تعيين ميكند و در اندازة نمرة نهايي هوش معنوي محاسبه نميشود.
ابتدا نسخه كوتاه مقياس يكپارچه هوش معنوي به ازاي هر گويه، 2 تا 5 برگردان، به فارسي برگردانده شد. برگردانهاي پيشنهادي بهصورت انفرادي با گروهي از دانشجويان كارشناسي، كارشناسي ارشد، اعضاي هيئت علمي و برخي از اعضاي سازمانهاي دولتي داراي مدرك كارشناسي و بالاتر به بحث گذاشته شد. مناسبترين پيشنهادهاي برگرداني بر مبناي دو معيار فهمپذيري و بيشترين مطابقت با متن انگليسي انتخاب گرديد. پس از اصلاح بهصورت مقياس آماج 45 گويهاي نهايي در اختيار شركتكنندگان در پژوهش قرار گرفت. براي تجزيه و تحليل دادههاي بهدستآمده، علاوه بر استفاده از روشهاي متداول در آمار توصيفي براي تعيين مشخصههاي آماري گويهها، از دو شاخص درجة دشواري و ضريب دو رشتهاي نقطهاي بهره برده شد. همچنين براي برآورد ضريب اعتبار مقياس از فرمول كلي ضريب آلفاي كرونباخ، براي بررسي روايي مقياس از تحليل عاملي اكتشافي بر اساس تحليل مؤلفههاي اصلي و براي تعيين ساختار ساده مقياس از چرخش وريماکس و پروماكس استفاده شد.
يافتههاي تحقيق
هرچند شاخص روايي آزمون مفيدترين، مناسبترين و بامعناترين اطلاعات را درباره آزمون به دست ميدهد، اما نخستين پرسش در هر آزمون به پايايي آن مربوط ميشود که شرط لازم براي روايي اندازههاست. هر ابزار پژوهش، پيش از آنکه صفت مورد پژوهش را بسنجد، بايد مشخص شود که چه چيزي را اندازه ميگيرد؛ زيرا هر ابزاري که پايايي آن كمتر از حد معيني باشد، چيزي جز عوامل تصادفي را منعکس نميسازد. در سالهاي اخير، در ميان روشهايي که برآورد اعتبار را از طريق اجراي يک آزمون واحد به دست ميآورند، بهگونة فزايندهاي اين تمايل به وجود آمده است که برآوردهاي مذکور را بر پايه روشهايي از تحليل واريانس، که در آن سؤالهاي منفرد بهعنوان واحدهاي تجزيه و تحليل عمل ميکند، بنا کنند. در اين روش، تجزيه و تحليل بر اين اصل استوار است که همة سؤالها شاخصهاي يک خصيصه بنيادي ثابت است؛ يعني آزمون از لحاظ محتوا همگون است. کليترين صورت تحليل واريانس سؤال از طريق آلفاي کرونباخ به دست ميآيد (ثراندايك، 1375، ص 195). در اين پژوهش نيز براي جلوگيري از معايب اجراي مجدد آزمون، از ضريب آلفاي کرونباخ براي برآورد اعتبار آزمون استفاده شد.
اعتباريابي: مشخصههاي آماري پرسشها شامل ميانگين و انحراف استاندارد هر پرسش، همراه با ضريب همبستگي آن با كل مجموعه 45 گويهاي (قدرت تشخيص سؤال) برآورد شد. ضريب اعتبار كل مجموعه 45 سؤالي، برابر با 855/0 بهدست آمد. همبستگي هر سؤال با نمره كل، نشان داد كه پرسشهاي 12 ،37 ، 40 و45 داراي ضريب همبستگي منفي و پرسش20 داراي ضريب همبستگي ضعيف هستند كه حذف شدند. ضريب اعتبار پرسشنامه، پس از حذف سؤالهاي ضعيف و منفي مجدداً محاسبه شد كه برابر با 879/0 بهدست آمد (جدول 1).
جدول 1- ميانگين، انحراف استاندارد و همبستگي هر گويه با نمره کل در مجموعه 45 گويهاي
همبستگي با کل انحراف استاندارد ميانگين گويه همبستگي با کل انحراف استاندارد ميانگين گويه
23 1
24 2
25 3
7 26 4
27 5
28 6
29 7
30 8
31 9
32 10
33 11
34 12
35 13
36 14
37 15
38 16
39 17
40 18
41 19
42 20
43 21
44 22
45
رواسازي: روايي سازه بيش از انواع ديگر روايي، بر توصيف رفتاري گستردهتر، پايدارتر و انتزاعيتر تأكيد دارد و مستلزم گردآوري تدريجي اطلاعات از منابع گوناگون است. هر نوع دادهاي که نمايشگر ماهيت صفت مورد مطالعه و شرايط مؤثر در تحول آن باشد، از لحاظ اين نوع روايي مورد توجه است. در اين پژوهش، از مهمترين روش رواسازي يعني تحليل عاملي سؤالات پرسشنامه استفاده شد. بدين شيوه مشخص شد که مجموعه پرسشها از چه عواملي اشباع شده است. پيش از اجراي تحليل عاملي بايد مفروضههاي زير رعايت گردد: 1. شاخص کفايت نمونهبرداري (Kaiser–Meiner–Olkin Measure of Sampling Adequacy)، بايد حداقل 7/0 و ترجيحاً بالاتر از آن باشد. 2. نتيجه آزمون آزمون كرويت بارتلت بايد از لحاظ آماري معنادار باشد. 3. بار عاملي هر سؤال در ماتريس عاملي و ماتريس چرخش يافته، بايد حداقل 3/0 و بهتر آنكه بالاتر باشد. 4. هريک از عوامل، حداقل مشتمل بر سه سؤال باشد. 5. عاملها بايد از پايايي کافي برخوردار باشند. پس از اجراي تحليل عاملي به روش مؤلفههاي اصلي (PC)، برای قضاوت در مورد کفایت اندازه نمونه در چنین تحلیلی مقدار KMO مورد بررسی قرار گرفت. این مقدار در این تحلیل، برابر با 87/0 و سطح معنادار بودن این مشخصه (آزمون كرويت بارتلت) نيز كمتر از 00001/0 است. بنابراين، بر پايه هر دو مفروضه (1 و 2) ميتوان نتيجه گرفت: اجراي تحليل عاملي براساس ماتريس همبستگي حاصل در گروه نمونه موردمطالعه، قابل توجيه است. علاوه بر اين، برونشد اوليه رايانه نيز نشان داد كه مقدار تعیینگر ماتريس همبستگي، عددي غير صفر برابر با 0000036/0 و تعداد عناصر غير قطري بزرگتر از 09/0 در ماتريس AIC (Anti Image Covariance)، 7/4 درصد است؛ دادههايي كه بر مبناي آنها ميتوان به استخراج عاملها اطمينان كرد.
براي تعيين اين مطلب كه ابزار سنجش مورد مطالعه از چند عامل اشباع شده است، سه شاخص عمده مورد توجه قرار گرفت: 1. ارزش ويژه؛ 2. نسبت واريانس تبيينشده توسط هر عامل؛ 3. نمودار چرخشيافته ارزشهاي ويژه يا نمودار صخرهاي.
مشخصههاي آماري اوليه، كه براساس اجراي تحليل مؤلفههاي اصلي (يا روش PC) بهدست آمد، در جدول 2 منعكس شدهاند. اين جدول نشان ميدهد كه ارزشهاي ويژه 7 عامل بزرگتر از يك است، و درصد پوشش واريانس مشترك بين متغيرها براي اين 7 عامل، روي هم 4/48 درصد كل است. پس از استخراج 7 عامل، مشخصههاي آماري پرسشنامه برآورد شد (جدول 2) و كمترين مقدار ارزش ويژه برابر با 3/1 بهدست آمد كه با ملاك پيشنهادي كيسر مطابقت داشت (هومن، 1380، ص 216). عاملهاي يكم تا هفتم به ترتيب 91/20، 94/8، 56/4، 87/3، 60/3، 35/3، 21/3، درصد و اين هفت عامل روي هم، 44/48 درصد از كل واريانس متغيرها را تبيين كرد. در اين ميان سهم عامل يكم هنوز چشمگير بود.
جدول 2-مشخصههاي آماري پرسشنامه 40 سؤالي با اجراي روش PC براي 7 عامل
عامل ارزش ويژه درصد واريانس درصد تراکمي شماره گويههاي مربوط به هر عامل
1 14و15و16و23و24و25و26و27و31و32و 33
2 8 و34و 36و35 و39 و42
3 2و4و 6و 7و 19و 30و 44
4 3و 5و 18و 28و 29
5 9و 21 و 22
6 43و 1 و 38 و 13
7 10و 11و 17و 41
«ارزش ويژه» مقداري از واريانس كل آزمون است كه توسط يك عامل خاص برآورد ميشود. از سوي ديگر، واريانس كل براي هر آزمون برابر با 100 درصد است. همانطور كه در اين جدول مشاهده ميشود، مقدار ويژه براي عامل اول برابر با 36/8 است. بنابراين، نسبتي از واريانس كل، كه توسط عامل اول برآورد شد، برابر با 91/20 بود كه در ستوني به نام «درصد واريانس» مشخص شده است.
نتايج محاسبه اشتراك هر سؤال نيز نشان داد كه كمترين ميزان اشتراك برابر با 34/0 و متعلق به پرسش 24 و بيشترين ميزان اشتراك برابر با 61/0 و متعلق به پرسش 34 است. علاوه بر اين، ميزان اشتراك تقريباً همه پرسشها بالاتر از 4/0 است.
بهمنظور سادهسازي استخراج عاملها و نامگذاري آنها، از روشهاي چرخش متعامد و متمايل (واريماكس و پروماكس) استفاده شد. هدف از اين چرخشها، رسيدن به يک ساختار عاملي ساده است. در چرخش متعامد، عاملهاي بهدستآمده با هم همبستگي ندارند. درحاليکه در چرحشهاي متمايل، عاملها با هم همبستگي دارند. از جمله چرخشهاي متعامد که بيشتر مورد استفاده قرار ميگيرد، چرخش واريماکس است. پروماکس با چرخش متعامد آغاز ميشود، در ادامه، چنانچه عوامل ناهمبسته باشند، چرخش متعامد حفظ ميگردد. اما اگر عوامل همبسته باشند، متمايل خواهد شد (سرمد و ديگران، 1376، ص 274). در اين پژوهش، مقادير چرخشيافته پس از 15 تكرار منجر به همگرايي شد. نتايج اين 15 بار چرخش عاملي، دو شيوه واريماکس و پروماکس نشان داد كه عاملهاي استخراجشده در هر دو روش، تقريباً با يكديگر يكسان هستند: با اينهمه، نتايج حاصل از روش چرخش واريماکس كه ساختار مناسبتري داشت، انتخاب شد. ماتريس عاملي كه بر اثر چرخش واريماکس، به وجود آمد، در جدول 3 نمايش داده شده است. توصيف و نامگذاري عاملها با توجه به بار عاملي گويههايي كه عاملهاي استخراج شده در آنها بزرگترين سهم را داشتند، صورت گرفت.
جدول 3- نتايج تحليل عاملي اکتشافي نسخه كوتاه هوش معنوي يكپارچه با چرخش واريماکس
عوامل سؤال
همسازي ثبات دروني پيوندگرايي معناجويي پذيرش اميدِ مؤمنانه جهتگيريِ درونبنياد
67/0 15
66/0 16
66/0 26
66/0 25
56/0 27
52/0 31
51/0 23
50/0 32
49/0 14
40/0 24
35/0 33
68/0 34
65/0 36
65/0 35
56/0 42
54/0 39
41/0 8
70/0 4
63/0 6
60/0 19
57/0 44
49/0 7
43/0 2
42/0 30
66/0 5
58/0 29
55/0 28
53/0 18
44/0 3
65/0 21
64/0 9
55/0 22
69/0 43
65/0 1
41/0 38
40/0 13
59/0 11
45/0 17
44/0 41
43/0 10
در نهایت، ضرایب همبستگی بین خردهمقیاسهای نسخه کوتاه، پرسشنامه هوش معنوی به همراه روابط بین این خردهمقیاسهای با جنسیت دانشجویان در جدول 4 آمده است.
جدول 4: ضرایب همبستگی متقابل بین خردهمقیاسهای نسخه كوتاه مقياس يكپارچه هوش معنوي و جنسیت
جنسیت همسازي ثبات دروني پيوندگرايي معناجويي پذيرش اميدِ مؤمنانه جهتگيريِ درونبنياد
08/0- جهتگيريِ درونبنياد
01/0- **57/0 اميدِ مؤمنانه
01/0- **19/0 06/0 پذيرش
05/0- 06/0 **52/0 **53/0 معناجويي
04/0- **37/0 05/0 **44/0 **51/0 پيوندگرايي
**15/0- **10/0 07/0 **45/0 **23/0 **14/0 ثبات دروني
**15/0- **29/0 **33/0 **32/0 **28/0 **43/0 **47/0 همسازي
08/0- **66/0 **44/0 **58/0 **64/0 **43/0 **79/0 **81/0 کل
**P<0/01
نتایج جدول 4 مشخص کرد کلیه ضرایب همبستگی بین خردهمقیاسهاي هوش معنوی و نمرة کل اين مقیاس در سطح 01/0 معنیدار است. در میان این خردهمقیاسها، فقط روابط همبستگی بین خردهمقیاس جهتگیری درونبنياد و پذیرش، پیوندگرایی و پذیرش، معناجویی و پذیرش و ثبات درونی و معناجویی معنادار نمیباشد. بررسی رابط بین جنسیت و خردهمقیاسهای هوش معنوی نشان داد که ضرایب همبستگی بین دو خردهمقیاسهای ثبات درونی و همسازی با جنسیت در سطح 01/0 معنادار است. که با مقایسه دقیقتر میانگین نمرات دختران و پسران با استفاده از آزمون t مستقل مشخص شد که نمرات پسران در این دو مقیاس بالاتر است.
فرآوري نسخههاي موازي مقياس: يكي از اهداف اصلي اين پژوهش، تهيه دو نسخه موازي از مقياس يكپارچه هوش معنوي بود. بدين منظور، گويههاي مربوط به هريك از عاملهاي استخراجشده بهگونهاي به دو نسخه تقسيم شد تا مشخصههاي آماري و ويژگيهاي روانسنجي آنها با يكديگر برابر باشند. بنابراين، گويههاي خالص و ناب براساس شباهت در محتوا و همساني بار عاملي انتخاب و به دو نسخه «الف» و «ب» اختصاص داده شدند. در هر نسخه الف و ب، به منظور اطمينان بيشتر نسبت به موازي بودن آنها، مشخصههاي آماري و روانسنجي هر نسخه برآورد شد (جدول 5). چنانچه مشاهده ميشود، بين ميانگينهاي دو نسخه «الف و ب» تفاوت آماري معناداري وجود ندارد. بدينترتيب، نمرهاي كه از هر دو نسخه بهدست ميآيد، با يكديگر معادل خواهد بود. افزون بر اين، ملاحظه ميشود که ضرايب همبستگي بين دو نسخه نيز از لحاظ آماري در سطح كمتر از 01/0 معنادار و تقريباً برابر با ضريب اعتبار هريك از نسخهها، به تنهايي است. اين امر نشان ميدهد كه دو نسخه واجد ملاك لازم براي معادل يا موازي بودن هستند. افزون بر اين، ضرايب اعتبار دو نسخه «الف و ب» به ترتيب برابر با 77/0 و 78/0 و خطاي استاندارد آنها نيز به ترتيب برابر با 29/5 و24/5 بهدست آمد.
جدول 5- مشخصههاي آماري و روانسنجي دو نسخه الف و ب مقياس يكپارچه هوش معنوي
نسخه تعداد سؤالات ميانگين انحراف استاندارد ضريب اعتبار خطاي استاندارد همبستگي دو نسخه t
نسخه الف 20 10/78 04/11 77/0 29/5 **79/0 95/0- 34/0
نسخه ب 20 82/78 19/11 78/0 24/5
P**< 0/01
هنجارها وضع نسبي و مرتبه فرد را در يک گروه مرجع مناسب مشخص ميکنند. هنجارها از يکسو، براي تعيين وضع کلي و جايگاه فرد در مقياس نمرهها، و از سوي ديگر، براي مقايسه نتايج آزمونهاي مختلف داراي اهميتي فوقالعاده هستند (هومن، 1380، ص 349). هنجار به آزمونگر اين امکان را ميدهد که موقعيت آزمودني را نسبت به توزيع نمرههاي خام ساير افراد گروه سني، کلاسي يا جنسي او تعيين کند (پاشاشريفي، 1375، ص 233). در اين پژوهش، هنجارهاي بهدستآمده از مقياس 40 گويهاي هوش معنوي يکپارچه بهصورت هنجارهاي درصدي و مقادير t نشان داده شده است.
جدول 6: هنجار مقياس يكپارچه هوش معنوي در ميان دانشجويان
نمره t رتبه درصدي فراواني تراکمي زير عدد مياني فراواني تراکمي فراواني طبقات
77 6/99 5/412 414 3 217-210
72 8/98 409 411 4 209-202
68 7/96 5/400 407 13 201-194
64 5/92 383 394 22 193-186
61 5/86 358 372 28 185-178
58 6/78 5/325 344 37 177-170
55 8/67 281 307 52 169-162
50 3/52 5/216 255 77 161-154
46 36 149 178 58 153-146
43 4/23 97 120 46 145-138
39 8/13 57 74 34 137-130
36 7 5/30 40 19 129-122
32 5/3 5/14 21 13 121-114
28 2/1 5 8 6 113-106
22 2/0 1 2 2 105-98
در جدول فوق، با استفاده از روش فراواني تراکمي زير عدد مياني و تبديل نمرهها به رتبه درصدي و نمرههاي استاندارد t و z هنجارهاي مقياس يكپارچه هوش معنوي محاسبه شد. همچنين از نتايج اين جدول، ميتوان براي تعيين نقاط برش اين مقياس استفاده کرد. درواقع، نمرات زير 113 بيانگر برخورداري از هوش معنوي پايين و نمرات بالاي 201 نشانگر برخورداري از هوش معنوي بالا در دانشجويان است. چنانكه مشاهده ميشود، در مورد دانشجويان گروه نمونه، با توجه به عادي بودن توزيع نمرات ميتوان گفت: اکثريت دانشجويان مورد بررسي در طيف متوسط قرار داشتند.
بحث و نتيجهگيري
در اين پژوهش، به منظور بهدست آوردن يك ساختار با معنا از بارهاي عاملي، عاملهاي استخراجشده بر پايه روشهاي متداول و با استفاده از چرخشهاي متمايل و متعامد، به محورهاي جديد، كه نسبت به هم با زاويهاي غيرقائمه قرار ميگيرند، انتقال داده شد. مقادير چرخشيافته، پس از 15 تكرار منجر به همگرايي شد و الگويي هفت عاملي را نمايان ساخت: 1. جهتگيري درونبنياد؛ 2. اميد مؤمنانه؛3. پذيرش؛ 4. معناجويي؛ 5. پيوندگرايي؛ 6. ثبات دروني و 7. همسازي.
نخستين عامل، يعني جهتگيري درونبنياد كه شايد بتوان آن را يافته ويژة اين پژوهش برشمرد، به نوعي رويكرد فراگير روانشناختي (ادراكي- شناختي و عاطفي- تجربهاي) اشاره ميكند. بر مبناي اين عامل، آدمي اينگونه تجربه ميكند كه اصل مبنا ذات هستي و حقيقت در جهانِ درون قرار دارد و جهان بيرون جايگاه امور فرعي و نمودي و عرضي است. به اين ترتيب، فرد قادر ميشود تا از جهان فيزيكي و وابستههاي فيزيولوژيايي و شناختي آن فراتر رود و انبوهي از درون دادهاي ناهمخوان را در بافتي يگانه و منظم و معنادار قرار دهد. بر مبناي اين جهتگيري، «كليات» بر «جزئيات» ترجيح دارند و نسبت به آنها اصل هستند؛ زيرا كليات بيشتر فراورده درون و جزئيات بيشتر فراوردة بيرون هستند. شما هرچه از جزئيات فراتر برويد، دقيقاً به دليل آنكه به درون نزديكتر ميشويد، تصويري درستتر و حقيقيتر را مشاهده خواهيد كرد. انسان داراي چنين جهتگيري كه از نوعي هدايت دروني برخوردار است (گويههاي 14 و 22)، امور كلامناپذير برايش جالب است (گويه 13)، در امور ناهمخوان و متفاوت در جستوجوي حقيقتي يكپارچهكننده است (گويههاي 15،21، 24 و30) و تعهدي سامانيافته و عملي به شناخت و به جريان انداختن خويشتنِ اصيل خود دارد (گويههاي 25، 29 و 31).
بررسي ضرايب همبستگي متقابل خردهمقياسهاي هفتگانه، با جنسيت و مقايسة ميانگينها نشان داد كه عملكرد دختران و پسران تنها در دو خردهمقياس ثبات دروني و همسازي با هم تفاوت دارد؛ چنانكه پسران در اين دو مقياس بر دختران پيشي گرفتهاند. بخشي از اين يافته، با نتيجة بيشتر پژوهشها، كه زنان را از مردان در دينورزي و معنويتگرايي پيشتر نشان ميدهند، ناهمخوان است (Bryant, 2007, P.840-836)، اگرچه با نتايج برخي ديگر از تحقيقات سازگاري دارد (Simpson & et al, 2008, p.42-52).
اگرچه اين الگوي هفت عاملي، با مدل 5 عاملي آمرام و دراير متفاوت است، اما شباهتهايي نيز با پيشنهاد آن دو و برخي ديگر از مدلهاي هوش معنوي دارد. مثلاً، عامل اول (جهتگيري درونبنياد)، با عامل فراروي هم به لحاظ مفهومي و هم به لحاظ اشتراك در پارهاي از گويهها با هم مشابهتهايي دارند. ايمونز نيز يكي از مؤلفههاي هوش معنوي را توانايي فراروي از جهان مادي ميداند كه حداقل بخشي از معناي جهتگيري درونبنياد را افاده ميكند (Emmons, 2000a,p. 10; 2000b, p. 64). زهر و مارشال، در بخشي از تعريف خود، هوش معنوي را هوشي ميداند كه از طريق آن ما ميتوانيم «... كردار و حياتمان را در بافتي معنابخش كه وسيعتر و غنيتر است قرار دهيم» (Zohar & Marshal, 2000, p. 3). سومين مؤلفه از مؤلفههاي چهارگانة كينگ و دسيكو، آگاهي فرارونده است: «ظرفيت ادراك ابعاد فراروندة خود، ديگران و جهان فيزيكي در حالت عادي هشياري» (King & DeCicco, 2009, p. 70).
در همة اين موارد و ساير مواردي (Vaughan, 2002, p. 19; Wolman, 2001, p. 83)، فراروندگي بخشي از هوش معنوي شمرده شده است كه با عامل اول برآمده از اين پژوهش، جهتگيري درونبنياد، مشابهت دارد. البته جهتگيري درونبنياد در اين تحقيق، مفهومي وسيعتر و پيچيدهتر از صرف فراروي و استعلاي شناختي است و نيز با رويكرد فلسفي ذهنباوري تفاوت دارد: جهتگيري درونبنياد، انتخابي وجودي است كه پيامدهايي شناختي، هيجاني، رفتاري و تجربهاي ويژهاي را براي انتخابكننده به دنبال دارد و بهصورت چارچوبي واحد و سازمانيافته، بخشي از حيات معنوي او را تعريف ميكند. ساير عوامل در اين پژوهش، بهويژه اميد مؤمنانه، معناجويي، ثبات دروني و همسازي نيز هم به لحاظ پارهاي اشتراكات مفهومي و هم به لحاظ برخي اشتراكات گويهاي با مقياس يكپارچه هوش معنوي آمرام و دراير (2008) مشابهت دارند يعني در غالب مدلهاي هوش معنوي، ميتوان دستكم در مورد برخي از آنها همسانيهايي را سراغ كرد.
به نظر ميرسد، هوش معنوي نهتنها از تعريفي كه در ميان اهل نظر از پذيرش عام برخوردار باشد، محروم است، بلكه در مورد شيوهاي كه بتوان به چنين تعريفي دست يافت، نيز نظر روشن و مشخصي ندارد. استفاده از روش تجربي در آزمونسازي، هم مقياسي قابلقبول در اين حوزه فراهم آورد و هم ميتواند راه را براي شناخت وجهِ هوشمندانة حيات معنوي انسان هموار كند؛ يعني اگر بتوانيم آزمونهايي بسازيم كه در فرهنگهاي مختلف، آزمودنيهاي معنويتگرا (با معيارهاي همان فرهنگ) و در همان حال، متمايز در سازگاري (با معيارهاي عيني) را از غير آنها تفكيك كنند، گام اول را برداشتهايم. گام دوم يافتن و يا توليد نظريهاي است كه قادر باشد يافتههاي تعداد زيادي از چنين آزمونهايي را در چارچوبي واحد و يكپارچه بگنجاند. يكي از مباني چنين رويكردي، پرهيز از ورود به تعريف معنويت و تمركز بر هوش و البته شرايط ديگري است كه بيان آنها نيازمند مجال ديگري خواهد بود.
ويژگي پژوهشپذيري از خصيصههايي است كه در ساخت و يا بازسازي آزمونهاي رواني تا حدي مورد غفلت قرار گرفته است. در برخي موارد، موجب ميشود تا دامنه انتخاب پژوهشگران در حوزة راهبردهاي روششناختي بهشدت محدود شود. پژوهشگران كوشيدهاند تا با فراهم آوردن نسخههاي موازي از مقياس يكپارچه هوش معنوي و تهية هنجار از آن، هم گامي در اين مسير بردارند و هم توجه پژوهشگران بعدي را كه در زمينه ساخت يا بازساخت آزمونها فعاليت ميكنند، به مقوله پژوهشپذيري برانگيزانند.
از محدوديتهاي اين پژوهش، و درواقع تمام پژوهشهاي مرتبط با اندازهگيري هوش معنوي، چنانكه گفته شد، در دسترس نبودن تعريفي مورد اجماع از هوش معنوي است. تلاش براي يافتن شيوهاي تجربي براي نزديكتر شدن به تعريفي همهپذير از اين سازه، راهبرد مناسبي براي پژوهشهاي بعدي است. آزمودنيهاي اين پژوهش را دانشجويان مسلمان عمدتاً شيعه مذهب تشكيل ميدهند كه در دايرة كمابيش محدودي از سن و تحصيلات ميگنجند. پيشنهاد ميشود در پژوهشهاي بعدي، طيف متنوعتري از آزمودنيها، بهويژه در زمينة دين و مذهب، مشاركت داده شوند.
ISIS-40
در يك سال گذشته، هر يك از موارد زير تا چه اندازهاي بر شما انطباق داشته است؟ براي پاسخ، گزينهاي را انتخاب بفرماييد كه در مورد شما بيشتر مصداق دارد. از مشاركت شما در اين پژوهش سپاسگزاريم.
هرگز بسياركم تقريباًكم تقريباً زياد بسيار زياد هميشه
مستقيم: 1 2 3 4 5 6
معكوس: 6 5 4 3 2 1
هرگز، هيچ وقت يا تقريباً هيچ وقت بسيار كم تقريباً كم تقريباً زياد بسيار زياد هميشه يا تقريباً هميشه
نمرهگذاري نسخه عامل
1 هنگامي كه كارها آنگونه كه من ميخواهم پيش نميرود، به هم ميريزم. معكوس نسخه.الف 6
2 در زندگي روزمره، پيوندم را با طبيعت از دست دادهام. معكوس نسخه الف 3
3 در روزهاي سخت زندگي، به پندها، حكايات، سخنان و... برآمده از حكمتهاي كهن بشري روي ميآورم. مستقيم نسخه الف 4
4 وقتي با ديگران هستم، نميتوانم «خودم» باشم. معكوس نسخه الف 3
5 برنامة معنوي روزانهاي (مانند نماز، دعا، مراقبه) دارم كه در دشواريهاي زندگي به آن روي ميآورم. مستقيم نسخه الف 4
6 رفتارهاي من عمدتاً از ترس سرچشمه ميگيرد و ميتوانم بگويم كه ترس بر زندگيِ من حاكم است. معكوس نسخه الف 3
7 بيشتر به گذشته يا به آينده فكر ميكنم و كمتر به حال توجه دارم. معكوس نسخه ب 3
8 زندگي، موهبتي است كه به من اعطا شده است و ميكوشم تا از هر لحظة آن بيشترين بهره را ببرم. مستقيم نسخه الف 2
9 در كل، رفتارم با ديگران بر شفقت و مهرباني مبتني است. مستقيم نسخه ب 5
10 رفتارها و كارهايم با ارزشهايم مطابقت دارند. مستقيم نسخه الف 7
11 هنگام صحبت يا ملاقات با ديگران، چنديم بار تأمل ميكنم، به عقب برميگردم و موقعيت را ارزيابي ميكنم. مستقيم نسخه ب 7
12 در موقعيتهاي آزارنده و آشفته و بينظم، باز هم تمركز دارم و آرامش درونيام پابرجا ميماند. مستقيم نسخه ب 6
13 در زندگي روزمره توجهم به امور غيرقابل بيان (مانند تجربههاي احساسي يا معنوي وصفناپذير) جلب ميشود. مستقيم نسخه ب 1
14 از نوعي خويشتنِ دروني برخوردار هستم كه مرا راهنمايي ميكند. مستقيم نسخه ب 1
15 ميتوانم در دو عقيدة ظاهراً ناهمخوان و متضاد، حقيقت را تشخيص بدهم و آن دو را به صورت يك ديدگاه واحد درآورم. مستقيم نسخه الف 1
16 كارم با هدف اصلي زندگيام مطابقت دارد. مستقيم نسخه ب 7
17 هنگامي كه به درد و رنجهاي زندگيام دقت ميكنم در آنها مفهومي معنوي ميبينم. مستقيم نسخه ب 4
18 چون اهل پيروي از قواعد و مقررات و رسوم بودم، آن اندازه كه بايد، پيشرفت نكردم. معكوس نسخه ب 3
19 به خاطر اينكه ديگران را به آساني ميپذيرم و با آنها ارتباط برقرار ميكنم، انسان اثرگذاري هستم. مستقيم نسخه ب 5
20 هنگام تعارض با ديگران، در پيِ يافتن زمينة مشترك و برقراري ارتباط ميگردم و موفق ميشوم. مستقيم نسخه الف 5
21 تلاش ميكنم تا به ديدگاهي يكپارچه و منسجم از همة امور برسم. مستقيم 1
22 هنگامي كه ميخواهم تصميم مهمي بگيرم، به حسِ دروني و سخنِ دلم گوش ميكنم. مستقيم نسخه الف 1
23 من عميقاً آنچه را كه به زبان ميآورند و نيز آنچه را كه بر زبان نميآورند، ميشنوم. مستقيم نسخه ب 1
24 در طول فعاليتهاي روزمره، معمولاً به هر پنج حس بدنم توجه ميكنم. مستقيم نسخه الف 1
25 سعي ميكنم نقاط كورِ وجودم را كشف كنم. مستقيم نسخه الف 1
26 براي اينكه «خودم» باشم، با نيرويي فراتر (خداوند، هستي متعال و...) هماهنگ زندگي ميكنم. مستقيم نسخه ب 4
27 هدف اصلي زندگي من فراتر از اين جهان مادي است. مستقيم نسخه الف 4
28 رنجشم از كساني كه به من بدي ميكنند، طولاني ميشود. معكوس نسخه ب 3
29 معمولاً «خود واقعيام» را با روشهايي مخصوص به خودم، نشان ميدهم. مستقيم نسخه الف 1
30 براي فهم مشكلات روزمره، از بالا و از ديدگاهي فراگير به آنها نگاه ميكنم. مستقيم نسخه ب 1
31 من در هر روز يا در هر هفته، زمانهايي را براي خودشناسي و خودسازي اختصاص دادهام. مستقيم نسخه الف 1
32 به خاطر اينهمه موارد خوب و مثبت در زندگيام، احساس سپاسگزاري ميكنم. مستقيم نسخه ب 2
33 ايمان دارم و مطمئن هستم كه همة امور در نهايت به خير و نيكي خواهد انجاميد. مستقيم نسخه الف 2
34 احساس ميكنم كه كار روزانهام را براي طرح و هدف بزرگتري انجام ميدهم. مستقيم نسخه ب 2
35 ذهنم از كاري كه مشغول انجام آن هستم، مرتب منحرف ميشود. معكوس نسخه الف 6
36 در مواقعي كه انتخابهاي بسيار كمي برايم باقي مانده است، باز هم احساس آزادي ميكنم. مستقيم نسخه الف 2
37 از اينكه مجبور بشوم از اعتقاد درونيام (كه به درستيِ آن ايمان دارم) دفاع كنم، رنج ميبرم. معكوس نسخه الف 7
38 ميكوشم تا رنگي از شادي و شعف به كارهاي روزانهام بزنم. مستقيم نسخه ب 2
39 از تجربههايي كه برايم ناخوشايند باشند، متنفرم. معكوس نسخه ب 6
40 با خودم بدترين دشمنيها را ميكنم. معكوس نسخه ب 3
41 به همة اين پرسشها، صادقانه و با دقت پاسخ دادهام. نسسخههاي الف و ب
- باطني، محمدرضا (1377)، فرهنگ معاصر، تهران، فرهنگ معاصر.
- ثرندایک، رابرت ال (1375)، روانسنجی کاربردی، ترجمة حیدرعلی هومن، تهران، دانشگاه تهران.
- سرمد، زهره و ديگران (1376)، روشهای تحقیق در علوم رفتاری، تهران، آگاه.
- شریفی، حسن پاشا (1375)، اصول روانسنجی و روان آزمایی، تهران، رشد.
- ميرمحمدي، محمود، «نظريه هوش چندگانه و دلالتهاي آن براي برنامه درسي و آموزش» (1385)، تعليم و تربيت، ش 4، ص 7-32
- هومن، حیدرعلی (1380)، تحلیل دادههای چند متغیری در پژوهش رفتاری، تهران، پارسا.
- Amram ,Y, (2007), The Seven Dimensions of Spiritual Intelligence: An Ecumenical Grounded Theory. Paper presented at the 115th the American Psychological Association, San Francisco, CA.
- Amram, Y., & Dryer, D. C, (2008), The integrated spiritual intelligence scale(ISIS):Development and preliminary validation. Paper presented at the 116th annual conference of the APA, Boston: MA.
- Barnett, S. M., & et al, (2006), Is the ability to make a bacon sandwich a mark of intelligence? and other issues: Some reflections on Gardner's theory of multiple intelligences. In J. A. Schaler (Ed.), Howard Gardner under fire: The rebel psychologist faces his critics, p. 95–114. Chicago: Open Court.
- Bryant, A. N, (2007), Gender differences in spiritual development during the college years, Sex Roles,v 56, P. 835–846.
- Crichton, J, C, (2008), A qualitative study of spiritual intelligence in organizational leaders, Doctoral Dissertation, Alliant international university, San Francisco.
- Eberstadt, M, (1999), The Schools They Deserve, Policy Review, No 97, retrieved 25/02/2013 from: http://www.hoover.org/publications/policy-review/article/7443.
- Emmons, R. A, (2009a), Is spirituality intelligence? Motivation, cognition, and the psychology of ultimate concern, The International Journal for the Psychology of Religion, v 10, P. 3-26.
- Emmons, R. A, (2009b), Spirituality and intelligence: Problems and prospects, The International Journal for the Psychology of Religion, v 10, P. 57-64.
- Emmons, R.A, (1999), The psychology of ultimate concerns: Motivation and spirituality in personality. New York: Guilford.
- Gardner, H, (2000), A case against spiritual intelligence. The International Journal for the psychology of Religion, v 10 (1), p. 27-340.
- Gardner, H, (1983), Frames of mind: The theory of multiple intelligences. New York: Basic Books.
- Gardner, H (1999), Intelligence reframed: Multiple intelligences for the 21st century. New York: Basic Books.
- Goleman, D, (195), Emotional intelligence. New York: Bantam Books.
- Halama , P., & Strizenec, M, (2004), Spiritual, existential or both? Theoretical considerations on the nature of higher intelligence. studia psychologica ,v 43, P. 239-253.
- J. Chen, S. Moran, & H. Gardner (Eds), (2009), Multiple Intelligences Around the World. Son Francisco: John Wiley & Sons.
- King, D. B., & DeCicco, T. L,(2009), A viable model and self-report measure of spiritual intelligence. International journal of transpersonal studies, v 28, P. 68-85.
- Klein, Perry, (1997), Multiplying the problems of intelligence by eight: A critique of Gardner's theory, Canadian Journal of Education, v 22, P. 377-394.
- Klein, Perry, D, (1998), A response to Howard Gardner: Falsifiability, empirical evidence, and pedagogical usefulness in educational psychology, Canadian Journal of Education, v 23, P. 103-112.
- Mayer, J, (2000), Spiritual intelligence or spiritual consciousness, International Journal for the Psychology of Religion, v 10, P. 47-56.
- Mayer, J.D. , & Salovey , P, (1997), What is emotional intelligence ? In P. Salovey & D.J. sluyter ( Eds). Emotional development and emotional intelligence: Educational implications, p. 3-31, New York : Basic Books.
- Nasel, D, D, (2004), Spiritual Orientation in Relation to Spiritual Intelligence: A consideration of traditional Christianity and New Age/individualistic spirituality. Doctoral Dissertation, University of South Australia, Australia.
- Noble, K. D, (2000), Spiritual intelligence: A new frame of mind, Advanced Development Journal, v 9, P. 1-28.
- Simpson, D. B., & et al, (2008), Sex and gender differences in religiousness and spirituality, Journal of Psychology and Theology, v 36, P. 42-52.
- Sternberg, R. J, (1997), The concept of intelligence and its role in lifelong learning and success, American Psychologist, v 52, P. 1030-1037.
- Vaughan, F, (2002), What is spiritual intelligence? Journal of Humanistic Psychology, v 2, P. 16-33.
- Visser, B. A, & et al, (2006), "g" and the measurement of Multiple Intelligences: A response to Gardner, Intelligence, v 34, P. 507–510.
- Waterhouse, L,(2006), Inadequate evidence for multiple intelligences, Mozart effect, and emotional intelligence theories, Educational Psychologist, v 41, P. 247–255.
- White. J, (2006), Multiple invalidities, In In J. A. Schaler (Ed.), Howard Gardner under fire: The rebel psychologist faces his critics, p. 45–72. Chicago: Open Court.
- Willingham, D. T, (2004), Reframing the Mind: Howard Gardner and the theory of multiple intelligences, Education Next, v 4, P. 19-24.
- Wolman, R, (2001), Thinking with your soul: Spiritual intelligence and why it matters. New York: Harmony.
- Zohar, D., & Marshall, I, (2000), SQ: Spiritual intelligence, the ultimate intelligence. London: Bloomsbury.