نظریه انگیزش در اندیشهی دینی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
بحث دربارة انگيزش و نقش آن در مجموع رويدادهاي رواني، بهويژه تأثير آن بر رفتار فرد، بيشک در قلمرو پژوهشهاي روانشناسي قرار ميگيرد. در اين قلمرو، از سازة انگيزش براي توصيف و توضيح رفتار استفاده ميکنند (خداپناهي، 1389، ص 13). علاوه بر روانشناسي، انگيزش در ساير رشتههاي علوم مانند فقه، اخلاق، تعليم و تربيت، پزشکي، فيزيولوژي، عصبشناسي نيز بحث شده است؛ زيرا انگيزش در حوزه فقه شرط صحت و قبولي برخي اعمال و درواقع روح عمل بهحساب ميآيد. در اخلاق اساس ارزش کارهاي اخلاقي، و در تعامل بين معلم- شاگرد، و پزشک – بيمار نقش کليدي دارد. همچنين به لحاظ کشف مباني فيزيولوژيک انگيزش، بهويژه کشانندهها، ساختار و راههاي عصبي به عنوان مباني پديدههاي انگيزشي، از اهميت ويژهاي برخوردار است.
با وجود اين، جايگاه انگيزش در روانشناسي بيش از ساير علوم است؛ زيرا بررسي انگيزش، بر پاسخ به چند سؤال اساسي مبتني است. چه چيزي موجب رفتار ميشود؟ چرا انسان در مواقع مختلف، رفتارهاي متفاوتي انجام ميدهد؟ چرا درجه شدت رفتار تغيير ميکند؟ چرا افراد در شرايط مساوي، رفتارهاي متفاوتي انجام ميدهند؟ چرا در برخي رفتارها، گرايش به تکرار وجود دارد و بعضي کارها فقط يک بار انجام ميگيرد و گرايشي به تکرار آن نيست؟ خلاصه اينکه، انگيزش در شروع رفتار، تناوب، پيوستگي، شدت، جهت و هدف رفتار نقش دارد. همين امر، آن را در فهرست موضوعات مهم اين شاخه از دانش قرار داده است و زمينه پژوهشهاي زيادي را فراهم نموده که حاصل آنها، پيدايش نظريههاي خُرد و کلاني است که تاکنون تحت عنوان «نظريههاي انگيزش» ارائه شده است.
روانشناسان به تناسب مباني نظري مختلف، تعاريف گوناگوني از انگيزش ارائه کردهاند که به برخي اشاره ميشود. هب (1966)، سازه انگيزش را گرايش موجود زنده به ارائه فعاليت منظم ميداند. گرامن (1969)، انگيزش را عاملي ميداند که ما را برميانگيزد، به حرکت واميدارد و به سوي رفتار معين سوق ميدهد. آلپورت (1970)، انگيزه را وضعيت دروني ارگانيزم تلقي ميکند که رفتار و تفکر از آن ناشي ميشود. ريبر (1985)، انگيزش را بهعنوان فرايند مداخله يا حالتي دروني در فرد تعريف ميکند که او را به سوي عمل سوق ميدهد.
از نظر برخي مؤلفان، انگيزش به عامل شروع، کنترل و نگهداري فعاليتهاي جسمي و رواني اشاره دارد. ريو (2005) در اينباره ميگويد: بررسي انگيزش به فرايندهايي مربوط ميشود که به رفتار انرژي و جهت ميدهند. با توجه به تعاريف مذکور انگيزش مجموع متغيرهاي پيچيده ارگانيزمي و محيطي است که کنش آنها به فعاليت عمومي و جهتدار احساس و رفتار منجر ميشود (خداپناهي، 1389، ص 16).
روانشناسان با در نظر گرفتن محدوديتهايي که در تعريف خود از انگيزش با آن روبهرو بودهاند، تنها به بخشي از جنبههاي انگيزش توجه کردهاند؛ يعني سازههاي ويژه انگيزش را مدنظر قرار داده، آن را جايگزين مفهوم انگيزش کردهاند. به نظر ميرسد، «بحث از انگيزش و ارائه هرگونه اظهار نظري در اينباره، مستلزم شناخت ماهيت انسان است؛ زيرا اول بايد معلوم شود انسان از چه ساحتهاي وجودي برخوردار است، چه غرايز، فطريات، کششها و نيازهايي دارد، کدام يک از اين خصوصيات، طبيعي اوست و به به صورت ذاتي در وي يافت ميشود و کداميک از اين خصوصيات، جنبه اکتسابي دارد» (بشيري، 1389، ص 19).
با توجه به اينکه نظريهپردازان پيش از هرگونه اظهارنظري درباره انگيزههاي آدمي، بهطور ضمني نوعي پيشفرض را درباره انسان پذيرفتهاند و اين برداشت از ماهيت انسان نيز خود ناشي از نوعي نگرش هستيشناسانه و انسانشناسانه است، اين پژوهش نيز از اين قاعده مستثنا نيست. بنابراين، نخست مباني وحياني هستيشناسانه، خداشناسانه و انسانشناسانه مربوط به ماهيت انسان بررسي ميشود. براي دستيابي به اهداف پژوهش، اين سؤالها در اينجا قابل بررسي است:
- چه مفاهيمي در متون اسلامي ميتوان يافت که در توصيف و تبيين انگيزش سودمند باشد؟
- چگونه ميتوان براي مطالعه انگيزش بر اساس آموزههاي اسلامي، الگويي ارائه کرد که زمينه نظريهپردازي فراهم گردد؟
روش پژوهش
در اين پژوهش، از روش توصيفي– تحليلي استفاده شده است. ابتدا با مطالعه متون ديني – منابع دست اول (قرآن، اصول کافی و استبصار) - به مفهومشناسي پرداخته، سپس با کمک منابع دست دوم (کتابهاي تفسیری و شرح روایات)، مفاهيم شناسايي شده مرتبط با موضوع انگيزش را توصيف ميکنيم. آنگاه با تحليل دادههاي گردآوري شده، به مفهومسازي پرداخته، ارتباط منطقي اين مفاهيم را با يکديگر مورد بررسي ميدهيم تا مفاهيم اساسي نظريه انگيزش بهدست آيد. در پايان، آن را در يک چارچوب نظري سامان ميدهيم.
مباني نظري انگيزش در انديشه اسلامي
الف. مباني خداشناسانه
منظور از مباني خداشناسي، گزارههايي است خبري مربوط به مهمترين اعتقادات در دين اسلام که در انگيزش استفاده ميشود. مهمترين مباني دخيل در انگيزش و رفتار عبارتند از:
1. در جهانبيني توحيدي، آفريننده همه موجودات ازجمله انسان، خداوند است.
2. مالک همه هستي خداست.
3. همه هستي در حيطه قدرت خداست.
4. تدبير نظام هستي بهدست خداوند است.
خالق و مالک هستي خداوند است و همه چيز در حيطه قدرت اوست. تدبير اين عالم با همه گستره خود که شامل همه چيز حتي رفتارها و انگيزههاي انسان است، به دست اوست؛ زيرا انسان بهعنوان يکي از مخلوقات در چرخه هستي از قوانين حاکم بر آن مستثنا نيست. بنابراين، همه رفتارها و انگيزههاي او متأثر از اراده الهي است. البته اين بدان معنا نيست که تلاش و کار انسان در زندگي و سرنوشت او اثري ندارد؛ زيرا انسان مختار آفريده شده است (انسان: 3) و مسئول رفتار اختياري خود نيز هست (تحريم: 6؛ مجلسي، 1365، ج 72، ص364؛ قيامت: 36؛ اسراء: 36). اما اينکه خداوند چگونه اِعمال نفوذ بر رفتار و انگيزههاي انسان ميکند، سؤالي است که بايد به آن پاسخ داده شود. در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: يکي از راههاي تأثيرگذاري خداوند بر مخلوقات، مربوط به نحوة خلقت اوست. طبق آموزههاي ديني، خداوند انسان را بهگونهاي آفريده است که ميل به انجام برخي از رفتارها را در او قرار داده است. امام صادق در بياني حکيمانه دربارة کارکرد اميال و غرايز، خطاب به مفضّل ميفرمايد:
اگر در طبع انسان حالتي نبود که او را به خوردن وادار کند و صرفاً خوردن براي آن بود که آدمي ميدانست بدن به آن نياز دارد، [و ادامه حيات او بدان بستگي دارد] بسياري از اوقات ممکن بود از خوردن سر باز زند. بدينترتيب، انرژي و مواد ذخيرهشده بدن به کلي تحليل ميرفت و به دنبال آن هلاک ميشد ... پس نظر کن که مدبّر عليم (خداوند)، چگونه براي هريک از افعال که صلاح و قِوام بدن به آنها است، محرکي در نفس، علاوه بر اصل نياز قرار داده تا فرد را براي ارضاي آن و انجام رفتارهاي خاص تحريک کند (مفضل، بيتا، ص 88).
امام صادق انگيزه خوردن را در عين حال که رفتار بيواسطه و مستقيم انسان ميداند، به خدا نسبت ميدهد و ما را به اين امر يادآور ميشود که چگونه خداوند در عوامل دروني انگيزش نقش دارد و بسياري از اوقات ما نسبت به آن ناهشيار هستيم.
ب. مباني هستيشناسانه
مقصود از مباني هستيشناسي انگيزش، گزارههايي از دين است که در تبيين انگيزش و شناخت عوامل انگيزشي نقش دارند. اين گزارهها عبارتند از:
1. جهان هستي بهگونهاي آفريده شده که از اصل عليت تبعيت ميکند؛ يعني هيچ پديدهاي در جهان بدون علت نيست. در عين حال، اين سلسله علت و معلول عين ربط به خداوند است و غني مطلق فقط خداست.
2. براساس متون ديني، جهان هستي ماهيت از اويي و به سوي اويي دارد (بقره: 156).
3. جهان هستي هدفمند آفريده شده است (بقره: 29).
4. انسان اشرف مخلوقات است، و آسمان و زمين و آنچه در آن وجود دارد، همه مسخّر انسان قرار داده شده تا نيازمنديهاي خود را تأمين کند و به زندگي خود ادامه دهد.
5. جهان هستي، که ما در آن زندگي ميکنيم، روي يک پيوستار زماني قرار دارد که آن را به دو بخش دنيا و آخرت تقسيم ميکند. زندگي دنيوي بهمنزله مقدمهاي براي زندگي اخروي است. آنچه انسان در اين دنيا انجام ميدهد، اعم از رفتارهاي مثبت و رفتارهاي منفي، خود آن را در آخرت مييابد و ميبيند (آلعمران: 30؛ زلزال: 7-8).
اعتقاد به چنين مباني هستيشناسانه، تحول عميقي در نگرش انسان به وجود ميآورد و موجب خواهد شد روانشناسي انگيزش متحول گردد و قلمرو آن از امور مادي و دنيوي، به امور معنوي و اخروي توسعة پيدا کند؛ زيرا آثار و پيامد رفتارهاي انسان به زندگي اين دنيا محدود نميشود. چنين باوري قطعاً بر رفتار و انگيزههاي انسان تأثير ميگذارد.
ج. مباني انسانشناسانه
شناخت انسان و ويژگيهاي او از پيشنيازهاي اصلي براي ورود به مباحث روانشناختي، ازجمله بحث انگيزش است؛ زيرا اين ويژگيها به ما کمک ميکند تا ساحتهاي وجودي، صفات، اميال و غرايز، و نيازهاي انسان را بهتر بشناسيم و اينگونه مباحث در شناخت عوامل انگيزشي امري اجتنابناپذير است.
1. انسان موجودي دو ساحتي است؛ يعني علاوه بر جنبه جسماني، از ساحت غيرمادي نيز برخوردار است (ص: 72). و بخش اصيل وجود انسان، روح است (سجده: 11).
2. انسان سرشتي مخصوص به خود دارد که از آن به «طبيعت مشترک» تعبير ميشود؛ منظور از طبيعت مشترک، ويژگيهاي فراحيواني است (روم: 30).
3. انسان موجودي هدفمند است (قيامه: 36).
4. انسان موجودي جاودانه است و مرگ پايان زندگي او نيست (عنکبوت: 64؛ مجلسي، 1365، ج 58، ص78).
5. انسان ماهيتي ذاتاً کمالگرا دارد (مصباح، 1388، ج 1، ص53).
6. انسان موجودي مختار و داراي اراده آزاد (انسان: 3)، بهرهمند از نيروي عقل و مسئول (مجلسي، 1365، ج 72، ص 364) رفتارهاي اختياري خويش است.
7. انسان به صورت فطري، «خود» را دوست دارد و رفتارهاي او براساس «حب ذات» است.
گفتني است که توجه به اين خصوصيات مهم درباره ماهيت انسان و حقيقت آدمي، نگرش نظريهپرداز را دربارة انسان و ويژگيهاي او دگرگون خواهد کرد و موضعي جز آنچه نظريهپردازان انگيزش تاکنون ارائه کردهاند، خواهد داشت. اين يکي از اساسيترين تمايزات ميان رويکرد ديني به انگيزش با ساير رويکردهاست.
انگيزش در منابع اسلامي
در آيات و روايات، با مفاهيمي مواجه ميشويم که با مفهوم انگيزه و انگيزش در روانشناسي نوعي قرابت يا ارتباط معنايي دارند. اين مفاهيم عبارتند از: نيت، اراده، شوق. همچنين با دستهاي ديگر از واژهها برخورد ميکنيم که ارتباط مفهومي و معنايي با انگيزش ندارند، اما نقش پيش آمادگي در اين زمينه دارند، مانند غرايز، اميال، شهوات و نيازها. يا نقش جهتدهي، بازدارندگي و کنترل نسبت به رفتارهايي دارند که غرايز و شهوات آنها را موجب ميشوند، مانند نيروي انگيزشي عقل. در متون ديني عقل از يک نقش بنيادي در شکلگيري رفتار بهنجار برخوردار است و جايگاه مهمي در ساختار شخصيت دارد. علاوه بر اين، عقل از کارکردهاي انگيزشي نيز برخوردار است. در اينجا به اختصار به توضيح اين مفاهيم ميپردازيم.
نيت
لغتشناسان، «نيت» را بهمعناي قصد و عزم بر انجام کاري معنا کردهاند (ابنمنظور، 1408ق، ج 4، ص 2516). نراقي، نيت را بهمعناي انگيخته شدن نفس و توجه آن به سوي آنچه موافق غرض و هدف خود است، ميداند (نراقي، 1366، ص 144). وي نيت، اراده و قصد را از الفاظ مترادف و به يک معنا گرفته، و آنها را واسطه بين علم و عمل ميداند؛ زيرا تا امري دانسته نشود، قصد نميشود و مادام که قصد نشود، به عمل درنميآيد (نراقي، 1366، ص 139). فيض کاشاني، نيت را برانگيخته شدن ميل و توجه نفس به سوي هدف و مقصود مورد نظر تعرف کرده است (فيض کاشاني، 1383، ص 107).
در روايات، نيت بهمعناي پايه و اساس رفتار (تميمي آمدي، 1366، ج 1، ص 260) و ثمرة آن محسوب ميشود (همان، ص 79). ارتباط انگيزشي نيت با رفتار آن است که نيت نيز مانند انگيزش انسان را به انجام کاري تحريک ميکند. ارتباط معنايي آنقدر نزديک است که گويا اين دو لفظ مترادف هستند، با اين تفاوت که نيت علاوه بر جنبه تحريکي براي رفتار، ارزش آن را نيز تعيين ميکند. در فرهنگ اسلامي، آن عملي داراي ارزش بيشتري است که با اخلاص بيشتري انجام گيرد. اين اشاره به انگيزه معنوي رفتار دارد و نشان ميدهد که در هر رفتاري انگيزههاي متعددي ممکن است در کار باشد.
اراده
«اراده» يک کيفيت نفساني است، مانند لذت و درد که انسان بدون هيچ واسطهاي آن را در خودش مييابد. بهعبارت ديگر، اراده يک امر وجداني است. اما اينکه حقيقت و ماهيت اراده چيست چند ديدگاه وجود دارد: عدهاي معتقدند اراده يعني اعتقاد به اينکه چيزي نفعي براي انسان دارد. برخي ميگويند: اراده يک نوع شوق نفساني است که به دنبال اعتقاد به منفعت داشتن چيزي براي انسان به وجود ميآيد(ريو مارشال، 1387، ص 27). بعضي اراده را به کيفيت نفساني تفسير ميکنند که بين علم جازم و فعل قرار ميگيرد و از آن به قصد، عزم و تصميم تعبير ميکنند. درواقع، حقيقت اراده، قصد و ميل قاطع براي انجام کاري است (سبحاني، 1387، ج 1، ص 165). ارتباط انگيزشي اراده با رفتار آن است که فرد ارادهکننده تصميم جدي براي انجام کار دارد. دکارت، اراده را عاليترين نيروي انگيزشي ميداند (ريو مارشال، 1387، ص 27).
دکارت تصور ميکرد که اگر بتواند اراده را بشناسد، بعداً ميتواند انگيزش را درک کند. اراده عمل را آغاز و هدايت ميکند و تصميم ميگيرد که آيا عمل کند و وقتي عمل ميکند، چه کاري انجام دهد. نيازها، هوسها، لذتها، و دردهاي بدن تکانههايي را براي عمل کردن ايجاد ميکنند، ولي اين تکانهها فقط اراده را تحريک ميکنند. اراده قدرت ذهن است که با به کار بردن نيروي تصميمگيري خود، اميال و هوسهاي بدن را به خاطر فضيلت و رستگاري، کنترل ميکنند (همان).
غريزه
«غريزه» در لغت بهمعناي نشاط نفسي يا سلوکي که مبتني بر فطرت، طبيعت و وراثت است (معلوف، 2001، ص 1466). واژه «غريزه» بر هر چيزي که از همان آغاز تولد همراه انسان باشد، اطلاق ميشود. اين اصطلاح، کاربرد گستردهاي دارد. در روانشناسي اولين کسي که براي تبيين انگيزش از واژه «غريزه» استفاده کرد، ويليام جميز بود که با اقتباس از داروين و معاصران وي، تعداد زيادي غريزه جسماني، مانند مکيدن، نيروي حرکت، و غريزه رواني، نظير تقليد، بازي، و مردمآميزي براي انسان قائل شد (ریو مارشال، 1387، ص 30).
نقش غريزه در رفتار به قدري زياد است که برخي از مؤلفان معتقدند: براي هر رفتاري که از انسان صادر ميشود، غريزهاي وجود دارد. مکدوگال بر اين باور بود که غرايز نيروهاي انگيزشي، غيرمنطقي و تکانشي هستند که انسان را به سمت هدف خاصي هدايت ميکنند. وي ميگويد:
اين غريزه است که تعيين ميکند صاحب آن به شيء خاصي توجه و آن را درک کرده، با ديدن چنين شيئي دستخوش برانگيختگي هيجاني بخصوصي شود، و با توجه به آن، به شيوه خاصي عمل کند، يا حداقل، تکانهاي را براي چنين عملي احساس کند (شولتز، 1387، ص 30).
در منابع ديني نيز از اين واژه استفاده ميشود. بهعنوان نمونه، اميرالمؤمنين در خطبه 91 نهجالبلاغه اين اصطلاح را هم بهصورت مفرد و هم بهصورت جمع به کار برده است (نهجالبلاغه، سال 1384، خ 91). در هر دو مورد، به عوامل دروني مؤثر بر رفتار اشاره دارد. در روايات، اين اصطلاح براي مجموعهاي از استعدادها و ظرفيتها مانند نوعدوستي، مسئوليتپذيري، حس تعاون و همکاري در امور اجتماعي و همچنين براي برخي امور منفي مانند بخل و آزمندي، به کار برده شده است (شجاعی، 1391، ص132). ارتباط انگيزشي غريزه با رفتار آن است که غريزه علاوه بر ايجاد زمينه براي بسياري از رفتارها، جنبه تحريکي و جهتدهي نيز براي رفتار دارد.
شهوت
«شهوت» يعني حرکت نفس به سوي لذتهاي مادي، آنچه از امور مادي براي انسان لذت دارد و او را به سوي خود جذب ميکند (معلوف، 2001، ص 801). راغب، شهوت را بهمعناي خواهش و ميل نفساني گرفته است (راغب اصفهاني، 1386، ص 486). در قرآن، واژه «شهوت» و «ميل» براي اشاره به خواستههاي نفساني به کار رفته است (آلعمران: 14؛ نساء: 27). به دليل اينکه شهوت، اعم از جنسي و غيرجنسي، از غرايز محسوب ميشود، نياز به بحث ويژه ندارد و هر نقش انگيزشي که ساير غرايز براي رفتار دارد، براي غريزه شهوت نيز ميتوان قايل شد. نسبت بين شهوت با انگيزش، عموم خصوص مطلق است؛ زيرا عوامل انگيزشي فراتر از غرايز و شهوت است.
عقل
«عقل» در لغت به معاني گوناگوني، چون علم، تدبّر، معرفت، فهم و قوه تميز حق از باطل، درست از نادرست و تشخيص خير از شر به کار رفته است. راغب در مفردات، در تعريف عقل چنين ميگويد: «عقل يعني آن بندي که با آن پاي شتر را ميبندند (عقال شتر)، و عقل را از آن جهت عقل ميگويند که انسان در انجام کارهاي لغو و ارتکاب گناه و انحرافهاي اخلاقي بازدارد» (راغب، 1386، ص 238).
عقل در اصطلاح، يعني قوه درککننده که انسان را از جمادات، نباتات و حيوانات متمايز ميکند. فلاسفه نيز عقل را به همين معنا به کار بردهاند و از آن تعبير به «عقل نظري» کردهاند. در مقابل آن «عقل عملي» است. عقل عملي درواقع، همان قوه عامله ويژه انسان است که آدمي همه کارهايش را با آن انجام ميدهد. رسول خدا فرمود: عقل زانوبند ناداني است، اگر نفس اماره که شرورترين جنبندگان است، پايش عقال زده نشود و با نيروي عقل کنترل نگردد، بيراهه ميرود (کلینی، 1385، ج 4، ص 554). امام حسن در پاسخ پدر، که از چيستي عقل از او سؤال ميکند، فرمود: اينکه دلت آنچه را به او ميسپاري، نگهدارد (همان). بهطورکلي، سه نوع کارکرد انگيزشي براي عقل ميتوان در نظر گرفت:
1. کارکرد شناختي؛ 2. کارکرد مهارگري و بازدارندگي؛ 3. کارکرد جهتدهي. با توجه به کارکردهاي عقل ميتوان گفت: عقل هم در راهاندازي رفتار و هم در هدايت رفتار کنترل آن نقش اساسي دارد.
عوامل انگيزشي رفتار در منابع اسلامي
انسان نيازهاي فراواني دارد. حفظ حيات و بقاي نوع او بستگي به اين نيازها دارد. برخي از اين نيازها، براي تحقق امنيت رواني و سعادت او مهم و ضرورياند. اين نيازها، انسان را براي فعاليتي سازگار براي ارضا برميانگيزد (عثمان نجاتي، 1388، ص 13). بهطورکلي، نيازهاي انسان را به دو دسته ميتوان تقسيم کرد: 1. نيازهاي فيزيولوژيک مانند گرسنگي، تشنگي، تنفس، خواب (آسودن)، دوري از سرما و گرماي شديد، قضاي حاجت، دوري از درد، نياز جنسي و نياز مادرانه؛ 2. نيازهاي رواني مانند نياز به امنيت، نياز به تعلق، نياز به احترام، نياز به پيشرفت و موفقيت براي تحقق بخشيدن به آرزوها و کسب اعتماد به نفس، نيازهاي متعالي براي کسب رشد و کمال و دستيابي به سعادت واقعي در زندگي.
اسلام با در نظر گرفتن مراحل تحول و تدريجي بودن فرايند رشد، به همه نيازهاي مادي و معنوي انسان توجه دارد. با توجه به نقش انگيزشي آنها در رفتار، راهکارهاي مناسب براي ارضاي هر کدام ارائه کرده است. نيازهاي مادي، برخي مربوط به حفظ بقاي فرد ميشوند و برخي به بقاي نوع ارتباط دارد. همچنين نيازهاي رواني نيز جنبه فردي و اجتماعي دارد که در ذيل به آنها اشاره ميشود.
نيازهاي فيزيولوژيک
الف. نيازهاي مربوط به حفظ بقاء فرد
در آيات و روايات، به نيازهاي که براي حفظ بقا اهميت بيشتري دارد، مثل گرسنگي، تشنگي، تنفس، خواب، و نياز به گرما و سرما اشاره ميشود. بهعنوان نمونه، از پيامبر اكرم روايت شده که فرمود: «آدميزاده را جز در اين سه مورد حقي نباشد: خانهاي که در آن سکونت کند، جامهاي که با آن خود را به پوشاند، و نان و آب» (ابنماجه، بیتا، ج 6، ص 52). از مستورد بن شدّاء روايت شده که گفت: از پيامبر شنيدم که ميفرمايد: «هرکس براي ما کار ميکند، زوجهاي بگيرد، اگر خدمتکار ندارد، خدمتکاري بگيرد، و اگر مسکن ندارد، مسکني تهيه کند» (ابوداود، بيتا، ح 2945). همچنين از ابنخدّاش روايت شده که پيامبر فرمود: «مسلمانان در سه چيز شريکند: در آب و علف و آتش» (ابوداود، بيتا، ح 3477؛ احمدبن حنبل، بيتا، ج 5، ص 364؛ ابنماجه، بيتا، ج 6، ص 51). اين سه چيزي که در اين روايت آمده، از نيازهاي ضروري زندگي بدوي حاکم بر جزيرةالعرب بوده است. در برخي روايات آمده که گرسنگي زياد انسان را از پاي درميآورد و ارضاي نياز به خوردن موجب قوام بدن و انرژيبخشي به رفتار ميشود (کليني، 1385، ج 6، ص 286). تشنگي و نياز انسان و ساير موجودات زنده به آب، به مراتب بيشتر از گرسنگي و ساير نيازهاست... (مجلسي، 1365، ج 3، ص 86).
تنفس هوا، يکي ديگر از مهمترين عناصر حيات است و موجب استمرار حيات، شادابي و فوايد ديگر براي موجودات زنده است. در متون ديني به اين حقيقت تصريح شده است (همان، ج 3، ص 120). خواب از ديگر نيازهاي ضروري و بنيادي است؛ زيرا خواب بر جنبههاي گوناگون زندگي مانند سلامتي، نشاط، خلق و خو، و بسياري از کارکردهاي انسان از قبيل يادگيري، هيجانات و روابط بينفردي اثر ميگذارد، بهگونهايکه زندگي بدون خواب و استراحت کارآيي خود را از دست ميدهد و گاهي ادامه حيات با مشکل جدي مواجه ميشود. در متون اسلامي، به اهميت و نقشي که خواب در سلامت جسم و ترميم قواي آن، و بهداشت روان دارد، تصريح شده است (نبأ: 9؛ تميمي آمدي، 1366، ص 165؛ مجلسي، 1365، ج 5، ص 316).
نياز به دفع فضولات و آب زائد از بدن، يکي ديگر از نيازهاي حفظ خود است که اگر دفع نشود موجب ناراحتي و آسيب به بدن ميشود. پيامبر در دعايي که بعد از قضاي حاجت ميخواند، ميفرمايند: سپاس خداي را که اين رنج را از من برد و عافيتم بخشيد (ابنماجه، بيتا، ج 1، ح 1439، 1440، 3440 و 4341).
نيازهاي فيزيولوژيک در نتيجه مختل شدن تعادل حياتي به وجود ميآيد. عدم تعادل حياتي خود ناشي از کمبود مواد غذايي خاصي در بدن است. تحقيقات نشان ميدهد فردي که دچار عدم تعادل حياتي ميشود، به همان مواد غذايي بيشتر تمايل نشان ميدهد که به آن نياز دارد. در حديثي که عکرمه از ابنعباس از رسول خدا نقل ميکند، به اين واقعيت اشاره دارد. ابنعباس ميگويد: «پيامبر به عيادت مردي رفت و به او فرمود: چه اشتهايي داري؟ عرض کرد: اشتها به نان گندم دارم. پيامبر فرمود: هر کس نان گندم دارد، براي برادرش بفرستد. سپس فرمود: هرگاه بيمار يکي از شما اشتها به چيزي داشت آن را به او بدهيد» (همان). اين سخن پيامبر اشاره به اين حقيقت دارد که خداوند خصوصيتي را در بدن انسان و حيوان قرار داده که هرگاه بدن به چيزي نياز دارد، به همان ميل پيدا کند.
ب. نيازهاي مربوط به بقاء نوع
1. نياز جنسي: اين نيازها از اهميت بالايي برخوردار است؛ زيرا زمينه بروز و ايجاد رفتارهاي زيادي را فراهم ميکند. اين نياز، علاوه بر اينکه شرايط به وجود آمدن خانواده را فراهم كند، زمينه زاد و ولد و ادامه نسل را نيز فراهم ميسازد و بقاء نوع به آن بستگي دارد. قرآن کريم به اين حقيقت اشاره كرده، ميفرمايد: «و خداوند براي شما از خودتان جفتهايي قرار داد، و از جفتهايتان براي شما فرزند و نوادگاني...» (نحل: 72). پيامبر اكرم نيز فرمود: «ازدواج کردن سنت من است، هر که به سنت من عمل نکند از من نيست. ازدواج کنيد؛ زيرا من به فزوني شما بر امتها ميبالم...» (ابنماجه، بيتا، ج 1، ح 1846).
2. انگيزه مادري: انگيزه مادري مانند تحمل درد و رنج بارداري و زايمان، عشق و محبت، شير دادن و مراقبت از فرزندان، امري فطري است که در عموم حيوانات، بهويژه در پستانداران، بهروشني نمايان است. اين حس مادران، که در ساختار رواني و جسماني جنس ماده بهصورت غريزي تعبيه شده است، يکي از مهمترين عوامل بقاء نوع محسوب ميشود. در آيات قرآن بهخوبي به اين حس مادران اشاره شده است (قصص: 7)، پيامبراکرم نيز به انگيزه مادري در پرندگان ماده، که از طريق مواظبت و دفاع از جوجههايشان بروز مييابد، اشاره کرده است. عبدالرحمنبن عبدالله روايت کرده است: «رسول خدا در منزلگاهي فرود آمد، شخصي به بيشه رفت و تخم پرندهاي را برداشت و با خود آورد. پرنده آمد و شروع به پرزدن بر فراز سر رسول خدا و يارانش کرد. حضرت فرمود: کداميک از شما اين حيوان را ناراحت کرده است؟ مردي از ميان جمعيت گفت: من تخم او را برداشتهام، رسول خدا فرمود: آن را برگردان (احمدبن حنبل، بيتا، ج 1، ص 404). اگر انگيزه مادري در انسان و حيوانات وجود نداشت، استمرار و بقاء نوع به صورت جدي به خطر ميافتاد.
نيازهاي رواني
نيازهاي رواني از همان ابتدا در ساختار رواني آدمي تعبيه شده است. ارضاي اين نيازها موجب آرامش و احساس امنيت او ميشود. محروم شدن از آنها، موجب اضطراب و رنج و بدبختي او ميگردد. يکي از مهمترين نيازهاي رواني انسان در زندگي نياز به دينداري و معنويت است.
نياز به دينداري
مهمترين عنصر در دينداري شناخت، گرايش و ايمان به خداوند سبحان است. نظام آفرينش اين گرايش را در فطرت و سرشت انسان قرار داده (روم: 30). قرطبي در تفسير اين آيه ميگويد: «در سرشت انسان و در ساختمان وجود او استعدادي فطري براي درک آفريدههاي بديع و شگفتانگيز خداوند و پيبردن از آنها به وجود خدا و ايمان آوردن به او و به يگانگياش وجود دارد» (عثمان نجاتي، 1388، ص 29). بهعبارت ديگر، در انسان يک استعداد فطري براي شناخت خداوند و ايمان به او و حس پرستش خداي يگانه وجود دارد و اين جزء ساختار وجودي انسان است (اعراف: 172). اين آيه نيز نشانگر اين است که انسان داراي ظرفيت فطري براي شناخت خداوند متعال و ايمان آوردن به او و به يگانگياش متولد شده است. پيامبر اکرم نيز ضمن حديثي ميفرمايند: «کودک با فطرت توحيد و سرشت يکتاپرستي، يا همان دين حنيف، به دنيا ميآيد و اين رفتار والدين و ديگر عوامل است که او را يهودي يا مسيحي و يا مجوسي ميکند» (احمدبن حنبل، بيتا، ج 3، ص 435).
نياز به ارتباط با ديگران
اين نياز، بيانگر ميل به برقراري پيوند عاطفي با ديگران است. اين نياز که بهصورت فطري در ساختار رواني انسان وجود دارد، به ويژگي اجتماعي بودن انسان نيز اشاره دارد. ارتباط با ديگران، ساختار انگيزشي مهمي است؛ زيرا زماني که روابط ميان فردي افراد از نياز آنها به ارتباط حمايت ميکند، بهتر انجام وظيفه نموده، در برابر استرس انعطافپذيرتر ميشوند، و از مشکلات روانشناختي کمتري خبر ميدهند (ريو مارشال، 1387، ص 128-129).
ارتباط با ديگران وجوه گوناگوني دارد: مانند ارتباط با خدا، ارتباط با انسانها، ارتباط با حيوانات و ارتباط با طبيعت و محيطزيست. توجه به اين نکته لازم است که جنس اين ارتباط، يک ارتباط خشک و بيروح نيست، بلکه ارتباطي گرم و صميمي است. بهگونهايکه نيازهاي عاطفي، رواني و ساير نيازهاي انسان ارضا شود. ارتباط با ديگران از درون خانواده، که کوچکترين نهاد اجتماعي است، آغاز ميشود تا ساير خويشان، دوستان، همکاران، همشهريها، هموطنان و نوع انسان. روانشناسان نيز نياز به دوستي و محبت، که در ارتباط با ديگران تأمين ميشود، مورد تأکيد قرار دادهاند.
اسلام براي تأمين و تقويت اين نياز، راهکارهاي متعددي را پيشنهاد کرده است و در برخي موارد، به دليل اهميت و نقشي که اين نياز در زندگي انسان دارد، حتي به چگونگي ارتباط و تعاملات اجتماعي نيز امر کرده است (مائده: 2). نياز به ارتباط با ديگران، بهويژه خويشاوندان به اندازهاي مهم است که خداوند امر به انجام آن کرده است (رعد: 21) و کسي که بدون دليل موجه، اين ارتباط را قطع کند، مرتکب گناه کبيره شده، مورد لعن و نفرين قرار ميگيرد.
نياز به استقلال يا خودمختاري
انسانها ذاتاً دوست دارند که آزادانه فکر کنند، تصميم بگيرند، انتخاب کنند و بدون اينکه کسي آنها را مجبور کند، آزادانه رفتار خاصي را انجام دهد. از نظر اسلام، نياز به خودمختاري و استقلال در انسان بهعنوان يک حق لحاظ شده است. هيچکس حق ندارد آزاديهاي مشروع او را سلب کند (امام خميني، 1378، ص 19-17؛ تميمي آمدي، 1366، ج 2، ص 329). انسان در حوزه انديشه و حتي پذيرش دين آزاد است و از تحميل هرنوع باوري به ديگران نهي شده است (بقره: 256).
نياز به جاودانگي يا ميل به بقا
ميل به بقا و جاودانگي ريشه در فطرت انسان دارد. قرآن کريم بارها آدميان را به زندگي جاودانه پس مرگ توجه ميدهد و زندگي اين دنيا را جز سرگرمي و بازيچه چيزي نميداند (عنکبوت: 64). رسول اكرم نيز به اين حقيقت اشاره ميکند (مجلسي، 1365، ج 58، ص 87). قرآن کريم، گرايش به جاودانگي را در آدمي مسلم دانسته و تصريح ميکند شيطان از همين ميل به بقا استفاده کرد و حضرت آدم و حوا را وسوسه کرد تا از آن چيزي که منع شده بودند، تناول کنند و زمينه خروج آنها را از جايگاهي که داشتند، فراهم کرد (اعراف: 20). از گفتوگوي ميان شيطان و حضرت آدم، ميتوان استفاده کرد که شيطان از گرايش حضرت آدم و همسرش به جاودانگي استفاده کرد و توانست به هدف خويش، که فريب آنها بود، برسد. ميل به کمالطلبي، حقيقتجويي، تملک و مالدوستي (فجر: 20)، رقابت، قدرتطلبي، زيباييدوستي و خداجويي ازجمله گرايشهايي هستند که بهصورت فطري در انسان وجود دارند و در ايجاد انگيزهها و رفتارها و همچنين جهتدهي به رفتار و تأثير غيرقابل انکاري بر شخصيت فرد دارند.
عوامل محيطي موثر بر انگيزش
منظور از «عوامل محيطي انگيزش»، آن دسته از اموري هستند که برخاسته از نيازهاي فيزيولوژيکي يا رواني انسان نيست، بلکه خارج از ارگانيزم انسان مؤثر بر رفتار انگيزشي او ميباشند. اين عوامل شامل چهار دسته کلي است که عبارتند از: 1. تقويتکنندههاي مثبت؛ 2. تقويتکنندههاي منفي؛ 3. تنبيه که نقش بازدارندگي دارد و موجب کاهش يا حذف رفتار ميشود؛ 4. الگوها.
الف. نقش انگيزشي تقويتکنندههاي مثبت
منظور از «تقويت کنندههاي مثبت»، چيزهايي است که براي ما خوشايند و لذتآفرين است. همين امر موجب ميشود نقش تحريکي داشته باشد و ما را برانگيزد براي انجام رفتاري خاص. براي نمونه، محرکهاي شنيداري مثل صداهاي خوشترنم و دلربا، محرکهاي ديداري مانند منظرههاي زيباي طبيعت که چشماندازي جذاب دارد، قيافهها و اندامهاي زيبا، همه اينها بهدليل جذابيت و نقش لذتآفريني، بر روح و روان ما اثر گذارده، ما را براي انجام رفتارهاي خاصي تحريک ميکند.
در متون ديني، ضمن توجه به نقش انگيزشي اين محرکهاي خوشايند نسبت به رفتار، براي کنترل و هدايت رفتارهاي ما، که متأثر از اين محرکهاست، رهنمودهايي دارد؛ يعني در مواردي از گوش دادن به برخي صداها يا توليد برخي صداها (احزاب: 32) و همچنين از نگاه کردن به برخي مناظر و قيافهها نهي شدهايم (تميمي آمدي، 1366، ج 3، ص 233؛ کليني، 1385، ج 1، ص 554) يا توجه به زيباييهاي ظاهري براي انتخاب همسر توصيه شدهايم (مجلسي، 1365، ج 103، ص 372)، که مبادا در ادامه زندگي با همسران خود دچار مشکل شويم (فيض کاشاني، 1383، ج 3، ص110). مفهوم ديگر، «تبشير» است. «تبشير» بهمعناي بشارت دادن به چيزهاي مطلوبي که براي افراد خوشايند است و در رفتار انگيزشي آنها نقش دارد. قرآن از اين روش براي ايجاد انگيزش رفتارهاي مطلوب در افراد استفاده کرده است (تغابن: 9).
ب. نقش انگيزشي تقويتکنندههاي منفي
منظور از «تقويتکنندههاي منفي»، رويدادها و محرکهايي هستند که ارائه آنها به افراد ناخوشايند و آزاردهنده است. اين رويدادها، از اين جهت که حذف آنها در افزايش رفتارهاي مطلوب تأثير دارد، به آنها «تقويتکننده» ميگويند، ولي از جهت اينکه آزاردهندهاند، صفت منفي را بر آنها اطلاق ميکنند و حذف آنها براي افراد خوشايند است. براي نمونه، محيطهاي آلوده و کثيف و بدبو، حبس شدن در زندان، همنشيني با افراد ناهنجار و خطرناک (مجلسي، 1365، ج 70، ص 123)، ازجمله چيزهايي است انسان سعي ميکند خودش را از آنها دور کند. در آيات و روايات، حب دنيا (همان، ص 83) و دنبالروي از هواهاي نفساني (همان، ص 26؛ تميمي آمدي، 1366، ج 2، ص 245) و محيطهاي آلودهاي که زمينهساز بسياري از رفتارهاي گناهآلود و رذائل اخلاقي، مانند خوردن مال حرام و مشروبات الکلي، دروغ، استهزاء ديگران، مصاحبت با افراد ناسالم ازجمله اموري است که مورد نهي قرار گرفته و اجتناب از آنها توصيه شده است.
نقش انگيزشي تنبيه
منظور از «تنبيه»، محرکهاي ناخوشايندي است که بيشتر به منظور کاهش يا حذف رفتار نامطلوب بهکار گرفته ميشود. آنچه در باب احکام قضايي دين اسلام آمده، مثل احکامي که در باب حدود، تعزيرات، ديات و قصاص آمده، درواقع، سازوکارهايي براي پيشگيري از برخي رفتارهاي نامطلوبي است که از نظر اسلام جرم محسوب ميشود كه امنيت عمومي جامعه و فرد را به خطر مياندازد و مانع از رشد و تعالي افراد جامعه است. اسلام براي جلوگيري از رفتارهايي که عفت و حياي افراد جامعه را به خطر مياندازد، ميفرمايد: «هريک از زن و مرد زناکار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت نسبت به آن دو شما را از اجراي حکم الهي باز دارد...» (نور: 2). همچنين اجراي حدود، علاوه بر تنبيه بدني به لحاظ اجتماعي نيز نقش بازدارندگي دارد؛ زيرا فرد خاطي علاوه بر تنبيه بدني، حيثيت اجتماعي او نيز مخدوش ميشود و تا زماني که توبه نکند، از زمره فاسقان محسوب ميشود. شهادت وي در محاکم قضايي از اعتبار لازم برخوردار نيست. چهبسا براي عدهاي از احاد جامعه، اين جنبه حيثيتي اهميت بيشتري دارد و بازدارندگي آن بيشتر باشد. قرآن نيز به اين جنبه اجتماعي توجه دارد و ميفرمايد: «و کساني که زنان پاکدامن را متهم ميکنند و سپس چهار شاهد نميآورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند» (نور: 4).
نقش انگيزشي الگوها
منظور از «الگو»، در اينجا سرمشق، معيار و نمونه ايدهآل است. در قرآن و روايات، هر کجا سخن از الگو به ميان آمده، همين معنا مدنظر بوده است (احزاب: 21). در هر صورت، الگوها بهعنوان سرمشق ازجمله عوامل محيطي هستند که ميتوانند نقش انگيزشي براي رفتار داشته باشند.
اساس فيزيولوژيکي انگيزش
براي توصيف کامل تظاهرات فيزيکي و فيزيولوژيکي پديدههاي انگيزشي بايد به عواملي مانند محرکهاي بيروني، عوامل شيميايي، هورموني و فيزيکي درون ارگانيزمي و ساختار دستگاه اعصاب مرکزي، که مسئول کنترل فيزيولوژيکي و نوروفيزيولوژيکي پديدههاي انگيزشي است، توجه کرد (خداپناهي، 1389، ص 19). طبق بررسيهاي انجامشده، آن بخش از ساختارهاي عصبي که در رفتار انگيزشي و هيجان نقش دارند، عبارتند از: دستگاه کناري، تالاموس و هيپوتالاموس. ارتباط بين دستگاه عصبي و هورموني از طريق هيپوتالاموس و هيپوفيز برقرار ميشود. دستگاه شبکهاي واقع در ساق مغز براي فعاليت و بازداري مجموع ارگانيزم اهميت ويژهاي دارد (همان).
انگيزش در جريان تحول
اولين پرسشي که در اينجا مطرح ميشود اين است که آيا در متون ديني، به تحول انگيزش و مرحلهاي بودن آن، و همچنين به پايههاي زيستي و رواني آن اشاره، يا تصريح شده است يا نه؟ پاسخ به اين سؤال، مستلزم نگاهي درونديني به گزارههاي مربوط به انسان و فرايند شکلگيري انگيزش است. توجه به برخي آيات و روايات نشان ميدهد كه در متون ديني، مسئله تحول انگيزش و مرحلهاي بودن آن، مدنظر قرار گرفته است. در اينجا، تنها به دو دسته از آيات و روايات مربوط به عوامل انگيزشي، اشاره ميشود:
الف. پايههاي زيستي انگيزش: از مشخصترين و محسوسترين جنبههاي تحول انگيزش، تغييرهايي است که در جسم انسان رخ ميدهد و زمينههاي زيستي انگيزش و رفتار را فراهم ميکند. قرآن در موارد بسياري، به مرحلهاي بودن رشد جسماني، نيازهاي زيستي و ارضاي غرايز در هر مرحله از تحول توجه کرده است. بهعنوان نمونه، قرآن ميفرمايد: «اوست خدايي که شما را از خاک آفريد، آنگاه از نطفه، سپس علقه و در مرحله بعد مضغه، جنين، طفل، جواني سپس پيري و سالخوردگي...» (مؤمن: 67). در حقيقت، اين آيه و آيات مشابه ديگر، به تفاوتهاي کمّي و کيفي مراحل رشد جسمي، که پايههاي زيستي انگيزش را فراهم ميکند، اشاره دارد. اميرمؤمنان نيز ضمن حديثي مراحل تحول جسماني را در سنين مختلف تا رسيدن به دوران بلوغ و آخرين مرحله نمو، شرح داده، و دربارة رشد استخوانهاي طولي بدن، که ملاک طول قامت انسان است، ميفرمايد: «در سن 24 سالگي استخوانهاي دراز، و قامت آدمي به بالاترين حد خود ميرسد و سپس متوقف ميشود» (نهجالبلاغه، 1384، خ 31).
ب. عوامل و زمينههاي غيرجسماني انگيزش: يکي از انواع تحول رواني در انسان، تحول شناختي است. خميرماية تحول شناختي عقل است. عقل داراي کارکرد انگيزشي است؛ يعني هم در راهاندازي رفتار و هم در کنترل و جهتدهي آن نقش اساسي دارد. علّامه طباطبائي در تفسير الميزان، با استفاده از برخي آيات و احاديثي که در ذيل آن آيات آمده، مراحلي را براي تحول عقلاني و بهتبع آن تحول شناختي بيان کرده است. وي در ذيل آيه «اذا بلغ اشدّه»، رواياتي را از کتاب تهذيب، خصال و معاني الاخبار نقل ميکند که به مسئله احتلام، سن شانزده سالگي، هيجده سالگي، سي پنج سالگي و چهل سالگي اشاره ميکند. ايشان از مجموع روايات استفاده ميکند که اولاً، اين «بلوغ اشد» مربوط به رشد عقلي است و ثانياً، اين رشد عقلي مراتب مختلفي دارد که اولين آن، دوره احتلام يعني آغاز نوجواني است و منتهاي آن سن چهل سالگي است و ساير مراحل بين اين دو مرحله قرار دارد (طباطبائي، 1370، ج 11، ص 16 و 18).
بحث و نتيجهگيري
از مطالعات و پژوهشهايي که تاکنون در زمينه انگيزش انجام گرفته، به دست آمد که چندين رويکرد نسبت به انگيزش در روانشناسي وجود دارد: اين رويکردها بهطورکلي در دو دسته نظريه قابل ارائه است: 1. نظريههاي زيستي؛ 2. نظريههاي شناختي. بهعبارت ديگر، براي توصيف و تبيين انگيزش، عدهاي از نظريهپردازان بيشتر بر پايههاي زيستي رفتار و نقش ساختارهاي عصبي– زيستي تأکيد دارند. در مقابل، عدهاي ديگر براي توصيف و تبيين رفتارهاي انگيزشي، جنبههاي شناختي را برجسته ميکنند.
همچنين مجموعهاي از عوامل دروني و بيروني در شکلگيري انگيزش نقش دارند. نيازها، اميال، غرايز، شناختها و افکار از عناصر اصلي هستند که شرايط لازم را براي ايجاد انگيزش فراهم ميکنند. همچنين از ميان عوامل بيروني، نقش تقويتکنندهها - اعم از مثبت و منفي- پيامدها و الگوهاي رفتاري ازجمله عوامل مؤثر بر رفتارند. سرانجام اينکه، نبايد از نقش ساختارهاي عصبي- زيستي نيز در رفتار انگيزشي غفلت کرد.
براي نظريهپردازي دربارة انگيزش، علاوه بر توجه به مجموعه عوامل تأثيرگذار، بايد ميزان تأثيرگذاري هريک از اين عوامل را در مراحل تحول مدنظر قرار داد؛ زيرا در هر مرحله از تحول برخي از اين عوامل نقش اساسي و محوري در رفتارهاي انگيزشي دارند. براي نمونه، در دوره اول کودکي، يعني دو سه سال اول نيازهاي فيزيولوژيکي- عاطفي (غرايز) نقش بيشتري در رفتارهاي انگيزي دارند؛ زيرا در اين دوره، هنوز کودک از شناخت کافي و لازم برخوردار نيست و روانبنههاي شناختي او انسجام لازم را ندارد. عقل کودک، به دليل عدم نضج و شکوفايي، از کارکردهاي (شناختي، انگيزشي و بازدارندگي) لازم برخوردار نيست. پژوهشهاي روانشناختي نيز نشان ميدهد که کودک در دو سال اول در دوره حسي- حرکتي قرار دارد که تحول شناختي- عاطفي مراحل اوليه خود را طي ميکند و شخصيت بيشتر جنبه بُني دارد؛ يعني، رفتار انگيزشي بيشتر براي ارضاي غرايز و نيازهاي فيزيولوژيکي- عاطفي کودک است. در اين مرحله، انگيزش و رفتار متأثر از کشانندههاي بُن است و فرايندهاي واسطهاي (کُنش من) تأثيري ندارد. بهعبارت ديگر، نقش شناخت و تفکر در کنشهاي کودک بسيار ناچيز است. ميتوان گفت: انگيزش در دو سال اول جنبه بُني دارد؛ يعني غرايز و نيازهاي فيزيولوژيک نقش غالب و محوري در رفتارهاي انگيزشي کودک دارند.
در دوره دوم تحول (پيش عملياتي و عمليات منطقي)، سازه جديدي بنام «من» از جنس شناخت به ساختار شخصيت افزوده ميشود و انگيزش و رفتار از فرايندهاي واسطهاي (کُنش من) متأثر ميشود. معناي اين سخن اين است که در اين دوره از تحول، کشانندهها (غرايز) نيازهاي فيزيولوژيک نقش محوري و غالب در انگيزش و رفتار فرد ندارند. بهعبارت ديگر، در دوره عمليات منطقي، عقل قلمرو شناختي شخصيت را تا حد زيادي در اختيار دارد. در نتيجه، عقل همراه با شناختها و افکار، نقش غالب و محوري در انگيزش و رفتار فرد دارند.
در دوره سوم تحول (تفکر انتزاعي)، تفکر نوجوان به دليل ظهور ابزارهاي جديد يعني منطق قضايا، گسترش پيدا کرده و «من»، توانايي تازه و غيرقابل پيشبيني در خود کشف کرده است (منصور و دادستان، 1385، ص 249). در اين دوره، ساختهاي جديدي در سازمان رواني بنا ميشوند؛ ساختهايي که معرف منطق صوري هستند و فکر نوجوان را از امکانات و ظرفيتهاي نويني برخوردار ميسازند (منصور، 1388، ص 162). به نظر پياژه، شخصيت در اين سطح عبارت است از: تبعيت «من» از يک آرمان؛ آرماني که «من» آن را متبلور ميسازد، ولي از آن فراتر ميرود و خود را تابع آن ميسازد. اين حرکت، بهمنزله وابسته ساختن خود به يک مقياس ارزشي و سرانجام، پذيرفتن يک نقش اجتماعي است، اما نقشي که «قالبي» يا پيشساخته نيست، بلکه فرد آن را در عين ايفا کردن، ميسازد (همان، ص 166). معناي اين سخن اين است که نوجوان به موازات تحول شناختي، در باورها، اخلاق و نظام ارزشي او نيز تغيير به وجود آمده، از «اخلاق ديگرپيرو» به «اخلاق خودپيرو» دست مييابد. اين بهمنزله آن است که رفتار انگيزشي نوجوان، علاوه بر تأثيرپذيري از شناختها و افکار (کنشهاي من)، از باورها و نظام ارزشي او نيز تأثير اساسي ميپذيرد.
بنابراين، در هر دورهاي از تحول نقش انگيزشي عوامل دروني و بيروني متفاوت است. همچنين در همه اين دورهها، تحول براي هر رفتار انگيزشي ساختارهاي عصبي متناسب با آن رفتار درگير هستند. براي نمونه، رفتارهايي که ناشي از نيازهاي فيزيولوژيک و برخي از هيجانات است، دستگاه ليمبيک نقش فعالتري دارد. اما رفتارهايي که ناشي از نيازهاي متعالي، شناختها، باورها و نظام ارزشي فرد است، بيشتر قشر مخ درگير است و ايفاي نقش ميکند. اين امر بيانگر اين است که با يک رويکرد و يا يک دسته از نظريهها نميتوان به توصيف و تبيين انگيزش و رفتارهاي انگيزشي پرداخت، بلکه بايد از مجموعهاي از رويکردها براي مطالعه انگيزش استفاده کرد. همچنين اگر قرار باشد نظريه انگيزش ارائه شود، ما «نظريه شبکهاي انگيزش» را پيشنهاد ميکنيم. در اين نظريه، ضمن توجه به همه عوامل دروني- نيازهاي فيزيولوژيک، نيازهاي رواني، غرايز و اميال - و عوامل بيروني مانند، مشوقهاي محيطي، ساختارهاي عصبي- زيستي که در رفتارهاي انگيزشي نقش اساسي دارند نيز مدنظر قرار گرفتهاند. مهمتر اينکه، اين مجموعه عوامل مؤثر در رفتارهاي انگيزشي در جريان تحول مورد مطالعه قرار گرفته است. نمودار زير تا حدودي فرايند شکلگيري رفتارهاي انگيزشي را نشان ميدهد.
نمودار فوق، فرايند شکلگيري رفتارهاي انگيزشي انسان را نشان ميدهد: بينشها و افکار، جهانبيني و باورها را بهوجود ميآورند. گرايشهاي غيرمادي، انگيزههاي متعالي را بهوجود ميآورند. نيازها و غرايز، برانگيختگي فيزيولوژيک و به دنبال آن، گرايشهاي مادي را موجب ميشوند. از تعامل عوامل دروني (گرايشها و بينشها) و محرکهاي بيروني (نظام پاداش و تنبيه) و با توجه به سير تحول رفتارهاي انگيزشي شکل ميگيرند.
بنابراين، رفتار انسان حاصل مجموعهاي از عوامل است که بهصورت شبکهاي دخالت دارند. اما اينکه تأثير کدام دسته از عوامل بيشتر است، به عوامل گوناگوني بستگي دارد؛ اينکه فرد در کدام مرحله از تحول قرار دارد، ارضاي کداميک از نيازهاي او در آن مرحله، اولويت دارد، از چه باورهايي برخوردار، و از کدام نظام ارزشي پيروي ميکند، اهداف او چيست، و سرانجام، تحت تأثير چه شرايط و عوامل محيطي قرار دارد، همه اين عوامل در رفتارهاي انگيزشي او نقش دارند.
روشن است مباني نظري که نظريهپرداز اتخاذ کرده، بر همه تار و پود نظريه او در هر حوزهاي که نظريهپردازي کند، تأثيرگذار است. براي نمونه، «نظريه شبکهاي انگيزش» که بيان آن گذشت، با مباني هستيشناسي، معرفتشناسي و انسانشناسي توحيدي بنا نهاده شد. اين مباني، در تبيين پديدههاي روانشناختي و رفتار ازجمله انگيزش و رفتار انگيزشي تأثير دارد.
- نهجالبلاغه، 1384، ترجمة محمدجعفر امامی و محمدرضا آشتیانی، قم، مدرسه امام علیبن ابیطالب.
- ابنماجه، ابوعبدالله محمد ابن يزيد القزوينيه، بيتا، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فواد عبدالباقي، القاهره، دارالحديث.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1408ق، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ابوداود، سليمانبن اشعث السجستاني، بيتا، سنن ابي داود، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفکر.
- احمدبن حنبل، بيتا، مسند الامام احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر.
- انجمن روانپزشکي امريکا، 1388، راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني، ترجمة محمدرضا نيکخو، چ چهارم، تهران، بيجا.
- بشيري، ابوالقاسم، 1389، الگوي انسان کامل با رويکرد روانشناختي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ، 1391، «درآمدي بر نظريه شخصيت بر مبناي انديشه ديني»، روان شناسي و دين، ش 17، ص 5-36.
- پورافکاري، نصرتالله، 1380، فرهنگ جامع روانشناس – روانپزشکي و زمينهاي وابسته، تهران، فرهنگ معاصر.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1366، غررالحکم، و دررالکلم، قم، نشر مکتبة الاعلام الاسلامية.
- جوادي آملي، عبدالله، 1384، فطرت در قرآن، قم، اسراء.
- ـــــ، 1380، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، قم، اسراء.
- خداپناهي، محمدکريم، 1389، انگيزش و هيجان، چ دوازدهم، تهران، سمت.
- راغب اصفهاني، 1386، معجم مفردات الفاظ قرآن، تحقيق نديم مرعشي، قم، مکتبه مرتضوية، لاحياء آثار الجعفريه.
- ريو مارشال، جان، 1387، انگيزش و هيجان، ترجمة يحيي سيدمحمدي، چ دوازدهم، تهران، نشر ويرايش.
- سبحاني، جعفر، 1387، اللهيات علي هدي الکتاب و السنه والعقل، قم، المرکز العالمي للدراست العالميه.
- شجاعي، محمدصادق، 1391، انگيزش و هيجان نظريههاي روانشناختي و ديني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- شولتز، دوان، 1387، نظريههاي شخصيت، ترجمة يوسف کريمي و همکاران، چ هفتم، تهران، ارسباران.
- صدري، محمدجعفر، 1428ق، المعجم المفهرس الفاظ القران الکريم، تهران، مکتبة السهروردي للدراسات و النشر.
- طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1370، تفسير الميزان، قم، مؤسسه نشر اسلامي.
- عبدالرحمن ابن علي المعروف بابن البيع الشيباني، 1977، تيسير الوصول الي جامع الاصول من حديث الرسول، بيروت، داالمعرفة.
- عثمان نجاتي، محمد، 1388، اسلام و روانشناسي، ترجمة محمود بستاني و محمود هويشم، چ چهارم، مشهد، قدس رضوي.
- فيضکاشاني، 1383، المهجة البيضا، بيجا، مؤسسه نشر اسلامي.
- کريمي، يوسف، 1389، روانشناسي شخصيت، چ چهادهم، تهران، نشر ويرايش.
- کليني، محمدبن يعقوب، 1385، اصول کافي، ترجمة صادق حسنزاده، قم، قائم آل محمد.
- مجلسي، محمدباقر، 1365، بحارالانوار، تهران، دارالکتاب الاسلامي.
- محمدي ريشهري، محمد، 1384، ميزان الحکمه، قم، دارالحديث.
- مصباح، محمدتقي و همکاران، 1390، فلسفه تعليم تربيت اسلامي، تهران، مدرسه.
- مصباحيزدي، محمدتقي، 1388، اخلاق در قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني.
- معلوف، لويس، 2001، المنجد في الغة العربيه، ط الثانية، بيروت، دارالمشرق.
- مفضل، ابنعمر، بيتا، توحيد المفضل، مقدمه و تعليق: کاظم المظفري، قم، مکتبة داوري.
- منصور، محمود و پريرخ دادستان، 1385، روانشناسي ژنتيک، تهران، رشد.
- منصور، محمود، 1388، روانشناسي ژنتيک، چ دهم، تهران، سمت.
- موسويخميني، سيدروحالله، 1378، آزادي از ديدگاه امام خميني، ستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه.
- نراقي، ملامهدي، 1366، جامعالسعادات، ترجمة جلاالدين مجتبوي، تهران، حکمت.
- Hebb, D. o, 1955, Drives and the CNS (C0nceptual Nervous System), Psychological Review, v. 62, p. 242-254.
- Graumann, C. F, 1971, Motivation, Frankfurt: M.
- Allport, G. W, 1966, Traits revisited, American Psychologist.
- Reber, A. (1992). The cognitive unconscious: An evolutionaryperspective, Consciousness and Cognition, v. 1, p. 93-133.