روان‌شناسی و دین، سال هشتم، شماره سوم، پیاپی 31، پاییز 1394، صفحات 113-128

    نقش هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت‌های هیجانی منفی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    یوسف رضاپور / استاديار گروه علوم تربيتي دانشگاه تبريز
    ✍️ بهزاد شالچی / استاديار گروه روان‌شناسي دانشگاه شهيد مدني آذربايجان / shalchi.b@gmail.com
    دادخواه مهرناز / کارشناس ارشد روان‌شناسي دانشگاه تبريز
    یوسف زینی وند / کارشناس ارشد مطالعات زنان دانشگاه تهران
    چکیده: 
    این پژوهش، با هدف بررسی نقش ابعاد هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت های هیجانی منفی انجام شده است. این مطالعه، از نوع تحقیقات همبستگی بوده و در نمونه ای متشکل از 589 نفر دانشجو (292 نفر دختر و 297 نفر پسر) صورت گرفته است. دانشجویان از طریق پاسخ گویی به مقیاس افسردگی، اضطراب و استرس، مقیاس رگه فراخلقی و مقیاس هوش معنوی کینگ در پژوهش شرکت نمودند. نتایج مطالعه حکایت از آن دارد که ابعاد هوش هیجانی و هوش معنوی، قادر به تبیین حالت های هیجانی منفی می باشند. برای بررسی برازش مدل پیشنهادی با داده های گردآوری شده شاخص های RMSEA, CFI, AGFI, GFI, X2, X2/df و RMR  محاسبه گردیده و نشان دادند، مدل پیشنهادی از برازش مطلوبی با داده ها برخوردار می باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Role of Emotional and Spiritual Intelligence in Explaining Negative Emotional Modes
    Abstract: 
    The aim of this research is to investigate the role of emotional and spiritual intelligence in explaining negative emotional modes. This study is a kind of a correlation kind which has been conducted on a sample of 589 students. The students were taken apart in research by answering the scale of depression, anxiety and stress, the trait meta mood scale, and spiritual Intelligence Scale of King. The results show that, the dimensions of emotional and spiritual intelligence are able to interpret the negative emotional modes. To investigate the extent to which of the suggested model fit to the collected data, AGFI, CFI, RMSEA, X/df, X, GFI and RMR were calculated and shown that the suggested model has is of acceptable degrees of fit to the data.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    اگرچه امروزه علم و فناوري به‌واسطه افزايش امکانات بهداشتي و رفاهي، چهره زندگي انسان را دگرگون کرده است، اما اين امر نه‌تنها به آرامش رواني او منجر نشده، بلکه بيش از پيش، وي را با عواطف و هيجان‌هاي ناخوشايند درگير ساخته است. افسردگي، اضطراب و استرس را مي‌توان از جمله رايج‌ترين مشکلات روان‌شناختي افراد جوامع بشري امروز دانست. به‌طوري‌که تقريباً شش درصد از افراد در طول عمر خود، به افسردگي و اضطراب دچار مي‌شوند. اين حالت‌هاي هيجاني منفي علاوه بر اينكه موجب رخوت، کاهش احساس قدرت و تسلط بر زندگي مي‌شوند، عاملي مهم در بروز برخي مشکلات اجتماعي، فرهنگي و خانوادگي نيز محسوب مي‌شوند (سومر (Sommer) و همكاران، 2006). چگونگي کنارآمدن با نشانگان افسردگي، اضطراب و استرس به عوامل متعدد و پيچيده‌اي وابسته است. از اين ميان، مي‌توان هوش هيجاني و هوش معنوي را از جمله عواملي دانست که در دو دهه اخير توجه بسياري از محققان را به خود جلب کرده است.
    بر اساس مدل توانايي مي‌ير (Mayer) و همكاران (2000)، هوش هيجاني به مجموعه‌اي از توانايي‌هايي اطلاق مي‌شود که پردازش اطلاعات دربارة‌ هيجان‌هاي فرد و ديگران را امکان‌پذير مي‌کند (كار (Carr)، 2004، ص111). مي‌ير و سالوي معتقدند: اگرچه گاهي اوقات در كاربرد عملي هوش هيجاني به عنوان يك سازة واحد مطرح مي‌شود، اما تحليل آن بر اساس چهار مؤلفه اصلي درک مطلوب‌تري را فراهم مي‌آورد. ادراک و بيان هيجان، به عنوان اولين مؤلفه هوش هيجاني شامل بازشناسي و وارد نمودن اطلاعات کلامي و غيرکلامي به سيستم هيجاني مي‌شود. تسهيل تفکر به‌واسطه هيجان، دومين مؤلفه هوش هيجاني است که به کارگيري هيجان‌ها را به عنوان قسمتي از جريان‌شناختي، مانند خلاقيت و حل مسئله دربر مي‌گيرد. مؤلفه سوم، فهم يا شناخت هيجاني مي‌باشد که به پردازش شناختي هيجان و معلومات به‌دست آمده در خصوص احساسات خود يا ديگران مربوط مي‌شود. آخرين مؤلفه در مدل مي‌ير و سالوي، مديريت يا تنظيم هيجان است که از توانايي تنظيم هيجان‌ها، هيجان‌پذيري و کنترل روشي که اين هيجان‌ها بيان مي‌شود، تشکيل شده است (مي‌ير و سالوي، 1990).
    بدين‌ترتيب، هوش هيجاني سازه‌اي چند بُعدي است که تعامل بين هيجان و شناخت را در بر گرفته و از کارکردي سازشي برخوردار است (سالوي، 2005). سازگاري و انطباق بهتر با محيط پيرامون، فرد را در نيل به اهداف شخصي و اجتماعي خود ياري رسانده، و به احساس رضايت بيشتر او از زندگي منتهي مي‌شود. در اين زمينه، تحقيقات نشان مي‌دهند كه هوش هيجاني از ارتباط محکمي با سلامت رواني برخوردار است (مارتين (Martin) و همكاران، 2010).
    ديويس و هومفري (Davis & Humphrey) (2012)، دريافتند که هوش هيجاني در رويدادهاي استرس‌زا همچون مواجهه با حوادث ناخوشايند زندگي و مشکلات خانوادگي، نقشي تعديل‌کننده ايفا مي‌کند. يي هو (Yee Ho) و همکاران (2013)، در پژوهش خود نقش هوش هيجاني را به عنوان عامل تعديل‌کننده در ارتباط با اضطراب و افسردگي ناشي از قرار گرفتن در معرض خشونت، مورد تأييد قرار دادند. سي‌يو (Siu) (2009)، در مطالعه‌اي بر روي دانش‌آموزان هنگ‌هنگي دريافت كه بين مؤلفه‌هاي هوش هيجاني و اختلالات رفتاري، از جمله پرخاشگري، اضطراب و افسردگي رابطه‌اي منفي وجود دارد.
    نتايج حاصل از پژوهش بوساکو (Boussiakou) و همكاران (2008)، حکايت از اين دارد که هوش هيجاني عاملي مؤثر در کاهش سطح اضطراب و نااميدي بوده، و موجب افزايش ميزان اعتماد به نفس و شجاعت مي‌شود. اين محققان، بين ميزان بدبيني و هوش هيجاني پايين ارتباط معناداري را گزارش کرده‌اند. مارتين و همكاران (2010)، در فراتحليلي به اين نتيجه رسيدند که ناديده انگاشتن هيجانات و عدم برخورد مناسب با آنها، سلامت رواني افراد را به مخاطره انداخته، هوش هيجاني به عنوان عاملي مهم در پيش‌بيني سلامت رواني مي‌باشد. يافته‌هاي قوم (Gohm) و همكاران (2005)، در خصوص ارتباط هوش هيجاني با استرس نشان مي‌دهد، هوش هيجاني به‌طور بالقوه در کاهش استرس مؤثر بوده، مانع از بروز واکنش‌هاي پر تنش در برابر رويدادهاي منفي زندگي مي‌شود.
    پس از طرح مفهوم هوش هيجاني در روان‌شناسي، ايمونز (Emmons) سازه جديدي را تحت عنوان هوش معنوي عنوان کرد که حکايت از پيدايش رويکردي نو در روان‌شناسي، يعني توجه به بعد معنوي انسان دارد. وي هوش معنوي را چارچوبي براي شناسايي و سازمان‌دهي مهارت‌ها و توانمندي‌هاي فرد براي استفاده از معنويت در افزايش ميزان انطباق‌پذيري تعريف مي‌کند. بين هوش معنوي، هوش هيجاني و سلامت رواني همبستگي بالايي وجود دارد. هوش معنوي به رشد، غنا و افزايش هوش هيجاني کمک مي‌كند و هوش هيجاني نيز موجب تقويت هوش معنوي مي‌شود. از‌اين‌رو، هوش هيجاني و هوش معنوي لازم و ملزوم يکديگر بوده، هر دو در برخورداري از سلامت روان و کاستن از تجارب هيجاني منفي ايفاي نقش مي‌کنند (الکينز و کاونديش (Elkins & Cavendish)، 2004).
    در مدلي که کينگ (King)، براي تبيين ابعاد هوش معنوي تدوين کرده است، به چهار عامل تفکر وجودي انتقادي، معناسازي شخصي، آگاهي متعالي و توسعه سطوح هشياري اشاره شده است. نخستين مؤلفه هوش معنوي، مربوط به ظرفيت ژرف‌نديشي انتقادي در خصوص معنا، هدف و ساير مسايل وجودي يا متافيزيکي (مانند واقعيت، عالم، فضا، زمان و مرگ) مي‌باشد. دومين مؤلفه، بر توانايي ساخت معنا و هدف شخصي در تمام تجارب جسمي و روحي دلالت دارد که شامل برخورداري از توان خلق هدف در زندگي و نيل بدان مي‌شود. سومين مؤلفه، به توانايي ادراک ابعاد متعالي خود (مانند خويشتن متعالي)، ديگران و جهان مادي (مانند غيرمادي‌گرايي و به هم پيوستگي)، در حالت بهنجار و فعال هشياري مربوط مي‌شود. در نهايت، آخرين مؤلفه هوش معنوي در مدل کينگ توانايي ورود به حالت‌اي معنوي هشياري (مانند هشياري ناب، هشياري کيهاني، يگانگي) به ميل و اختيار خود مي‌باشد (کينگ و همكاران، 2009).
    مطالعات بسياري حاکي از وجود ارتباط در بين مفاهيم معنويت، مذهب و سلامت رواني مي‌باشند. براي نمونه، تحقيقات نشانگر ارتباطي معنادار بين سطوح بالاي مذهبي بودن و سطوح پايين افسردگي هستند (ماسلکو (Maselko) و همكاران، 2009؛ کونيگ (Koenig)، 2009)، به‌ويژه در افرادي که نسبت به افسـردگي آسيب‌پذيرتر به‌شمار مي‌روند (ميلر (Miller) و همكاران، 2012). در چندين مطالعه، که بر روي جمــعيت‌هاي مختلف از جمله دختران نوجوان (دسروسايرز (Desrosiers) و ميلر، 2007) و بيماران غيرقابل علاج مبتلا به سرطان و ايدز (نلسون (Nelson) و همكاران، 2002). صورت گرفت، ارتباط سطوح بالاي معنويت و سطوح پايين نشانگان افسردگي مورد تأييد قرار گرفته است. دوليتل (Doolittle) و همكاران (2004)، با مطالعه ارتباط باورهاي معنوي و افسردگي در بين بيماران افسرده به اين نتيجه دست يافتند که توجه به باورهاي معنوي بيماران افسرده را مي‌توان عاملي تسهيل‌گر در فرايند درمان آنان تلقي نمود.
    اگرچه مطالعاتي که به بررسي ارتباط بين معنويت، مذهب و اختلالات اضطرابي و خودکشي پرداخته‌اند، چندان زياد نيستند (گلاس (Glas)، 2007)، اما مطالعات موجود نشان مي‌دهند كه سطوح بالاي معنويت در بيماران مبتلا به بيماري‌هاي سخت با سطح اضطراب پايين‌تر (جانسون (Johnson) و همکاران، 2011) و با نشانگان استرس، پس از سانحه کمتري در بين قربانيان خشونت (کانور (Connor) و همكاران، 2003) همراه است.
    کرجسي (Krejci) و همکاران (2004)، دريافتند افزايش بهزيستي معنوي در بين قربانيان سوء‌استفاده جنسي با کاهش نشانگان اختلال استرس، پس از سانحه ارتباط دارد. باتز (Baetz) و همكاران (2006)، در مطالعه‌اي که ارتباط ارزش‌هاي معنوي و ميزان عبادت را با اختلالات روان‌پزشکي مورد مطالعه قرار داده بودند، معنويت و مذهب را به عنوان دو عامل حفاظتي در برابر ابتلاء به افسردگي و انواع ديگر اختلالات روان‌پزشکي معرفي کرده‌اند. اين محققان، رابطه ارزش‌هاي معنوي با خلق، اضطراب و اختلالات عادتي را پيچيده دانسته و احتمال مي‌دهند ارتباط مذکور، بيانگر نقش معنويت در چارچوب‌بندي مجدد دشواري‌هاي زندگي از جمله اختلالات رواني باشد. عبدالراني و همكاران (2013)، در پژوهشي با استفاده از روش کيفي به اين نتيجه دست يافتند که هوش معنوي در کاهش استرس شغلي مؤثر بوده، برخورداري از احساساتي با غناي معنوي موجب فايق آمدن افراد بر استرس‌هاي محل کار مي‌شود.
    با توجه به شيوع بسيار حالت‌هاي هيجاني منفي، پرداختن به عوامل محافظتي و توانمندسازي افراد در برابر آن، نقشي بسزايي در ارتقا سطح بهداشت رواني جامعه خواهد داشت. اين پژوهش، در پي بررسي نقش دو عامل محافظتي اثرگذار، يعني هوش هيجاني و هوش معنوي، در ميزان حالت‌هاي هيجاني منفي و ارائه مدلي در اين زمينه مي‌باشد.
    روش پژوهش
    اين پژوهش با توجه به چگونگي گردآوري داده‌ها، از نوع تحقيقات همبستگي بوده و بر مبناي هدف، در زمره پژوهش‌هاي بنيادي قرار دارد. اين پژوهش، بر اساس زيربناي نظري، از جمله تحقيقات کمي شمرده مي‌شود. جامعه آماري، کلــيه دانشجويان 18-35 ساله دانشگاه پيام‌نور تبريز مي‌باشد که به صورت داوطلبانه مورد مطالعه قرار گرفته است. با استفاده از فرمول تاباخنيک و فيدل (Tabachnick & Fidell) (2001) که عبارت است از: M8+50<N، در اين پژوهش، بايد حداقل 130 نفر به عنوان نمونه انتخاب مي‌شد که به منظور اطمينان بيشتر، نمونه‌اي به حجم 600 نفر مورد مطالعه قرار گرفت. از اين ميان، با حذف پرسش‌نامه‌هاي ناقص، اطلاعات مربوط به 589 نفر براي تحليل نهايي معتبر تشخيص داده شد. تحليل آماري داده‌هاي به‌دست آمده در اين پژوهش، با استفاده از روش مدل‌يابي معادلات ساختاري انجام شده است.
    ابزارهاي پژوهش
    الف. مقياس افسردگي، اضطراب و استرس (DASS) (Depression, Anxiety, Stress Scale (DASS)): اين مقياس، مجموعه‌اي از سه مقياس خودگزارش‌دهي براي ارزيابي حالات عاطفي منفي در افسردگي، اضطراب و استرس بوده و از 21 ماده تشکيل شده است (فتحي آشتياني و داستاني، 1388، ص345). آنتوني (Antony) و همکاران، با تحليل عاملي مقياس مذکور، مجدداً وجود سه عامل افسردگي، اضطراب و استرس را مورد تأييد قرار دادند (همان). نتايج مطالعه اخير نشان داد که 68 درصد از واريانس کل مقياس توسط اين سه عامل مورد سنجش قرار گرفته و ضرايب آلفا براي اين عوامل به ترتيب 97/0، 92/0 و 95/0 مي‌باشد. ساماني و جوکار با بررسي مختصات روان‌سنجي اين مقياس در ايران، ضرايب آلفاي مقياس‌هاي افسردگي، اضطراب و استرس را به ترتيب، برابر با 81/0، 74/0و 78/0 گزارش کردند (همان، ص346).
    ب. مقياس رگه فراخلقي (TMMS) (Trait Meta-Mood Scale (TMMS)): اين مقياس توسط سالووي و همکاران طراحي گرديده است. يکي از رايج‌ترين مقياس‌هاي خودگزارش‌دهي هوش هيجاني است (خدايي و همكاران، 1390). TMMS از 30 ماده تشکيل شده و شامل سه خرده‌مقياس توجه به احساسات، تمايز احساسات و بازسازي خلق مي‌باشد. سالووي و همکاران (2002)، در سه مطالعه پياپي، ضرايب آلفاي کرونباخ مطلوبي را براي مؤلفه‌هاي اين مقياس به‌دست آوردند (خدايي و همكاران، 1390). خدايي و همکاران (1390)، ضريب آلفاي کرونباخ براي کل مقياس را در جامعه ايراني 70/0 به‌دست آورده‌اند. در مطالعه قرباني و همكاران (2002)، ضرايب آلفاي توجه به احساسات، تمايز احساسات و بازسازي خلقي در نمونه ايراني، به ترتيب 62/0، 72/0 و 65/0 و در نمونه آمريکايي، به ترتيب 83/0، 85/0 و 75/0 بوده است.
    ج. مقياس هوش معنوي کينگ (SISRI) (Spiritual Intelligence Self-Report Inventory (SISRI)): اين مقياس، 24 ماده‌اي، توسط کينگ (2008) تدوين گرديده و چهار خرده‌مقياس تفکر وجودي انتقادي، معناسازي شخصي، آگاهي متعالي و توسعه حالت هشياري را مي‌سنجد. کينگ، به ترتيب براي خرده‌مقياس‌هاي مذکور ضرايب آلفاي 78/0، 78/0، 87/0 و 91/0 را به‌دست آورده است. ضرايب آلفاي کرونباخ، خرده‌مقياس‌هاي هوش معنوي در اين پژوهش، به ترتيب 71/0، 73/0، 66/0 و 74/0 به‌دست آمده و نتيجه تحليل عاملي تأييدي، حکايت از روايي مطلوب آن در جامعه ايراني دارد.
    يافته‌هاي پژوهش
    در اين پژوهش، دامنه سني افراد مطالعه‌شده از 18 سال تا 35 سال متغير بوده و از ميانگين 68/22 و انحراف استاندارد 78/2 برخوردار مي‌باشد.
    در جدول 1، نتايج حاصل از محاسبه ضرايب همبستگي پيرسون، بين خرده‌مقياس‌هاي حالت‌هاي هيجاني منفي، هوش هيجاني و هوش معنوي آورده شده است. به‌طوري‌که در اين جدول مشاهده مي‌شود، افسردگي با بازسازي خلقي (41/0-=r و01/0>P) و معناسازي شخصي (28/0-=r و01/0>P)، بيشترين ميزان ارتباط را دارا مي‌باشد. اضطراب نيز با تمايز احساسات (28/0- =r و01/0>P)، بازسازي خلقي (28/0- =r و01/0>P) و معناسازي شخصي (17/0- =r و01/0>P)، بالاترين ميزان ارتباط را نمودار ساخته است. در اين پژوهش، استرس قوي‌ترين ارتباط را با تمايز احساسات (21/0- =r و01/0>P)، بازسازي خلقي (21/0- =r و01/0>P) و معناسازي شخصي (10/0- =r و05/0>P) نشان داده است.
    براي برآورد مدل از روش حداکثر احتمال و براي بررسي برازش مدل از شاخص‌هاي مجذور خي (X2)، شاخص نسبت مجذور خي‌دو بر درجه آزادي (X2/df)، شاخص نيکويي برازش (GFI)، شاخص نيکويي برازش انطباقي (AGFI)، شاخص برازش مقايسه‌اي (CFI)، خطاي ريشه مجذور ميانگين تقريب (RMSEA) و باقيمانده مجذورميانگين (RMR) استفاده شده است.
    اگر مجذور خي از لحاظ آماري معنادار نباشد، بيانگر برازش بسيار مناسب است، اما ازآنجاکه اين شاخص غالباً در نمونه‌هاي بزرگ‌تر از 100 معنادار به‌دست مي‌آيد، شاخص مناسبي براي سنجش برازش مدل محسوب نمي‌گردد. چنان‌که شاخص نسبت مجذور خي بر درجه آزادي، کوچک‌تر از 3 باشد، برازش بسيار مطلوب را نشان مي‌دهد. در صورتي که شاخص‌هاي CFI، AGFI، GFI بزرگ‌تر از 90/0 و شاخص‌هاي RMSEA و RMR، کوچک‌تر از 05/0 باشد، بيانگر برازش بسيار مطلوب و بسيار مناسب به‌شمار آمده و کوچک‌تر از 08/0 بر برازش مطلوب و مناسب دلالت دارد.
    جدول 1. ماتريس ضرايب همبستگي بين خرده‌مقياس‌هاي حالت‌هاي هيجاني منفي، هوش هيجاني و هوش معنوي
    متغير    1    2    3    4    5    6    7    8    9    10    11    12
    افسردگي                                                
    اضطراب    **59/0                                            
    استرس    **56/0    **55/0                                        
    حالت‌هاي جاني منفي    **86/0    **84/0    **83/0                                    
    تفکر وجودي انتقادي     *09/0-    003/0-    02/0    03/0-                                
    معناسازي شخصي    **28/0-    **17/0-    *10/0-    **22/0-    **57/0                            
    آگاهي متعالي     **20/0-    **14/0-    *09/0-    **17/0-    **62/0    **61/0                        
    بسط حالت هشياري    *10/0-    *10/0-    06/0-    *10/0-    **47/0    **55/0    **56/0                    
    کل مقياس هوش معنوي    **20/0-    **12/0-    06/0-    **15/0-    **83/0    **82/0    **86/0    **77/0                
    توجه به احساسات    **17/0-    **11/0-    04/0-    **13/0-    **18/0    **18/0    **17/0    07/0    **19/0            
    تمايز احساسات    **36/0-    **28/0-    **21/0-    **34/0-    **21/0    **37/0    **30/0    **21/0    **33/0    **34/0        
    بازسازي خلقي    **41/0-    **28/0-    **21/0-    **36/0-    **33/0    **44/0    **32/0    **28/0    **42/0    **23/0    **45/0    
    کل مقياس هوش هيجاني    **40/0-    **29/0-    **19/0-    **35/0-    **31/0    **43/0    **34/0    **23/0    **40/0    **75/0    **79/0    **69/0
    05/0 >P *                   01/0 >P **
    جدول 2. شاخص‌هاي برازندگي مدل ارائه شده در پژوهش
    شاخص مجذور خي (X2)    شاخص مجذور خي (X2)    شاخص نسبت مجذور خي بر درجه آزادي
    (X2/df)    شاخص نيکويي برازش (GFI)    شاخص نيکويي برازش انطباقي (AGFI)    شاخص برازش مقايسه‌اي (CFI)    خطاي ريشه مجذور ميانگين تقريب (RMSEA)    باقيمانده برازش يافته (RMR)    باقيمانده استانداد شده برازش يافته
    (Standardized RMR)
    27/106    27/106    42/3    97/0    94/0    96/0    06/0    84/1    04/0
    همان‌گونه که در جدول 2 آمده است، شاخص‌هاي GFI، AGFI، CFI و RMR استاندارد شده بر برازش بسيار مطلوب و بسيار مناسب دلالت داشته و شاخص‌هاي RMSEA و RMR برازش مطلوب و مناسب مدل برآورد شده را تأييد مي‌کنند. بر مبناي شاخص نسبت مجذور خي بر درجه آزادي، برازش مدل چندان رضايت‌بخش تفسير نمي‌شود. در مجموع، مي‌توان برازش مدل ارائه‌شده را مطلوب ارزيابي کرد.
    شکل 1. بارهاي استاندارد شده مدل مسير براي کل نمونه

    در شکل 1، بارهاي استاندارد شده مدل مسير براي کل نمونه آمده است. مدل‌هاي مسير به‌طور خلاصه نشان مي‌دهند كه، در مجموع، هوش معنوي (91/2-t=  و 24/0-=) و هوش هيجاني (23/6-t=  و 75/0-=) با حالات هيجاني منفي ارتباط معکوس دارند.
    نتيجه‌گيري
    اهميت نشانگان افسردگي، اضطراب و استرس به عنوان رايج‌ترين حالات هيجاني ناخوشايند، به‌گونه‌اي ملموس قابل تصور بوده و علي‌رغم پيشرفت‌هاي سبب‌شناختي و درماني صورت گرفته، همچنان شواهد پژوهشي و باليني از وجود آمار ابتلاء بالا در اين زمينه حکايت دارند. اگرچه حوزه پژوهش در زمينه، اختلالات خلقي و اضطرابي همواره فعال بوده است، اما براي فاصله گرفتن از وضعيت موجود و برداشتن گامي رو به جلو در قلمرو بهداشت رواني، بررسي چيدمان‌ها و ترکيب‌هاي مختلفي از عوامل اثرگذار بر نشانگان مذکور و واکاوي آنها در قالب مدل‌اي نظري پوياتر، ضرورت پيدا مي‌کند. اين پژوهش، با همين هدف به مدل‌يابي در خصوص نقش دو عامل هوش هيجاني و هوش معنوي در ميزان حالات هيجاني منفي پرداخته است.
    در اين پژوهش، مدل فرضي تدوين شده در حد مطلوبي با داده‌هاي تجربي برازش داشته و با يافته‌هاي حاصل از مطالعات ديگر در يک راستا قرار دارد. مسيرهاي مربوط به ارتباط هوش هيجاني و هوش معنوي، با حالات هيجاني منفي معنادار بوده و از جهتي معکوس برخوردار مي‌باشد. چنان‌که الکينز و کاونديش (2004) عنوان مي‌کنند، هوش هيجاني و هوش معنوي لازم و ملزوم يکديگر بوده و برخورداري از سطوح بالاتر آنها، موجب مقابله و کنارآمدن کارآمد با هيجان‌هاي ناخوشايند مي‌شود.
    هوش هيجاني، که با مقياس رگه‌هاي فراخلقي اندازه‌گيري مي‌شود، شامل مؤلفه‌هاي توجه به احساسات، تمايز احساسات و بازسازي خلق مي‌باشد. در اين پژوهش، ارتباط توجه به احساسات با هر دو دسته از نشانگان افسردگي و اضطراب معنادار به‌دست آمده است. افرادي که از توانايي اندکي در توجه به احساسات برخوردارند، در برخورد با ديگران و شناخت عواطف خود و ديگران دچار خطاي شناختي بيشتري شده و عواطف منفي بيشتري را تجربه مي‌کنند. اين افراد، با احتمال بيشتري دچار حالت‌هاي هيجاني منفي مانند خشم، اضطراب و افسردگي مي‌شوند (خدايي و همكاران، 1390).
    واتسون و پروسر (Prosser) (2007)، اعتقاد دارند توجه به احساسات گامي حياتي و حساس در تنظيم عاطفي محسوب مي‌شود؛ زيرا به منظور مديريت (مثلاً تشديد، تحمل، مهار يا احتراز) هيجان‌ها، در ابتدا بايد از آنها آگاهي يافت. بدون آگاهي، شخص امکان دسترسي به هيجان‌هاي خود را نداشته و در نتيجه، نمي‌تواند به‌گونه‌اي انطباقي آنها را مديريت نمايد.
    تمايز احساسات، دومين مؤلفه هوش هيجاني معکوس و معناداري با نشانگان افسردگي، اضطراب و استرس نشان داده است. مهم‌ترين ويژگي اين مؤلفه، تسهيل هيجاني مي‌باشد. تسهيل هيجاني شامل توسعه عواطف جهت تسهيل در امر تصميم‌گيري، تسهيل روند حل مسئله و خلاقيت است. در اين شاخه، هيجان‌ها به عنوان منابع اطلاعاتي و انگيزشي وارد نظام شناختي شده و آن را تحت تأثير قرار مي‌دهند. بدين‌ترتيب، افراد مي‌توانند از حالات هيجاني و اثرات آن جهت رسيدن به اهداف مطلوب استفاده کنند. بنابراين، افراد با سبک پردازش اطلاعاتي غمگين محيط را بيشتر خصمانه ارزيابي کرده و در نتيجه، بيشتر دست‌خوش افسردگي، ياس و نااميدي مي‌شوند (خدايي و همكاران، 1390).
    اسوينکلز و گيوليانو (Swinkels & Giuliano) (1995)، طي مطالعه‌اي دريافتند، افرادي که قادر به تعريف دقيق خلق خود هستند، در مقايسه با افرادي که بيشتر بر شدت خلق خود نظارت دارند، به لحاظ شخصيت، عاطفه و تنظيم خلق متفاوت مي‌باشند. آنها به اين نتيجه دست يافتند، افـرادي که خلق خود را برچسب زني مي‌کنند، در مقايسه با افرادي که به نظارت‌گري خلق خود مي‌پردازند، تمايل بيشتري به جست‌وجو و دريافت حمايت اجتماعي داشته، برون‌گراتر بوده، تجارب عاطفي مثبت بيشتري به‌دست آورده، از سطوح عزت‌نفس بالاتري برخوردار بوده، اضطراب اجتماعي کمتري تجربه کرده و در نهايت، از زندگي خود رضايت بيشتري دارند. در مقابل، افرادي که نظارت‌گر خلق خود هستند، حالت‌هاي عاطفي شديدتري را نسبت به آنان که خلق خود را برچسب زني مي‌کنند، گزارش کرده‌اند. افزون بر اين، اين مطالعه حاکي از اين است، رفتارهاي افرادي که در گروه «خلق نظارت‌گر» قرار گرفته بودند، بيشتر از رفتارهاي گروه «خلق برچسب زن» تحت تأثير نامطلوب خلق‌هايشان قرار داشته و اين افراد در تنظيم خلق خود نسبت به همتايانشان موفقيت کمتري را تجربه کرده‌اند.
    در مطالعه بارِت (Barrett) و همكاران (2001) نيز به بررسي ارتباط بين تمايز هيجاني و تنظيم عاطفي پرداخته شده است. محققان با بررسي دفترچه يادداشت رويدادهاي روزانه شرکت‌کنندگان، به تعيين سطوح تمايز هيجاني آنها پرداخته و اين سطوح را با ميزان تنظيم هيجاني گزارش شده از سوي شرکت‌کنندگان مقايسه کردند. نتايج حکايت از اين دارد كه تمايز هيجاني با افزايش تنظيم هيجان‌هاي منفي در اثر استفاده از راهبردهاي تنظيم‌گري ارتباط دارد. اگرچه يافته‌هاي اين پژوهش در مورد هيجان‌هاي مثبت چشم‌گير نيست، اما گوياي آن است که هيجان‌هاي منفي بيشتر از هيجان‌هاي مثبت مورد تنظيم قرار مي‌گيرند. به هر حال نتايج پژوهش بارِت و همکاران نشان مي‌دهد كه تمايز هيجاني به گونه‌اي مثبت با توانايي تعديل عواطف در ارتباط است.
    در اين مطالعه، حالت‌هاي منفي هيجان از ميان رگه‌هاي فراخلقي، قوي‌ترين روابط را با بازسازي خلق نشان داده است. افرادي که قادر به بازسازي خلق خود هستند، مي‌توانند با تأمل بر تجارب هيجاني خود، به طرح و حل پرسش‌هايي در پيرامون تجارب هيجاني و روشن‌سازي معناي تجارب عاطفي خود بپردازند (واتسون و پروسر، 2007). افراد به دليل بررسي توأم با تفکر، مي‌توانند احساسات و رفتارهاي هيجاني خود را مورد کنکاش قرار داده و در نتيجه، ادراکات و پاسخ‌هاي جديدي براي خود، ساير افراد و موقعيت‌هاي استرس‌زا به‌دست آورند (واتسون و رِني (Rennie)، 1994).
    يک نکته کليدي که دربارة نقش تفکر در فرايند تنظيم هيجان وجود دارد، اين است که تفکر دانش خود تجربي عميقي را پرورش مي‌دهد. به ويژه تعمق به تجارب هيجاني اين اجازه را مي‌دهد که بسيار آسان‌تر جذب ديدگاه‌هاي فرد از خود و جهان شده و در نتيجه، تلاش‌هاي تنظيم عاطفي را تسهيل مي‌کند (واتسون، 1996). به طور خلاصه، داشتن ظرفيت بازسازي خلق فرد را پس از تجربه رويدادهاي ناخوشايند زندگي در بازگشت به شرايط عادي ياري مي‌رساند. اين توانايي، موجب احساس تسلط بيشتر فرد بر امورات تنش‌زا شده و گذار سريع و کم‌هزينه او از دشواري‌ها را ممکن مي‌سازد.
    اين پژوهش نشان مي‌دهد، ارتباط حالت‌هاي هيجاني منفي و هوش معنوي، از مسير معناداري برخوردار است. اين يافته با نتايج مطالعات ديگر نيز همسو مي‌باشد. با توجه به اينکه هوش معنوي توانايي بهره‌برداري از سرمايه‌ها و منابع معنوي براي حل مشکلات و افزايش کيفيت زندگي محسوب مي‌شود، مي‌توان نقش آن را در غلبه بر حالت‌هاي هيجاني ناخوشايند توجيه کرد.
    اولين مؤلفه ‌هوش معنوي، به تعبيري که در مدل کينگ مطرح است، تفکر وجودي انتقادي مي‌باشد. در اين پژوهش، تفکر وجودي انتقادي با نشانگان افسردگي رابطه معناداري داشته است. افرادي که از نظر بعد تفکر وجودي انتقادي در سطحي بالا قرار دارند، با درک بهتر مبدأ و مقصد حيات بشر و جهان، موقعيت‌هاي استيصال‌آور را با رويکردي منطقي‌تر تحليل مي‌کنند. برخورداري از چنين تفکري، به هدف گزيني متعالي‌تر در زندگي منجر شده، مقاومت فرد را در برابر ناملايمات روزمره زندگي بالا مي‌برد.
    از بين ابعاد چهارگانه هوش معنوي، بُعد معناسازي شخصي قوي‌ترين ارتباط را با نشانگان افسردگي، اضطراب و استرس نشان داده است. يافته اخير، با تبيين کينگ (2008) همسويي دارد. يافتن معاني ژرف در پس ظواهر مادي، درک حقيقت پايدار در وراي حقيقت‌هاي ناپايدار، درک اين رسالت مهم که شخص بايد در جهت حقيقت پايدار گام بردارد، فرد را از جهت‌گيري مطلوب‌تري در زندگي برخوردار مي‌سازد. افرادي که از ظرفيت بالايي در معناسازي شخصي برخوردارند، با گذار منطقي از ظواهر رويدادها و اجتناب از جزم‌انديشي، حالت‌هاي ناخوشايند هيجاني را انطباقي‌تر پشت سر مي‌گذارند. يافتن و داشتن معاني عميق در زندگي، از غرق‌شدن فرد در پوچي و روزمرگي ممانعت کرده و او را در مسير فعاليت‌هاي سازنده، هدفمند و استوار نگاه مي‌دارد.
    در اين پژوهش، دو بعد ديگر هوش معنوي يعني آگاهي متعالي و بسط حالت هشياري هر دو با اضطراب و افسردگي ارتباط معناداري نشان مي‌دهند. اين نتيجه، در مطالعات ديگر نيز مورد تأييد قرار گرفته است. تجربه اوج و داشتن حالات هشياري متعالي، از جمله مواردي است که در روان‌شناسي انسان‌گرا، بخصوص در کارهاي راجرز و مازلو مورد توجه واقع شده است. به طور خلاصه، چنين استنباط مي‌شود كه داشتن ظرفيت معنوي بالا، به معناي برخورداري از توان ادراک جنبه‌هاي متعالي و فرامادي خود و ديگران و توان دستيابي به تجارب اوج در انسان، ميزان آسيب‌پذيري او را در برابر نشانگان افسردگي و اضطراب کاهش مي‌دهد.
    به‌طور‌کلي، در اين مطالعه علي‌رغم اينکه هوش هيجاني و هوش معنوي از مسير معناداري در ارتباط با حالات هيجاني منفي برخوردار بودند، اما نقش هوش هيجاني در تبيين ميزان نشانگان بررسي شده قوي‌تر از هوش معنوي به دست آمد. به نظر مي‌رسد، در اين خصوص توجه به دو متغير سن و جنس لازم است. تمايل به معنويت با افزايش سن رشد مي‌کند و جنس نيز مي‌تواند هوش معنوي را تحت تأثير قرار دهد. يونگ معتقد است: در بسياري از افراد پس از 35 سالگي تغييرات عمده‌اي در ناخودآگاه صورت مي‌گيرد که ممکن است در فرايند معنويت و هوش معنوي اثرگذار باشند. همچنين بعضي از محققان از جمله يونگ معتقدند: در زنان اين تحولات با مردان ممکن است متفاوت باشد (حسينيان و همكاران، 1390). ازاين‌رو، در اين پژوهش، مي‌توان علت کم‌رنگ بودن نقش هوش معنوي در تبيين حالات هيجاني منفي را در پايين بودن سن افراد شرکت‌کننده دانست.
    يافته‌هاي اين مطالعه از برازش مطلوب مدل فرضي با داده‌هاي تجربي حکايت داشته و نشان مي‌دهد كه هوش هيجاني و هوش معنوي نقشي قابل اعتماد در تبيين حالات هيجاني منفي ايفا مي‌کنند. بر اين اساس، با توجه به محدوديت‌هايي که يافته‌هاي حاصل از اين مطالعه را تحت تأثير قرار مي‌دهند، پيشنهاد مي‌شود مدل بررسي شده در بازة سني بالاي 35 سال نيز مورد مطالعه قرار گرفته و با مدل مربوط به افراد زير 35 سال مقايسه گردد. علاوه بر اين، در مطالعه هوش معنوي و هوش هيجاني به عنوان عوامل محافظتي در برابر اختلالات عاطفي و هيجاني، استفاده از روش‌هاي عمقي‌تر مؤثر به نظر مي‌رسد.
     
     

    References: 
    • حسينيان، سيمين و همكاران، 1390، «پيش‌بيني کيفيت زندگي معلمان زن بر اساس متغيرهاي هوش هيجاني و هوش معنوي»، مشاوره شغلي و سازماني، دوره سوم، ش 9، ص42-60.
    • خدايي، علي و همكاران، 1390، «پنج عامل شخصيت و هوش هيجاني در مردان معتاد و غير معتاد»، روان‌شناسي، سال پانزدهم، ش 57، ص40-57.
    • فتحي آشتياني، علي و محبوبه داستاني، 1388، آزمون‌هاي روان‌شناختي، تهران، بعثت.
    • Abdul Rani, & et al, 2013, The Impact of Spiritual Intelligence in Reducing Job Stress: Case Studies in Malaysia University of East Coast of Malaysia, The Macrotheme Review, v. 2 (4), p. 183-192.
    • Baetz, & et al, 2006, How Spiritual Values and Worship Attendance Relate to Psychiatric Disorders in the Canadian Population, Can J Psychiatry, v. 51 (10), p. 654-661.
    • Barrett, L. F, & et al, 2001, Knowing what you're feeling and knowing what to do about it: Mapping the relation between emotion differentiation and emotion regulation, Cognition & Emotion, v. 15 (6), p. 713-724.
    • Boussiakou, L.G, & et al, 2006, Student development using emotional intelligence, World Transaction on Engineering and Technology Education, v. 5 (1), p. 54-58.
    • Carr, A, 2004, Positive Psychology: The science of happiness and human strength, New York: Brunner-Rutledge.
    • Connor, K. M, & et al, 2003, Spirituality, resilience, and anger in survivors of violent trauma: a community survey, Journal of Traumatic Stress, v. 16, N. 5, p. 487–494.
    • Davis, K.S, & Humphrey, N, 2012, Emotional intelligence as a moderator of stressor-mental health relations in adolescence: Evidence for specificity, Personality and Individual Differences, v. 52, p. 100–105.
    • Desrosiers, A, & Miller, L, 2007, Relational spirituality and depression in adolescent girls, Journal of Clinical Psychology, v. 63, N. 10, p. 1021–1037.
    • Doolittle, & et al, 2004, The association between spirituality and depression in an Urban clinic, Primary Care Companion to the Journal of Clinical Psychiatry, v. 6, N. 3, p. 114–118.
    • Elkins, M, & Cavendish, R, 2004, Developing a plan for pediatric spiritual care, Holistic Nursing practice, v. 18 (4), p. 179-186.
    • Ghorbani, N, & et al, 2002, Emotional intelligence in cross-cultural perspective: Construct similarity and functional dissimilarity in higher order processing in Iran and the United States, International Journal of Psychology, v. 37 (5), p. 297-308.
    • Glas, G, 2007, Anxiety, anxiety disorders, religion and spirituality, Southern Medical Journal, v. 100, N. 6, p. 621–625.
    • Gohm, C.L, & et al, 2005, Emotional intelligence under stress: Useful, unnecessary or irrelevant? Personality and Individual Differences, v. 39, p. 1017-1028.
    • Johnson, K.S, & et al, 2011, Which domains of spirituality are associated with anxiety and depression in patients with advanced illness? Journal of General Internal Medicine, v. 26, N. 7, p. 751–758.
    • King, D.B, 2008, Rethinking claims of spiritual intelligence: a definition, model, and measure, Unpublished Master's Thesis, Trent University, Peterborough, Ontario, Canada.
    • King, & et al, 2009, A Viable Model and Self-Report Measure of Spiritual Intelligence, International Journal of Transpersonal Studies, v. 28, p. 68-85.
    • Koenig, H. G, 2009, Research on religion, spirituality, and mental health: a review, Canadian Journal of Psychiatry, v. 54, N.5, p. 283–291.
    • Krejci, M.J, & et al, 2004, Sexual trauma, spirituality, and psychopathology, Journal of Child Sexual Abuse, v. 13, N. 2, p. 85–103.
    • Martin, S.A, & et al, 2010, A comprehensive meta-analysis of the relationship between Emotional Intelligence and health, Personality and Individual Differences, v. 49, p. 554–564.
    • Maselko, J.S, & et al, 2009, Religious service attendance and spiritual well-being are differentially associated with risk of major depression, Psychological Medicine, v. 39, N. 6, p. 1009–1017.
    • Mayer, J. D, & Salovey, P, 1990, Emotional intelligence, Imagination, cognition and personality, v. 9, p. 185-211.
    • Mayer, J. D, & et al , 2000, Emotional intelligence as zeitgeist, as personality, and as a mental ability, In R, Bar-on., & J. D. A, Parker, The handbook of emotional intelligence: theory, development, assessment, and application at home, school, and in the work place (pp.92-117), San Francisco: Jossey-Bass.
    • Miller, L, & et al, 2012, Religiosity and major depression in adults at high risk: a ten-year prospective study, American Journal of Psychiatry, v. 169, N. 1, p. 89–94.
    • Nelson, C.J, & et al, 2002, Spirituality, religion and depression in the terminally ill, Psychosomatics, v. 43, N. 3, p. 213–220.
    • Salovey, P & Grewal, D, 2005, The science of emotional intelligence, Curr Dir Psychol Sci, v. 14, p. 281-25.
    • Siu, Angela F.Y, 2009, Trait emotional intelligence and its relationships with problem behaviour in Hong Kong adolescents, Personality Individual Different, v. 47, p. 553-557.
    • Sommer, j. M, & et al, 2006, Prevalence and ncidence studies ofreview anxiety disorders, a systematic literature. Canadean, Journal of psychiatry, v. 5 (2), p. 100-113.
    • Swinkels, A, & Giuliano, T. A, 1995, The measurement and conceptualization of mood awareness: Monitoring and labelling one's mood states, Personality and Social Psychology Bulletin, v. 21 (9), p. 934-949.
    • Tabachnick, B, & Fidell, L, 2001, Using multivariate statistics, Boston, MA: Allyn and Bacon.
    • Watson, J. C, 1996, The relationship between vivid description, emotional arousal, and in-session resolution of problematic reactions, Journal of Consulting and Clinical Psychology, v. 64 (3), p. 459-464.
    • Watson, J. C, & Prosser, M, 2007, Beyond rapport: How therapist empathy contributes to outcome in the treatment of depression, Paper presented at the Society for Psychotherapy Research Conference, Madison, Wisconsin.
    • Watson, J. C, & Rennie, D. L, 1994, A qualitative analysis of client’s subjective experience of significant moments during the exploration of problematic reactions, Journal of Counselling Psychology, v. 41, p. 500-509.
    • Yee Ho, & et al, 2013, The moderating role of emotional stability in the relationship between exposure to violence and anxiety and depression, Personality and Individual Differences, v. 55, p. 634–639.
    • Carr, A, 2004, Positive Psychology: The science of happiness and human strength, New York: Brunner-Rutledge.
    • Salovey, P & Grewal, D, 2005, The science of emotional intelligence, Curr Dir Psychol Sci, v. 14, p. 281-25.
    • Martin, S.A, & et al, 2010, A comprehensive meta-analysis of the relationship between Emotional Intelligence and health, Personality and Individual Differences, v. 49, p. 554–564.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضاپور، یوسف، شالچی، بهزاد، مهرناز، دادخواه، زینی وند، یوسف.(1394) نقش هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت‌های هیجانی منفی. فصلنامه روان‌شناسی و دین، 8(3)، 113-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یوسف رضاپور؛ بهزاد شالچی؛ دادخواه مهرناز؛ یوسف زینی وند."نقش هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت‌های هیجانی منفی". فصلنامه روان‌شناسی و دین، 8، 3، 1394، 113-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضاپور، یوسف، شالچی، بهزاد، مهرناز، دادخواه، زینی وند، یوسف.(1394) 'نقش هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت‌های هیجانی منفی'، فصلنامه روان‌شناسی و دین، 8(3), pp. 113-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضاپور، یوسف، شالچی، بهزاد، مهرناز، دادخواه، زینی وند، یوسف. نقش هوش هیجانی و هوش معنوی در تبیین حالت‌های هیجانی منفی. روان‌شناسی و دین، 8, 1394؛ 8(3): 113-128