رابطه ساختار قدرت خانواده اصلی با ساختار قدرت خانواده فعلی و عملکرد آن


Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
از زماني که بشر پا به حيات در کره خاکي نهاد، تاکنون در بين تمام جوامع، خانواده بهعنوان اصليترين نهاد جامعه، زيربناي تعاملات، فرهنگ، تمدن، تاريخ، کانون تربيت و مهد سعادت انسان بوده است (پسنديده، 1389، ص 13). توليدمثل، حمايت و مراقبت، ايجاد آرامش رواني، ارضاي نيازهاي عاطفي، تنظيم رفتار جنسي، جامعهپذيري، نظارت و پرورش معنوي از کارکردهاي اساسي خانواده به شمار ميرود (بستان و همکاران، 1388، ص 63). با اين وجود، تحولات خانواده در دهههاي اخير، کارکردهاي ياد شده را به چالش کشانده است. دگرگونيهاي عميق و تغييرات ژرف در الگوهاي زندگي اجتماعي، بهويژه الگوهاي خانوادگي ايجاد کرده است (مهدوي و همکاران، 1382؛ زيبايينژاد، 1388، ص 29). يکي از مهمترين تحولات ايجاد شده، تغيير در ساختار قدرت خانواده و سرپرستي پدر است (زيبايينژاد، 1388، ص33).
براي قدرت در حوزه خانواده، تعاريف متعددي ارائه شده است. بسياري از محققان در اين زمينه اختلاف نظر دارند. با اين وجود، وجه مشترک همه تعاريف «تصميمگيري» عنوان شده است (چن و همکاران، 2000؛ کرمول و همکاران، 1973؛ فاکس، 1973؛ هسو، 2008؛ کندل و همکاران، 1972؛ کاتز و همکاران، 1985). فرانکس و کالونيکو (1972)، معتقدند قدرت در خانواده عبارت است از: تصميمگيري نهايي در زمينههايي مانند هزينه کردن پول، خريد وسايل خانه، تربيت فرزندان. جوري و يودانيس (2006)، آن را به اعمال نفوذ در اتخاذ تصميمات مهم خانواده مانند: اقتصاد خانواده، محل زندگي، گزينههاي شغلي و آموزشي، شيوههاي فرزندپروري، تعطيلات و غيره، تعريف کردهاند. برايناساس، منظور از ساختار قدرت در خانواده، الگوهاي تصميمگيري زوجين در هزينهها، خريد امکانات، تربيت فرزندان و غيره است (يزدي و همکاران، 1387).
محققان ساختار تصميمگيري در خانواده را در دستهبنديهاي مختلفي ارائه کردهاند. سيدانيوس و همکاران (2001)، اين چنين تقسيم نمودهاند:
1. خانوادههايي که در آنها پدر، بيشترين قدرت تصميمگيري را دارد.
2. خانوادههايي که در آنها مادر، بيشترين قدرت تصميمگيري را دارد.
3. خانوادههايي که در آنها پدر و مادر، بهطور يکسان داراي قدرت تصميمگيري هستند.
بسياري از محققان الگوي تصميمگيري در خانواده را اينگونه تقسيم کردهاند:
1. شراکت زن و شوهر: يعني هر کدام از زن و شوهر با هم گفتوگو ميکنند و به نتيجه واحدي ميرسند.
2. حوزه تصميمگيري مستقلانه زن و مرد: هر کدام از زوجين بر اساس نقشهاي جنسيتي در حوزه خود تصميم ميگيرند. شوهر معمولاً تصميمگيري حوزه شغل و درآمد و همسر امور مربوط به خانهداري را بر عهده دارد.
3. حاکميت زن: تصميمگيري نهايي امور، توسط زن صورت ميگيرد.
4. حاکميت مرد: تصميمگيري نهايي امور، توسط مرد صورت ميگيرد (فرانکس و همکاران، 1972).
در دهههاي اخير، ساختار قدرت در خانواده و سرپرستي پدر در اين ساختار، آماج حملات انديشههاي نوبنيان قرار گرفته است و نقشهاي والديني و نظارت مسئولانه آنان را تضعيف و خانواده را دستخوش آسيبهاي اساسي نموده است (زيبايينژاد، 1388، ص 33). فمنيستها، با ارائه نظريه «نابرابري جنسي»، با سلطه مردان بر زنان به مبارزه پرداختند و با انکار تفاوتهاي بيولوژيکي، شخصيتي زن و مرد، نقشهاي جنسيتي را ناشي از جامعهپذيري قلمداد کردند. زنان به طور گسترده وارد بازار کار شدند و نقشهاي جنسيتي روز به روز کمرنگ شد (تونگ، 1997، ص 206). برابري زن و مرد، تغييرات در رفتار جنسي و احساسات، ورود گسترده زنان به بازار كار، ﺗﻌﺎرض در ﻣﻮرد نقشهاي زن و مرد، بهعنوان مثال، اشتغال تمام وقت زنان و تعارض در کار خانگي، از نمونههاي روشن اين تحولات، در غرب و كم و بيش در جهان امروز است. بر اساس آمارهاي منتشره، نتيجه اين تحولات، افزايش تعارضات زناشويي، افزايش چشمگير طلاق و فروپاشي خانواده، روند رو به رشد مواليد خارج از زندگي زناشويي، رشد فزايندة خانوادههاي تك سرپرست و مانند آن است (رجبيان، 1388، ص 203؛ روپانر، 2012). اين تعارضات، بهگونهاي تداوم يافت که آمارها حکايت از آن دارد که نرخ طلاق روز به روز در حال افزايش است، بهگونهاي که نرخ طلاق در ايالات متحده، از سال 1997 تا 2009، 34 درصد افزايش يافته است (ريتر و همکاران، 2013). اين کشور، داراي بالاترين نرخ طلاق در بين کشورهاي جهان است. حدود 45 درصد از ازدواجها در آمريكا به طلاق ميانجامد (برون و لين، 2012، ص 731). از سوي ديگر، ضعف اقتدار مردانه تا جايي پيش رفت که آنکونا (1998) اعتقاد دارد، از دست رفتن نقش پدري در جامعه آمريکا، اساس اجتماعي آمريکاي معاصر را سست کرده است و قدرت گذشته اين کشور را تضعيف نموده است و از فرايند رشد بازداشته است. ضعف هويت مردانه در نوجوانان، زمينة بسياري از جرائم را در آن کشور فراهم آورده است (شادي و همکاران، 2013). نتايج پژوهشهاي ديگر، حکايت از آن دارد که غيبت پدر، يکي از عوامل آسيبپذيري کودکان در زمينه رشد فردي، سلامت جسمي و رواني، هوش و استعداد، تعليم و تربيت، هيجانات، آسيبهاي اجتماعي و غيره به شمار ميآيد (الن و دالي، 2007). لانگ و همکاران (1976) نشان دادند، كه نوجوانان غير بزهکار، گرايش آشکار به اطاعت از پدر و به رسميت شناختن او بهعنوان رئيس خانواده دارند. حال آنکه، اين گرايش در نوجوانان بزهکار بسيار کمتر است. کوزارين (2010) نشان داد دختران در خانوادههاي پدر مقتدر، نسبت به خانوادههاي دموکراتيک، احتمال کمتري دارد که به سوءمصرف الکل دچار شوند. روزنبرگ و ويلکوکس (2006)، معتقدند در جوامعي که پدران، نقش حياتي در نظارت و کنترل فرزندان و حتي فرزندان ديگران، بازي ميکنند، امنيت اجتماعي بيشتري وجود خواهد داشت. نتايج پژوهش به عمل آمده توسط پاديلا والتر و همکاران (2013)، گوياي اين است که سبک مقتدرانه پدر، که يکي از حوزههاي اساسي ساختار قدرت است، رابطه قوي با پايداري و خودکنترلي نوجوانان دارد. اين امر، موجب ثبات رفتاري نوجوان، تعهد بيشتر به مدرسه و کاهش بزهکاري در نوجوان ميشود. پروفسور راندالدي (2013)، استاد پژوهش دانشکده زندگي خانواده در دانشگاه بريگم يانگ، پيرامون پژوهش مذکور ميگويد: «به نظر ميرسد پدر و مادر نقشهاي متفاوتي در آموزش فرزندان ايفا ميکنند و سبک فرزند پروري مقتدرانه (متفاوت از استبدادي است)، عنصر کليدي انتقال مهارتهاي پايداري و خودکنترلي از پدر به کودک است». نتيجه پژوهشهاي متعدد در ايالات متحده، موجب تخصيص هزينههاي هنگفت به منظور احياي نقش پدري شد. بهعنوان نمونه، کنگره ايالات متحده براي نجات خانواده، 150 ميليون دلار براي تقويت نقش پدري در سال 2010 هزينه کرد (ديکارو، 2011).
تاريخ ايران نيز هم حکايت از آن دارد که خانواده ايراني همواره تحت مسئوليت مرد بوده است. درحاليکه خانوادههاي روستايي در طول تاريخ، هنجارها و ارزشهاي مبتني بر شوهر مرکزي و پدر مرکزي را از ابتدا تاکنون حفظ کرده است، اما خانوادههاي شهري، شاهد نوسانات قدرت در دهههاي اخير بودهاند (موسوي، 1383). در فرهنگ و جامعه ايراني، نقش پدر بهعنوان فردي قدرتمند در خانواده، مطلوب بوده است. پدر بهعنوان رئيس خانواده، مسئوليت و نقش بيشتري در کسب استقلال و افزايش کفايت اجتماعي فرزندان بر عهده داشته است. پدران بهترين رئيس و مادران بهترين مدير براي خانواده در نظر گرفته شدهاند (بحريني، 1389). در تفکر ديني- ايراني، خانواده يک واحد اجتماعي است که جامعهپذيري فرزندان و تربيت و انتقال ارزشهاي يني- اخلاقي را بر عهده دارد. والدين بخصوص پدر در قبال فرزندان مسئوليت دارند. اقتدار والديني بخصوص پدر، سبب ميشود که آسيبهاي بيروني، کمترين اثر را بر خانواده داشته باشد. آنتوني گيدنز ميگويد: «مسئوليتهاي اخلاقي، سرچشمه قواعد اخلاقي مردانهاند که اگر نباشند، آنها (مردان) به بيراهه کشيده ميشوند و نه تنها در خانه، بلکه در محيط بازار نيز از مسئوليتهايشان شانه خالي ميکنند» (خدامي، 1388، ص 165و 176). با اين وجود، در دهههاي اخير و با گذار کشور از ساختار سنتي به مدرن، مناسبات خانواده دستخوش تغييرات اساسي شده است، مناسبات زن و شوهر هم تغيير کرده است. مهمترين تغيير، اختلاط نقشها است. در قديم نقشهاي جنسيتي تفکيک شده بود. اما امروزه، اين تغيير به سمت برابري نقشها پيش ميرود (مهدوي، 1388، ص 291). در الگوي سنتي کشور، قوانين مشخصي در مورد نقش زن و مرد و فعاليتهاي زندگي وجود داشت، اما همزمان با تغييرات ايجاد شده در فرهنگ غربي، توزيع ساختار قدرت و نقش زن و مرد هم دستخوش تغييرات زيادي شد (سعيديان، 1382، ص 2).
يکي از تغييرات و آفتهاي خانواده در ايران، ظهور فمنيسم است (مهدوي، 1388، ص 292). برخي از شاخههاي آن با شعار دفاع از حقوق زنان، انکار تفاوتهاي بيولوژيکي و نقشهاي جنسيتي، با نهاد خانواده به مخالفت پرداختند و اعتقاد داشتند اين نهاد، «انقياد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادي، مالي، حقوقي، سياسي و عاطفي تضمين ميکند» (خدامي، 1388، ص 159). برايناساس، در بسياري از موارد، رفتار دختران با پدران، برادران و همسرانشان، تغيير کرده و گاه، رفتاري غيرمنصفانه از خود بروز ميدهند و ميخواهند همه رفتارهاي آنان را بر اساس تفکرات فمنيستي تغيير دهند (مهدوي، 1388، ص 292). توازن قدرت زن و شوهر، به سوي زنسالاري در حرکت است. درحاليکه پژوهشها، حکايت از آن دارد که خانوادههاي مبتني بر الگوي مردسالارانه، در مقايسه با خانوادههاي زنسالارانه، شادتر و موفقترند (سابيني، 1995، ص 514). در روابط والدين با فرزندان هم فرزندسالاري رشد کرده است. درحاليکه، در گذشته فرزندان با دو ويژگي بسيار مهم، حرفشنوي، صالح بودن، شناخته ميشدند (مهدوي، 1388، ص 291). فرايند تربيت مثل گذشته عمل نميکند، خانواده، به ويژه پدر، اقتدارش را از دست داده و جايگاه مورد احترامش تنزل پيدا کرده است. اين مسئله سبب بروز معضلات فرهنگي و اجتماعي جديدي شده است (خدامي، 1388، ص 176). پژوهشهاي فراواني ضمن تأييد اين مسئله، نشان ميدهد که سبک فرزندپروري پدر (تکاليف فرزندپروري، عقايد و ارزشهاي پدر)، در جهت اجتماعي کردن فرزندان و سلامت رواني آنان، بيش از سبک فرزندپروري مادر تأثيرگذار است (بهرامياحسان، 1388؛ همتي، 1391، ص 1؛ زارعي، 1392 ب، ص 1؛ پاديلا والتر و همکاران، 2013؛ هاولي و همکاران، 2009). مجموعه تغييرات، موجب کاهش عملکرد خانواده، سست شدن بنيان خانواده و افزايش خشونت و طلاق (سعيديان، 1382، ص 2؛ زارعي، 1392 ب، ص 21)، رکود کيفيت زندگي زناشويي (ذوالفقارپور و همکاران، 1383؛ خالدي 1390، ص 126) و طلاق عاطفي (پروين و همکاران، 1391) گرديده است. همزمان با اين تغييرات، آمارها حکايت از افزايش نامتعارف نرخ طلاق در کشور دارد. بر اساس آمارهاي سازمان ثبت احوال در سال 1391، تعداد 829 هزار و 968 مورد ازدواج و 150 هزار و 324 مورد، طلاق به ثبت رسيده است. همچنين، از ابتداي سال 1392 تا پايان آذر ماه 498 هزار و 585 مورد ازدواج و 100586 مورد طلاق در مناطق شهري ثبت شده است که به ازاي کمتر از هر 5 ازدواج، يك طلاق ثبت شده است. درحاليکه، در همين تاريخ، 81 هزار 286 مورد ازدواج و 7663 مورد طلاق در مناطق روستايي ثبت شده است. بنابراين، در مناطق روستايي، که نقشهاي جنسيتي همچنان پابرجاست، به ازاي بيش از هر 10 ازدواج، يك طلاق ثبت شده است (سازمان ثبت احوال کشور، 1392).
نوع ساختار قدرت خانواده اصلي، ميتواند ساختار قدرت خانواده فعلي را متأثر سازد. کافمن و زيگلر (1987) و الکساندر و همكاران (1991)، دريافتند که خشونت خانگي و ساختار سختگيرانه والدين در خانواده اصلي، روي خشونت خانگي و ساختار سختگيرانه خانواده فعلي هم تأثيرگذار است. پژوهشهاي گلن و کرامر (1987)، دوناو و پالمر (1994)، سابتلي و بارتل (2003)، کار (2006)، فالک و همكاران (2008)، بوتا و همكاران (2009)، دنيسون (2011)، گروگي و همكاران (2012)، حسينيان و همكاران (1386)، فرحبخش (1390) هم نشان ميدهند که ويژگيهاي خانواده اصلي، به خانواده فعلي منتقل ميشود. از سوي ديگر، همسويي ساختار قدرت خانواده اصلي و فعلي موجب افزايش عملکرد خانواده فعلي هم خواهد شد؛ به اين دليل که تفاوت ساختار خانوادهها موجب شکلگيري الگويهاي فکري متفاوت و بروز تعارض در بين زوجين ميگردد (داتيليو، 1391، ص 84). از سوي ديگر، پژوهشها نشان ميدهند زوجيني که در خانوادههاي پدر مقتدر رشد يافتهاند، ازدواج موفقتري را تجربه ميکنند (فرنز و همكاران، 1991). در ميانسالي رضايت بيشتري از شريک زندگيشان دارند (مولر و استاتين، 2001). در ارتباطات صميمي، موفقترند (فلوري و بوچان، 2002) و به احتمال کمتري دچار طلاق ميشوند (شارون و همکاران، 2004؛ فاتحيزاده و همکاران، 1384).
ساختار قدرت خانواده از منظر آموزههايي اسلامي، از آيات و روايات متعددي قابل استنباط است. بهمنظور عملکرد مناسب خانواده، خداوند در قرآن کريم، رأس هرم قدرت را معين نموده است و سرپرستي خانواده را برعهده پدر گذارده است: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء: 34)؛ مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانى است. حفظ خانواده از مسئوليت پدران دانسته شده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحريم: 6)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد. در روايات متعددي ذيل آيه مذکور، به مسئوليت پدر در تربيت فرزندان تصريح شده است (کليني، 1365، ج 5، ص 63؛ حرعاملي، 1409ق، ج 16، ص 148). امام سجاد در رسالة حقوق خود، مسئوليت اساسي پدر در تربيت فرزند را به واسطة اقتدار پدري تبيين ميفرمايد که زمينة تربيت مناسب فرزندان را فراهم آورد: «أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْكَ وَ مُضَافٌ إِلَيْكَ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا بِخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ إِلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فِيكَ»؛ حق فرزندت بر تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و در دنيا هر خير و شري که دارد، منسوب به توست و با دارا بودن قدرت و سلطه پدرى، مسئول تربيت وى و رهنمايى و كمك به او در فرمانبردارى پروردگار هستى (نوري، 1408ق، ج 11، ص 160). البته اين سرپرستي بايد بر اساس معاشرت شايسته: «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء: 19)؛ با زنان بهطور شايسته معاشرت کنيد، رعايت عدالت: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي» (مائده: 8)؛ به عدالت رفتار کنيد که آن به تقوا نزديکتر است، «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَه» (نساء: 3)؛ اگر مىترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، مشورت در خانواده: «أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» (شوري: 38)؛ كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست، «وأتَمِروا بَينَکُم بِمَعروفٍ» (طلاق: 6)؛ (زن و شوهر) با يکديگر به شايستگي مشورت کنيد، صورت پذيرد. برايناساس، ساختار قدرت خانواده اصلي از منظر آموزههاي اسلامي، ساختار پدر مرکزي دموکراتيک معرفي شده است که پدر، مسئوليت اداره خانواده را بر عهده دارد و با مشورت با همسر و معاشرت شايسته و رعايت عدالت در بين اعضا، امور خانواده را سامان ميبخشد (زارعي، 1392 الف؛ همو، 1392 ب، ص 37).
برايناساس، پژوهش حاضر درصدد است رابطه ساختار قدرت خانواده اصلي با ساختار قدرت در خانواده فعلي و عملکرد خانواده را بررسي نمايد و به پرسشهاي زير پاسخ دهد: رابطه ساختار قدرت خانواده اصلي با ساختار قدرت فعلي چگونه است؟ رابطه ساختار قدرت خانواده اصلي با عملکرد خانواده چگونه است؟
روش پژوهش
اين پژوهش كمي، از نوع پژوهشهاي همبستگي است كه به بررسي فرضيههايي دربارة روابط بين متغيرها و توان پيشبيني آنها ميپردازد. جامعه آماري پژوهش، 440 نفر از زنان معلم شاغل در مدارس سطح شهر نورآباد لرستان است. حجم نمونه مورد پژوهش 170 نفر است که با استفاده از روش نمونهگيري تصادفي از نوع خوشهاي انتخاب شدهاند؛ به اين صورت که مدارس راهنمايي و دبيرستان بخش مرکزي يک خوشه در نظر گرفته شد، سپس 12 مدرسه به طور تصادفي انتخاب شدند. پرسشنامهها در بين معلمان و فرهنگيان مدارس منتخب به اجرا در آمد. دادهها جمعآوري شد و پرسشنامههاي کامل مورد استفاده قرار گرفت.
ابزارهاي پژوهش
مقياس سنجش خانواده (FAD): براي سنجش عملکرد خانواده، از مقياس سنجش خانواده (FAD) استفاده شد. اين مقياس مبتني بر راهبرد نظري نظريه سيستمها است که براي توصيف ويژگيهاي سازماني و ساختاري خانواده و کارکرد آن، توسط اپستين و همكاران، در سال 1983 ساخته شده است که بر اساس الگوي مک مستر تدوين شده است. در ايران، توسط نجاريان و همکاران در سال 1374 هنجاريابي گرديد. ابزار سنجش خانواده، با ضرايب آلفاي خردهمقياسهاي خود از 72/0 تا 92/0 داراي اعتبار است و از همساني دروني نسبتاً خوبي برخوردار است. اين ابزار، تا حدي داراي روايي همزمان و پيشبين است و در خردهمقياسهاي داراي روايي خوبي براي گروههاي شناخته شده است. اين مقياس، داراي دو فرم 53 سؤالي و 60 سؤالي است که بر اساس فرم 53 سؤالي، فرم 45 سؤالي تهيه گرديد و 8 سؤال آن حذف شد. بر اساس تحليل عوامل ساختار عاملي به دست آمده با فرم اصلي تفاوت داشت، لذا FAD_I ناميده شد. اين مقياس، 3 بعد عملکرد کلي خانواده را ميسنجد که عبارتند از: 1. نقشها؛ 2. حل مشکل؛ 3. ابراز عواطف و پاسخها از کاملاً موافقم تا کاملاً مخالفم مرتب شده است (ثنائي، 1387، ص 11).
پرسشنامه ساختار قدرت در خانواده: پرسشنامه 36 سؤالي ساختار قدرت در خانواده، توسط مهدوي و صبوري ساخته شده است. اين پرسشنامه داراي سه مؤلفه حوزه قدرت، که امور اقتصادي، روابط اجتماعي و تربيت فرزندان را شامل ميشود؛ ساخت قدرت که متقارن بودن يا نامتقارن بودن تصميمگيري در خانواده را نشان ميدهد و شيوه اعمال قدرت که شامل دو بخش متقاعدسازي و مجبورسازي است که شيوههاي اعمال قدرت در خانواده را نشان ميدهد و جمعاً داراي 36 گويه است و اعتبار آن با استفاده از ضرايب آلفاي كرونباخ، 79/0 ميباشد. پايايي آزمون نيز به روش بازآزمايي (پس از يك ماه) 70/0 به دست آمده است. پرسشنامه، پنج گزينه دارد که نمرات به ترتيب 1 تا 5 است. در اين پرسشنامه، نمرات بالاتر گوياي قدرت بيشتر مرد در خانواده است و نمرات پايين گوياي قدرت بيشتر زن در خانواده است (مهدوي و صبوري، 1382؛ يزدي و حسينآبادي، 1387).
روش آماري به کار رفته در اين تحقيق، ضريب همبستگي پيرسون و رگرسيون ميباشد.
يافتههاي پژوهش
يافتههاي توصيفي پژوهش، در جدول 1 بيان شده است. تعداد شرکتکنندگان 170 نفر، ميانگين ساختار قدرت خانواده اصلي 19/106 و انحراف استاندارد آن 34/102 و ساختار قدرت خانواده فعلي 34/102 و انحراف استاندارد آن 07/19 ميانگين عملکرد خانواده 31/112 و انحراف استاندارد آن 70/7 است.
جدول 1. توزيع فراواني ساختار قدرت خانواده اصلي، فعلي و عملکرد خانواده
متغير ميانگين انحراف استاندارد کمينه بيشينه تعداد
ساخت قدرت خانواده اصلي 19/32 91/8 65 168 170
ساخت قدرت خانواده فعلي 11/42 89/6 64 160
عملکرد خانواده 45/27 76/6 97 148
جدول 2، ضريب همبستگي پيرسون، بين مقياس ساختار قدرت خانواده اصلي و ساختار قدرت خانواده فعلي و عملکرد خانواده را نشان ميدهد. برايناساس، رابطة ساختار قدرت خانواده اصلي با ساختار قدرت خانواده فعلي، با ضريب همبستگي 40/0 در سطح 01/0 مثبت و معنادار است. همچنين، رابطه ساختار قدرت خانواده اصلي با عملکرد خانواده با ضريب همبستگي 26/0 در سطح 01/0 مثبت و معنادار است. به عبارت ديگر، هر اندازه از زن سالاري به سوي پدر مقتدري حرکت ميکنيم، عملکرد خانواده بهتر ميشود.
جدول 2. ضريب همبستگي ميان ساختار قدرت خانواده اصلي، فعلي و عملکرد خانواده
متغير 1 2 3
1. ساختار قدرت خانواده اصلي 1
2. ساختار قدرت خانواده فعلي 402/0** 1
3. عملکرد خانواده 269/0** 260/0** 1
**ضرايب همبستگي در سطح 01/0 معنادار است.
جدول 3، نتايج تحليل رگرسيون براي پيشبيني ساختار قدرت خانواده فعلي، از روي ساختار قدرت خانواده اصلي ارائه شده است. برايناساس، ساختار قدرت خانواده اصلي، به گونهاي معنادار، با توان (P کمتر از001/0، 44/0 B=)، ميتواند حدود 2/16 درصد از واريانس ساختار قدرت خانواده فعلي را تبيين کند.
جدول 3. نتايج تحليل رگرسيون ساختار قدرت خانواده اصلي با ساختار قدرت خانواده فعلي.
ضرايب غير استاندارد ضرايب استاندارد
مدل متغيرپيشبين (ساختار) B خطاي معيار Beta R2 t سطح معناداري
1 ساختار قدرت خانواده اصلي 44/0 79/0 40/0 162/0 69/5 001/0
متغير ملاک: ساختار قدرت خانواده فعلي
جدول 4، نتايج تحليل رگرسيون براي پيشبيني عملکرد خانواده، از روي ساختار قدرت خانواده اصلي ارائه شده است. برايناساس، ساختار قدرت خانواده اصلي، به گونهاي معنادار، با توان (P کمتر از001/0، 12/0 B=)، ميتواند حدود 2/7 درصد از واريانس ساختار قدرت خانواده فعلي را تبيين کند.
جدول 4. نتايج تحليل رگرسيون ساختار قدرت خانواده اصلي با عملکرد خانواده
ضرايب غير استاندارد ضرايب استاندارد
مدل متغير پيشبين (ساختار) B خطاي معيار Beta R2 t سطح معناداري
1 ساختار قدرت خانواده اصلي 12/0 03/0 26/0 072/0 61/3 001/0
متغير ملاک: عملکرد خانواده
بحث و نتيجهگيري
يافته اول پژوهش حکايت از آن دارد که بين ساختار قدرت خانواده اصلي، با ساختار قدرت خانواده فعلي فرد، رابطه مثبت معناداري وجود دارد. ساختار قدرت خانواده اصلي، ميتواند حدود 2/16 درصد از واريانس ساختار قدرت خانواده فعلي را تبيين کند. اين يافته همسو با بسياري از پژوهشها مانند کافمن و زيگلر (1987)، الکساندر و همکاران (1991)، گلن و کرامر (1987)، دوناو و پالمر (1994)، سابتلي و بارتل (2003)، کار (2006)، فالک و همکاران (2008)، بوتا و همکاران (2009)، دنيسون (2011)، گروگي و همکاران (2012)، حسينيان و همکاران (1386)، فرحبخش (1390) است که نشان ميدهد ويژگيهاي خانواده اصلي، به خانواده فعلي هم منتقل ميشود. پژوهش ناهمسويي در اين رابطه به دست نيامد.
يافته پژوهش را ميتوان چنين تبيين کرد: افرادي که در ساختار قدرت خاصي پرورش مييابند، ساختار خانواده را درونفکني مينمايند. اين افراد هنگام ازدواج و تشکيل خانواده، تلاش ميکنند ساختار دروني شده خانواده اصلي خود را برونفکني نمايند. در صورتي که ساختار قدرت خانواده اصلي زوجين همسان نباشد، هر کدام از آنان تلاش ميكنند ساختار خانواده اصلي خود را اعمال نمايند. اين امر زمينه جنگ قدرت، تعارضات زناشويي و طلاق را پديد ميآورد. ازآنجاکه در مناطق روستايي عمدتاً ساختار پدر مقتدر يکپارچه حاکم است، اما در مناطق شهري تنوع ساختار قدرت وجود دارد (موسوي، 1383)، اين امر ميتواند از عوامل اصلي تبيينکننده نرخ دو برابري طلاق در مناطق شهري نسبت به مناطق روستايي باشد (سازمان ثبت احوال کشور، 1392).
بون و پيروانش، که نظريه نظامهاي خانواده را مطرح ميکنند، معتقدند: تغيير در يک بخش از نظام و ساختار خانوادگي، تغييراتي در کل خانواده به وجود ميآورد. الگوهاي رفتاري در طول زمان به وجود ميآيند که اغلب براي چندين نسل تکرار ميشوند و اعضاي آن در خارج از موقعيت خانوادگي، آنها را عيناً الگوبرداري ميکنند (کارلسون و همکاران، 1388، ص 79). داتيليو، اين مسئله را در چارچوب طرحواره ذاتي مطرح ميکند. وي معتقد است: کودکي که در خانوادهاي رشد ميکند که معتقدند همسر بايد نقش پذيرا در رابطه زناشويي داشته باشد، اين اعتقادت به طور شديدي در مراحل رشد تأثير ميگذارد و طرحواره ذاتي، که از خانواده اصلي گرفته (پذيرنده بودن همسر)، در جريان زندگي فعلي او هم تأثيرگذار خواهد بود و سعي ميکند آن را حفظ نمايد (داتيلو، 1391، ص 84). ستير هم معتقد است: در خانوادههايي که پدر، غايب است، يا نقش ضعيفي دارد، فرزندان ممکن است اين تصور برايشان پيش آيد که زن بر تمام امور و اجتماع مسلط است و مرد هيچ است. دخترها ممکن است استقلال در نگرش مستقلانه در همه امور، در آنها شکل بگيرد (ستير، 1391).
بر اساس آموزههاي اسلامي، ساختار قدرت يکساني در خانواده توصيه شده است که در آن پدر و مادر خانواده را مديريت ميكنند و مرد با مشورت با اعضاي خانواده و رعايت عدالت بين اعضا، مديريت نهايي خانواده را بر عهده دارد (زارعي، 1392 الف؛ ايازي و ناصحي، 1389).
يافته دوم پژوهش حکايت از آن دارد که بين ساختار قدرت خانواده اصلي فرد و عملکرد خانواده، رابطه مثبت معناداري وجود دارد. به عبارت ديگر، بين افزايش اقتدار پدر در خانواده اصلي و عملکرد خانواده، رابطه مثبت معناداري وجود دارد. ساختار قدرت خانواده اصلي ميتواند حدود 2/7 درصد از واريانس عملکرد خانواده را تبيين کند. يافتههاي مذکور، همسو با نتايج پژوهشهاي پاديلا والتر و همکاران (2013)، کوزارين (2010)، هاولي و هنسلي (2009)، مولر و استاتين (2001)، روزنبرگ و ويلکوکس (2006)، فرنز و مککلند (1991)، اسزينواکس (1978)، صياد شيرازي (1383)، بهرامي احسان، (1388)، زارعي (1392 ب)، همتي (1391)، خالدي (1390)، ايازي و ناصحي (1389)، يونسي (1388)، فاتحيزاده و همکاران (1384) و ذوالفقارپور (1383) ميباشد. اين يافتهها، با نتايج پژوهشهاي وايوز و همکاران (2009)، لي و همکاران (2000)، ميروسکي (1985)، کلمن و استراوس (1986)، آلوارز (1979) ناهمسويي دارد.
به نظر ميرسد، همانطور که وايوز و همکاران (2009) بيان ميکنند، برخي از اين پژوهشها، ارتباط بين سلطهجويي مردان و ناکارآمدي و تعارضات زناشويي را به دست آوردهاند که ساختار قدرت در چنين خانوادههايي، پدرسالار است و چنين ساختاري، کارکردهاي خانواده را با مشکل مواجه ميسازد. اما نتايج اين پژوهش و پژوهشهاي همسو، در چارچوب ساختار قدرت پدرمحور ارزيابي ميشوند که والدين در رأس هرم قدرت خانواده هستند. با اين وجود، پدر از اقتدار بيشتري برخوردار است، ولي در تعامل صحيح با ديگر اعضا، امور خانواده را سامان ميبخشد و با مشارکت مادر، سبک فرزندپروري مقتدرانه را تحقق ميبخشد. چنين ساختاري، منافات ندارد با برخي ديگر از اين پژوهشها (ميروسکي، 1985؛ کلمن و همکاران، 1986؛ آلوارز، 1979)، که ساختار دموکراتيک را کارآمد ميدانند. کارآمدي ساختار پدرمحوري دموکراتيک، از نتايج پژوهشهاي زارعي (1392 ب)، ريچارد ميلر (2008)، خالدي (1390) به دست ميآيد و همسو با الگوي پدر مرکزي دموکراتيک، از منظر آموزههاي اسلامي (زارعي، 1392 الف) و نقش تربيتي پدر از ديدگاه اسلام (همتي، 1391، ص 1) و الگوي «شوهرمحور» با گرايش «دوسويه» (ايازي و ناصحي، 1389) برگرفته از آيات قرآن است.
بر اساس آموزههاي ديني، اين يافته با توجه به تفاوتهاي زيستي، روانشناختي بين زن و مرد، قابل تبيين است که نقش اساسي پدر، در تربيت فرزندان را نشان ميدهد: «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» (نساء: 34)؛ به خاطر اينكه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده است. تفاوتهايى كه خداوند از نظر آفرينش، روى مصلحت نوع بشر ميان آنها قرار داده است و غلبه نيروي تعقل بر احساس و نيروي بدني بيشتر مردان، بهعنوان دو عامل عمده واگذاري مسئوليت مديريت خانواده به مردان بيان شده است (طباطبائي، 1417ق، ج 4، ص 343).
بر اساس نقشهاي جنسيتي، که برگرفته از مجموعه عوامل زيستي، رواني، شخصيتي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي است (بستان و همکاران، 1388، ص 159)، يافتههاي پژوهش را ميتوان چنين تبيين نمود که در سبک فرزندپروري مقتدرانه که کارآمد است، پدر مظهر اقتدار و توقع و مادر، مظهر مهر و پاسخدهي نسبت به نيازهاي عاطفي فرزندان است (جانبزرگي و نوري، 1389، ص 30). مادر، نقش رهبري عاطفي يا کاريزمايي و پدر، نقش رهبري اجرايي يا ابزاري دارد (پارسونز، 1995، ص 45). خانوادهاي که در آنها پدر نقش مادر و مادر نقش پدر را ايفا ميکند، فرزنداني بيمار تربيت ميکنند. مادري که سعي دارد اقتدار پدر را جبران کند، گاهي نه پدر و نه مادر است. بعکس، اگر پدري نقش يک مادر مهربان را به خود بگيرد هم نقش مادري را تضعيف ميکند و هم جايگاه پدري را در نظام روانشناختي فرزند متزلزل ميسازد. بنابراين، چنين کودکاني چه دختر و چه پسر در نقش جنسي خود ضعيف عمل ميکنند (جانبزرگي و نوري، 1389، ص 30-31). در خانوادههاي که پدر غايب است يا نقش ضعيفي دارد، پسرها احتمالاً با بزرگترين آسيبها روبرو هستند؛ زيرا يا بيش از اندازه توسط مادر حمايت مي شوند، يا اين تصور برايشان پيش ميآيد که زن بر تمام امور و اجتماع مسلط است و مرد هيچ قدرتي ندارد. دخترها تصوير نادرستي از روابط بين مرد و زن و چگونگي آن پيدا ميکنند. برداشت او از زن بودن، ميتواند در دو احساس خلاصه شود: يکي کلفت بودن، همه چيز دادن و هيچ چيز نگرفتن يا اين احساس که همه کارها را خودش انجام دهد و کاملاً مستقل باشد (ستير، 1391). ازاينرو، براي پرورش صحيح، فرزندان همانطور که به نرمش و لطافت مادر در رفتار نياز دارند، به خشونت رفتاري پدران هم نيازمند هستند. پدران و مادران، هر يک به شيوه خاص خود از طريق بيان محبت و صميميت فيزيکي، امنيت و اعتماد را در ميان فرزندان خود ايجاد ميکنند. بنابراين، در خانوادهاي که پدران، کارهاي مردانه انجام ميدهند و مادرها، کارهاي زنانه، دختران و پسران در کنار پدران خود، آشنايي و امنيت خاطر بيشتري نسبت به جهان مردان پيدا ميکنند. چنين دختراني، با مردان، رابطه سالمتر برقرار ميکنند و در بزرگسالي، بيشتر احتمال دارد که همسر خوبي را برگزينند؛ زيرا آنها مدل خوبي داشتهاند که ميتوانند بر اساس آن در مورد خواستگاران خود قضاوت کنند. همچنين پسران بيشتر احتمال دارد رفتار درست مردان با زنان را بياموزند و پدر را بهعنوان يک الگوي مناسب، درونيسازي کنند (همتي، 1991، ص 36). بنابراين، چنين کودکاني در آينده، توانمنديهاي بيشتري براي تشکيل و نگهداري ازدواج و زندگي زناشويي خواهند داشت (يونسي، 1388، ص 15). آنان ازدواج موفقتري را تجربه ميکنند (فرنز و همكاران، 1991) و در ميانسالي رضايت بيشتري از شريک زندگيشان دارند (مولر و همكاران، 2001). در ارتباطات صميمي، موفقترند (فلوري و همکاران، 2002) و به احتمال کمتري، دچار طلاق ميشوند (شارون و همکاران، 2004؛ فاتحيزاده و همکاران، 1384).
اين پژوهش، داراي محدوديتهايي است: روش همبستگي، روابط علّي بين متغيرها را تبيين نميکند. هرچند كه اين روش براي كشف و پيشبيني روابط بين دو متغير، روش مناسبي است و روش رگرسيون تا حدي محدوديتهايي را جبران ميكند. از ديگر محدوديتها، ميتوان به جنسيت آزمودنيها اشاره کرد. با توجه به محدوديت ابزار و ملاحظات فرهنگي، اين پژوهش فقط در بين زنان و در فرهنگ خاصي انجام شد.
- بحريني، مسعود و همکارن، 1389، «رابطه ساختار قدرت و همبستگي در خانواده با خود پنداره دانشجويان»، مجله دانشگاه علوم پزشکي بابل، ش 2، ص 64-71.
- بستان، حسين و همکارن، 1388، اسلام و جامعهشناسي خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- بهرامياحسان، هادي و الهه اسلمي، 1388، «رابطه سازگاري زناشويي و سبکهاي فرزندپروري والدين با سلامت جسمي و رواني فرزندان»، روانشناسي و علوم تربيتي، سال سيونهم، ش 1، ص 63-81.
- پروين، ستار و همکارن، 1391، «عوامل جامعهشناختي موثر در طلاق عاطفي در بين خانوادههاي تهراني»، مطالعات راهبردي زنان، سال چهاردهم، ش 56، ص 119-153.
- پسنديده، عباس، 1389، کانون جوانمردي، تهران، مرکز امور زنان و خانواده نهاد رياست جمهوري.
- ثنائي، باقر، 1387، مقياسهاي سنجش خانواده و ازدواج، چ دوم، تهران، بعثت.
- جانبزرگي، مسعود و ناهيد نوري، 1389، آموزش اخلاق رفتار اجتماعي و قانونپذيري به کودکان، تهران، ارجمند.
- حرعاملي، محمدبن حسن، 1409ق، وسائلالشيعه، قم، مؤسسه آلالبيت.
- حسينيان، سيمين و سيدمنور يزدي، 1386، «رابطه بين سطح سلامت خانواده اصلي و رضايت زناشويي زنان دبير آموزش و پرورش شهرستان کرج»، پژوهشهاي تربيتي و روانشناختي، سال سوم، ش 1، ص 63-76.
- خالدي، شيدا، 1390، عوامل نگه دارنده ازدواج در افراد متأهل داراي عوامل خطر، پاياننامه کارشناسي ارشد، روانشناسي، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي.
- خدامي، نرگس، 1388، «دولت و خانواده» در: مجموعه مقالات آسيبشناسي خانواده، تهران: مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوري.
- داتيليو، فرانک ام، 1391، درمانشناختي- رفتاري با زوجها و خانوادهها، ترجمة نبيالله خواجه، تهران، ارجمند.
- ذوالفقارپور، محبوبه و همکارن، 1383، «بررسي رابطه ميان ساختار قدرت در خانواده با رضامندي زناشويي زنان کارمند و خانهدار شهر تهران»، تازهها و پژوهشهاي مشاوره، ش 11، ص 31-46.
- رجبيان، زهره، 1388، «خانواده دموکراتيک» در: مجموعه مقالات آسيبشناسي خانواده، تهران: مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوري.
- زارعي توپخانه، محمد، 1392 الف، «ساختار قدرت در خانواده از ديدگاه اسلام در مقايسه با نظريات روانشناسي و جامعهشناسي»، معرفت، سال بيست و دوم، ش 186، ص 87-101.
- زارعي توپخانه، محمد، 1392 ب، رابطه ساختار قدرت در خانواده فعلي و اصلي فرد با کارآمدي خانواده از منظر آموزههاي اسلامي، پاياننامه کارشناسي ارشد روانشناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- زيبايينژاد، محمدرضا، 1388، «آسيبشناسي نگاه به زن و خانواده در ايران» در: مجموعه مقالات آسيبشناسي خانواده، تهران، مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوري.
- ستير، ويرجينيا، 1391، آدمسازي، ترجمة بهروز بيرشک، تهران، رشد.
- سعيديان، فاطمه، 1382، بررسي رابطه بين ساختار قدرت در خانواده با تعارضات زناشويي، پاياننامه کارشناسي ارشد، روانشناسي، تهران، دانشگاه تربيت معلم.
- صياد شيرازي، مريم، 1383، رابطه بين سبکهاي تربيتي والدين و شکلگيري نوع هويت ديني نوجوانان، پاياننامه کارشناسي ارشد مشاوره، تهران، دانشگاه علامه طباطبائي.
- فاتحيزاده، مريم و همکارن، 1384، «بررسي تأثير عوامل خانوادگي در پايين بودن آمار طلاق در شهرهاي يزد، اردکان و ميبد»، مطالعات تربيتي و روانشناسي، ش 21، ص 117-136.
- فرحبخش، کيومرث، 1390، «همبستگي بين ويژگيهاي ادراک شده خانواده اصلي و فعلي و رابطه آن با تعارض زناشويي»، فرهنگ مشاوره و روان درماني، سال دوم، ش 6، ص 35-60.
- کارلسون، جان و همكاران، 1388، خانواده درماني، ترجمة شکوه نوابينژاد، تهران، انجمن اوليا و مربيان.
- کليني، محمدبن يعقوب، 1365، کافي، تهران، دارالکتب الاسلامية.
- مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية.
- موسوي، سيدکمالالدين، 1383، «قدرت و رهبري در خانواده معاصر ايراني: يك بررسي جامعهشناختي»، مجله بينالمللي علوم انساني، سال يازدهم، ش 3، ص 123-132.
- مهدوي، سيدمحمدصادق، 1388، «آسيبشناسي و بايستههاي خانواده» در: مجموع مقالات آسيبشناسي خانواده، تهران، مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوري.
- مهدوي، محمدصادق و حبيب صبوري خسروشاهي، 1382، «بررسي ساختار توزيع قدرت در خانواده»، مطالعات زنان، ش 2، ص 27-67.
- نوري، ميرزاحسين، 1408ق، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آلالبيت.
- همتي، مجيد، 1391، تهيه، ساخت و تعيين ويژگيهاي روانسنجي پرسشنامه نقش تربيتي پدر از ديدگاه اسلام، پاياننامه کارشناسي روانشناسي، قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني.
- يزدي، سيدمنور و فاطمه حسيني حسينآبادي، 1387، «رابطه ساختار قدرت در خانواده با هوش هيجاني زنان»، مطالعات جوانان، ش 12، ص 157-170.
- يونسي، سيدجلال، 1388، مديريت روابط زناشويي، تهران، قطره.
- http://www.sabteahval.ir/default.aspx?tabid=6835 سازمان ثبت احوال کشور، 1392، بازيابي شده در 15/11/1392.
- ايازي، سيدمحمدعلي و محمد ناصحي، 1389، «بررسي ساختار توزيع قدرت در رابطه زن- شوهر در خانواده از نگاه آيات و روايات»، پژوهش زنان، دوره 2، ش 1، ص 113-133.
- Allen, E. S, & Atkins D. C, 2012, The Association of Divorce and Extramarital Sex in a Representative U.S. Sample, Journal of Family Issues, v. 33, n. 11, p. 1477-1193.
- Allen, S, & Daly. K, 2007, The Effects The of Father Involvement: An Updated Research Summary of the Evidence, Guelph: Centre for Families, Work & Well-Being University of Guelph.
- Alexander, P. C, & et al, 1991, Intergenerational transmission of violence, Marriage and the Family, n. 53, p. 657-667.
- Alvarez, M. D. L, 1979, Family Power Structure in Chile: A Survey of Couples with Children in Primary Schools, International Journal of Sociology of the Family, n. 9, p. 123–131.
- Ancona, F. A, 1998, Crisis in America Father Absence, Commack, Nova Science Publishers.
- Botha, A, & et al, 2009, The Relationship between family of origin and marital satisfaction, Journal of Interdisciplinary Health Science, v. 14, n. 1, p. 441-447.
- Brown, S. L, & Lin, I. F, 2012, The gray divorce revolution: rising divorce among middle-aged and older adults 1990-2010, Journals of Gerontology Series, n. 67, p. 731 741.
- Carr, A, 2006, Family therapy; Concepts, process and practice, New York, Wiley.
- Chen, Y. H, & et al, 2000, Married women’s status in the family: An example of decision-making patterns, Taiwanese Journal of Sociology, n. 24, p. 1-58.
- Coleman, D. H, & et al, 1986, Marital Power, Conflict, and Violence in a Nationally Representative Sample of American Couples, Violence and Victims, n. 1, p. 141–157.
- Cromwell, R. E, & et al, 1973, Normative patterns of marital decision making power and influence in Mexico and the United States: A partial test of resource and ideology theory, Journal of Comparative Family Studies, v. 4, n. 2, p. 177-196.
- Dennison, R, 2011, The effect of family of origin on early marriage outcomes: A mixed method approach (Doctoral dissertation). Retrieved from ProQuest Dissertations and Theses.
- DiCaro, V, 2011, National Fatherhood Initiative, In WWW.fatherhood.org.
- Donahoe, J. W, & Palmer, D. C, 1994, Learning and complex Behavior, Needham Heights, MA: Allen and Bacon.
- Falcke, D, & et al, 2008, The Relationship between family of origin and marital adjustment for couples in Brazil, Journal of Family Psychotherapy, v. 19, n. 2, p. 170-186.
- Flouri, E, & et al, 2002, What predicts good relationships with parents in adolescence and partners in adult life: Findings from the 1958 British birth cohort, Journal of Family Psychology, n. 16, p. 186-198.
- Fox, G. L, 1973, Another look at the comparative resource model: Assessing the balance the power in turkish families, Journal of marriage and the family, v. 35, n. 4, p. 718-730.
- Franks, D. D, & Calonico, J. M, 1972, Role taking & Power in social psychology, American Sociological Review, n. 37, p. 605-614.
- Franz, C. E, & et al, 1991, Childhood antecedents of conventional social accomplishments in midlife adults: A 35-year prospective study, Journal of Personality and Social Psychology, n. 60, p. 586-595.
- Glenn, N. D, & Kramer, K. B, 1987, The marriage and divorces and prpective of the children of divorce, Marriage and the Family, n. 48, p. 811-828.
- Ghoroghi, S, & et al, 2012, Function of Family-of-origin Experiences and Marital Adjustment among Married Iranian Students of Universiti Putra Malaysia, Psychological Studies, v. 4, n 3, p. 94-103.
- Hawley, P. H, & et al, 2009, Social Dominance and Forceful Submission Fantasies: Feminine Pathology or Power, Journal of sex research, v. 46, n 6, 568–585.
- Hsu, P. C, 2008, Gender inequality and the division of household labor: Comparisons between China and Taiwan, Paper presented at the Annual Meeting of the American Sociological Association, Boston.
- Jory, B, & Yodanis, C .L, 2006, Power – Family Relationships Marital Relationships, in http://family.jrank.org/pages/1316/Power.html.
- Kandel, D, & Lesser, G, 1972, Marital decision-making in American and Danish urban families: A research note, Journal of Marriage and Family, v. 34, n. 1, p. 134-138.
- Kaufman, J, & Zigler, E, 1987, Do abused children become abuse parents, Orthopsychiatry, n. 57, p. 186-192.
- Katz, R, & Peres, Y, 1985, Is resource theory equally applicable to wives and husbands? Journal of Comparative Family Studies, v. 16, n. 1, p. 1-10.
- Kozaryn, O. K, 2010, Gender and family differences in adolescent’s heavy alcohol use: the power-control theory perspective, Health Education Research, n. 25, p. 780–791.
- Lang, D. M, & et al, 1976, Delinquent females' perceptions of their fathers, The Family Coordinator, v. 25, n 4, p. 475-481.
- Lee, M. L, & et al, 2000, The division of household labor: Employment reality or egalitarian ideology, Taiwanese Journal of Sociology, n. 24, p. 59-88.
- Miller, Richard B, 2008, Who Is the Boss? Power Relationships in Families, Provo, Utah, Brigham Young University.
- Mirowsky, J, 1985, Depression and Marital Power: An Equity Model, American Journal of Sociology, n. 91, p. 557–59.
- Moller, K, & et al, 2001, Are close relationships in adolescence linked with partner relationship in midlife? A longitudinal, prospective study, International Journal of Behavioral Development, n. 25, p. 69-77.
- Noller, P, & et al, 1997, Cognitive and affective processes in marriage, in Halford, K. & Markham, H. (eds) Clinical Handbook of Marriage and Couples Interventions, John Wiley and Sons, Chitchester UK
- Padilla-Walker, L. M, & et al, 2113, Keep on Keeping On, Even When It’s Hard: Predictors and Outcomes of Adolescent Persistence, The Journal of Early Adolescence, v. 33, n. 4, p. 433-457.
- Parsons, T, 1995, family socialization and interaction process, New York, The free Press.
- Reiter, S. F, & et al, 2013, Impact of divorce and loss of parental contact on health complaints among adolescents, Public Health (Oxf), Epub ahead of print.
- Rosenberg, J, & Wilcox, W. B, 2006, The Importance of Fathers in the Healthy Development of Children, Washington: Office on Child Abuse and Neglect.
- Ruppanner, L, 2012, Housework conflict and divorce: a multi-level analysis, Work, Employment & Society, n. 26, p. 638-656.
- Sabini, j, 1995, Social Psychology, New York and Londen, W. W. Norton & Co Inc.
- Sabatelli, R. M, & Bartle, S, 2003, Family-of-origin experiences and adjustment in married couples, Journal of Marriage and Family, v. 65, n. 1, p. 159-169.
- Shade, K, & et al, 2013, Adolescent Fathers in the Justice System, Qualitative Health Research, v. 23, n. 4, p. 435-449.
- Sharon, C, & et al, 2004, Role of the father-adolescent relationship in shaping adolescents’ attitudes toward divorce, Journal of Marriage and Family, n. 66, p. 46-58.
- Sidanius, J, & pena, Y, 2001, The Gendered Nature of Family Structure and Group-based Anti-egalitarianism: A Cross national Analysis New York, Russell Sage Foundation.
- Szinovacz, M, 1978, Another look at normative resources theory: Contribution from Austrian data a research note, Journal of marriage and the family, n.40, p. 413-421.
- Tong, R, 1997, Feminist Thought, London, Routledge.
- Vives-Cases, C, & et al, 2009, Verbal marital conflict and male domination in the family as risk factors of intimate partner violence, Trauma Violence and Abuse, n. 10, p. 80-171.
- Wolcott. I, 1984, From courtship to divorce: unrealised or unrealistic expectations, in Proceedings, v. 3, Marital Adjustment and Breakdown, Australian Family Research Conference, Australian Institute of Family Studies, Melbourne.