عوامل و ساختار انگیزش رفتار انسان در اندیشه علامه طباطبائی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در تعريف انگيزه و انگيزش، به علل و عواملي اشاره کردهاند که موجب بروز رفتار ميشوند (گاي (Guay) و همکاران، 2010، ص 712). به عبارت ديگر، عواملي که موجب فعالسازي، تداوم، جهتبخشي و انرژيبخشي به رفتار ميشوند، عوامل انگيزشي هستند (براون (Brown)، 2007، ص 5). فعالسازي رفتار به اين معناست که چرا فرد دست به رفتار ميزند. تداوم رفتار بهمعناي ادامه دادن به انجام يک رفتار، جهت بخشي به انتخاب يک رفتار، از ميان رفتارهاي مختلف و انرژي بخشي به سطح تلاش، استقامت، پشتکار و جديت فرد در انجام عمل اشاره دارد (شجاعي، 1391، ص 11). بنابراين غرايز، نيازهاي فيزيولوژيک (گرسنگي، تشنگي و جنسي)، نيازهاي روانشناختي (خودمختاري، شايستگي و ارتباط)، نيازهاي اجتماعي (اکتساب، پيشرفت، پيوندجويي، صميميت و قدرت) مشوقها و پيامدهاي بيروني همگي در صدور، تداوم، جهتبخشي و انرژي بخشي به رفتار مؤثرند و ميتوان همه آنها را به عنوان عوامل انگيزشي مطرح کرد (ريو (Reeve)، 2001، ص 73).
در زمينه عوامل انگيزشي، نظريههاي گوناگوني مطرح شده است: يکي از نظريههاي انگيزش که ريشه در يونان دارد و تا قرن هجدهم مطرح بوده است، «نظريه لذت» است. بر اساس اين انديشه، خوشايند بودن رفتار و لذت بردن از آن و اجتناب از امور ناخوشايند، سبب انجام رفتار ميشود (فيسکه (Fiske)، 2008، ص 3). نظريه ديگر که توماس آکويناس (Aquinas)، داروين، ويليام جيمز و مکدوگال (MacDougall) آن را پذيرفتهاند، «نظريه غريزه» است. بدينمعنا که غرايز خاص و برنامههاي از پيش تعيين شده وراثتي موجب انجام رفتارهاي مختلف در انسان و حيوان ميشوند (فرانکن، 1384، ص 36). ديدگاه ديگر، «نظريه اراده» است. از نظر دکارت، اراده قدرت ذهن است که عمل را آغاز و هدايت ميکند. فرد بر اساس اراده تصميم ميگيرد که عمل کند يا نکند. نيازها، هوسها، لذتها و دردهاي بدن تکانههايي هستند که فقط اراده را تحريک ميکنند و اراده ميتواند آنها را کنترل کند (ريو، 2001، ص 74). نظريه ديگر در موضوع انگيزش، «نظريه کاهش کشاننده» (drive reduction) است که اولين بار توسط فرويد مطرح شد. اين نظريه به يک انرژي دروني ذاتي و برخاسته از نيازهاي انسان اشاره دارد. هرگاه نيازي در وجود انسان فعال شود، تنشي براي ارضاي آن نياز در روان انسان پديد ميآيد. ميل دروني، که براي کاهش تنش به کار ميرود نيروي انگيزشي است که از ديد فرويد «کشاننده» يا «سائق» ناميده ميشود. او به دو دسته از نيازها تحت عنوان «غريزه زندگي» و «غريزه مرگ» اشاره کرد (فيسکه، 2008، ص 4). نظريه کشاننده ديگر نيز توسط هال (Hull) ارائه شده است. از نظر هال، سه عامل کشاننده، عادت و مشوق که بايکديگر رابطه مضربي دارند، موجب بروز رفتار ميشوند. کشاننده، به نيروي بر خاسته از نياز دروني، عادت به ميزان تکرار رفتار در گذشته و مشوق به عوامل برانگيزاننده بيروني اشاره دارد (خداپناهي، 1379، ص 99). از نظر روانشناسان يادگيري، علل بروز رفتار پيشايندها و پيامدهاي محيطي رفتار هستند. پيشايندها محرکهايي هستند که فرد به صورت تداعي (شرطيسازي) رابطه آنها را با رفتار آموخته است. پيامدها نتايجي هستند که به دنبال رفتار رخ ميدهند و با رفتار رابطه تداعي دارند (استيون (Steven)، 1978، ص 25). برخي نظريهپردازان، مانند موري (Muray) و مزلو (Maslow) علل بروز رفتار انسان را نيازها دانستهاند. موري، يک فهرست 21 مقولهاي و مزلو، يک هرم پنج طبقهاي از نيازها ارائه دادهاند (شولتز و شولتز، 1386، ص 25). روانشناسان شناختي، نظرياتي چون انگيزش پيشرفت (تمايل دروني انسان به سوي پيشرفت و موفقيت)، نظرية انتساب (تفسير رويدادها؛ خود، ديگران يا شانس را عامل وقوع رويدادها دانستن)، نظرية ناهماهنگي شناختي (هماهنگ نبودن باورها و رفتارها اثر انگيزشي دارد) و نظريه انتظار- ارزش (ارزشمند بودن هدف و انتظار رسيدن به آن) و مانند آن را بهعنوان عوامل انگيزشي رفتار انسان بيان کردهاند (ريو، 1385، ص 38).
با توجه به مرور اجمالي نظريات انگيزشي، پرسشهاي اين پژوهش اين است که ديدگاه علامه، در مورد بروز رفتار به کدام يک از ديدگاههاي مذکور نزديک است؟ به عبارت ديگر، از ديدگاه علامه طباطبائي عوامل انگيزشي رفتار انسان چيست؟ آيا از نظر علامه غرايز، نيازها، اراده انساني، عادتهاي رفتاري، محرکهاي بيروني، پيامدهاي رفتار، باورها، اهداف، انتظارات و هيجانات کدام يک از عوامل سبب بروز، تداوم و جهتدهي رفتار ميشوند؟ چنانچه مجموعهاي از عوامل تأثير دارند، چه نوع سازماندهي و ساختار منطقي بر آنها حکمفرماست؟
روش پژوهش
اين پژوهش، با روش تحليلي توصيفي انجام شده است. در اين روش، عواملي که به صورت قطعات پراکنده، در آثار مختلف علامه مطرح شده و در بروز و تداوم رفتار انسان، مؤثر تشخيص داده ميشد، گردآوري شد. سپس، هر يک از عوامل با توجه به ماهيت و محتواي خود و شواهد موجود در آثار علامه از لحاظ ساختاري در جايگاه مناسب قرار داده شد. براي مثال، قواي نفس که از نظر علامه در بروز رفتار نقش دارد، از لحاظ جايگاه ساختاري مبناييتر تشخيص داده شد. در نهايت، هر يک از عوامل، با توجه به محتواي خود، با اصطلاح مناسب روانشناسي نامگذاري شد.
يافتههاي پژوهش
طبق نظر علامه، رفتار انسان مانند بسياري از پديدهها، داراي علل جزيي متعدد است که مجموع آنها، علت کلي بروز رفتار بهشمار ميرود. اين علل جزيي در بخشهاي مختلف آثار علامه، به صورت مجزا مطرح شده است. براي مثال، علامه گرايشهاي انسان از جمله گرايش به لذتهاي مادي و معنوي در صدور افعال انسان را مؤثر ميداند (طباطبائي، 1374، ج 7، ص 315). همچنين، انسان به طور طبيعي در صدد به دست آوردن منافع و دور کردن ضررهاست (همان، ج 8، ص 317). از نظر علامه، غرايز نيز در صدور افعال مؤثرند (همان، ج 13، ص 89). اراده، يکي ديگر از اجزايي است که علامه بر نقش آن، در صدور فعل تأکيد دارند (طباطبائي، 1386، ص 121). «عقل»، «شهوت» و «غضب» در صدور افعال انسان مؤثرند (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 371). در آثار علامه به نقش «حال»، «عادت» و «ملکه» (همان، ج 10، ص 338)، وسايل و ابزار فيزيکي (همان، ج 1، ص 75). شرايط زماني و مکاني، در صدور رفتار انسان نقش دارند (همان، ج 3، ص 52). از نظر علامه، تلاش انسان براي به دست آوردن غذا، آب، لباس و وسايل راحتي، همگي در جهت برطرف کردن نيازهاي او ميباشد (طباطبائي، 1415ق، ص 123). علامه براي شناخت (علم) نيز نقش بسيار زيادي در بروز رفتار قائل هستند. از نظر ايشان، عقل نيروي بنياديني است که فعاليتهاي فکري کلي و تجزيه و تحليل امور را به عهده دارد (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 371). علاوه بر اين، «علم» يکي از مقدمات و مبادي بروز رفتار بهشمار ميرود که موجب ايجاد شوق و اراده براي انجام رفتار در انسان است (طباطبائي، 1386، ص 122). همچنين، ادراکات اعتباري مانند خوب و بد دانستن عمل، ضروري دانستن انجام عمل و استفاده از قاعده، آسانتر در انجام عمل و اصل استخدام و اصل علم را داراي نقش اساسي در صدور عمل ميداند (طباطبائي، 1387 ب، ج 1، ص 126-130).
اين عوامل از نظر علامه داراي روابط خاصي هستند. براي مثال، يکي از اجزا و علت ناقصه انگيزش، اهداف (علت غائي) فعل است (طباطبائي، 1404ق، ص 92). اختيار انسان، که سعادت و شقاوت فرد به آن بستگي دارد، يکي از عوامل صدور فعل است. همانطور که نبايد اختيار انسان در سلسله علتها ناديده گرفته شود، همة رويدادها و رفتارها نبايد به اختيار انسان منتسب گردد؛ زيرا اجزاء علل متعددند که در رأس آنها اراده الهي قرار دارد (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 357). برخي ديگر از اجزاء عبارتند از: علم، شوق، اراده، حرکات اجزاء و شرايط زماني و مکاني (همان، ج 1، ص 109). مفهوم «علم»، به جزء شناختي انگيزش، مفهوم «شوق» به جزء هيجاني و احساسي، مفهوم «اراده» به خواست و تصميم فرد و «شرايط زماني و مکاني»، به عوامل بيروني انگيزش اشاره دارد. پس از نظر علامه در عين حال که مفهوم انگيزش داراي اجزاي متعدد است (طباطبائي، 1387، ص 386)، بين آنها ارتباط عميق وجود دارد که يکي از اجزاء علت ناقصه به حساب ميآيد و نميتواند بدون ساير اجزاء، موجب تحقق فعل شود. علل ماورايي صدور فعل انسان يعني نقش خداوند، شيطان و فرشتگان، از عواملي هستند که در صدور افعال انسان از نظر علامه نقش دارند. پس علامه مجموعهاي از عوامل را به صورت درهمتنيده در صدور رفتار انسان مؤثر ميداند.
شکل 1. نمودار ساختاري عوامل مختلف انگيزشي با توجه به انديشههاي علامه طباطبائي
طبق نظريات علامه طباطبائي، انگيزش از سطوح بيروني و دروني شکل گرفته است. در سطح بيروني خداوند، شيطان و محيط بر قواي نفس، غايات افعال، گرايشات و ادراکات فرد تأثير ميگذارند. اما لايههاي دروني عوامل انگيزشي، از نيروهاي بنيادين وجود انسان به نام «قواي نفس» شروع ميشود. پس از اينکه قوهها مطرح شدند، کمالات قوهها در نظر گرفته ميشود و اين کمالات همان اهداف غايي قوهها هستند که آنها به سوي اين اهداف به صورت جوهري در حرکتند. علامه مينويسد: «قوه باصره، سامعه، حافظه، متخيله و ساير قوا ... هر يك فعل خود را دارد ... و اين نيست مگر به خاطر اينكه كار هر قوه كمال اوست» (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 619)؛ يعني فعاليت هر قوه و انجام رفتارهايي توسط آن، بهمعناي فعليت بخشيدن قوه و رسيدن به هدف نهايي است. در مرحله بعد، هر قوه براي رسيدن به کمال خود به گرايشهايي نياز دارد. از نظر علامه، عواطف و شهود قلبي همراه با تفکر عقلي، در پيدايش ادراک مؤثرند: «براي ادراکهاي انسان دو منبع وجود دارد: يکي منبع تفکر عقلي و ديگري منبع احساسها، عواطف، شهود قلبي و وجداني» (طباطبائي، 1360، ص 118). اين امر نشان ميدهد که علامه، نيازها و گرايشها را پيش از ادراک قرار ميدهد و گرايشها بهعنوان منبع و ريشه ادراکات عمل ميکند. بعد از مرتبه ادراک، براي صدور فعل به اراده فردي نياز است. علامه ميفرمايد: اراده همواره بعد از علم رخ ميدهد (طباطبائي، 1386، ص 182). هر چند اراده بعد از علم تحقق مييابد اما پيش از اراده، شوق نيز وجود دارد (همان، ص 122). پس از اينکه فرد انجام کاري را اراده کرد، به سوي آن حرکت ميکند، در اينجا ميتوان مرحله فيزيولوژي فعل را مطرح کرد. علامه ميفرمايد: با اينکه افعال انسان توسط نفس انجام ميشود، اما هر يک از اعضاي بدن نيز نقش ابزاري دارند (طباطبائي، 1374، ج 2، ص 224). پس از طي اين مراحل، فعل و عمل از فرد صادر ميشود. اما خود فعل نيز به صورت يک حالت برگشتي اثراتي دارد. يک اثر بيروني و يک اثر دروني دارد. در درون انسان حالات، عادات و ملکات شکل ميگيرند که بر قوهها، گرايشها و ادراکات انسان تأثير ميگيرد و آنها را جهت افعال جديد متأثر ميسازد (طباطبائي، 1387 ج، ص 381). از لحاظ بيروني نيز کمکها، هدايتها و عذاب خداوند، با توجه به اعمال انسان صورت ميگيرد. اگر انسان اعمال مثبت انجام داده باشد، خداوند انگيزه او را در جهت مثبت تقويت ميکند. اگر اعمال منفي انجام داده باشد، خداوند زمينة ضلالت او را فراهم ميکند. علامه ميفرمايد: بخشي از هدايت منوط به اعمال انسان است (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 45). از سوي ديگر، محيط نيز با اينکه از اعمال انسان متأثر است، بر انگيزه انسان تأثير ميگذارد و نيازهاي جديد ايجاد ميکند. تأثيرپذيري انگيزه انسان از محيط بيروني و تأثير متقابل آن بر درون را در کلام زير ميتوان مشاهده کرد:
منطقههاى گوناگون زمين كه از جهت گرما و سرما و ديگر خواص و آثار طبيعى مختلف مىباشد. تأثيرات مختلف و عميقى در طبايع افراد انسان داشته و از اين راه در كيفيت و كميت احتياجات تأثير بسزايى مىكنند و همچنين در احساسات درونى و افكار و اخلاق اجتماعى، و در پيرو آنها ادراكات اعتبارى آنها از هم جدا خواهد بود (طباطبائي، 1387 ب، ص 142). تاکنون به صورت خلاصه، روابط بين اعضاي مختلف ساختار انگيزشي انسان را متذکر شديم. در ادامه، هر عضو به صورت جداگانه مطرح و شواهد بيشتري از آثار علامه در آن زمينه ارائه گردد.
لاية اول: نيروهاي بنيادين (قواي نفس)
از نظر علامه، قواي نفس بخشي از سلسله مراتب علل صدور فعل هستند. علامه مينويسد:
قواى فعاله انسان چون فعاليت طبيعى و تكوينى خود را روى اساس ادراك و علم استوار ساخته ناچار است براى مشخص كردن فعل و مورد فعل خود يك سلسله احساسات ادراكى را به وجود آورد (طباطبائي، 1364، ج 2، ص 187).
در اين کلام، ضمن اينکه به تعدد عوامل انگيزشي مثل شناختها و احساسها اشاره شده است، قواي نفس در رأس اين سلسلهمراتب انگيزشي مورد توجه قرار گرفته است. علامه در مورد اين قواي نفس، اصطلاح «باعثه» را به کار ميبرد؛ يعني اين قوا نقش انگيزشي دارند. رفتارهايي که براي جلب منفعت و کسب لذت انجام ميپذيرند، مانند خوردن، آشاميدن، پوشيدن و مانند آن به قوه شهويه مربوط ميشوند. رفتارهايي که به دفع ضرر و دفاع از خود، آبرو و مال مربوط ميشوند، ناشي از قوه غضبيه هستند. رفتارهايي مانند تصور، تصديق، استدلال کردن و ارائه قياس به قوه فکري مربوط ميشوند (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 371). بر اساس اين ديدگاه، نيروهاي بنيادين به نام «قوه» راهانداز رفتارهاي انسان هستند. سه نوع کلي رفتار، از سه گرايش بنيادين ناشي ميشوند. تاکنون نقش انگيزشي قواي نفس، در کلام علامه مشخص شد.
اما تعداد قوا از نظر علامه، در برخي موارد، سه نيروي بنيادين (قوه) گرايشي (شهويه)، تدافعي (غضبيه) و انديشهاي (فکريه) را نام برده است (همان). اما در برخي موارد، نيروي چهارم تخيلي به نام «قوه وهميه» را نيز بدان افزوده است (طباطبائي، 1387 ج، ص 413). علامه در برخي آثار خود، اين چهار نيرو را به دو دسته کلي يعني نيروي (قوه) احساسي و عقلاني تقسيم ميکند (طباطبائي، 1374، ج 2، ص 223). نيروي احساسي، به خشم و شهوت و نيروي عقلاني، به عقل نظري و عملي تقسيم ميشود. از نظر علامه، عقل عملي چون به عمل مربوط است، بيش از عقل نظري جنبه انگيزشي دارد (طباطبائي، 1374، ج 2، ص 148).
اينكه چرا قواي نفس در لايه اول قرار دارد؟ نيروهاي بنيادين در نظريه علامه، سطح اول عوامل انگيزشي هستند که خود، سطح دوم عوامل انگيزشي را ايجاد ميکنند؛ زيرا هر نيرويي (قوه) که به صورت فطري در وجود انسان قرار داده شده است، براي خود کمالي دارد. رسيدن به کمال، نقش انگيزشي دارد که موجب حرکت و رفتار ميشود. علامه مينويسد:
جسمى كه هنوز حركت نكرده داراى دو قوه است: قوه اصل حركت، و قوه وصول به غايت. با حصول حركت، قوه اول، فعليت مىيابد و كمال اول براى جسم حاصل مىشود، اما كمال اول بودنش از آن حيث است كه متعلق وجود و مرتبط به غايت است و هنوز قوه وصول جسم بدان باقى مىباشد، و با وصول به غايت قوه ثانى فعليت يافته، و كمال ثانى براى جسم حاصل مىگردد (طباطبائي، 1387 ج، ص 102).
از نظر علامه، براي هر قوه كمالي است و هر قوهاى، با كار مخصوص به خود، نقص خود را تكميل نموده، حاجت طبيعى خود را برمىآورد (طباطبائي، 137، ج 1، ص 619). اصولاً هر موجودي کمالي دارد: «كمال انسان عبارت است از: اينكه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعليت برسد» (همان، ج 17، ص 299). وقتي قوه و نيروي بنيادين وجود داشته باشد، به طور طبيعي رسيدن به فعليت، به دنبال آن مطرح ميشود. در هر قوه، رسيدن به فعليت کمال براي آن نيرو به حساب ميآيد. بدينترتيب، سطح دوم عوامل، علت غايي فعل و اهداف فعل، بهعنوان بخش دوم انگيزش مطرح ميشود.
لاية دوم: علل غايي فعليت و کمال
به صورت فطري، هر نيرو (قوه) در وجود انسان براي رسيدن به کمالي در نظر گرفته شده است. پس رسيدن به کمال و فعليت يک نيرو، علت غايي براي حرکتها و اعمال انسان ميشود. تا اين اعمال بتوانند آن نيرو را فعليت ببخشد. از نظر علامه طباطبائي، اهداف نقش بسياري در صدور و بروز رفتار دارد. هدف رفتار در اصطلاح ايشان، «علت غائي فعل» ناميده ميشود. با توجه به اينکه هر رفتار، نوعي حرکت محسوب ميشود، از نظر علامه هر حرکت (رفتار)، نياز به غايت دارد. اگر غايت وجود نداشته باشد، حرکت تبديل به سکون ميشود؛ يعني رفتاري تحقق پيدا نميکند. پس غايت نقش اساسي در بروز فعل دارد. بين رفتار و هدف آن، يک پيوند و ارتباط عميق وجود دارد (اتحاد). از طريق اين اتحاد، هدف فعل با انجام دهنده فعل نيز ارتباط پيدا ميکند. انجام دهنده رفتار، پيش از انجام رفتار، هدف را در ذهن خود تصور ميکند. اراده فرد بدان تعلق ميگيرد، بعد آن را انجام ميدهد و سپس هدف تحقق پيدا ميکند. اما گاهي ارتباط بين رفتار و هدف آن، ارتباط واقعي نيست، بلکه فرد خيال ميکند که بين آنها ارتباطي وجود دارد. ازاينرو، پس از انجام فعل به هدف مورد نظر نميرسد. از نظر علامه، اين موارد «اهداف خيالي» ناميده ميشود (طباطبائي، 1386، ص 2-181). امروزه بحث اهداف يکي از مفاهيم کليدي در روانشناسي انگيزش است. افراد نه تنها از انجام رفتار رسيدن به يک هدف را دنبال ميکنند، بلکه گاهي چندين هدف متوالي را در نظر ميگيرند که هر هدفي مقدمه براي رسيدن به اهداف بعدي است که به آن «تسهيل هدف» اطلاق ميشود. گاهي برخي اهداف، با برخي در تضاد و تعارض قرار ميگيرد که در اصطلاح به آن «تعارض اهداف» گفته ميشود (گبهارت (Gebhardt)، 2007، ص 129).
کمال و فعليت مرحله دوم، عوامل انگيزشي است که سبب ايجاد گرايشات، تمايلات و نيازها در وجود انسان ميشود؛ به اين معنا که خداوند به صورت فطري، گرايشاتي در وجود انسان نهاده است که او را به سوي کمال و رسيدن به فعليت و تحقق خود حرکت ميدهد. علامه مينويسد:
مادرى كه به فرزند خود بىوقفه محبت مىكند. در اينجا مادر در مرتبه اول و بالذات مىخواهد احساسات خود را ارضا نمايد كه اگر نكند با بحرانهاى روانى روبرو خواهد گشت و در مرتبه دوم مىخواهد فرزند خود را از محبّت سيراب نمايد. در حقيقت غايت با لذات او به فعليت رساندن احساسات درونى خودش است و در مرتبه دوم محبت كردن به فرزند كه غايت بالعرض مىباشد (طباطبائي، 1388ج، ج 2، ص 293).
اين گرايشات، سطح سومي از عوامل انگيزشي را تشکيل ميدهد؛ يعني اول اهدافي در وجود انسان تعبيه شده و سپس، براي رسيدن به آنها گرايشها، تمايلات، غرايز و نيازها مد نظر قرار داده شده است.
لاية سوم: گرايشها (نيازها)
منظور از «گرايشها» تمايلات فطري است که در وجود انسان به وديعت نهاده شده است. علامه طباطبائي، با اصطلاحات مختلفي چون تمايلات (كلانتري، 1379، ج 1، ص 243)، حاجات و نيازها (همان، ج 1، ص 50)، احساسات (طباطبائي، 1387 ب، ص 119)، عواطف و غرايز (همان، ص 236 و 421) به اين دسته از عوامل انگيزشي اشاره کرده است. آنچه از نوشتههاي علامه به دست ميآيد، اين است که به طور مسلم گرايشات فطري، غير از قواي فطري است و اين قوا براي فعليت يافتن، گرايشات دروني را در فرد ايجاد ميکنند. علامه مينويسد: «قواى فعاله ما احساساتى درونى در ما ايجاد مىکنند» (طباطبائي، 1364، ج 2، ص 182). اين بيان نشان ميدهد که از ديدگاه علامه، قوا در مرتبه قبل از احساسات و گرايشات قرار دارد. به بيان ديگر، قواي نفس براي رسيدن به فعليت اين احساسات را ايجاد ميکنند. پس احساسات، گرايشات، نيازها و غرايز جنبه انگيزشي دارند و موجب انجام اعمال و افعال در انسان ميشوند. علامه ميفرمايد: «فقدانات و احتياجات است كه محرك نيروها و به فعليت رساننده قوهها مىباشند» (همان، ج 5، ص 31).
از نظر علامه، تمايلات يا ميلها عبارتند از: منشأهاى اصلى نفسانى هيجانها و اشتياقاتى كه در وجود انسان پيدا مىشوند و منجر به حركات ارادى مىشوند. در وجود انسان تمايلات مختلفى وجود دارد و هر تمايلى، هيجانى را به طرف شىء خاصى ايجاد مىكند؛ تمايل به غذا غير از تمايل جنسى و هر يك از اين دو، غير از تمايل به جاه و مقام است (همان، ج 2، ص 184). علامه در اين کلام، ضمن اينکه ميلها را از هيجانها تفکيک ميکند، به جنبه انگيزشي گرايشها اشاره دارد و ميفرمايد: ميلها منجر به حرکات ارادي ميشوند.
آيا گرايشات، تمايلات و نيازها امور واحدي هستند؟ از نظر روانشناسي، يک تفاوت جزيي بين آنها وجود دارد؛ زماني که به اصل وجود يک کشش طبيعي و فطري در وجود انسان اشاره ميشود، اصطلاح ميل و گرايش به کار برده ميشود. اما زماني که اين اميال به هدف خود نرسد، يک کمبود در وجود انسان احساس ميشود، به چنين کمبودي «نياز» اطلاق ميشود (شجاعي، 1386). در تعريف ديگر، نياز سازهاي بهعنوان نماينده يک نيرو در نظر گرفته شده است که ادراک، دريافت، توجيه عقلي، معناي ضمني و عمل را به گونهاي سازمان ميدهد که موقعيت ناخشنود کننده موجود را تغيير دهد (دانش و سليمينيا، 1385).
لاية چهارم: شناختها (ادراکات اعتباري)
يکي از اجزاي انگيزش از نظر علامه، علم (شناخت) است. رفتاري را که فرد به صورت ارادي انجام ميدهد، بايد نسبت به آن علم (شناخت) داشته باشد. شناخت فرد نسبت به يک رفتار، موجب تمايز آن از رفتارهاي مغاير و مشابه ميگردد (كلانتري، 1379، ج 1، ص 109). در سايه شناخت مشخص ميشود که رفتار مورد نظر کمال براي فرد به حساب ميآيد، يا خير (همان، ص 109 و 106)؛ يعني آن رفتار چه اندازه نيازها و منافع فرد را برآورده ميسازد. امروزه، در علم روانشناسي، شناخت نقش بسيار مهمي در نظريات انگيزش دارد. به طوري که در دهه 1940 و 1950، اولين نظريات شناختي در باب انگيزش مطرح شدند و دو نظريه بسيار معروف به نام «انسجام شناختي» و نظريه «ناهماهنگي شناختي»، در اين زمينه مطرح شدند و نقش شناخت را در انگيزش نشان دادند (هارمون- جونز و هارمون - جونز، 2008، ص 71).
در نظريه علامه، انواع شناختها بهعنوان عوامل مؤثر در عمل طرح شدهاند. يکي از آنها، شناختهاي انتزاعي (ادراکات اعتباري) است. آنها يك سلسله ادراكات و افكار موجود و ميانجىاند كه طبيعت، نخست آنها را ساخته و به دستيارى آنها خواص و آثار خود را در خارج بروز و ظهور مىدهد (طباطبائي، 1387 ب، ص 120). علامه در عبارت نخست خود اشاره دارد به اينکه انسان (طبيعت) افکار و ادراکات خود را ميسازد و در گام دوم، اين افکار بين انسان و رفتار (آثار) او ميانجي قرار ميگيرد. اين افکار در صدور افعال نقش دارند و افراد ادراکات اعتباري را به وجود ميآورند تا نيازهاي اساسي زندگي خود را برآورده سازند. ادراكات اعتبارى فرضهايى هستند كه ذهن براي رفع احتياجات حياتى آنها را ساخته است. اين ادراكات، تابع احتياجات حياتى و عوامل مخصوص محيط است و با تغيير آنها، تغيير مىكند و قابل تطور و نشوء و ارتقاء است (همان، ص 138). تعبير «احتياجات حياتي»، به نقش انگيزشي اين اداراکات اشاره دارد؛ يعني ذهن انسان، اول نيازهاي خود را تشخيص ميدهد، بعد براي ارضاي اين نيازها از ادراکات اعتباري و مفاهيم ذهني استفاده ميکند.
به اختصار انواع شناختها ازنظريه علامه عبارتند از: شناخت هدف عمل (همان، ص 120)، شناخت ماهيت عمل (همان، ص 121)، شناخت نسبت به توانايي انجام کار (طباطبائي، 1386، ص 122)، توانايي استفاده از ابزارها (طباطبائي، 1387 ب، ص 130)، ضروري دانستن انجام فعل، نيک دانستن انجام فعل، دشوار يا آسان دانستن فعل (همان، ص 129)، پردازش نفس به صورت زيبا نمايي (كلانتري، 1379، ج 14، ص 195) و افکار خودکار يا خواطر نفساني (طباطبائى، 1981م، ج 7، ص 8). اينها انواع شناختهايي مؤثر در صدور فعلند.
لاية پنجم: شوق (هيجان، ميل و عشق)
پس از اينکه فرد نسبت به عمل مورد نظر شناخت پيدا کرد، علاقهمند ميشود که آن را انجام دهد. علامه، از اين ميل و علاقه دروني بهعنوان «شوق» ياد ميکند:
ازآنجاکه فرد بعد از علم و شناخت عمل متوجه ميشود که انجام اين عمل «کمال ثانوي» براي او به حساب ميآيد و هر موجودي به کمال خود علاقه دارد، فرد به انجام آن عمل شوق و رغبت پيدا ميکند. بنابراين، شوق يکي از مبادي صدور فعل بهشمار ميرود (طباطبائي، 1386، ص 122).
شوق در سلسلهمراتب انگيزشي بعد از علم قرار دارد، پس از اينکه فرد عمل را کمالي براي خود تشخيص داد، عمل را نيک دانست، يا انجام آن را ضروري دانست، خود را در انجام آن توانمند دانست، به انجام آن مبادرت ميورزد. علامه در جاي ديگر از اين شوق، تحت عنوان «احساسات دروني» ياد ميکند:
به هرحال قواى فعاله ما احساساتى درونى در ما ايجاد مىكنند ما انجام دادن افعال قواى خود را دوست داشته و مىخواهيم و حوادث و ارادتى كه با قواى ما ناجورند دشمن داشته و نمىخواهيم يا در مورد آنها افعال مقابل آنها را دوست داشته و مىخواهيم (طباطبائي، 1387 ب، ص 121).
در نقش انگيزشي عواطف بايد گفت: منظور از «عواطف» مفاهيمي مانند ترس، اميد، رغبت، نفرت، لذت و مانند آن است. از نظر علامه اين گرايشات نقش انگيزشي دارند و موجب بروز رفتارهايي در موقعيتهاي مربوط ميشوند. در بحث جبر و اختيار، به نقش غمگيني و ترس در صدور افعال انسان اشاره دارند (كلانتري، 1379، ج 1، ص 107). در بحث نبوت به نقش ترس، اميد، رغبت و بيزاري در صدور رفتارهاي انساني اشاره دارند (همان، ج 2، ص 148). انذار و تبشير پيامبران را از آن جهت مؤثر ميداند که رفتارهاي انسان تحت تأثير اين عواطف هستند (همان). همچنين، در ضرورت نبوت اشاره دارد به اينکه عواطف و شعور طبيعي انسان او را در امور زندگي مثل غذا، مسکن، ازدواج، به دست آوردن منابع و برطرف کردن ضررها راهنمايي ميکند. اما اين شعور طبيعي، نميتواند راهنماي او در امور معنوي باشد (همان، ج 7، ص 270). اين کلام، در عين حال که نقش انگيزشي عواطف و شعور فطري را در رفتارهاي مربوط به زندگي مادي نشان ميدهد، به لزوم انگيزشهاي ديگر در امور معنوي تلويح دارد؛ زيرا اگر رفتارهاي معنوي از عوامل ديگري برخوردار نباشد، عواطف طبيعي انسان تماماً صرف امور مادي ميشود (همان). در بحث پيروي از پيامبر ميفرمايد: «محبت پيامبر باعث ميشود که افراد از آن حضرت پيروي کنند» (همان، ج 1، ص 374). پيروي کردن نوعي رفتار است که منشأ آن محبت است. پس محبت، نوعي عاطفه است که نقش انگيزشي دارد.
لاية ششم: خواست و تصميم فردي (اراده)
بعد از اينکه فرد علاقه و شوق نسبت به عمل پيدا کرد، تصميم ميگيرد که عمل را انجام دهد. علامه مطابق نظر ساير فلاسفه از جمله صدرالمتألهين اين تصميم را به «اراده» تعبير ميکند. علامه، از اسفار نقل ميکند که معناي اراده در نزد عقل روشن است. اما تعريف آن به گونهاي که تصور حقيقي ايجاد شود، دشوار است. علت فاعلي انجام رفتار خود شخص است، اما فرد براي انجام فعل نياز به علم دارد که فعل را تصور کند و فوايد و ضررهاي آن را درک کند. بعد از شکلگيري ادراک (تصور و تصديق)، فرد به انجام فعل رغبت و شوق پيدا ميکند. سپس تصميم ميگيرد و ميخواهد که آن را انجام دهد. به اين تصميم و خواست «اراده» گفته ميشود (طباطبائي، 1386، ص 121).
دربارة نقش انگيزشي اراده، نظريات مختلفي مطرح شده است. ديدگاه دوگانه توماس آکويناس، يکي از اين نظريات است که معتقد است: بدن تکانههاي انگيزشي غيرمنطقي و مبتني بر لذت را تأمين ميکند. درحاليکه ذهن انگيزههاي منطقي و مبتني بر اراده را فراهم ميآورد. دکارت، جنبههاي فعال و نافعال انگيزشي را به اين دوگانهنگري ذهن بدن اضافه کرد. بدن عامل مکانيکي، شبه ماشين و از لحاظ انگيزشي نافعال است. درحاليکه اراده عامل غيرمادي، معنوي و از لحاظ انگيزشي فعال است. از نظر دکارت، عاليترين نيروي انگيزشي اراده بود. اراده، نيروي ذهن است که با به کار بردن نيروي انگيزشي خود، اميال و هوسهاي بدن را به خاطر فضيلت و رستگاري کنترل ميکند (ريو، 1385، ص 28).
در ارزيابي بايد گفت: 1. اين نظريه پيش از آنکه به دکارت نسبت داده شود، بين فلاسفه و دانشمندان مسلمان مطرح بوده است. 2. نظريه فوق، همة نيروهاي انگيزشي را به اراده خلاصه کرده باشد، قابل قبول نيست، بلکه از اين نظر انگيزش اجزايي دارد که اراده يک جزء آن است. بحث و بررسي اين جزء دليل نميشود که اجزاي ديگر ناديده گرفته شود.
يکي از نظريهها که به نقش انگيزشي اراده اشاره دارد، نظريه هارتلي است. وي نقش اراده به يک ريشه ديگر، به نام تداعي مربوط ميسازد. به نظر او، تداعي است که تعيين ميکند رفتار تا چه اندازه ارادي باشد. او معتقد بود: رفتار ارادي از رفتار غيرارادي به وجود ميآيد. او براي توضيح مطلب، از قانون تداعي استفاده ميکند. رفتار غيرارادي، به صورت خودکار در پاسخ به تحريک حسي رخ ميدهد. رفتار ارادي در پاسخ به انديشههاي فرد، يا محرکهاي که اصلاً با رفتار تداعي نشدهاند، روي ميدهد و رفتار ارادي ميتواند به قدري عادي شود که شبيه رفتار غيرارادي به صورت خودکار در آيد. فرض اساسي در توجيه هارتلي، اين است که همة رفتارها در ابتدا غيرارادي هستند و به تدريج، از طريق تداعي ارادي ميشوند (هرگنهان، 2009، ص 212).
در ارزيابي بايد گفت: 1. اگر رفتار ارادي تابع تداعي شود، ديگر از اراده چيزي باقي نميماند و نقش اراده در صدور افعال، بسيار کمرنگ ميشود، بلکه تداعيها تعيينکننده صدور رفتارها ميشوند. در اين صورت، تصميم فرد و خواست دروني او بيمعنا ميشود. 2. طبق نظر هارتلي، هرچه تداعي قويتر شود، اراده قويتر ميشود. ولي در عمل، تداعي زياد موجب خودکار و اتوماتيک شدن رفتار ميشود و هر چه رفتار ماشيني و خودکار شود، نقش اراده در صدور آن ضعيفتر است.
مارشال ريو معتقد است: روانشناسان امروزي قبول دارند که ذهن فکر ميکند، برنامهريزي ميکند و قصدهاي پيش از عمل را انجام ميدهد. انسان با نيروي اراده تفکر و برنامهريزي ميکند. در برابر وسوسه مقاومت ميکنند، به تلاش ادامه ميدهد، اعمال کنترل ميکند، افکارش را کنترل ميکند، قصدهايي براي عمل تشکيل ميدهد. توجه خود را بر تکليف در حال انجام متمرکز ميکند. اما مشکل اصطلاح «اراده» اين است که کلي و اسرارآميز است و قابل سنجش و اندازهگيري نيست (ريو، 1385، ص 29).
در ارزيابي بايد گفت: نظر علامه طباطبائي ميتواند راهحلي براي مشکل اراده در باب انگيزش باشد؛ يعني نبايد اراده را بهعنوان عامل منحصر به فرد در نظر گرفت تا ساير عوامل مغفول بماند و اراده نبايد امر کلي و مبهم جلوه کند و آن را به کلي کنار گذاشت؛ زيرا در انجام افعال و انگيزش افراد نقش اساسي دارد. پس بهترين راه اين است که آن را بهعنوان يک جزء از اجزاي متعدد انگيزش در نظر گرفت.
لاية هفتم: حرکت فيزيکي
پس از اينکه فرد به انجام کاري شوق پيدا کرد و اراده کرد، آن را انجام دهد، بايد عضلات و ماهيچههاي خود را به کار اندازد تا آن عمل محقق شود. در موارد متعددي، فرد شوق انجام کار و تصميم انجام آن را دارد، اما عملاً تحريکي در اعضاء و ماهيچههاي خود ايجاد نميکند. در نتيجه، تمامي قطعات انگيزشي کامل نشده و رفتاري در خارج محقق نميشود. علامه معتقد است: «بعد از اراده يکي از مقدمات فعل، نيروي تحريککننده عضلات است که پس از آن عضلات به حرکت در ميآيد و فعل محقق ميشود» (طباطبائي، 1386، ص 120).
هر چند برخي نظريات، تحريک عضلات را مختص فعاليتها و رفتارهاي بيروني ميدانند و براي فعاليتهاي ذهني و فکري، تحريک عضلات را لازم نميدانند (همان، ص 464). اما در واقع حتي اگر نگاه فيزيويولوژيکي به قضيه داشته باشيم، در اعمال فکري و دروني نيز تحريکاتي در سيستم عصبي و مغزي انسان اتفاق ميافتد. بنابراين، اگر تحريکات فيزيکي را به معناي وسيعتر، يعني تحريک فيزيولوژيکي در نظر بگيريم در تمامي اعمال انسان، اين مرحله بهعنوان يک جزء انگيزشي قابل طرح است. علامه به نقش سيستم عصبي در اين حرکات ظاهري اشاره ميکند:
قواى عامله عبارت است از: نيروهايى كه در عضلات بدن پخش شده است، كه مبدأ حركاتى در بدن مىگردد؛ مثلاً بازو حركت مىكند، انگشتان هريك جدا جدا حركت مىكنند، پاها حركت مىكند، فك پايين حركت مىكند، سر، روى گردن حركت مىكند، پلكها حركت مىكنند، قلب و كبد و كليه و روده و معده همه حركاتى دارند. همه اين حركات در اثر قوايى است كه به وسيله اعصابى، كه اعصاب حركت ناميده مىشوند، در عضلات گذاشته شده است. اين قوا، كه مبدأ حركاتى در اعضاء بدن مىباشند، قواى عامله ناميده مىشوند (طباطبائي، 1387 الف، ص 331).
پس با اين وجود ميتوان گفت: از نظر علامه تحريکات فيزيولوژيکي که همراه با حرکات اعضاء و جوارح است، يک بخش از سيستم انگيزشي انسان است که بدون آن، عمل محقق نميشود. اما اين بدان معنا نيست که بتوان تحريکات فيزيولوژيکي را مانند ساير اجزاي انگيزش مورد مطالعه قرار داد، بلکه مطالعه آن به همان روش تجربي خاص خود ميباشد.
لاية هشتم: رفتار (عمل)
عمل و رفتار، در يک نگاه خود محصول، نتيجه و معلول عوامل انگيزشي است. اما همين نتيجه و محصول، به سهم خود، بر ساير عوامل دروني و بيروني اثر ميگذارد و آنها نقش انگيزشي پيدا ميکنند. انجام عمل، خودش براي عملهاي بعدي نقش انگيزشي پيدا ميکند؛ زيرا هر عملي را که انسان انجام دهد، انجام آن عمل در نويتهاي بعدي براي انسان آسان ميشود. علامه ميفرمايد: «با تکرار عمل بيروني زمينه انجام عمل مهيا شده و انجام عمل آسان گشته و نياز به تلاش کمتري دارد» (طباطبائي، 1415ق، ص 145). هر گاه انجام عمل آسان شود، احتمال موفقيت انسان در رسيدن به نتيجه بيشتر ميشود و انگيزه بيشتري پيدا ميکند. هر چه انسان خود را در انجام کاري توانمندتر احساس کند، انگيزه او در انجام آن بيشتر ميشود.
از نظر علامه، تکرار عمل زمينه را براي تشکيل رگههاي شخصيتي (ملکات نفساني) فراهم ميسازد؛ هر چه انسان يک عمل را بيشتر تکرار کند، رگه شکلگرفته در نفس او راسختر ميگردد (طباطبائى، 1981م، ج 7، ص 82). علامه ميفرمايد: «اصلاح اخلاق و خويهاى نفس و تحصيل ملكات فاضله، ... تنها و تنها يك راه دارد، آن هم عبارت است از: تکرار عمل صالح و مداومت بر آن» (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 533). در آثار علامه شواهد بسياري وجود دارد که نشان ميدهد با تکرار عمل، ملکات نفساني مثبت و منفي در انسان شکل ميگيرد. همين ملکات زمينة انگيزشي براي رفتارهاي بعدي ميشوند.
لاية نهم: رگههاي شخصيتي (ملکات نفساني)
در نظريه علامه، اصطلاحي وجود دارد تحت عنوان «الصفات النفسانية» (طباطبائي، 1386، ص 188) و «ملکات نفس»، از نظر علامه اين صفات، ملکات و احوال بر اثر تکرار عمل به وجود ميآيند (كلانتري، 1379، ج 1، ص 357). قواي نفس در شکلگيري اين ملکات نقش دارند (همان، ص 370). اما خود اين ملکات، حالت انگيزشي دارند (طباطبائي، 2006، ج 5، ص 53) و موجب بروز و صدور افعالي ميشوند که مطابق اين ملکاتاند (كلانتري، 1379، ج 1، ص 107). در بحث عصمت انبياء نيز به اين مطلب اشاره دارند که ملکات روحي، منشأ صدور افعال هستند (همان، ج 2، ص 138). در بحث نبوت، معارف ديني را موجب شکلگيري دانشها و حالاتي در نفس ميدانند که «صور» براي نفس به حساب ميآيند. همين ملکات، نقش تعيينکننده در سعادت و شقاوت انسان دارند (همان، ج 2، ص 147). در بيان ديگر ميفرمايند: «رفتارهايي که تحقق خارجي مييابند، ارتباط با حالات و ملکات نفس دارند و از سرچشمه صفات نفساني سيراب ميشوند. پس رفتارها آثار نفس و صفات آن است و در نفس و صفات آن نيز تأثير ميگذارند» (كلانتري، 1379، ج 2، ص 150). در اين بيان، يک تعامل دو سويه بين ملکات و صفات نفس و بين رفتارهاي ديده ميشود. از يك سو، صفات نفس معلول رفتارها هستند و از سوي ديگر، همين صفات و ملکات منشأ صدور رفتارهاي جديدتر ميشوند.
تکرار عمل موجب ملکه و ملکه موجب تقويت يکي از قواي نفس ميشود. هر چه يک قوه قوي شود، اثر انگيزشي بيشتري پيدا ميکند. هرچه مطابق يکي از نيروها رفتار شود، آن نيرو در وجود انسان فعالتر گرديده و رفتارهاي بيشتري از آن نيرو صادر ميشود و نيروهاي ديگر ضعيفتر ميگردد (همان، ج 5، ص 268). ازاينرو، قوا در وجود انسان ميتوانند به صورت قوي و ضعيف وجود داشته باشند. تعامل هر يک از اين نيروها با «عمل» و «رفتار» انسان نقش تعيينکننده در تسلط هر يک از نيروها دارد. هر يک از نيروي شهوت و خشم، اگر بر وجود انسان مسلط شود، نيروي تفکر را به نفع خود مصادره ميکند (طباطبائي، 1387 ج، ص 413). اين برخلاف نظريه کاهش سائق است که ميگفت: اگر يک نياز در وجود انسان ارضاء شود، تنش کاهش مييابد و ديگر آن نياز انسان را بر نميانگيزد (فيسکه، 2008، ص 4).
محيط بيروني
در نظريه علامه، محيط بيروني نقش انگيزش قابل توجه دارد. علامه، تأثير شرايط اجتماعي را از چند جهت بر انسان، علائق و سلائق او ميپذيرد. همانگونه که در بحثهاي روانشناسي مطرح است، صفات روحي، عواطف، احساسات دروني، از نظر کميت و کيفيت تحت تأثير عادت و تربيت است. بسياري از عادتها و رسوم، از نگاه شرقيها شايسته است، ولي غربيها آنها را غيرمناسب ميدانند. عکس قضيه نيز وجود دارد، هر ملتي از نظر آداب و رسوم با ديگران متفاوتند (كلانتري، 1379، ج 4، ص 185). علامه با اين بيان، تأثير جامعه و کشور را بر صفات روحي و عواطف و احساسات ميپذيرد، پس تأثير آنها را بر انگيزش انسان نيز پذيرفته است؛ زيرا انگيزش ناشي از صفات، عواطف، احساسات و نگرشهاي فرد است.
از نظر ايشان، شرايط و ظروف اجتماعي موجب اختلاف سلايق، سنتها، آداب، مقاصد و رفتارهاي فردي و گروهي ميشود (همان، ج 11، ص 61). وقتي که شرايط اجتماعي موجب تفاوت بين افراد از نظر علايق، سلايق و اهداف گردد، عامل تفاوت بين آنها از نظر انگيزش نيز ميگردد. اهداف و علائق انسان، تعيينکننده انگيزش او نيز خواهد بود.
از نظر علامه، شرايط اجتماعي که امروزه بر جهان انساني حاکم شده است، او را در ماديت و ماديگرايي فرو برده است. فضائل انساني رنگ باخته است. ارزشهاي معنوي، يکي پس از ديگري رنگ ميبازد، به گونهاي که در کشورهاي پيشرفته، جامعه انساني به صورت يک جامعه حيواني صرف تبديل شده و مردم غرق در تمتعات مادي هستند (همان، ج 7، ص 277). غرق شدن مردم در تمتعات مادي، به دليل انگيزشهاي مادي و شهواني است. جامعه موجب شده که مردم به سوي اين نوع اعمال انگيزه و گرايش داشته باشند.
انگيزهبخشي ترغيب و تشويق: تشويق و ترغيب نقش انگيزشي دارد و موجب ميشود که ديگران به انجام کاري وادار شوند. بخصوص اگر اين تشويق و ترغيب، از سوي يک مقام عالي باشد، بيشتر نقش انگيزشي دارد. خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: «خداوند همه گناهان را ميبخشد» (زمر: 53). علامه ميفرمايد: «اين ترغيب خداوند نقش انگيزشي دارد و باعث ميشود که مؤمنان به رحمت و بخشش خداوند رو آورند» (همان، ج 17، ص 278). ترغيب بندگان به استجابت دعا از سوي خداوند، انگيزه ميشود تا بندگان به رحمت و مغفرت او رو آورند.
انگيزه مشاهدهاي: فردي که موفقيت ديگران را در يک فعاليت ميبيند، به سوي انجام آن عمل برانگيخته ميشود. اگر ناکامي ديگران را در کاري مشاهده کند، نسبت به انجام آن بيرغبت ميشود. علامه، در مورد درخواست حضرت زکريا براي فرزنددار شدن، ميفرمايد: «حضرت زکريا از مشاهده روزي غيبي براي مريم و عظمت او، اين انگيزه در او پيدا شد که از خداوند درخواست فرزند صالح نمايد» (كلانتري، 1379، ج 1، ص 444). گويا حضرت زکريا، پيش از مشاهده جريان مريم نيز خواهان فرزند صالح بود، اما اين جريان انگيزه شد که عملاً از خداوند درخواست کند. در روانشناسي آلبرت بندورا، نقش يادگيري مشاهدهاي را در بروز رفتار از سوي مشاهده کننده مورد پژوهش قرار داد (السون و هرگنهان، 2009، ص 395).
نقش عوامل معنوي در انگيزش
در بحث «عمل» مطرح شد که هدايت خاصه خداوند، منوط به اعمال و رفتار انسان است؛ يعني اعمال انسان يک نوع تأثير برگشتي بر نوع هدايتها و کمکهاي خداوند دارد. اما هدايتها، نعمتها و رحمتهاي خداوند شامل حال همه بندگان است و آنها در صدور افعال انسان، در انگيزش، گرايش و نگرش انسان نقش دارند. علامه ميفرمايد:
امرى كه انسان ميتواند ارادهاش كند، و زمام اختيار وى به دست آن است، هرگز تحقق نمىيابد، مگر آنكه خدا بخواهد؛ يعنى خدا بخواهد كه انسان آن را بخواهد، و خلاصه اراده انسان را اراده كرده باشد، كه اگر خدا بخواهد انسان اراده مىكند، و ميخواهد، و اگر او نخواهد، اراده و خواستى در انسان پيدا نميشود (طباطبائي، 1374، ج 1، ص 126).
اين بيان صراحت دارد در اينکه اراده انسان که يکي از اجزاي انگيزش اوست متأثر از اراده خداوند است.
بحثهاي تحت عنوان «هدايت»، «نصرت»، «عنايت»، «رحمت» و «مغفرت» خداوند همگي نقش خداوند را در زندگي انسان نشان ميدهد. چگونگي تأثير اين عنايتها، در انگيزش از اين جهت است که اگر خداوند به انسان کمک کند، رفتارهاي مثبت و اعمال صالح در نظر انسان با ارزش تلقي ميشود و انسان، نسبت به آن انگيزه و ميل پيدا ميکند. اگر عنايت الهي شامل حال انسان نشود، رفتارهاي منفي و اعمال زشت در نظر انسان زيبا جلوه ميکند و به سوي آنها انگيزه پيدا ميکند. البته بايد توجه داشت كه اين نوع كمكها، تنها زمينهساز است و موجب جبر نميشود. همچنين، ملاك بهرهمندي از اينگونه كمكها، به نحوي به شايستگي قبلي ارتباط مييابد.
بحث و نتيجهگيري
مجموع عواملي که در انگيزش انسان نقش دارند، نميتوانند هر يک به تنهايي و منفک از هم عمل کنند، بلکه مجموع آنها، يک ساختار منسجمي را تشکيل ميدهند که در موقعيتهاي رفتاري و عملي، با هم و در ارتباط با هم عمل ميکنند و موجب صدور رفتار از انسان ميشوند؛ يعني در صدور يک رفتار واحد قواي نفس، اهداف انسان (غايات قوا)، گرايشها و نيازهاي انسان، ادراکات و شناختهاي انسان، شوق و هيجانات انسان، اراده فردي او، حرکات فيزيولوژيکي، تجربيات و اعمال سابق، رگههاي شخصيتي، تأثيرات محيط اجتماعي و کمکها و هدايت خداوند، يا وساوس شيطاني عمل ميکنند.
اين نظريه، به طور تلويحي تأكيد دارد که در باب انگيزش، نبايد بر يک يا چند عامل تکيه کرد. برخي نظريات، فقط بر نيازها و گرايشها انسان تأکيد کردهاند. برخي توجه خود را معطوف به شناخت و ادراکات نمودهاند. برخي اهداف و مقاصد انساني را در باب انگيزش مهم دانستهاند. برخي ديگر، اراده و خواست انساني را با اهميت تلقي کردهاند. برخي نيز بر عوامل محيطي و برخي ديگر، بر رگهها و صفات شخصيتي تأکيد ورزيدهاند. ظاهراً عوامل معنوي در نظريات متداول روانشناسي مطرح نشده است. اما در ساختار کنوني، که با توجه به انديشههاي علامه طباطبائي طرح شده، کليه عوامل در کنار هم مورد توجه قرار گرفته است.
از محدوديتهاي اين پژوهش، حجم انبوه ادعاها و روابط بين عوامل است که جمعآوري شواهد کافي براي هر يک حجم مقاله را از حد معمول فراتر برده است. همين امر موجب شده است که مقاله عاري از مثالهاي عملي و عيني باشد، تا ساختار عوامل ملموستر گردد. محدوديت زماني، سبب شد که شواهد گوياتر از آثار علامه گردآوري نشود.
پيشنهادات جديد در حوزه انگيزش از ديدگاه علامه، ميتواند به بحث نيازها و گرايشهاي فطري انسان و ساختار آنها معطوف باشد. همچنين، ادراکات اعتباري از نظر علامه، شناختهاي متعددي را در حوزه انگيزش مطرح ميسازد که در اين مقاله، تنها به برخي از مفاهيم شناختي اشاره گرديد. براي طرح تمامي مفاهيم شناختي علامه در حوزه انگيزش، به پژوهش جديد نياز است. آزمودن تجربي اين ساختار، در قالب پژوهشهاي مدلسازي و ساختاري، ميتواند زمينههاي پژوهشي جديدي را در اين حوزه ايجاد کند.
- خداپناهي، محمدکريم، 1376، انگيزش و هيجان، تهران، سمت.
- دانش، عصمت و نرگس سليمينيا، 1385، «نيازهاي دسته الف موراي در کودکان 3 تا 10 ساله مادران شاغل و خانهدار»، روانپزشکي و روانشناسي باليني ايران، ش 47، ص 371-379.
- ريو، جان مارشال، 1385، انگيزش و هيجان، ترجمة يحيي سيدمحمدي، چ نهم، تهران، ويرايش.
- السون، متيو اچ و هرگنهان بي. آر، 2009، مقدمهاي بر نظريههاي يادگيري، ترجمة علياکبر سيف، چ بيست و دوم، تهران، نشر دوران.
- شجاعي، محمدصادق، 1391، انگيزش و هيجان نظريههاي روانشناختي و ديني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- ـــــ ، 1386، «نظريه نيازهاي معنوي از ديدگاه اسلام و تناظر آن با سلسلهمراتب نيازهاي مازلو»، مطالعات اسلام و روانشناسي، ش 1، ص 87-116.
- شولتز، دوان پي و آلن سيدني شولتز، 1386، نظريههاي شخصيت، ترجمة يحيي سيدمحمدي، چ سوم، تهران، ويرايش.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1387 الف، آغاز فلسفه (ترجمه بداية الحكمة)، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1360، الشمس الساطعة: رساله فى ذكرى العالم الربانى العلامه السيد محمد حسين الطباطبائى التبريزى، 1جلد، بيروت، دارالمحجة البيضاء.
- ـــــ ، 1364، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 5 جلد، چ دوم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1368 ق، حاشية الكفاية، 2 جلد، قم، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي.
- ـــــ ، 1374، ترجمه تفسير الميزان، 20 جلد، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
- ـــــ ، 1387 ب، اصول فلسفه رئاليسم، 1جلد، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1387 ج، مجموعة رسائل العلامة الطباطبائى، 1 جلد، قم، باقيات.
- ـــــ ، 1388 الف، بررسىهاى اسلامى، 2 جلد، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1388 ب، شيعه در اسلام (طبع جديد)، 1جلد، چ پنجم، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1388 ج، فروغ حكمت، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1389، رساله لب اللباب به ضميمه مصاحبات علامه سيدمحمدحسين طباطبائى (طبع جديد)، 1 جلد، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1404ق، بدايةالحکمه، تهران، نشر دانش اسلامي.
- ـــــ ، 1415ق، مقالات تأسيسية فى الفكر الإسلامى، 1 جلد، چ دوم، بيروت، مؤسسه امالقري.
- ـــــ ، 1981م، الحاشيۀ علي الحكمة المتعالية فى الأسفار العقلية الأربعة، 9جلد، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ـــــ ، 2006، تفسير البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن، بيروت، دار التعارف للمطبوعات.
- ـــــ ، 1386، نهاية الحكمة، 1 جلد، چ دوازدهم، قم، جامعه مدرسين.
- فرانکن، رابرت، 1384، انگيزش و هيجان، ترجمة حسن شمس اسفندآباد و همكاران، تهران، نشر ني.
- كلانترى، الياس، 1379، مختصر الميزان فى تفسير القرآن، 6 جلد، تهران، اسوه.
- هرگنهان، بي آر، 2009، تاريخ روانشناسي، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، ارسباران.
- Brown, Lois. V, 2007, Psychology of motivation, Noa Seence Publishers, Inc. New York.
- Guay, F, et al, 2010, ntrinsic, identified, and controlled types of motivation for school subjects in young elementary school children, British Journal of Educational Psychology, v. 80(4), p. 711–735.
- Reeve, Johnmarshall, 2001, Understanding Motivation and Emotion, Eral Mcpeek bublisher, third Edition, United State.
- Fiske, Susan T, 2008, A historical perspective; Core Social Motivations, in Handbook of Motivation Science, edited by; James Y. Shah & Wendi L. Gardner, The Guilford Press New York & London.
- Harmon-Jones, Eddie & Harmon-Jones, Cindy, 2008, Cognitive Dissonance Theory An Update With a Focus On The Action-Based Model, in Handbook of Motivation Science, edited by; James Y. Shah & Wendi L. Gardner, The Guilford Press New York & London.
- Hayes, Steven C, 1978, Theory and Technology in Behavior Analysis, Journal of Behavior Analyst, v. 25, p. 25-33.
- Wright, John W, & Wiedeiger, Robera V, 2007, Motivated Behaviors: the interaction of attention, habituaiton and memory. in Sychology of motivation Edited by Lois V. Brown. Nava Senence Publishers, Inc. New York.
- Gebhardt, Winifred A, 2007, The role of goal facilitation and goal conflict in motivation, in Sychology of motivation Edited by Lois V. Brown, Nava Senence Publishers, Inc. New York.
- .