اثربخشی معنویت درمانی بر کیفیت زندگی و سلامت روان زنان مبتلا به دیابت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در دهههاي اخير بسياري از پزشكان ايمان و معنويت را بهعنوان يك منبع مهم در سلامت جسمي و بهبود افراد ميشناسند، بهگونهايكه آنان اغلب ضروري ميدانند كه در فرايند درمان، مسائل معنوي بيماران را مورد توجه قرار دهند (غباريبناب و همكاران، 1388). گفته شده است: اگر ايمان نقش مهم در درمان داشته باشد و پزشكان به آن توجه نكنند، فرايند تصميمگيري در مورد طرح درمان ميتواند غيرمطلوب باشد (كاين و كافمن (Cain k & Kaufman)، 2000؛ لو (Lo) و همكاران، 2011)؛ زيرا معنويت بخش مهمي از زندگي افراد را تشكيل ميدهد و تأثير بسزايي بر سلامت و بهزيستي آنها دارد (چراغي و مولوي، 1385).
به نظر رابرت سالتزمن، رواندرماني مبتني بر معنويت به اين معناست که بشر ميتواند فراتر از خودش و بدنش فکر کرده، از سطح آن فراتر رفته، به عمق شخصيتش بينديشد، احساس وجود داشتن را فراتر از يک انسان عادي در حد خوردن و خوابيدن دانسته و درباره آن فکر کند، در اولويتبنديهاي نيازهايش همدردي، خلاقيت، صداقت، پاکي و پرستش را نيز بگنجاند. سعي کند فراتر از گذران عادي زندگي بينديشد و با شيوه معنويت، به درمان افراد كمك كند و به اين نقطه برسد که بتواند دنيا و خود را فراتر از ماديات و خودشان ببيند.
انديشمندان مسلمان نيز نقش و جايگاه معنويت را مطرح کردهاند. براي نمونه، شهيد مطهري، معنويت را نوعي احساس و گرايش ذاتي انسان به امور غيرمادي، مانند علم و دانايي، خير اخلاقي، جمال و زيبايي، تقديس و پرستش ميداند و وجه تمايز انسان و موجودات ديگر تلقي ميکند (آقاعلي و همكاران، 1388). اهميت معنويت و رشد معنوي انسان تا حدي است که سازمان بهداشت جهاني در تعريف ابعاد وجودي انسان، به ابعاد جسماني، رواني، اجتماعي و معنوي اشاره ميکند و بعد چهارم، يعني بعد معنوي را نيز در رشد و تکامل انسان مطرح ميسازد (غباريبناب و همكاران، 1388).
عوامل مختلفي ميتواند ابعاد وجودي انسان را تحت تأثير قرار دهد. يكي از آنها، بيماري ديابت ميباشد كه به سبب شيوع فراوان آن، امروزه بهعنوان يك مشكل بزرگ بهداشتي در دنيا مطرح است. مطالعات اخير نشان داده است كه علاوه بر شيوع ديابت، نوع يك در زنان، شيوع ديابت نوع دوم هم افزايش يافته است (پونس (Punnose) و همكاران، 2010). در يک مطالعه، احمدي (1388) نشان داده شده است که زنان مبتلا به ديابت از مشكلات مربوط به آينده، زندگي توأم با ديابت، درمان و مراقبت، خانواده، جامعه، امور تحصيليـ آموزشي، تغذيه و فعاليت شاكي بودهاند.
با توجه به عوارض مزمن متعدد اين بيماري، امروزه در تحقيقات باليني پزشكي، مفهوم كيفيت زندگي و سلامت روان اهميت بسزايي به خود گرفته است. سازمان بهداشت جهاني، کيفيت زندگي را درک فرد از وضعيت زندگي در قالب فرهنگ و ارزش حاکم بر جامعه و در راستاي اهداف، انتظارات، استانداردها و علايق خود تعريف ميکند. بنابراين، کيفيت زندگي، ارتباط تنگاتنگ با وضعيت جسمي، رواني و اعتقادات شخصي، ميزان خوداتکايي، ارتباطات جمعي و محيطزيست دارد (صادقيه اهري و همکاران، 1387).
ديابت با ايجاد تغييرات دائمي در زندگي هر فرد، (مراقبت از خود، تزريق مداوم و روزانه انسولين، كنترل قند خون توسط خود بيمار و...) موجب تأثير در كيفيت زندگي ميشود. معمولاً ديابت تأثير منفي بر كيفيت زندگي افراد دارد (ديو (Deyo)، 2006). ازاينرو، در طي سه دهه اخير، توجه به كيفيت زندگي بهعنوان يك عامل مهم در ارزيابي نتايج درمان و اثربخشي درمان در بيماريهاي جسماني و رواني افزايش پيدا كرده است و آگاهي بهتر از درك زنان از كيفيت زندگي و عوامل مؤثر در كيفيت زندگي مطلوب، حتي در كنترل ميزان قند خون آنان نيز مفيد خواهد بود (مورتنست (Mortensent)، 2010).
از سوي ديگر، سلامت رواني به معناي احساس رضايت، روان سالمتر و تطابق اجتماعي با موازين مورد قبول هر جامعه است (سادوك و سادوک، 2007، ص148). زماني که فردي در زندگي احساس رضايت و خوشحالي ميکند و از بيمار بودن خود احساس نارضايتي ندارد، انرژي بيشتري براي مراقبت از خود دارد و زماني که فرد خودمراقبتي خوبي داشته باشد، روز به روز احساس بهتري خواهد داشت و سالمتر باقي خواهد ماند. ازاينرو، کيفيت زندگي بهتري نيز خواهد داشت. اين چرخه مثبت خود تقويتکننده، همچنان ادامه مييابد (راگنسي و تادي (Ragonesi & Taddei)، 2010).
همچنين درمان ديابت به ميزان زيادي بستگي به رفتار و اعتقادات خود بيمار دارد. اين بيماران بايد بخش عمدهاي از فعاليتهاي مربوط به كنترل ديابت را شخصاً انجام دهند. در اين پژوهش، منظور از معنويتدرماني عبارت است از: آموزش بهکارگيري ظرفيتهاي وجودي گرايشها و انگيزههاي الهي و فضيلتهاي اخلاقي انسان و ايجاد آرامش رواني، از طريق بازگشت به حقيقت و فطرت الهي با توجه به مباني اسلامي ميباشد.
ازجمله شيوههاي شناختي، با تأكيد بر انديشههاي معنوي براي مقابله با مشکلات و فشارهاي زندگي، که در متون اسلامي به آنها اشاره شده است، عبارتند از:
1. نقش ايمان به خدا: «من جن و انس را جز براي عبادت نيافريدم و هرگز از آنها رزق و روزي نخواستم و نميخواهم مرا اطعام کنند» (ذاريات: 56).
2. «بينش فرد نسبت به سختيها و توجه به حکمت: آنان که نگران فرزندان ناتواني باشند که از خود برجاي ميگذارند، بايد از خدا بترسند و سخني عادلانه و درست گويند» (نساء: 9).
3. توکل به خدا و اعتماد به مقدرات الهي: «او کسي است که شما را از گل بيافريد و مهلتي مقدر داشت تا نيکي کنيد، با اين همه، باز [به مقدرات الهي] شک ميکنيد» (انعام: 2).
به عبارت ديگر، مهمترين روشهاي معنوي که به نوعي ارتباط عاطفي فرد با خداوند و اولياي دين است، ياد خداوند، دعا، توسل به خداوند و ائمه اطهار و مهمترين روشهاي رفتاري برخورد با مشکلات در اسلام، که شامل دستورات و توصيههاي عملي است، صبر، تفريحات سالم، ازدواج، روابط خانوادگي، حمايت اجتماعي و عمل صالح ميباشند (آقاعلي و همكاران، 1388). در اين خصوص، معنويتدرماني اطمينانخاطري است كه شخص درباره انجام فعاليت خاصي احساس ميكند. اين مفهوم ميزان تلاش و سطح عملكرد فرد را تحتالشعاع قرار ميدهد و ميتواند شخص را به اتخاذ رفتارهاي ارتقادهنده سلامت و ترك رفتارهاي مضر براي سلامت، قادر سازد. افرادي كه اعتقادات قوي دارند، موانع را به وسيله بهبود مهارتهاي خودمديريتي و پشتكار برميدارند و در برابر مشكلات ايستادگي ميكنند و بر امور كنترل بيشتري دارند. ازاينرو، درك معنويتدرماني و تأثير آن در بهبود بيماري، ميتواند موجب حفظ و نگهداري رفتارهاي ارتقادهنده سلامت شود.
مالکوس و گاستون (Melkus & Gaston) (2008) معتقدند: براي كنترل كليسمي بيماران مبتلا به ديابت، حتماً بايد در برنامه مراقبتي آنها به معنويت و مذهب اهميت ويژهاي داده شود؛ زيرا معنويت و سازگاري معنوي ـ مذهبي، كه از بعد روانشناختي سودمند بوده، راههايي را به افراد ارائه ميكند كه منجر به دستيابي به آرامش رواني، هيجاني و توانمندي فرد ميگردد (كيفه (Keefe) و همكاران، 2001).
پژوهشها نشان دادهاند كه ايمان، انجام دستورات مذهبي و شرکت در مراسم مذهبي، ميتواند نقش مؤثري در جلوگيري از ابتلا به بيماري جسمي و رواني افراد و درمان آن داشته باشد اين امر موجب ارتقا سطح سلامتي و کيفيت زندگي افراد شود. اين امر براي متخصصان بهداشت روان مهم است که با شناخت اعتقادات و مراسم مذهبي مراجعان، از آن بهعنوان يک منبع جايگزيني مهم و حمايتي استفاده کنند و با توصية مراجعان به معنويت و شرکت در مراسم مذهبي، بتوانند آنها را به آرامش رواني سوق دهند (سولان (Sloan)، 2010). همچنين آگاهي از تأثير معنويت بر درمان بيماران، ميتواند بر طول عمر بيشتر آنها اثر بگذارد (كاين و كفمن، 2000؛ پاول (Powell) و همكاران، 2003؛ لو و همكاران، 2011؛ وايت (White) و همكاران، 2011)؛ تأثير آن به اين دليل است كه فرد با افزايش گرايش مذهبي، به نوعي خودكنترلي دست پيدا ميكند كه مانع از اثربخشي شرايط بيروني شده، درنتيجه كمتر تحت تأثير شرايط نامناسب قرار گرفته و سلامت روان خود را حفظ ميكند (تبرايي و همكاران، 1387).
نتايج پژوهش پيراسته مطلق و نيكمنش (1391)، بر اين موضوع تأكيد دارد كه تقويت معنويت و نگرش مذهبي در بيمارن مبتلا به ايدز، از طريق آموزشهاي معنوي و مذهبي، ميتواند موجب افزايش سلامت رواني ـ اجتماعي، كاهش احساس رنج و بهبود كيفيت زندگي بيماران شود. ازسوي ديگر، مطالعة غلامي و بشليده (1390)، نشان داد که معنويتدرماني بر سلامت عمومي زنان مطلقه تأثير گذاشته و موجب کاهش علايم جسماني، اضطراب و اختلال خواب شده، اما بر اختلال در کارکرد اجتماعي و افسردگي تأثيري نداشته است. همچنين آقاعلي و همكاران (1390)، به اين يافته دست يافتند كه همبستگي معناداري بين شرکت در جلسات مشاوره گروهي شناختي– رفتاري، با تأكيد بر انديشههاي معنوي و افزايش معنويت و افزايش سلامت روان، وجود دارد. در همين زمينه، اژدريفرد و همكاران (1389) به اين نتيجه رسيدند كه اين روش موجب افزايش سلامت روان و بهبود عملكرد جسماني و عملكرد اجتماعي و كاهش اضطراب و افسردگي دانشآموزان شده است. همچنين غباريبناب و همكاران (1388)، به اين نتيجه رسيدند كه رابطه بين اضطراب و افسردگي، كه دو جنبه مهم از سلامتي هستند، با معنويت و جنبههاي مختلف آن معكوس است.
از سوي ديگر، نتايج پژوهشهاي راجز (Rogers) و همكاران (2010)، بيتزوتويس (2009)، كوهن (Cohen) و همكاران (2009)، جانستون (Johnstone) و همكاران (2008) و پاول و همكاران(2003)، نشان داد كه معنويت و مذهب با سلامت روان و سلامت جسمي رابطه مثبت دارد. همچنين لين (Lin) (2003)، معتقد است بيماراني كه سلامت معنوي آنها تقويت شود، بهطور مؤثرتري ميتوانند با بيماري خود سازگار شوند و حتي مراحل آخر بيماري را به خوبي سپري كنند. درهمين راستا، کوئينگ (Koing) (2007) در تحقيقي نشان داده است که سلامت رواني و جسماني انسان، با زندگي معنوي او رابطه مثبت دارد؛ افرادي که اعتقادات مذهبي قويتري دارند، سازگاري بهتري با موقعيتهاي استرسزا دارند، هنگام بيماري سريعتر از افراد غيرمذهبي بهبود پيدا ميكنند و ميزان پايينتري از هيجانات منفي و افسردگي را تجربه ميكنند. مايو (Mayo) (2009) نيز در مطالعه تحقيقاتي نوروبيولوژي، كه از كاربرد تكنيكهاي معنوي به عنوان يك درمان سودمند براي اضطراب حمايت ميكنند، نشان دادهاند كه مداخلات معنوي، ارتباط بين سيناپسهاي آميگليدا، كه به فرايندهاي عاطفي و اضطراب پاسخ ميدهد را بيشتر ميكند. همچنين كروس و باستيدا (Krause & Bastida) (2009) و زيلاني و سيمور (2010)، در پژوهشهاي خود نشان دادند كه اعتقادات مذهبي به بيماران كمك ميكند تا احساس رنج خود را كاهش دهند و از اين طريق، آنها مذهب و معنويت را بهعنوان يك روش مقابله با درد و رنج استفاده ميكنند. در همين راستا، مک فارلند (Macfarlnd) (2011) در پژوهشي ديگر نشان داد كه ميان مذهب و سلامت روان در بين سالمندان ارتباط وجود دارد. در پژوهشي ديگر، كه توسط کمپل (Kampel) و همكاران (2011)، به منظور بررسي ارتباط بين سلامت جسمي و اعتقادات و رفتارهاي مذهبي انجام شد، مشخص شد که معنويت و مذهب با سلامتي رابطه بهتر دارد. همچنين سلامت جسمي با فراواني حضور در مکانهاي مذهبي ارتباط مثبت دارد. همچنين اعتقادات مذهبي با سلامت ارتباط دارد.
در بيان و اهميت و ضرورت اين تحقيق، ميتوان گفت: ازآنجاکه دين اسلام بهعنوان يك ايدئولوژي، ارائهدهنده كاملترين و سلامتسازترين سبك زندگي بشريت است و احكام آن حوزههاي وسيع اخلاق فردي و اجتماعي، ارتباطات بينفردي، بهداشتي و سلامت را دربرميگيرد. همچنين اصلاح كيفيت زندگي و سلامت روان، نهتنها براي بيمار مبتلا به ديابت سودمند و با ارزش است، بلكه هزينههاي مراقبت بهداشتي و پزشكي مرتبط با آنها نيز كاهش مييابد. مطالعه علمي اثرات و نقش متغيرهاي مذهبي دين مبين اسلام در سلامت جسمي، و افزايش كيفيت زندگي، يك ضرورت اساسي به نظر ميرسد. بنابراين، هدف اين تحقيق، تعيين تأثير معنويتدرماني بر کيفيت زندگي و سلامت روان زنان مبتلا به ديابت ميباشد. فرضيه اين پژوهش عبارت بود از: معنويتدرماني بر افزايش كيفيت زندگي و سلامت روان زنان مبتلا به ديابت مؤثر است. در صورت مشاهده تأثير معنويتدرماني بر كاهش علائم بيماري ديابت و افزايش کيفيت زندگي و سلامت روان ميتوان از اين آموزش براي ساير بيماريهاي جسمي نيز بهره برد.
روش پژوهش
اين پژوهش، از نوع تحقيق نيمهتجربي، با طرح پيشآزمون ـ پسآزمون و پيگيري با دو گروه آزمايش و كنترل بوده است. جامعه آماري اين پژوهش، كليه زنان مبتلا به ديابت شهرستان نجفآباد بودند كه داراي پرونده سلامت در مراكز بهداشتي بودند و به شيوه حضوري و مصاحبه انفرادي دعوت شده بودند. براي نمونهگيري، با استفاده از روش نمونهگيري در دسترس و پس از تكميل فرم رضايت آگاهانه، 30 نفر بهعنوان نمونه انتخاب شدند و بهطور تصادفي به دو گروه آزمايش و كنترل تقسيم شدند. ملاكهاي ورود شامل: جنسيت مؤنث، تشخيص ديابت از سوي متخصص غدد، داشتن دين اسلام، رضايت به شركت داشتن در اين طرح، عدم مصرف هرگونه داروي روانپزشكي، داشتن سن زير 80 سال. ملاكهاي خروج شامل: جنسيت مذكر، غيبت بيش از 3 جلسه در جلسات آموزشي، ابتلا به بيماريهاي شديد روانپزشكي، نداشتن بيماري ديابت، داشتن سن بالا 80 سال.
ابزار پژوهش
الف. پرسشنامه 90-R :SCL-اين پرسشنامه توسط دراگوتيس (Derogatis) و همكاران (1983)، براي نشان دادن جنبههاي روانشناختي بيماران جسمي و رواني طرحريزي گرديده و علايم و بيماريها را در طول يك هفته اندازهگيري ميكند. اين پرسشنامه، داراي 90 سؤال است و سلامت روان را در نه بعد شکايات جسماني، وسواس ـ اجبار، حساسيت بينفردي، افسردگي، اضطراب، پرخاشگري، ترس مرضي، افکار پارانوئيدي و روانپريشي را مورد بررسي قرار ميدهد. در اين آزمون، 7 ماده اضافي نيز وجود دارد که در هيچيک از ابعاد يادشده، طبقهبندي نشده است. علاوه بر ابعاد 9 گانه فوق، 3 معيار کلي نيز در اين آزمون گنجانده شده است که شامل علايم مرضي (GSI)، معيار ضريب ناراحتي (PDSI) و جمع علايم مرضي (PST) ميباشد.
پايايي اين آزمون توسط دراگوتيس و همكاران (1983) در مورد 94 نفر محاسبه و ضرايب همبستگي بالا (78/0تا90/0) گزارش شده است. در ايران باقري يزدي و همكاران (1373)، با استفاده از روش بازآمايي، با فاصله يك هفته با400 آزمودني، ضريب همبستگي آن 97/0به دست آورد. هون و جونگ (Hoon & Jung) (2008)، اين پرسشنامه را همراه پرسشنامه مينهسوتا در 119داوطلب اجرا كردند. نتايج دلالت بر همگرايي بالاي اين آزمون داشت (غباري بناب و همكاران، 1388).
ب. پرسشنامه كيفيت زندگي بيماران ديابتي (ِِDQOL): پرسشنامه اصلي كيفيت زندگي بيماران ديابتي، شامل 60 سؤال بوده که اولين بار توسط توماس و همکارانش در سال 2004 اعتبار و پايايي آن محاسبه و به 15 سؤال کاهش پيدا کرده است. پرسشنامه 15 سؤالي، براي بيماران ديابتي نوع 1 و 2 مورد استفاده قرار ميگيرد. سؤالهاي اين پرسشنامه، دربرگيرنده دو بعد رفتارهاي مراقبتي بيمار و رضايت از کنترل بيماري است. نتايج مطالعه توماس و همكارانش، نشان داده که پرسشنامه کوتاه شده DQOL مؤثرتر و در برنامههاي غربالگري بيماران، سريعتر از پرسشنامه 60 سؤالي است. روايي محتوايي و پايداري دروني پرسشنامه سنجيده و به منظور تعيين ضريب پايايي، با استفاده از روش آزمون و پسآزمون از30 نفر تا 50 نفر خواسته شد که مجدداً يک هفته بعد با مراجعه به کلينيک، پرسشنامه را تکميل نمايند. روش کار اين مطالعه، توسط کميته اخلاق پزشکي بهداشت و درمان صنعت نفت فارس تأييد شد. با توحه به نتايج بهدستآمده، به نظر ميرسد که فرم کوتاهشده به فارسي از پايايي مناسبي برخوردار است، بهطوريکه ضريب کرونباخ کل سؤالات برابر با 77/0 بود. پايايي بازآمايي اين مقياس، برابر 72/0 بود (نصيحتکن و همکاران، 1391).
فرايند اجرا
پس از قرار دادن تصادفي آزمودنيها در دو گروه آزمايش و كنترل، ابتدا دو گروه پرسشنامه SCL-90-R و كيفيت زندگي را تكميل كردند. سپس، براي گروه آزمايش هشت جلسه معنويتدرماني محققساخته، كه توسط فتاحي (1389)، طراحي و تنظيم شده بود، و توسط پژوهشگر اول، با نظارت دو تن از استادان حوزه خواهران شهرستان نجفآباد اجرا شد.
يك هفته بعد از آخرين جلسه درماني، پسآزمون براي گروهها اجرا شد. درنهايت، 45 روز بعد از اجراي پسآزمون، آزمون پيگيري براي گروهها اجرا شد. پس از اجراي پژوهش براي تجزيه و تحليل دادهها در سطح آمار توصيفي، از شاخصهاي فراواني، درصد، ميانگين و انحراف معيار استفاده شده و در سطح آمار استنباطي، از آزمون تحليل کواريانس چندمتغييري مانكوا استفاده شده است.
گروه كنترل در طي فرايند اجراي پژوهش، هيچگونه آموزش يا مشاورهاي دريافت نكرد. اما پس از اتمام پژوهش، جلسات معنويتدرماني براي گروه كنترل هم اجرا شد. محتواي جلسات و اهداف هر جلسه، بهطور خلاصه شامل موارد زير ميشدند: جلسه اول: معارفه و ارزيابي علايم جسمي و رواني ديابت؛ جلسه دوم: معنويت چيست؟ چه مؤلفههايي دارد و نقش آن در زندگي روزمره چيست؛ جلسه سوم: نقش توکل و اعتماد به خداوند در زندگي؛ جلسه چهارم: نقش شکر در زندگي؛ جلسه پنجم: نقش عفو، گذشت و بخشش در زندگي؛ جلسه ششم: نقش ذکر در زندگي؛ جلسه هفتم: نقش صبر در زندگي؛ جلسه هشتم: اختتام، مرور کل جلسات درماني. جمعبندي، تأکيد بر انجام و تداوم تکاليف و بهکارگيري آموختهها، تعيين زمان اجراي پسآزمون و تقدير و تشکر از همکاري و حضور شرکتکنندگان.
لازم به يادآوري است که در هر جلسه، بيان مسايل اعضاي گروه، بيان احساس و چالش کلامي در مورد مقابله و سازگاري با بيماري و چگونگي انجام امور زندگي و آرامش رواني، با توجه به مباحث مطرح شده مورد بحث و گفتوگو قرار ميگرفت و تکاليف اجرايي در بخشهاي مختلف مبتلا به شرکتکنندگان به آنها داده ميشد. در جلسه بعد، بازخورد اجرا يا عدم اجرا و علل مربوط در گروه مورد بررسي قرار ميگرفت.
يافتههاي پژوهش
جدول 1. شاخصهاي توصيفي پيشآزمون ـ پسآزمون دو گروه آزمايشي و کنترل بر حسب کيفيت زندگي و سلامت روان
سلامت روان کيفيت زندگي مرحله گروه
دامنة نمرات انحراف معيار ميانگين دامنة نمرات انحراف معيار ميانگين
116 54/30 33/105 31 47/8 67/41 پيشآزمون گروه آزمايش
82 76/22 26/69 17 06/5 20/57 پسآزمون
166 26/48 33/96 30 74/7 42 پيشآزمون گروه کنترل
146 33/42 100 34 35/8 20/42 پسآزمون
براي بررسي معناداري تفاوت دو گروه آزمايش و کنترل، در نمرات کيفيت زندگي و سلامت روان، از تحليل کواريانس چند متغييري (MANCOVA) استفاده شده است. ازآنجاکه يکي از پيشفرضهاي تحليل کواريانس، همگني واريانسها ميباشد، براي تعيين همساني و برابري واريانسها از آزمون لوين استفاده گرديده است. نتايج مقدار (28،1)F را برابر 34/0، نشان داد که در سطح 05/0<P معنادار نميباشد. عدم معناداري اين آزمون حاکي از همگني واريانسها ميباشد.
جدول 2. نتايج تحليل کواريانس چندمتغيري بر روي ميانگين پسآزمون زنان مبتلا به ديابت
مقدار DF فرضيه DF خطا F سطح معنيداري مجذور اتا توان آماري
آزمون اثر پيلايي
آزمون لامبداي ويلكز
آزمون اثر هتلينگ
آزمون بزرگترين ريشه روي 81/0
19/0
26/4
26/4 2
2
2
2 25
25
25
25 30/53
30/53
30/53
30/53 01/0
01/0
01/0
01/0 81/0
81/0
81/0
81/0 00/1
00/1
00/1
00/1
نتايج جدول 2 نشان داده است که با کنترل متغير همپراش، حداقل يکي از دو متغير کيفيت زندگي و سلامت روان بين دو گروه آزمايش و کنترل با مقدار 30/53= (25،2)F در سطح 01/0>P معنادار ميباشد. ميزان تأثير يا تفاوت برابر با 81/0 ميباشد؛ يعني 81 درصد تفاوتهاي فردي در نمرات پسآزمون کيفيت زندگي و سلامت روان، مربوط به اثربخشي معنويتدرماني ميباشد. توان آماري نيز برابر با 00/1 است. براي پي بردن به اين نکته که از لحاظ کدام متغير بين دو گروه تفاوت وجود دارد، دو تحليل کواريانس يک راهه در متن مانکوا انجام گرفت که نتايج حاصل در جدول 3 ارائه شده است.
جدول 3. نتايج تحليل کواريانس يک راهه در متن مانکوا بر روي پسآزمون زنان مبتلا به ديابت
متغير منبع تغييرات مجموع مجذورات درجه آزادي ميانگين مجذورات F سطح معنيداري مجذور اتا توان آماري
کيفيت زندگي پسآزمون 54/820 1 54/820 91/55 01/0 68/0 00/1
گروه 53/1427 1 53/1427 97/27 01/0 78/0 00/1
خطا 381/57 26 67/14
سلامت روان پسآزمون 10/13577 1 10/13577 55/24 01/0 48/0 99/0
گروه 53/18817 1 53/18817 03/34 01/0 56/0 00/1
خطا 38/14375 26 89/552
همانطور که در جدول 3 نشان داده شده است، با کنترل متغير همپراش و با اعمال متغير مستقل معنويتدرماني بر کيفيت زندگي بين گروه آزمايش و کنترل، تفاوت معناداري با مقدار 27/97= (26،1)F در سطح 01/0>P نشان داده شده است. به عبارت ديگر، آموزش معنويتدرماني موجب افزايش کيفيت زندگي در زنان مبتلا به ديابت شده است. ميزان تأثير برابر با 78/0 ميباشد؛ يعني 78 درصد تفاوتهاي فردي در نمرات پسآزمون کيفيت زندگي بر اثر آموزشهاي معنويتدرماني ميباشد. توان آماري برابر با 00/1 گزارش شده است. همچنين با اعمال متغير مستقل، اثربخشي معنويتدرماني بر گروه آزمايشي، نمرات مقياس سلامت روان در بين زنان مبتلا به ديابت در دو گروه کنترل و آزمايش با مقدار 03/34=(26،1)F در سطح 01/0>P تفاوت معناداري را نشان داد. ميزان اثربخشي متغير مستقل معنويتدرماني، بر اين تفاوت برابر با 56/0 گزارش شده است؛ بدينمعنا که 56 درصد از اين تغيير به علت اثربخشي معنويتدرماني ايجاد شده است. توان آزمون براي اين تغيير برابر با 00/1 ميباشد.
براي بررسي طول اثربخشي معنويتدرماني بر کيفيت زندگي و سلامت روان زنان ديابتي، پس مدت 45 روز مجدداً اين دو آزمون بر روي گروه آزمايش اجرا شد. ميانگينهاي بهدست آمده با استفاده از آزمون تي استودنت، با ميانگين پسآزمون کيفيت زندگي و سلامت روان بررسي شد. نتايج نشان داد که بين ميانگين مرحلة پسآزمون و مرحلة پيگيري کيفيت زندگي و سلامت روان، به ترتيب با مقدار t برابر 01/2 و 48/1 تفاوت معناداري حتي در سطح 05/0<P ديده نشده است؛ يعني اثر معنويتدرماني بر روي گروه مورد مطالعه همچنان پابرجا مانده است.
بحث و نتيجهگيري
هدف اين پژوهش، تعيين تأثير معنويتدرماني بر کيفيت زندگي و سلامت روان بيماران ديابت بود. در بررسي اثربخشي معنويتدرماني بر افزايش سلامت روان، با توجه به سطح معناداري ميتوان گفت: معنويتدرماني بر کيفيت زندگي و سلامت روان تأثير داشته است. نتايج بهدستآمده در اين تحقيق، با نتايج مطالعات پژوهش پيراسته مطلق و نيكمنش (1391)، آقاعلي و همكاران (1390)، غلامي و بشليده (1390)، اژدريفرد و همكاران (1389)، غباريبناب و همكاران (1388)، راجز و همكاران (2010)، بيتز و تويس (2009)، كوهن و همكاران (2009)، جانستون و همكاران (2008)، پاول و همكاران (2003)، لين (2003)، کوئينگ (2007)، مايو (2009)، كروس و باستيدا (2009)، زيلاني و سيمور (2010)، مك فارلند (2011) و کمپل و همكاران (2011) همسو ميباشد. ازاينرو، فرضية پژوهش مبني بر تأثير معنويتدرماني بر افزايش کيفيت زندگي و سلامت روان تأييد ميگردد. در تبيين اين يافته ميتوان گفت: شرکت افراد ديابتي در جلسات معنويتدرماني و ديدن افرادي با بيماري مشابه خود و يا حتي درجاتي بدتر و يادگيري تکنيکهاي خودآرامسازي (مانند ذکر، صبر، توکل و شکر) و خودگويي مثبت احتمالاً توانسته است، به افزايش رضايت از زندگي و سلامت روان بيماران کمک کند. در اين پژوهش، بيماران ديابتي پس از شرکت در جلسات و انجام تکاليف خانگي در هر جلسه، احساسات و عواطف خود را در گروه بيان کرده و سعي ميکردند تا افکار ناکارآمد و مضر خود را تغيير دهند و به اين احساس دست يابند که کنترل بيشتري بر عواطف خود دارند و بهتر ميتوانند با علائم بيماري خود کنار آمده و آن را کنترل کنند. شايد پس از آموزش معنويت آنها، به اين اصل مهم دست يافته باشند که با عبادت و توکل به خدا، بهتر ميتوانند به آرامش دروني برسند و هر چه شکرگزارتر باشند، نعمتهاي زندگي خود را ببينند آرامش بيشتري در زندگي خواهند داشت.
اين پژوهش صرفاً روي جنس مؤنث انجام گرفته است. ازاينرو، در تعميم نتايج بايد احتياط كرد.
به دليل تعداد زياد سؤالات، پاسخگويي وقتگير بود و موجب خستگي بيماران ميشد. ازآنجاكه اين پژوهش روي بيماران ديابتي شهرستان نجفآباد انجام شده است. ازاينرو، تعميم نتايج آن به ساير شهرها بايد با احتياط صورت گيرد؛ چراكه وضعيت يك شهر، از لحاظ تمامي جوانب از جمله مذهب، فرهنگ و...، نميتواند نماينده مناسبي براي ساير شهرها باشد.
براساس يافتههاي اين پژوهش، پيشنهاد ميشود كه محققان بعدي، اثربخشي معنويتدرماني را بر سلامت روان و کيفيت زندگي، با افراد ديابتي و افراد سالم، بررسي و مقايسه نمايند. اثربخشي معنويتدرماني را بر سلامت روان و کيفيت زندگي در حجم نمونه متفاوت و در ساير گروهاي بيماران جسمي، انجام شود. همچنين پيشنهاد ميشود که پژوهشهايي با استفاده از معنويتدرماني، براي گروههاي باليني مانند افراد مضطرب، افسرده و يا در جمعيتهاي خاص مانند بازنشستگان انجام شود.
- آقاعلي، فاطمه و همكاران، 1390، «تأثير مشاوره گروهي شناختي ـ رفتاري با تأكيد بر انديشههاي معنوي در افزايش ـ معنويت و سلامت روان بيماران ام اس استان قم»، روانشناسي و دين، سال چهارم، ش 1، ص37-54.
- احمدي، محمدرضا، 1388، «معنويتدرماني در بيماران و تأثير آن در بهبود بيماري»، روانشناسي، دوره دوازدهم، ش 22-23، ص24-28.
- اژدريفرد و همكاران، 1389، «بررسي تأثير آموزش عرفان و معنويت بر سلامت روان دانشآموزان»، انديشههاي تازه در علوم تربيتي، دوره 5، ش 2، ص105ـ127.
- پيراستهمطلق، علياکبر و زهرا نيكمنش، 1391، «بررسي تعيين ارتباط معنويت با احساس رنج و كيفيت زندگي در بيماران مبتلا به بيماري ايدز»، ارمغان دانش، دوره هفدهم، ش 4، ص337ـ348.
- تبرائي، رامين و همكاران، 1387، «بررسي سهم تأثير جهتگيري مذهبي بر سلامت روان در مقايسه با عوامل جمعيتشناختي»، روانشناسي و دين، سال اول، ش 3، ص37-62.
- چراغي، مونا و حسين مولوي، 1385، «رابطه بين ابعاد مختلف دينداري و سلامت عمومي در دانشجويان دانشگاه اصفهان»، پژوهشهاي تربيتي و روانشناختي، سال دوم، ش 2، ص1-22.
- سادوك، ويرجينيا آلكوت و بنيامين جيمز سادوک، 2007، خلاصه روانشناسي، ترجمة نصرتالله پورافکاري، تهران، بهرنگ.
- صادقيه اهري، سعيد و همكاران، 1387، «تأثيرعوارض ديابت نوع دوم در كيفيت زندگي بيماران ديابتي»، مجله دانشگاه علوم پزشكي اردبيل، دوره هشتم، ش 4، ص394-402.
- غباريبناب، باقر و همكاران، 1388، «رابطه اضطراب و افسردگي با ميزان معنويت در دانشجويان دانشگاه تهران»، روانشناسي كاربردي، سال سوم، ش 2(10)، ص110-123.
- غلامي، علي و كيومرث بشليده، 1390، «بررسي اثربخشي معنويتدرماني بر سلامت روان زنان مطلقه»، مشاوره و رواندرماني خانواده، سال اول، ش 3، ص331ـ349.
- فتاحي، راضيه، 1389، تأثير گروه درماني معنوي اسلامي بر علايم افسردهخويي و كيفيت زندگي دانشجويان دختر دانشگاه اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد روانشناسي باليني، اصفهان، دانشگاه اصفهان.
- نصيحتکن، علياصغر و همكاران، 1391، «تعيين پايايي و روايي پرسشنامه کلينيکي خلاصه شده کيفيت زندگي بيماران ديابتي (DQOL) به زبان فارسي»، ديابت و ليپيد ايران، دوره يازدهم، ش 5، ص483-487.
- Baetz, M, & Toews J, 2009, Clinical implications of research on religion, spirituality, and mental heath Canadian Journal of Psychiatry, v. 54(5), p. 292-301.
- Cain k, W, & Kaufman B. P, 2000, Prayer, Faith, and Healing: Cure Your Body, Heal Your Mind, and Restore Your Soul, Rodale Books.
- Cohen D, & et al, 2009, Differentiating theim pact of spiritual experiences, religious practices and ongregational support on the mental heath of individuals with heterogen eous medical disorders, International Journal for the Psychology of Religion, v. 19(1), p. 121-138.
- Derogatis, L R, & et al, 1983, The SCL-90 and MMPI, British Journal of Psychiatrics, v. 128, p. 280-289.
- Deyo R. A, 2006, The quality of life research and care, Annals of Internal Medicine, v. 7, p. 29-33.
- Hoon, L, & Jung K H, 2008, The effect of psychiatric examination in drug intoxication: MMPI, BDI, SCL-90, Toxicology letters, v. 180, p. 1010-1616.
- Johnstone, B, & et al, 2008, Relation ships among religiousness,spirituality and health for individuals with stroke, Journal of Clinical Psychology in Medical Settings, v. 15 (4), p. 308-313.
- Kampel, & et al, 2011, General quality of life inyouth with type 1 diabetes: relationship to patient managementand diabetes- specific family conflict, DiabetesCare, v. 26, p. 3067-3073.
- Keefe F. J, & et al, 2001, Living with rheumatoid arthritis: The role of daily spirituality and daily religious and spiritual coping, Journal of pain, v. 2, p. 101-110.
- Koing, HG, 2007, Spirituality and depression, Southem Medical Journal, v. 7, p. 737-739.
- Krause, N, & Bastida, E, 2009, Religion suffering, and heath among older Mexican, Americcans Journal of Aging studies, v. 23, p. 114-123.
- Lin, HR, 2003, Bauer-Wu SM.Psycho –spiritual Well-being in patient with advanced cencer:An integrative reviw of the literature, Journal of Advanced Nursing, v. 44(1), p. 69-80.
- Lo C, & et al, 2011, sources of spiritual Well-being in advanced cancer, BMJ Supportive & Palliative Care, v. 1, p. 149-153.
- Macfarlnd, 2011, Personal and family factors associated withquality of life in adolescents with diabetes, DiabetesCare, v. 21, p. 909-914.
- Mayo, KR, 2009, support from neurobiology for spiritual techniques for anxiety: abrief review, Journal of Health Care, v. 16 (1-2), p. 53-57.
- Melkus, & Gaston, 2008, Harrisons principles of international medicine, th ed, New York, McGraw-Hill.
- Mortensen, HB, 2010, and Hvidøre Study Group on ChildhoodDiabetes, Findings from the Hvidøre study group on childhooddiabetes: Metabolic control and quality of life, Hormone Research in Paediatrics Journal Abbreviation, v. 57, p. 117-120.
- Powell, L. H, & et al, 2003, Religion and spirituality, Linkages to physica health, American Psychologis, v. 58, p. 36-52.
- Punnose, J, & et al, 2010, Type 2 diabetesmellitus among children and adolescents in Al-Ain: a case series, Eastern Mediterranean Health Journal, v. 11, p. 788-797.
- Ragonesi, L, & Taddei M. T, 2010, The impact of diabetes mellitus on quality of life in elderly patients, Diabetes Care Journal, v. 11(3), p. 417-422.
- Rogers, D. L, & et al, 2010, Spiritual integration predicts self-reported mental and psysical heath, Journal of Religion and Health, v. 25, p. 218-228.
- Sloan, E, 2010, Effects Of religiosity on Mental Health, Journal of psychology and theology, v. 16, p. 14-18.
- White, M. L, & et al, 2011, Spirituality and spiritual self-care: expanding self-care deficit nursing theory, Nursing Science Quarterly, v. 24, p. 48-56.
- Zeilani, R, & Seymour, J. E, 2010, Muslim womens experiences of suffering in Jordanian intensive care units: A narrative study, Intensive and Critical car Nursing, v. 26(3), p. 175-184