بررسی اثربخشی رویکرد گروه درمانی معنوی بر افزایش میزان تاب آوری دانش آموزان دختر دوره متوسطه شهر اصفهان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
اهميت معنويت و رشد معنوي در انسان، در چند دهة گذشته به صورتي روزافزون توجه روانشناسان و متخصصان بهداشت رواني را به خود جلب نموده است. پيشرفت علم روانشناسي از يکسو، و ماهيت پويا و پيچيدة جوامع نوين از سوي ديگر، موجب شده است که نيازهاي معنوي بشر در برابر خواستهها و نيازهاي مادي اهميت بيشتري بيابند. به نظر ميرسد، امروزه مردم جهان، بيشازپيش به معنويت و مسائل معنوي گرايش دارند و روانشناسان و روانپزشکان نيز بهطور روزافزون درمييابند که استفاده از روشهاي سنتي و ساده براي درمان اختلالات رواني کافي نيست (پارگامنت (Pargament)، 2007، ص 3). معنويت يک تجربة انساني و جهاني است، باوجود اينکه اعمال و تشريفات مذهبي و ديدگاه نسبت به خدا ممکن است در بين فرهنگهاي مختلف متنوع باشد. با اينحال، تمايل انسانها به برقراري ارتباط با واقعيتي بزرگ و مقدس در طول زمان نيروي ثابتي بوده است (هاشمي و جوکار، 1390، ص 5). درواقع معنويت، بُعدي از انسان است كه ارتباط و يكپارچگي او را با عالم هستي نشان ميدهد. اين ارتباط و يکپارچگي، به انسان اميد و معنا ميدهد و او را از محدودة زمان و مكان و علايق مادي فراتر ميبرد (غباريبناب، 1388، ص 78). معنويت، تلاش فرد براي ساختن معناي وسيعي از هدف نهايي مرگ و زندگي است؛ بدينمعنا که انسان از مرگ و فناپذيري خود آگاه است. در نتيجه، تلاش ميکند تا هدف و معنايي براي زندگياش بيابد. او از خود ميپرسد که هدف از وجود چيست و ارزش او براي جهاني که در آن سکني گزيده است، چه ميباشد (پايدمونت (Piedmont)، 1999، ص 12). ازنظر ريچاردز و برگين، معنويت عبارت است از: حس فرد از هويت و ارزش خود در رابطه با خداوند و جايگاه او در جهان هستي. اين تعريف، پايه و مبناي رويکرد معنويتدرماني است. در اين رويكرد، از معنويت بهعنوان يك ملجأ استفاده ميشود. معنويتدرماني به افراد كمك ميکند تا بهرغم بيماري، سوگ يا نااميدي، بر ازدسترفتهها تمركز نكنند، بلكه در جستوجوي معنا باشند. در نتيجه، زندگي از نگاه معنويتدرماني تحت هر شرايطي معنادار است. معناداري، هدفمندي و اميدواري در زندگي از اجزاي تحکيمبخش سلامت روان نميباشند (ميلر، 2003، ص 53).
رويكردهاي معنويتدرماني، درمانگران را تشويق ميکنند كه در درمان، مسائل مهم معنوي درمانجويان را در زمان مناسب مورد خطاب قرار دهند و در راستاي استفاده از قدرت بالقوة ايمان و معنويت درمانجويان، در درمان و بهبودي از زبان و مداخلههايي استفاده كنند. اين امر بيانگر احترام و ارزش قائل شدن درمانگر نسبت به مسائل معنوي درمانجو ميباشد. در درمان معنويتگرا، درمانگر درمانجو را به كاوش در موضوعها و مسائل معنوي، كه با بهبود و بازيابي سلامتي او مرتبط هستند، دعوت ميکند. تأكيد درمانگر بر مسائل معنوي به صورتي بيطرفانه و غيرقضاوتگرايانه است و در ضمن با حساسيت تمام مسائل معنوي را دنبال ميکند (ريچاردز و همکاران، 2007، ص 68).
ادبيات حوزه دينداري سرشار از عدم ثبات و تناقض در نظريات و يافتههاست. فرويد (Freud) (1953) آيينهاي ديني را معادل آداب وسواسي در نظر ميگرفت و افراد وسواسي را روانرنجور تلقي ميکرد. اليس (1980) نيز دينداري را مترادف انعطافناپذيري، فقدان تحمل و عدم سلامت رواني در نظر ميگرفت. در مقابل اين نگاه خشن و بدبينانه نسبت به دين، فرانكل (Frankel)، راجرز (Rogers)، مازلو، بندورا و... نگرش مثبتي به مذهب داشته و بر رابطة ميان دينداري و جنبههاي مختلف سلامت رواني تأکيد ميورزند و حتي آن را در رويكرد درماني خود وارد کردهاند (برگين، 1991، ص 11). يونگ (Jung) نيز با تأييد واقعيت رواني نياز معنوي و مذهبي در انسان، معتقد است كه رنج هر فرد روانرنجور را در نهايت ميبايد رنجي براي روح او بهشمار آورد كه هنوز معناي خود را درنيافته است (وست، 1383، ص 43).
از سوي ديگر، از دهه 1970 به بعد، بهتدريج ترديدهايي پيرامون رسالت روانشناسي بهعنوان علم مطالعه مشکلات و اختلالات رواني پديد آمد. با بروز اين ترديدها، رويکرد جديدي تحت عنوان روانشناسي مثبتگرا شکل گرفت که بهجاي تأکيد بر عوامل خطرزا، نابهنجاريها و اختلالات رواني، توجه خود را معطوف به عواملي کرد که تأثير عوامل خطرزا را تعديل ميکند و کودکان را در مقابل مبتلا شدن به مشکلات روانشناختي حمايت كند، يا به آنها کمک ميکند سريعتر به بهبودي دست يابند (گراسمن و مور (Grossman & Moore)، 1994، ص 78). بنياديترين سازههاي مورد پژوهش اين رويکرد، عواملي هستند که موجبات تطابق هرچه بيشتر آدمي با نيازها و تهديدات زندگي را سبب ميشوند. در اين ميان، تابآوري جايگاه ويژهاي بخصوص در حوزههاي روانشناسي تحول، روانشناسي خانواده و بهداشت رواني به خود اختصاص داده است. بهطوريکه هر روز بر شمار پژوهشهاي مرتبط با اين سازه افزوده ميگردد (جوکار، 1386، ص 4). تابآوري، يكي از مفاهيم و سازههاي بهنجار مورد توجه و مطالعة روانشناسي مثبتگراست و به فرايند پوياي انطباق مثبت با تجربههاي تلخ و ناگوار اطلاق ميشود (لاتار و سيچيتي (Luthar & Cicchetti)، 2000، ص 21)، و فراتر از جان سالم به در بردن از استرس و ناملايمات زندگي است (بونانو (Bonanno)، 2004، ص 6).
گارمزي و ماستن (Garmezy & Masten) (1991) تابآوري را يک فرايند توانايي يا پيامد سازگاري موفقيتآميز، عليرغم شرايط تهديدکننده تعريف نمودهاند. درواقع، تابآوري پديدهاي است که از پاسخهاي انطباقي طبيعي انسان حاصل ميشود و عليرغم رويارويي فرد با تهديدهاي جدي، وي را در دستيابي به موفقيت و غلبه بر تهديدها توانمند ميسازد. تابآوري صرف مقاومت منفعل در برابر آسيبها يا شرايط تهديدکننده نيست. بلکه فرد تابآور مشارکتکنندة فعال و سازندة محيط پيراموني خود است. تابآوري، قابليت فرد در برابر برقراري تعادل زيستي- رواني- معنوي در مقابل شرايط مخاطرهآميز هست (کونور و ديويدسون (Connor & Davidson)، 2003، ص 3). ازاينرو، نميتوان آن را معادل «بهبودي» دانست؛ زيرا در بهبودي، فرد پيامدهاي منفي و مشکلات هيجاني و عاطفي را تجربه ميکند (بونانو، 2004، ص 6).
تابآوري بهوسيلة پاسخ فرد به حوادث استرسزاي زندگي و يا مواجهة مستمر با استرس مثل جنگ و بهرهکشي جنسي مشخص ميشود (پرکينز و جونز (Perkins & Jones)، 2004). بهعبارت ديگر، تابآوري عاملي است كه به افراد در رويارويي و سازگاري با موقعيتهاي سخت و تنشزاي زندگي كمك ميکند (ايزديان و همکاران، 2010)، افسردگي را كاهش ميدهد (وايت و همکاران، 2010) و از مشكلات روانشناختي جوانان پيشگيري کرده، آنها را در برابر تأثيرات روانشناختي حوادث مشکلزا محافظت ميکند (پينكارت (Pinquart)، 2009).
محققان بسياري در پي شناسايي عوامل مؤثر بر تابآوري بودهاند. مفروض بر اين است که عوامل حمايتکنندهاي وجود دارند که ميتوانند واکنش به تجارب استرسزا و بلاياي مزمن را تبيين کنند (فراسر و همکاران، 1999). طي سالهاي اخير، حجم وسيعي از پژوهشهاي نظري و تجربي، به شناسايي اين عوامل حمايتکننده پرداختهاند. در اين زمينه، تأثير عواملي نظير سبکهاي اسنادي مثبت (لاتار وگوشينگ، 1999)، مهارتهاي توسعه روابط صميمانه و پيشرفت تحصيلي (ولنتاين و فيناور، 1993)، سبك دلبستگي (هازان و شيور،1993 و بلسكي، 2002)، عوامل فردي (جنسيت و عزتنفس)، عوامل خانوادگي (ساختار خانواده و حمايت خانواده) و عوامل اجتماعي (حمايت اجتماعي) (لافرومويس و همکاران، 2006)، با تابآوري مورد مطالعه قرار گرفته است و معلوم شد که اين متغيرها با تابآوري رابطهاي مثبت دارند.
افزون بر اين، يافتن معنا در زندگي، احساس هدفمندي و نگرش مذهبي ازجمله عوامل حمايتي در افزايش تابآوري هستند و اعتقاد به نيرويي برتر ميتواند ماية تسلي در شرايط دردناک و تهديدکننده باشد و تحمل شرايط دردناک را تسهيل بخشد (پرکينز و جونز، 2004، ص 3). به اعتقاد يانگ و ماو (2007)، داشتن هدف و معنا در زندگي، احساس تعلق داشتن به معناي والا، اميدواري به ياري خداوند در موقعيتهاي مشکلزاي زندگي و بهرهمندي از حمايتهاي اجتماعي و معنوي، همگي ازجمله روشهايي هستند كه افراد مذهبي با دارا بودن آنها ميتوانند در رويارويي با حوادث تنشزاي زندگي آسيب كمتري را متحمل شوند. ازاينرو، تعدادي از تحقيقات نيز به بررسي تأثير معنويت، باورهاي معنوي و مذهب بهعنوان عواملي حمايتکننده در سازگاري با موقعيتهاي مخاطرهآميز پرداختهاند. نتايج برخي از تحقيقات، نشان ميدهد اعتقاد به وجود يک منبع، باور به وجود يک قدرت برتر و باور به اينکه شخص توانايي حل مسئله را دارد، يافتن معنا در تجارب منفي، ديدن تجارب منفي از ديدگاهي مثبت و نگاه کردن به آنها بهعنوان تجارب ضروري زندگي و خوشبيني با تابآوري و سازگاري با ضربه رواني همبستگي بالايي دارد (کاليل (Kalil)، 2003).
به اعتقاد فونتولاكيس و همکاران (2008)، باور به اينكه خدايي هست كه بر موقعيتها مسلط و ناظر بر بندگان است، تا حد بسيار زيادي، اضطراب مرتبط با موقعيتها را كاهش ميدهد. بهعبارت ديگر، اين افراد معتقدند از طريق اتكاي به خداوند ميتوان موقعيتهاي غيرقابل کنترل را در اختيار خود درآورد. يونگ معتقد بود: دين از ضمير ناخودآگاه انسان ريشه ميگيرد و اطمينان، اميد و قدرت را در شخص تقويت و خصوصيات اخلاقي و معنوي را در او استحكام ميبخشد و پايگاه بسيار محكمي در مقابل مشكلات، مصائب و محروميتهاي زندگي ايجاد ميکند (زاهد بابلان و همکاران، 1391، ص 7).
معنويت نقش عمدهاي در افزايش تابآوري و توانايي مقابله با مشکلات (كيم (kim) و همكاران، 2005؛ هاسر (Hauser)، 2006؛ کلايجيان و شاهينيان (kalaygian & shahinian)، 1998؛ پارگامنت و همکاران، 1996؛ يانگ (Yang)، 2006؛ گراهام و همکاران (Graham)، 2001؛ پارک، 1998؛ اسميت و همکاران، 2009؛ زاهد بابلان و همکاران، 1391؛ حميد و همکاران، 1391؛ حسين چاري و همکاران، 1389)، عملکرد بهتر سيستم ايمني (بوئر (Bower) و همکاران، 2003)، افزايش بهزيستي روانشناختي و سلامت روان (کريچنر و پاتينو (Kirchner & Patino)، 2010؛ گراهام و همکاران، 2001؛ هالز، 1999؛ فرانسيس و همکاران، 2004؛ بهرامي و رمضانيفراني، 1384؛ خدارحيمي و جعفري، 1378؛ هاشمي و جوکار، 1390)، افزايش رضايت زندگي (مارکوئن (Marcoen)، 1994) و کاهش افسردگي (مت برادزهاو و همکاران، 2010؛ بهرامي دشتكي و همکاران، 1385؛ حميديه و ترقيجاه، 1387) دارد. البته تعداد کمي از محققان هم، از جمله (برگين، 1983؛ مارجتيک و همکاران، 2005) دربارة رابطه ميان دينداري و سلامت روان به نتايج اميدوارکنندهاي دست نيافتند.
با وجود اينکه، برخي تحقيقات کمي و کيفي انجامگرفته در اين زمينه نشان ميدهد که باورهاي معنوي و يافتن معناي شخصي در موقعيتهاي دردناک، بر توانايي شخص براي مقابله تأثير ميگذارد و با تابآوري و مقابله با مشکلات رابطه مثبت دارد (يانگ، 2006؛ هاسر، 2006، کلايجيان و شاهينيان، 1998؛ پارگامنت و همکاران، 1996؛ پارک، 1998). با اينحال، معنويت عامل اصلي مورد بررسي در اين تحقيقات نبوده است. در ضمن، اين تحقيقات غالباً مذهبي بودن را سنجيدهاند و احتمالاً با توجه به تفاوت ماهوي بين اين دو سازه، قادر نبودهاند تأثير معنويت را مشخص نمايند. ازاينرو، با توجه به اينکه در جامعة ايراني و اسلامي ما بسياري از رفتارها در زندگي فردي و اجتماعي، مستقيم يا غيرمستقيم متأثر از آموزهها و باورهاي معنوي بوده و اغلب با آنها ارزيابي ميشوند، به همين دليل و به علت کمي پژوهشها در اين زمينه در ايران و با توجه به ظرفيت فراواني که مشاوره و رواندرماني و همچنين دين مبين اسلام و فرهنگ و ادبيات ايراني دارد، پژوهشگر بر آن شد تحقيقي با هدف بررسي تأثير مداخلات معنوي به شيوة گروهي بر تابآوري افراد انجام دهد. در اين زمينه، از تکنيکهاي خاص معنويتدرماني براي تعيين اثربخشي معنويت بر تابآوري استفاده شده است. فرضية تحقيق عبارت است از: رويکرد گروهدرماني معنوي در افزايش تابآوري افراد تأثير دارد.
روش پژوهش
مطالعة حاضر، يک پژوهش نيمهآزمايشي با طرح پيشآزمون- پسآزمون با گروه کنترل است. جامعة آماري اين پژوهش، تمامي دانشآموزان دبيرستانهاي دخترانه شهر اصفهان در سال تحصيلي 93-92 را دربرميگيرد. نمونة آماري شامل 30 نفر ميباشد که به شيوة نمونهگيري در دسترس انتخابشده و به تصادف در دو گروه آزمايش (15 نفر) و گروه کنترل (15 نفر) قرار گرفتند. روش کار بدينصورت بود: ابتدا پژوهشگر طي چند جلسه توجيهي آموزشهاي لازم را به تمام افراد نمونه داد تا هم با هدف تحقيق آشنا شده و هم انگيزة آنها براي پژوهش افزايش يابد. سپس، پرسشنامة تابآوري کونور و ديويدسون بهعنوان پيشآزمون بر روي هر دو گروه (آزمايش و کنترل) اجرا شد. در مرحله بعد، براي گروه آزمايش به مدت 12 جلسه، کلاسهاي آموزشي برگزار شد و گروه كنترل در معرض هيچ آموزشي قرار نگرفت. يک هفته بعد از پايان آموزش، پسآزمون مجدداً براي هر دو گروه اجرا شد. سپس، دادههاي بهدستآمده با استفاده از روش آماري تحليل کوواريانس و بهوسيله نرمافزار SPSS مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت و نتايج مشخص گرديد.
روش درماني بهكارگرفتهشده در اين پژوهش، مبتني بر الگوي رواندرماني معنوي - مذهبي برگين و ريچاردز (Bergin & Richards) (2004)، با تأكيد بر آموزههاي اسلام ميباشد. اين مداخلات شامل دعا و نيايش، عبادات و مناسك مذهبي، نوشتن در مورد احساسات معنوي، نوعدوستي و بخشش، ايمان و توکل به خدا، توبه، استفاده از سيستم حمايتي مذهبي شرکتکنندگان و... بود. روش درماني در يك دوره 12 جلسهاي درمان گروهي، بهمنظور افزايش ميزان تابآوري دانشآموزان در قالب جلسات هفتگي 90 دقيقهاي اجرا شد. البته براي افزايش تأثير مداخلات، با توجه به نتايج پژوهشهايي که در اين زمينه در ايران و خارج از کشور صورت گرفته، از روشهاي يادگيري مختلفي چون يادگيري از طريق مشاهده و ترکيب متنوعي از مداخلات چون مداخلات مذهبي و ادبي، براي غناي معنوي مذهب و عرفان اسلامي و ادبيات فارسي، هنري براي افزايش تأثير مداخلات معنوي يادگيري از طريق مشاهده استفاده شد. ابزارهاي اعمال مداخله در زمينههاي مختلف بدين قرار ميباشند:
1. مذهب: قرآن، احاديث معصومان و ادعيه؛ 2. ادبيات: اشعار حافظ، مولوي، سهراب سپهري؛ 3. هنر: فيلمهايي با محتواي معنوي فيلم «خدا ميآيد» و فيلم «بهار، تابستان، پاييز، زمستان و دوباره بهار»؛ 4. نتايج پژوهشهايي که در اين زمينه در ايران و خارج از کشور، در زمينه معنويت صورت گرفته است. خلاصه كلي شيوه اجرا در تمامي جلسهها به اين صورت بود: ابتداي هر جلسه با فن تنآرامي و ذهنآگاهي متمركز (تمركز بر تنفس خود و يا يك موضوع خاص) آغاز ميشد (هارتز (Hartz)، 1387). سپس، بهمرور تكاليف جلسه قبل آزمودنيها و به دنبال آن بحث و آموزش مقولة موردنظر و تمرين در گروه پرداخته ميشد. در نهايت هر جلسه، با جمعبندي از سوي درمانگر در خصوص موضوع جلسه و با تأکيد بر استفاده از تنآرامي در طول روز و معرفي تكاليفي كه ميبايست آزمودنيها در فاصله زماني تا جلسه بعد انجام دهند، پايان مييافت.
جدول 1. جلسههاي اعمالشده بر گروه (آزمايش)
جلسههاي درمان عنوان جلسات
جلسه نخست آشنايي اعضا با يكديگر و گفتوگو در مورد مفهوم معنويت و دين و تأثير آن در زندگي فرد
جلسه دوم خودآگاهي و ارتباط با خود و گوش دادن به نداي دروني
جلسه سوم خودانگاره
جلسه چهارم كلمه خدا و ارتباط باخدا و يا هر قدرت برتري كه درمانجو به آن ايمان دارد و نيايش و گفتوگوي باخدا
جلسه پنجم نوعدوستي (انجام كاري معنوي بهصورت گروهي)
جلسه ششم ارتباط با مقدسات
جلسه هفتم رنجش و عدم بخشش و احساس گناه و بخشش خود
جلسه هشتم بخشش
جلسه نهم مرگ و ترس از مرگ و رنج
جلسه دهم ايمان و توکل به خدا
جلسه يازدهم قدرداني و شکرگزاري
جلسه دوازدهم جلسه پاياني
ابزار پژوهش
مقياس تابآوري کونور و ديويدسون: براي سنجش تابآوري، مقياس تابآوري کونور و ديويدسون (2003)، (CD-RIS) بهکار برده شد. کونور و ديويدسون، اين پرسشنامه را با بازبيني منابع پژوهشي 1991-1979 در زمينة تابآوري تهيه نمودند. بررسي ويژگيهاي روانسنجي اين مقياس در شش گروه: جمعيت عمومي، مراجعهکنندگان به بخش مراقبتهاي اوليه، بيماران سرپايي روانپزشکي، بيماران با مشکل اختلال اضطراب فراگير و دو گروه از بيماران مبتلا به اختلال استرس پس از ضربه انجام شده است. سازندگان اين مقياس بر اين باورند که اين پرسشنامه به خوبي ميتواند افراد تابآور را از غيرتابآور، در گروههاي باليني و غيرباليني جدا کند. همچنين ميتواند در موقعيتهاي پژوهشي و باليني بهکار برده شود (محمدي، 1384). مقياس تابآوري کونور و ديويدسون، يک ابزار 25 سؤالي است که سازة تابآوري را در اندازههاي پنج درجهاي ليکرت از صفرتا چهار ميسنجد. حداقل نمرة تابآوري آزمودني در اين مقياس، صفر و حداکثر نمرة وي صد است. نتايج مطالعة مقدماتي مربوط به ويژگيهاي روانسنجي اين مقياس، پايايي و روايي آن را تأييد کرده است (بشارت، 1389) همساني دروني، پايايي بازآزمايي و روايي همگرا و واگراي مقياس کافي گزارش شدهاند. اگرچه نتايج تحليل عاملي اکتشافي وجود پنج عامل (شايستگي/ استحکام شخصي، اعتماد به غرايز شخصي/ تحمل عواطف منفي، پذيرش مثبت عواطف/ روابط ايمن، مهار، معنويت) را براي مقياس تابآوري تأييد کرده است؛ چون پايايي و روايي زيرمقياسها هنوز بهطور قطع تأييد نشدهاند، در حال حاضر فقط نمرة کلي تابآوري براي هدفهاي پژوهشي معتبر محسوب ميشود (کونور و ديويدسون، 2003). اين مقياس، در ايران توسط محمدي (1384) هنجاريابي شده است. براي تعيين روايي اين مقياس، نخست همبستگي هر گويه با نمره کل مقوله محاسبه و سپس، از روش تحليل عامل بهره گرفته شد. محاسبة همبستگي هر نمره با نمره کل، بجز گويه 3 ضريبهاي بين 41/0 تا 64/0 را نشان داد. سپس، گويههاي مقياس به روش مؤلفههاي اصلي مورد تحليل عاملي قرار گرفتند. پيش از استخراج عوامل بر پاية ماتريس همبستگي گويهها، دو شاخص KMO و آزمون کرويت بارتلت محاسبه شدند. مقدار KMO برابر 87/0 و مقدار خي دو در آزمون بارتلت برابر 28/5556 بود. هر دو شاخص کفايت شواهد براي انجام تحليل عامل را نشان دادند. براي تعيين پايايي مقياس خود تابآوري کونور و ديويدسون، از روش آلفاي کرونباخ بهره گرفته شد و ضريب پايايي 89/0 به دست آمد (محمدي، 1384).
يافتههاي پژوهش
جدول 2. ميانگين و انحراف معيار تابآوري در گروههاي آزمايش و کنترل
شاخص
گروه تعداد پيشآزمون پسآزمون
ميانگين انحراف معيار ميانگين انحراف معيار
آزمايش 15 33/61 3/6 47/77 896/6
کنترل 15 07/58 83/6 2/58 766/7
کل 30 7/59 67/6 83/67 169/12
اطلاعات جدول، ميانگين و انحراف معيار گروههاي آزمايش و گواه در پيشآزمون و پسآزمون تابآوري را نشان ميدهد. بر اساس اين اطلاعات، ميانگين گروه آزمايش پس از مداخلات افزايش داشته است. ازآنجاکه براي بررسي اين فرضيه از طرح آزمايشي پيشآزمون- پسآزمون با گروه کنترل استفاده شده است، براي جهت تحليل نتايج حاصله، روش تحليل کوواريانس بهکار رفته است تا از اين طريق آثار پيشآزمون بهعنوان يک متغير تصادفي کمکي کنترل شود. در اين زمينه، تحليل کوواريانس داراي مفروضههايي است که بايد تحقق يابند تا بتوان از روش مذکور براي مطالعه و تحليل دادهها استفاده کرد. بنابراين، دو مفروضة اساسي تحليل کوواريانس، يعني همگني رگرسيون و يکساني واريانسها را مورد بررسي قرار داديم. پيشفرض همگني واريانسها توسط آزمون لوين مورد بررسي قرار گرفت. نتايج حاصله در جدول 3 قابل مشاهده است.
جدول 3. آزمون لوين جهت بررسي همساني واريانسها در متغير تابآوري
معنيداري درجهي آزادي بين گروهي درجهي آزادي درونگروهي F
068/0 1 28 597/3
همانگونه که نتايج حاصله نشان ميدهد، خطاي واريانس گروههاي مورد مطالعه همگن و برابر است چون مقدار F بهدستآمده برابر 597/3 است که در سطح 05/0>P معنيدار نيست. بنابراين، ميتوان گفت: اين مفروضة استفاده از تحليل کوواريانس يعني همگني واريانسها برقرار است و اين پيشفرض رد نميشود. همچنين مفروضة همگني رگرسيون بهوسيله آزمون فرض همگني شيبها مورد بررسي قرار گرفت که نتايج آن در جدول 4 مشهود است.
جدول 4. نتايج آزمون فرض همگني شيبها براي متغير تابآوري
معنيداري F ميانگين مجذورات درجهي آزادي
17/0 94/1 71/37 1
نتايج اين آزمون اشاره به اين دارد كه چون 05/0<p؛ (17/0 =P؛ 94/1= (27,1)F) اثر متقابل معنيدار نيست، پيشفرض همگني رگرسيون برقرار است.
جدول 5. نتايج تحليل کوواريانس مربوط به تأثير معنويت درماني بر تابآوري
شاخص
منابع مجموع مجذورات درجه آزادي ميانگين مجذورات F سطح معناداري مجذور اتا توان
مقدار ثابت 49/69 1 49/69 46/3 074/0** 11/0 43/0
پيشآزمون 97/967 1 97/967 2/48 001/0** 64/0 1
گروه 71/1878 1 71/1878 56/93 0001/0** 77/0 1
خطا 16/542 27 08/20 - - - -
مجموع 142335 30 - - - - -
05/0>p **
نتايج جدول نشان ميدهد، مقدار F بهدستآمده در سطح 05/0> p معنيدار بوده است. بنابراين، ميتوان گفت: بين ميانگينهاي گروه آزمايش و گواه تفاوت معنيداري وجود دارد. به عبارت ديگر، بهکارگيري رويکرد گروهدرماني معنوي موجب افزايش تابآوري در گروه آزمايش گرديده است.
بر اساس يافتههاي بهدستآمده، ميتوان گفت: بين ميانگين اصلاحشدة گروه آزمايشي و گواه با مقدار 56/93= F و درجة آزادي 1 با سطح اطمينان 95% تفاوت معنيداري وجود دارد. ميزان تأثير 77/0 بوده است؛ يعني 77 درصد تغييرات موجود در نمرات پسآزمون با استفاده از متغير کمکي پيشآزمون قابل تبيين است. به عبارت ديگر، تغييرات نمرات پسآزمون در مقايسه با نمرات پيشآزمون ناشي از شرکت در جلسات آموزشي بوده است. همچنين توان آماري 1 درصد است. اين امر حاکي از کفايت حجم نمونه دارد. بنابراين، از نتايج جدول فوق اينگونه استنباط ميشود که مداخلات رويکرد گروهدرماني معنوي بر افزايش تابآوري مؤثر بوده است.
بحث و نتيجهگيري
فشار رواني، بخشي از زندگي انسان است. در بعضي موارد، ممكن است اين فشارها نيروي زيادي بر تدابير ما وارد كرده و اعمال سازمانيافتة ما را مختل سازد. انسانها در طول زمان، براي نظم بخشيدن به حالات رفتاري و عاطفي و افزايش ميزان تابآوري خود در برخورد با مسائل و مشکلات، راهبردهاي زيادي را مورد استفاده قرار دادهاند و آگاهانه روشهايي را به هدف تنظيم وضعيت رواني و رفتاري خود به كار گرفتهاند (باميستر و كاتلين، 2004، ص 28). دلگادو (2005) معتقد است: استرس شديد ممکن است موجب شود که فرد، درگير جستوجو براي يافتن معنا و هدف در زندگي شود. يک بحران شديد ممکن است ادراک فرد از محتملات (شدنيها و ممکنات) را تغيير دهد و منجر به شناسايي و استفاده از راهبردهاي مقابلهاي جديد شود.
معنويتدرماني، بهعنوان يکي از راهبردهاي اساسي و يک روش درماني مؤثر، موجب ميشود که بشر از طريق آن بتواند از ابتلا به بيماريهاي جسماني، رواني، عاطفي اجتماعي و... پيشگيري کند و با بهرهگيري از دين، نماز و نيايش به منبع لايزال و نامتناهي قدرت الهي وابسته شده، و احساس اميد و آرامش داشته باشد. پژوهشهاي تجربي مختلف بهطور قطع نشان دادهاند که باورهاي معنوي- مذهبي را ديگر نميتوان صرفاً بهعنوان روانرنجوريها يا باورهاي غيرمنطقي، که ميبايد معالجه شوند، نگريست، بلکه اکنون بسياري از درمانگران، باورها و رفتارهاي معنوي را بهعنوان منابع قدرتمند تغيير، در رواندرمانيهاي فردي، گروهي و يا خانواده در نظر ميگيرند (غفوري و همکاران، 1392، ص 9). هدف از اين پژوهش، بررسي ميزان اثربخشي معنويت درماني در افزايش ميزان تابآوري دانشآموزان ميباشد.
همانگونه كه در بخش يافتهها مشاهده شد، نتايج حاصل از انجام اين پژوهش، نشان داد که معنويتدرماني منجر به افزايش تابآوري و توان مقابله بيشتر با مشكلات ميشود. اين يافتهها، با نتايج چندين مطالعة ديگر در اين زمينه، ازجمله پژوهشهاي گراهام و همکاران (2001)، هاسر (2006)، متبرادزها و همکاران (2010)، فونتولا كيس و همکاران (2008)، اسميت و همکاران (2009)، کريچنر و پاتينو (2010)، يانگ (2006)، زاهد بابلان و همکاران (1391)، حسين چاري و همکاران (1389)، حميد و همکاران (1391) و... همسو ميباشد.
يکي از جنبههاي جديد اين پژوهش، نسبت به پژوهشهاي پيشين، اين است که در پژوهشهاي مذکور، بيشتر بررسي رابطة کلي دو سازه مدنظر بوده و نقش و تأثير معنويت و باورهاي معنوي در اين زمينه کمتر مورد بررسي قرار گرفته است. درحاليکه در اين پژوهش، اين مهم مدنظر بوده و نتايج تحقيق نشان داد که اعتقادهاي معنوي، هدف زندگي را براي فرد روشن ميکنند و ماية تسلي او در شرايط دردناک و تهديدکننده هستند و موجب ميشوند فرد رويدادهاي غيرمنتظره را بهعنوان رويدادهاي کمتر تهديدکننده، ارزيابي کند و قادر باشد رويدادهاي غيرقابل تغيير را بپذيرد.
در تبيين نتايج حاصل از انجام مداخلات معنويتدرماني پژوهش، ميتوان به اين نکته اشاره داشت که با توجه به مباني نظري، نتايج بهدستآمده از تحقيق را نميتوان فقط حاصل يك عامل ويژه دانست؛ زيرا اين امر جز به دليل بافت بههمپيوسته و چند عاملي اين برنامه درماني امکانپذير نميباشد. به همين دليل، در تبيين نتايج تحقيق ميتوان به عوامل گوناگوني اشاره كرد:
نخستين و مهمترين عامل مربوط به تأثير ويژه معنويتدرماني در بهبود نگرش و تفسير فرد نسبت به زندگي است. اهميت عامل فشارآور از طريق ارزيابيهاي شناختي، كه تحت تأثير باورها و ارزشهاي فردي، مانند كنترل فردي و باورهاي وجودي و معنوي قرار دارد، تعيين ميشود. افراد بر مبناي منابع در دسترس و از راههاي گوناگون كنار آمدن، استرس خود را مديريت ميکنند. از اين ديدگاه، ميتوان گفت: باورها، ارزيابيهاي شناختي مهم را در فرايند مقابله تحت تأثير قرار ميدهند. ازاينرو، معنويت ميتواند به افراد كمك كند تا وقايع منفي را به شيوه متفاوتي ارزيابي نمايند. همچنين معنويت حس قويتري از کنترل را ايجاد مينمايد كه از اين راه، به سازگاري رواني كمك ميکند (مارتون و همکاران، 2002؛ بوالهري و همکاران، 1391، ص 20).
باورهاي معنوي، فرد تابآور را در برابر مشکلات جسماني، رواني، اجتماعي و... مصونيت بخشيده و کارکرد زندگي مثبت را افزايش ميدهند. از اين ديدگاه، فرد زماني که با نيروي بزرگتري در ارتباط است و اهداف و ارزشهاي والاتري دارد داراي عملکرد بهتري است. در اين صورت، طبيعي است كه هر رخدادي هرچند توانفرسا، همچون فشارهاي شديد و بيماريهاي مرگآور و... در اين مسير معنا يابد.
در شرايط دشوار، معنويت ممکن است تنها منبع دست يافتن به آرامش يا پذيرش موقعيت باشد. رويکرد معنويتدرماني، براي رساندن فرد به آرامش روان، يک مجموعه راهکارهاي ذهني و بينشي مانند ارتقاي معرفت، خداباوري، صبر، زهد، توکل، رشد تدريجي بينش الهي، دعا و نيايش، احياي فطرت الهي و همچنين راهکارهاي گرايشي و کنشي، مانند کاهش تعلقات دنيوي، آموزههاي رفتار بهنجار، توبه، کاهش ميزان پيشماني از گذشته، تقويت اراده براي ترك گناه و... ارائه ميکند.
در اين زمينه، پژوهشگر نيز در طول دوره گروهدرماني معنوي، از روشهاي خاصي از قبيل: تأثير ذهنآگاهي و تنآرامي، تأثير استعاره، تأثير ارتباط با خدا، دعا، نيايش، بخشش، توكل به خدا و واگذاري مشكلات به او، بهعنوان قدرت برتر و... استفاده نموده است. به نظر ميرسد، در اين زمينه کمککننده بوده و موجبات افزايش تابآوري افراد را فراهم نموده باشند. ازاينرو، ميتوان استفاده از اين روشها و تکنيکهاي آموزشي را بهعنوان عامل مؤثر دوم در به دست آوردن نتايج پژوهش برشمرد.
يکي از اين روشهاي آموزشي، بررسي تأثير ارتباط با خدا از طريق دعا، نيايش و آيينهاي معنوي ميباشد. فرد از راه ارتباط با هسته و يا منبع قداست، بهصورت خارقالعادهاي خود نيز مقدس ميشود و به آرامش و سلامت روان ميرسد (پارگامنت، 2007). نماز، دعا، ذکر و پرداختن به فعاليتهاي معنوي هم جنبه شناختي دارد و فرد را متوجه نيازها و خواستهها و ارزشهايش ميکند و هم روشي رفتاري براي ابراز يك عقيده است. در نهايت، منجر به افزايش اميد و آرامش دروني فرد ميشود. به اعتقاد كارل فيزيولوژيست معروف، دعا کاملترين اميد و عاليترين معنا براي زندگي بهشمار ميآيد؛ زيرا دعا روح اميد به آينده را زنده ميكند و به زندگي معنا و مفهوم ميبخشد (حجتي و همکاران، 1393). شرکت در مراسم مذهبي و عبادي، مثل نماز باعث کاهش تنش و رهايي از پريشانيهاي عاطفي ميگردد. خداوند در قرآن ميفرمايد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آنها كه ايمان آوردهاند، دلهايشان با ياد خدا آرام ميگيرد، بهدرستي كه با ياد خدا دلها آرام ميگيرد. حالت آرامش روان، آرامسازي و آسودگي ناشي از مسائل مذهبي، نماز و دعا و نيايش، از اين جهت است که فرد بهگونهاي آگاهانه و خالصانه به آنها عشق ميورزد. در احوال بزرگان دين نيز آمده است که با نماز، قرآن و ساير اعمال مذهبي به آرامش ميرسيدند. مانند روايت بيرون کشيدن تير از پاي حضرت علي. پيامبر نيز زماني كه ناراحتي ايشان را فراميگرفت، ميفرمودند: «يا بلال أقم الصلاة أرحنا بها»؛ (سنن أبيداود) اي بلال، اذان بگو و با آن ما را به آرامش برسان. مجموعه پژوهشهاي انجام شده در داخل يا خارج از کشور، بيانگر اين است که هرچه فرد رابطه عميق، نزديک و خالصانهتري نسبت به خدا داشته باشد، داراي آرامش، اطمينان، اعتماد، صبر، توکل و... بيشتري است (غباريبناب، 1388).
هنگامي که انسان با مشکلات و دشواريها مواجه ميشود و احساس ميکند که بهتنهايي بر حل آنها توانا نيست، از فرد توانمند ديگري کمك ميگيرد. بر اساس آموزههاي ديني، چنين انساني براي جبران ضعف خود، در عين استفاده از عوامل طبيعي و اسباب مادي، بايد به نيروي غيبي و قدرت بيپايان خدا تکيه کرده و از او استمداد جويد. توکل به خدا عامل تقويتکنندة رواني و يکي از مؤثرترين مقابلههاي مذهبي است. در تحقيقات روانشناختي نيز توکل به خدا يکي از مقابلههاي مذهبي دانسته شده است. افرادي که به خدا توکل ندارند و خود را به نيروي بيپايان الهي متصل نميدانند، نيروها و توانمنديهايشان محدود است. بدينجهت، در مواجه با مشکلات خود را ناتوان ميبينند و نيرويي را در خود نميبينند تا به آن اعتماد کنند، اما متوکلان اميد به پشتيباني خداوند دارند و اعتماد بهنفس بالايي خواهند داشت. توکل به خدا، زمينة رهايي از رنج و افسردگي و اضطراب را فراهم ميسازد (باقري و همکاران، 1389).
در حديثي اميرالمؤمنان علي ميفرمايند: «هرکس بر خدا توکل کند بينياز ميشود». همچنين امام محمدتقي ميفرمايند: «کسي که به غير خدا توکل کند خداوند او را به وي واگذارد». مشاهدات تجربي نيز بيانگر اين هستند که توکل به خدا موجب ايجاد جرأت، افزايش انگيزه، اعتماد بهنفس، ميزان ريسکپذيري، خوشبيني و موارد ديگر در افراد ميگردد. همچنين موجب کاهش اضطراب و افسردگي و در درمان بسياري از وسواسهاي فکري، روشي نافذ و کاراست (غباري، 1377).
برونريزي احساسات بهصورت نوشتن، روش ديگري بود که پژوهشگر از آن در طول دوره درمان استفاده نمود. نوشتن يك رويداد با بار هيجاني، آن را بهصورت يك روايت درميآورد. هيجانات و نكات ناگفته و نامفهوم در قالب كلمات و معنا درميآيند كه ديگر ناگفته و نامفهوم نيستند و احساسات ناگفته و ناخودآگاه، به عبارتهاي گفتاري آگاهانه تبديل ميشوند. هر آنچه ناگفته و نامفهوم و ناپيداست، واهمه و هراس بيشتري دارد. آگاهي يافتن نسبت به آنها از بحراني بودن واقعه ميکاهد و پيامد بهتري دارد (هريزچي قديم و همکاران، 1388، ص 3). براي نمونه، در يکي از جلسات درماني اين پژوهش، تحت عنوان «نيايش، دعا و گفتوگو با خدا و يا هر قدرت برتري كه درمانجو به آن ايمان دارد»، يكي از تكاليف دانشآموزان «نوشتن نامهاي به خدا و يا هر قدرت برتري كه درمانجو به آن ايمان دارد» بود، به نظر ميرسد، در اين روش به تمامي ابعاد معنويت پرداخته ميشود.
يکي ديگر از تکنيکهاي درماني پژوهشگر، استفاده از تأثير استعارهها بود. نتايج بررسي عيسيزادگان (1387)، نشان داد كه استعارهها ممكن است نقشي مهم در تسهيل فرايندهاي تغيير در مشاوره و رواندرماني داشته باشند. استعارهدرماني، روش خلاقي است كه با استفاده از قدرت تصويرسازياش، مراجع آسانتر به بينش و بصيرت ميرسد. مثلاً، از استعارة رودخانه احساسات در درك و فهم احساسات و عدم تلاش براي كنترل کردن آنها استفاده شد. طبق گزارش درمانجويان، اين استعاره بسيار خوشايند و كارا بود. بهطوريکه حتي بيرون از جلسه، به شوخي به يكديگر اين مطلب را ميگفتند؛ در حال حاضر رودخانهام خروشان است و يا آرام است. اين امر در ابراز و درك احساساتشان بسيار کمککننده بود. از اين روش درماني، در طول دوره درمان بيشتر براي آموزش بخشودگي و توکل به خدا استفاده شد.
بخشودگي، يک مداخلة درماني قوي است که افراد را از خشم و احساس گناهي که نتيجة خشم ناهشيار است، رها ميکند، علاوه بر اين، فردي که ميبخشد از کنترل ظريف و ناآگاه متخلف رها ميشود. رها کردن ديگران، به معني رها کردن خود است (بنسون، 1992). کساني که بخشودگي را انتخاب نميکنند، درواقع به خود صدمه ميزنند؛ زيرا به خود اجازه نميدهند که روابط محبتآميزي را که نيازمند آن هستند، داشته باشند (ورثينگتون و ديبلاسيو، 1990). بخشودگي، ميتواند تغييرات مثبتي را در سلامت عاطفي ايجاد کند، سلامت جسماني و رواني را افزايش دهد، حس قدرت و توان فردي را بازيابي کرده و بين صدمهديده و صدمهزننده مصالحه ايجاد کند (فينچام و بيج، 2007). پيمودن فرايند عفو و گذشت و بخشش در كاهش افسردگي و اضطراب و بهبود روابط بينِفردي، بارها مفيد واقع شده است (غباريبناب، 1388).
تکنيک ديگر استفاده از ذهن، آگاهي و تنآرامي ميباشد. ذهنآگاهي ميتواند کاربردهاي روانشناختي و معنوي فراواني داشته باشد. بارنز و همكاران (2001)، در مطالعات خود نشان دادهاند كه ذهنآگاهي ميتواند فشار خون، برانگيختگي سيستم عصبي سمپاتيك و همچنين، ميزان كورتيزول را كاهش دهد. اين امر خود، به كاهش اضطراب و استرس فرد كمك ميکند (هارتز، 1387، ص 49).
عامل مؤثر بعدي در به دست آوردن نتايج پژوهش، برگزاري دوره بهصورت گروهدرماني ميباشد. به نظر بسياري از متخصصان، درمان بيماري بهصورت گروهي بسيار مؤثر هست. گروه، موجب بهبود مهارتهاي ارتباطي افراد ميشود و سيستم حمايتي مفيدي را در اختيار آنها قرار ميدهد. از سوي ديگر، فرد با مشاهدة ديگران به منحصربهفرد نبودن مشكل خود پي ميبرد. اين موضوع موجب اميدواري بيشتر او خواهد شد (كوري، 1391، ص 64).
عوامل زير را در پيشرفت درمان در گروه بسيار مهم ميداند: 1. عموميت: فرد در گروه خود را تنها فرد مبتلا به مشكل نميبيند؛ 2. نوعدوستي: فرد در گروه از طريق حمايت كردن ديگران، احساس معنا و بودن در زندگي ميکند؛ 3. اميد: فرد ديگراني را ميبيند كه گرچه همان وضعيت را دارند و يا حتي وضعيتي بدتر و گرچه همان احساسات را تجربه ميکنند، با اين حال، ميتوانند احساس معنادار بودن زندگي را نيز تجربه كنند و كيفيت زندگي بهتري داشته باشند كه اين امر به فرد اميد ميدهد.
عامل ديگر، مربوط به برخي از ويژگيهاي بومي و فرهنگي جامعه ماست. بر اساس پژوهش رضايي و همكاران (1387)، مردم ايران برحسب شرايط فرهنگي، مردمي مذهبي بوده و براي سازگاري با شرايط بحراني، بيشتر به مذهب روي ميآورند. پژوهشگران بر اين باورند كه معنويت بهوسيله اعمال و عقايد پذيرفتهشده هر فرهنگ مشخصي، بيان شده و شكل ميگيرد (فلاحي خشکناب و مظاهري، 1387، ص 51). اين امر در جامعه ما، كه مذهب و معنويت از جايگاهي ويژه برخوردارند، بيشتر برجسته است. در جامعه ما، مذهب از مؤثرترين تکيهگاههاي رواني بهشمار ميرود كه قادر است معناي زندگي را در تمامي عمر فراهم سازد و فرد را از بيمعنايي نجات دهد. بهويژه در مواقع سخت و بحراني، ميتواند كمك مهمي براي فرد باشد. بر همين اساس، برخي از تجارب و شواهد نشان ميدهند كه در كشور ما بسياري از اختلالات رواني- عاطفي در تعامل با مسائل معنوي قرار دارند و بدون توجه به آنها، تشخيص و درمان موفقيتآميز نخواهد بود.
حال، با توجه به تحقيقات انجامشده در اين زمينه، ميتوان گفت: عدم توجه به آموزههاي ديني در زندگي خسارتهاي جبرانناپذيري را به خانوادهها، آموزش و پرورش و جامعه وارد ميسازد. پيشنهاد ميشود مشاوران و رواندرمانگران به نقش درماني باورهاي معنوي در سلامت روان افراد توجه بيشتري داشته باشند. مسئولان و برنامهريزان آموزشي و فرهنگي کشور، بهويژه در مراكز مشاورة دانشگاه، به طراحي و تدوين کارگاهها و دورههاي آموزشي در زمينة آموزش صحيح معارف ديني اقدام كنند؛ چراکه يکي از علل اصلي گريز جوانان از دين، تعليمات نادرستي است که به نام دين به آنان داده ميشود. چنانچه نوجوانان و جوانان در مراحل اوليه زندگي خود، تحت آموزشهاي صحيح و شناخت درست از باطن دين قرار گيرند، بيترديد به سوي ارزشهاي ديني و معنوي گرايش پيدا ميکنند و قطعاً اين تعليمات سبب سلامت فردي و سلامت خانواده و در نهايت، سلامت جامعه خواهد بود.
از سوي ديگر، طبق نظر بسياري از متخصصان، گروهدرماني موجب بهبود مهارتهاي ارتباطي افراد شده و به دليل ايجاد شرايط مطلوب براي افراد، گروه از حيث قرار گرفتن در محيطي امن، حمايتگر و پذيرا براي در ميان گذاشتن تجارب خود، دريافت بازخورد، مشاهدة اعضاي ديگر گروه، منجر به کسب بينش و آگاهي مناسب براي حل مشکلات و قبول مسئوليت بيشتر در قبال خود و ديگران و خودشناسي ميشود. بررسي نتايج کيفي جلسات آموزش نيز نتايج فوق را مورد تأييد قرار ميدهد. رضايت آزمودنيهاي گروه آزمايش از شرکت در جلسات آموزش و رغبت آنها نسبت به انجام تکاليف و رقابت بين فردي، براي بيان نظرات و ارائة تکاليف در ابتداي هر جلسه و فعاليت آموزشي آنان گواه اين مطلب است. ازاينرو، پيشنهاد ميشود با انجام مداخلات درماني بهصورت گروهي و شرکت دادن نوجوانان در کارهاي جمعي آنها را با ارزشهاي ديني و اجتماعي و طرز اجراي آنها بيشتر آشنا نماييم.
در پايان، بيشتر صاحبنظران بر اين باورند که بافت و فرهنگ در انتخاب عوامل حمايتکننده توسط افراد آن جامعه نقش بسزايي دارد (سيچيتي، 2000، ص 16). با توجه به اينکه بيشتر تحقيقات انجامگرفته در زمينة نحوه تأثير حمايتي باورهاي معنوي بر توانايي فرد براي سازگاري موفقيتآميز با مشکلات و مقابله با اثرات مخرب موقعيتهاي خطرزا در بافتي متفاوت از بافت مذهبي کشور ما صورت گرفتهاند، پيشنهاد ميشود در اين زمينه تحقيقات بيشتري انجام شود.
اين پژوهش نيز همانند ساير پژوهشها، داراي محدوديتهايي است. عمدهترين آنها مسائل زير ميباشند:
1. کمبود پيشينه پژوهش، به دليل بكر و تازه بودن موضوع.
2. قابل تعميم نبودن نتايج حاصل از پژوهش، به دليل انجام گرفتن تحقيق در سطح دبيرستانهاي ناحيه 5 اصفهان.
3. در دسترس نبودن امکانات، شرايط و برنامههاي آموزشي کافي و مناسب.
بهمنظور رفع اين محدوديتها پيشنهاد ميشود:
1. انجام پژوهشهايي با عناوين مشابه بر روي گروهها و ردههاي سني ديگر، با حجم نمونه بزرگتر و در مقاطع زماني مختلف در سراسر کشور.
2. بررسي مقايسه تأثير درمانشناختي رفتاري و معنويتدرماني در محيطهاي آموزشي و مشاورهاي.
3. انجام تحقيقي فراگير در سطح کشوري در اين زمينه.
4. کنترل عوامل مداخلهگري همچون وضعيت اقتصادي، تأهل، پيشينة مذهبي، سبک فرزندپروري والدين و غيره.
5. انجام تحقيقات پسرويدادي براي تعيين نقشهاي علي.
- باقري، حسين و همكاران، 1392، «بررسي رابطه بين توکل به خدا و سلامت روان بين دانشجويان دانشگاه آزاد واحد نکا»، دين و سلامت، دوره اول، ش 1، ص 48-58.
- بشارت، محمدعلي و همكاران، 1389، «رابطة تابآوري و سختکوشي با موفقيت ورزشي و سلامت رواني در ورزشکاران»، روانشناسي معاصر، دوره سوم، ش 2، ص 38-49.
- بوالهري، جعفر و همكاران، 1391، «اثربخشي رويكرد گروهدرماني معنوي بر كاهش ميزان افسردگي، اضطراب و استرس در زنان مبتلا به سرطان سينه»، جامعهشناسي زنان، سال سوم، ش 1، ص 85-115.
- بهرامي دشتكي، هاجر و همكاران، 1385، «اثربخشي آموزش معنويت به شيوه گروهي بر كاهش افسردگي در دانشجويان»، پژوهشهاي مشاوره (تازهها و پژوهشهاي مشاوره)، دوره پنجم، ش 19، ص 49-72.
- بهرامي، فاضل و عباس رمضانيفراني، 1384، «بررسي نقش باورهاي مذهبي (دروني و بيروني) در سلامت روان و ميزان افسردگي سالمندان مقيم مراکز بهزيستي و غير مقيم»، مرکز تحقيقات بهداشت روان انستيتو روانپزشکي تهران، سايت روابط عمومي دانشگاه علوم پزشکي و خدمات بهداشتي درماني تهران.
- جوکار، بهرام، 1386، «هوش عاطفي، هوش شناختي، تابآوري و رضايت از زندگي»، روانشناسي معاصر، ش 4، ص 3-12.
- حجتي، حميد و همكاران، 1393، «ارتباط ابعاد مختلف دعا با سلامت معنوي بيماران تحت درمان با همودياليز»، پرستاري مراقبت ويژه، دوره دوم، ش 1، ص 7-8.
- حسينچاري، مسعود و مژگان محمدي، 1389، «پيشبيني تابآوري روانشناختي بر اساس اعتقادات مذهبي در دانشجويان شهري و روستايي»، روانشناسي معاصر، ش 6، ص 45-56.
- حميد، نجمه و همكاران، 1391، «بررسي رابطة سلامت روان و هوش معنوي با تابآوري در دانشجويان دانشگاه علوم پزشکي کرمانشاه»، جنتاشاپير، دورة سوم، ش 2، ص 331-338.
- حميديه، مصطفي و صديقه ترقيجاه، 1387، «تأثير گروهدرماني شناختي معنوي بر ميزان افسردگي»، مجله پژوهشي دانشگاه شهيد بهشتي تهران، ش 5، ص 383-389.
- خدارحيمي، سيامک و سيدغلامرضا جعفري، 1378، «رواندرماني و مذهب (نقش مذهب بر فرايندهاي بهداشت روان و رواندرماني در روانشناسي باليني)»، اصول بهداشت رواني، سال اول، ش 4، ص 185-197.
- رضايي، محبوبه و همكاران، 1387، سلامت معنوي در بيماران مبتلا به سرطان تحت شيمي درماني»، مجله دانشكده پرستاري و مامايي دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درماني تهران، دوره چهاردهم، ش 3-4، ص 33-39.
- زاهد بابلان، عادل و همكاران، 1391، «رابطة دلبستگي به خدا و تابآوري با معناداري در زندگي دانشجويان»، دانش و پژوهش در روانشناسي كاربردي، سال سيزدهم، ش 3، ص 75-85.
- عيسيزادگان، علي، 1387، «کاربرد استعاره در مشاوره و رواندرماني»، پژوهشهاي مشاوره، ش 26.
- غباريبناب، باقر، 1377، «توکل به خدا»، قبسات، سال سوم، ش 2 و 3، ص 105-117.
- غباريبناب، باقر، 1388، مشاوره و رواندرمانگري با رويکرد معنويت، تهران، آرون.
- غفوري، سمانه و همكاران، 1392، «اثربخشي رواندرماني معنوي مبتني بر بخشودگي در افزايش رضايتمندي زناشويي و كاهش تعارضات»، اصول بهداشت رواني، سال پانزدهم، ش 1، ص 45-57.
- فلاحي خشكناب، مسعود و منير مظاهري، 1387، معنويت، مراقبت معنوي و معنويت درماني، تهران، دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي.
- کوري، جرالد، 1391، نظريهها و روشهاي مشاوره گروهي، ترجمة فائزه عسکري و همكاران، تهران، شبنم.
- محمدي، مسعود، 1384، بررسي عوامل مؤثر بر تابآوري در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد، رساله دكتري تخصصي روانشناسي باليني، تهران، دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي.
- وست، ويليام، 1383، رواندرماني و معنويت، ترجمة شهريار شهيدي و سلطانعلي شيرافکن، تهران، رشد.
- ﻫﺎرﺗﺰ، ﮔﺮي، 1387، ﻣﻌﻨﻮﻳﺖدرﻣﺎﻧﻲ و ﺳﻼﻣﺖ روان، ﻛﺎرﺑﺮدﻫﺎي ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ، ﺗﺮجمة اﻣﻴﺮ ﻛﺎﻣﻜﺎر و ﻋﻴﺴﻲ ﺟﻌﻔﺮي، تهران، روان.
- هاشمي، لادن و بهرام جوکار، 1390، «بررسي رابطه بين تعالي معنوي و تابآوري در دانشجويان دانشگاه»، مطالعات روانشناسي تربيتي، ش 13، ص 123-142.
- هريزچي قديم، سپيده و همكاران، 1388، «بررسي تأثير برونريزي احساسات بهصورت نوشتن بر ميزان افسردگي اضطراب در بيماران مبتلا به مولتي پل اسکلروزيس»، علوم مغز و اعصاب ايران، سال هشتم، ش 25، ص 465-475.
- Baumeister, R, & Kathleen D. U, 2004, Handbook of self- regulation research, theory and applications, New York: The Guilford press.
- Belsky, J, 2002, Developmental origins of attachment styles, Attachment and Human Development, v. 4, p. 166–170.
- Benson, CK, 1992, Forgiveness and the psychotherapeutic process, Journal of psychology and Christianity, v. 11 (1), p. 76-81.
- Bergin, A.E, 1983, Religiosity and mental health: a critical revaluation and meta-analysis, J Res Pract, v. 14, p. 170-184.
- Bergin, A. E, 1991, Values and Religious Issues in Psychotherapy and Mental Health, Journal of American Psychologist, v. 46, p. 394-403.
- Bergin AE, & Richards PS, 2004, Casebook for a spiritual strategy of counseling and psychotherapy, 1st ed. Washington DC: American Psychological Association.
- Bonanno, G. A, 2004, Loss, trauma, and human resilience, American Psychologist, v. 59, , p. 20-28.
- Bower, J.E, & et al, 2003, Finding positive meaning and its association with natural killer cell cytotoxicity among participants in a bereavement -related disclosure intervention, Annals of Behavioral Medicine, v. 25, p. 146-155.
- Cicchetti, D, 2000, The construct of resilience: A critical evaluation and guidelines for future world, Child Development, v. 71, p. 543-562.
- Connor, K. M, & Davidson, J. R. T, 2003, Development of a new resilience scale: The Connor-Davidson Resilience Scale (CD-RISC) Depression and, Anxiety, v. 18, p. 76-82.
- Delgado. C, 2005, A Discussion of the Concept of Spirituality, Instructor, School of Nursing. Cleveland State University, Cleveland. Ohio.
- Fincham F, & Beach S, 2007, Forgiveness and marital quality: Precursor or consequence in well-established relationship, J Posit Psychol, v. 2 (4), p. 260-268.
- Fountoulakis, K, N, & et al, 2008, Late-Life depression, religiosity, cerebral vascular disease, Cognitive impairment and attitudes towards death in the elderly: Interpreting the data, Medical hypotheses, v. 70, p. 493-496.
- Francis, L.J, & et al, 2004, Religiosity and general health among undergraduate students: a response to O’Connor, Cobb and O’Connor, Personality and Individual Differences, v. 37, p. 485-494.
- Fraser, M.W, & et al, 1999, Risk, Protection, and Resilience: Toward a Conceptual Framework for Social Work Practice, Social Work Research, v. 23, p. 131-143.
- Garmezy, N, & Masten, A, 1991, The protective role of competence indicators in children at risk. In E. M. Cummings, A. L. Green, & K. H. Karraki(Eds.), Life span developmental psychology: perspectives on stress and coping (p151-174). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
- Graham, S, & et al, 2001, Religion and Spirituality in Coping with Stress, Counseling and Values, v. 46(1), p. 2-13.
- Grossman, F.K, & Moore, R.P, 1994, Against the odds: Resilience in an adult survivor of childhood sexual abuse, In C.E. Franz & A.J. Stewart (Ed s.) Woman creating lives (p.71-82). San Francisco: West view Press. Karraki (Eds.) Life span developmental psychology: perspectives on stress and coping (p. 151-174).
- Hales, D, 1999, An invitation to health, Pacific Grove, CA: Brooks/Cole Publishing Company. U.S.A.
- Hauser, S.T, 2006, Understanding resilient outcomes: Adolescent lives across time and generations, Journal on Research on Adolescence, v. 9, p. 1-24.
- Hazen, C, & Shaver, P, 1993, Romantic love conceptualized as an attachment: Process, Journal of Personality and Social Psychology, v. 52, p. 511-522.
- Izadian, N, & et al, 2010, A study of relationship between suicidal ideas, depression, resiliency, daily stresses and mental health among Tehran university students, Proscenia Social and Behavioral Sciences, v. 5, p. 1515-1519.
- Kalayjian, A, & Shahinian, S.P, 1998, Recollections of aged American survivors of the Ottoman Turkish genocide: Resilience through endurance, coping, and life accomplishments, The psychoanalytic Review, v. 85, p. 489-504.
- Kalil, A, 2003, Family resilience and good child outcomes, A review of literature, Centre for Social Research and Evaluation.
- Kim, T.H, & et al, 2005, Hope and the Meaning of Life as Influences on Korean Adolescents Resilience: Implications for Counselor, Asia Pacific Education Review, N. 2, v. 6, p. 143-152.
- Kirchner, T, & Patino, C, 2010, Stress and depression in Latin American immigrants: the mediating role of religiosity, Eur Psychiatry, v.25 (8), p. 479-484.
- LaFromboise, T.D, & et al, 2006, Family, community, and school influences on resilience among Native American adolescents in the upper Midwest, Journal of Community Psychology, v. 34 (2), p. 193–209.
- Luthar, S. S, & Cicchetti, D, 2000, The construct of resilience: implications for interventions and social policies, Development and Psychopathology, v. 12, p. 857-885.
- Luthar, S. S, & Gushing, G, 1999, Measurement issues in the empirical study of resilience: An overview. In: Resilience and Development: Positive Life Adaptations. Eds. M. D. Glantz & J. L. Johnson. New York: Kluwer Academic/Plenum Publishers, p. p129-160.
- Marcoen, A, 1994, Spirituality and personal well-being in old age, Ageing andSociety, v. 14, p. 521-536.
- Matt Brdshaw, A, & et al, 2010, Attachment to God, Images of God, and psychological Distress in a nationwide sample of Presbyterians, International Journal for the psychology of Religion, v. 20 (2), p. 130–147.
- Margetic, AB, & et al, 2005, Religiosity, depression and pain in patients with breast cancer, Gen Hosp Psychiat, v. 27, p. 250-255.
- Miller, G, 2003, Incorporating Spirituality in Counseling and Psychotherapy: Theory and Technique, New Jersey: Willey & Sons.
- Pargament, K.I, & et al, 1996, Religious coping with the Oklahoma City bombing: the brief RCOPE, Paper presented at the Annual Convention of the American Psychological Association, Toronto, ON.
- Pargament. K, I, 2007, Spirituality integrated psychotherapy: understanding and addressing the Sacred, New York: Guilford Press, p. 1-3.
- Park, C. L, 1998, Stress related growth and thriving through coping: The roles of personality and cognitive procrsses, Journal of Social Issues, v. 54, p. 267-277.
- Perkins, DF, & Jones KR, 2004, Risk behaviors and resiliency within physically abused adolescents, Child Abuse & Neglectm, v. 28, p. 547-563.
- Piedmont, R. L, 1999, Does spirituality represent the sixth factor of personality? Spiritual transcendence and the five-factor model, Journal of personality, v. 67, p. 985-1013.
- Pinquart, M, 2009, Moderating effect of dispositional resilience on association between hassles and psychological distress, Journal of Applied Developmental Psychology, v. 30, p. 1-8.
- Richards, PS, & Bergin, AE, 1990, A spiriual strategy for counseling and psychotherapy, 1st ed. Washington: DC: American Psychological Association.
- Richards, P. S, & et al, 2007, Spiritual Approaches in the Treatment of Women with Eating Disorders, Washington: American Psychological Association.
- Smith, B,W, & et al, 2009, The Role of Resilience and Purpose in Life in Habituation to Heat and Pain, The Journal or Pain, v. 10, N. 5, p. 493-500.
- Valentine. L, & Feinauer. l . l, 993, Resilience factors associated with female survivors of childhood sexual abuse, American journal of family therapy, v. 21, p. 3-14.
- White, B, & et al, 2010, Resilience and indicators of adjustment during rehabilitation from a spinal cord injury, Department of kinesiology health promotion and recreation, University of north Texas, Rehabilitation psychology, v. 55, p. 23-32.
- Worthington, E, & Diblasio F, 1990, Promoting mutual forgiveness within the fractured relationship, Psychology, v. 27 (2), p. 219-223.
- Yang, KP, 2006, The spiritual intelligence of nurses in Taiwan, J Nurs Res, v. 14 (1), p. 24-35.
- Yang, K.P, & Mao, X.Y, 2007, A study of nurses' spiritual intelligence: A cross- sectional questionnaire survey, Journal of Nursing Studies, v. 144, p. 999-1010.