روان‌شناسی و دین، سال نهم، شماره اول، پیاپی 33، بهار 1395، صفحات 51-68

    الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ محمدیاسین سیفی گندمانی / مربي گروه روان‌شناسي دانشگاه پيام‌نور / mseifi79@gmail.com
    مسعود جان بزرگی / دانشيار گروه روان‌شناسي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / janbo@rihu.ac.ir
    احمد علیپور / استاد گروه روان‌شناسي دانشگاه پيام‌نور
    مهناز علی‌اکبری دهکردی / دانشيار گروه روان‌شناسي دانشگاه پيام‌نور / m_akbari@pnu.ac.ir
    چکیده: 
    روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر کیفیت  زندگی با هدف افزایش غنای درونی، بهزیستی روان شناختی و ارتقا رضایت از زندگی تدوین شده است. این پژوهش، به روش توصیفی- تحلیلی و با هدف تدوین الگوی اسلامی روان درمانگری مبتنی بر کیفیت  زندگی سامان یافته است. روان درمانگری مبتنی بر کیفیت  زندگی، برای ارتقای آن در هر عرصه‌ی زندگی، از مدل پنج راهه‌ی CASIO استفاده می کند. بر اساس یافته های این پژوهش، در الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر کیفیت  زندگی، با تغییر نگرش های فرد با جهت گیری توحیدی (A)، تغییر در معیارهای زندگی در هر حوزه از زندگی، با جهت گیری توحیدی (S)، تغییر اولویت های فرد در زندگی و اتخاذ اولویت های توحیدی (I) و تمرکز بر حوزه های مغفول زندگی (O)، و در نهایت، هماهنگ سازی آنها با واقعیت های توحیدی، زمینه‌ی ارتقای کیفیت  زندگی، رضایتمندی و شادکامی فرد فراهم می گردد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Islamic Pattern of Psychotherapy/ Education Centered on Improving the Quality of Life
    Abstract: 
    The psychotherapy/ education based on the quality of life is intended to increase essential richness and psychological wellbeing and promote one’s contentment in life. Using a descriptive analytical method, this research aims at providing an Islamic pattern of psychotherapy based on the quality of life. The psychotherapy based on the quality of life uses the five-way CASIO model for promoting all aspects of life. The findings of this research show that the Islamic pattern of psychotherapy/ education based on improving the quality of life contributes to promoting one’s quality of life, contentment and happiness by orientating individual views towards monotheism(A), orientating the standards of living in every aspect of life towards monotheism (S), changing one’s priorities in life, adopting the monotheistic order of priorities(I), concentrating on the neglected aspects of life(O) and, finally, coordinating them with the monotheistic realities.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    کيفيت‌ زندگي مطلوب، همواره آرزوي بشر بوده است. با وجود اين، به عقيدة سليگمن، روان‌شناسي تا پيش از يکي دو دهة اخير، توجه چنداني به اين آرزوي ديرين انسان‌ها نداشته است. به عقيدة وي، روان‌شناسي سه مأموريت ذاتي دارد: درمان بيمار‌ي‌ها، كمك به مردم براي دستيابي به زندگي مولدتر و پربارتر، و شناختن و پرورش استعدادهاي عالي انساني. وي بر اين باور بود كه پيش از جنگ جهاني دوم، روان‌شناسي تا حد زيادي، دو مأموريت آخر خود را مورد غفلت قرار داده است (سليگمن، 1388، ص 76). به بيان استعاره‌اي، روان‌شناسي درصدد بود تا انسان منفي يك را به صفر تبديل كند، ولي نمي‌گفت چگونه اين انسان را از صفر به مثبت يك برسانيم (فريش و همكاران، 2006، ص 44). در پنجاه سال گذشته، بيشتر تلاش روان‌شناسان باليني بر شناخت قربانيان و درمان كمبودها و رفع ناتواني‌ها متمركز بوده است. به همين دليل، سليگمن و سيکزنت ميهالي با اين ادعا كه روان‌شناسي موجود چيزي براي ساختن يك زندگي بهتر ارائه نمي‌دهد، مبحثي مهم به نام روان‌شناسي مثبت‌نگر را در انجمن روان‌شناسي آمريكا گشودند (سليگمن و همكاران، 2005).
    امروزه رهبران مکاتبِ نظري جايگزين در روان‌شناسي باليني، روان‌پزشکي، روان‌شناسي سلامت و پزشکي عمومي، رشد و تحول معيارهاي غيرآسيب‌شناختي کيفيت ‌زندگي، سلامت‌ذهني، رضايت‌مندي از زندگي، روان‌شناسي مثبت‌نگر و سلامت ‌رواني مثبت را ترغيب مي‌کنند و درصددند تا تأکيد بر عواطف و علايم منفي را کاهش دهند (ر.ك: دينر و همکاران، 2004؛ هوپر، 2009؛ کي يس، 2005). امروزه برخي نظريه‌پردازان شناختي رفتاري، روان تحليل‌گري و انسان‌گرا معتقدند که شادماني يا رضايتمندي مراجع از زندگي، معيار اصلي سلامت‌رواني و بازده مثبت در روان‌درماني است (فريش و همكاران، 2005؛ سليگمن و همکاران، 2005). در واقع ظهور دو جريان، يکي توجه به ارتقاي روان‌شناختي و سلامت و ديگري، روان‌شناسي مثبت‌نگر موجب تغيير رويکرد روان‌شناسان از مدل پزشکي يا آسيب‌شناختي، به مدل‌هاي مثبت‌نگر در موضوع سلامت شده ‌است (کامپتون، 2001).
    اگرچه به نظر مي‌رسد ظهور روان‌شناسي مثبت‌نگر راه را براي رسيدن انسان به زندگي مطلوب‌تر گشود، اما در ابتدا متأثر از پارادايم‌هاي غالب در دنياي روان‌شناسي بود. پارادايم غالبي که در درمان و مراقبت از بيماران روان‌پزشکي مدنظر بوده است، مدل زيستي- رواني- اجتماعي است که هدف آن در نظر گرفتن انسان به عنوان يک کل است. اين مدل، بر نيازِ توجه به بيماري‌ها از يک منظر کل‌گرايانه صحه مي‌گذارد (هاگلت و کويينگ، 2009). به‌کارگيري اين مدل، به طور طبيعي مستلزم پرداختن به معنويت به عنوان يکي از پرنفوذترين مؤلفه‌هاي مؤثر بر کيفيت ‌زندگي است؛ خواه با يکپارچه‌سازي مذهب/ معنويت در بُعد اجتماعي اين مدل و يا ترجيحاً گنجاندن معنويت در هر سه بعد زيستي، رواني، اجتماعي و در نتيجه، پرداختن به انسان در يک مدل زيستي- رواني- اجتماعي- معنوي/ مذهبي. به عقيدة برگين (1988)، اکنون زمان آن فرا رسيده است که بُعد معنويت را به ابعاد ساختاري رويکردهاي درماني بيفزاييم.
    بر اساس پارادايم جديد (چهار بعدي) و همچنين بر اساس نظرية ميداني لوين، رفتار انسان تابعي از فرد و محيط است. آنچه در محيط پيرامون ما در جامعة ايراني مي‌گذرد، با آنچه بر ديگران در جاي‌جاي جهان مي‌گذرد، متفاوت است. به طريق اولي، آنچه در محيط يک انسان موحد مي‌گذرد، با ديگران متفاوت است. مشاوره و روان‌درماني براي هر گروهِ داراي فرهنگ خاص، داراي معاني متفاوتي است که عميقاً وابسته به ارزش‌هاي فرهنگي آنهاست (شريفي‌نيا، 1391، ص 136). بنابراين، تدوين يا بومي‌سازي برنامه‌هاي درماني و آموزشي با الگوي اسلامي براي جامعة مسلمان ايراني، امري ضروري به نظر مي‌رسد.
    تأثير مثبت رويکردهاي گوناگون روان‌درمانگري، با جهت‌گيري مذهبي در افزايش سلامت ‌روان افراد جوامع و فرهنگ‌هاي مختلف و با موقعيت‌هاي اجتماعي متفاوت و آشفتگي‌هاي رواني گوناگون، طي تحقيقات متعدد نشان داده شده است. مطالعه بوراس و همکاران (2007)، با عنوان «عقايد مذهبي در بيماران مبتلا به اسکيزوفرنيا»، هاگلت و همکاران (2007)، در مورد «تأثير مذهب بر خودکشي بيماران اسکيزوفرنيا»، موهر و همکاران (2006)، با عنوان «تلفيق معنويت و مذهب در بُعد رواني اجتماعي بيماران اسکيزوفرنيک»، رندال (2003)، با هدف تأثير درمان چندمدلي بهبودي محور با رويکرد معنويت بر علايم و نشانه‌هاي بيماران اسکيزوفرنيک مزمن از اين دسته‌اند. در ايران نيز در سال‌هاي اخير، علاقة فزاينده‌اي به درمان با جهت‌گيري مذهبي ايجاد شده است. از آن جمله مي‌توان به پژوهش‌هاي عرب (1378) در مورد اثربخشي گروه‌درماني شناختي مذهبي، بر کاهش ميزان اضطراب و افسردگي معتادان خود معرف؛ مرادي و همکاران (1383)، با هدف بررسي تأثير گروه‌درماني شناختي مذهبي بر نيمرخ رواني معلولان جسمي زن؛ يعقوبي و همكاران (1391)، با موضوع مقايسة اثربخشي درمان‌شناختي رفتاري و درمان معنوي مذهبي با تأکيد بر آموزه‌هاي اسلام، بر اضطراب آشکار دانشجويان پسر خوابگاهي و غلامي و بشليده (1390)، با هدف اثربخشي معنويت‌درماني بر سلامت‌روان زنان مطلقه اشاره نمود.
    همچنين سيفي و همكاران (1391)، تأثير مداخلة مبتني بر خودمعنوي و خودخانوادگي، بر كاهش علايم افسردگي دانشجويان را مورد بررسي قرار داده‌اند. در پژوهش ديگري موحدي و همکاران (1393)، کارآيي مدل آموزشي مبتني بر معنويت بر بهبود مؤلفه‌هاي کيفيت ‌زندگي در دانش‌آموزان را مورد بررسي قرار داده‌اند. جان‌بزرگي (1386)، در پژوهشي دريافت که بين مذهب يا مذهبي بودن، با سلامت روان رابطة مستقيم وجود دارد؛ هرچه جهت‌گيري مذهبي در فرد دروني‌تر مي‌شود، سلامت رواني بالاتر مي‌رود. نوري و جان‌بزرگي (1392)، رابطة خوش‌بيني از ديدگاه اسلام، با افكار اضطرابي و افكار فراشناختي نگراني (فرانگراني) را مطالعه نموده‌اند. در پژوهشي ديگر نيز هادي و جان‌بزرگي (1388)، اثربخشي درمان يکپارچة توحيدي بر مؤلفه‌هاي باليني و شخصيت در مددجويان زندان مرکزي قم را مورد مطالعه قرار دادند. همة اين پژوهش‌ها بر تأثير مذهب و معنويت، در درمان و ارتقاي سلامت روان شرکت‌کنندگان در پژوهش‌ها تأكيد دارند.
    امروزه با پيدايش و گسترش روان‌شناسي سلامت و روان‌شناسي مثبت، نگرش دربارة اختلالات، از چارچوب پزشکي و مدل تک‌عاملي خارج شده است. محققان معتقدند که شکل‌گيري و گسترش اختلال‌هاي رواني ناشي از سبک‌هاي زندگي معيوب و کيفيت نازل زندگي افراد است و در درمان بايد به دنبال اصلاح و تغيير در کيفيت ‌زندگي و گسترش توانمندي‌ها و ايجاد رضايت از زندگي و بهزيستي در افراد و جوامع بود (سليگمن و سيکزنت ميهالي، 2000). در ابتدا رفاه و طول عمر بيشتر، معني کيفيت ‌زندگي بهتر را داشت (هارنکويس، 1982)، اما امروزه کيفيت ‌زندگي در نقطة مقابل کميت، قرار گرفته و با توجه به ابعاد گسترده سلامتي، تعريف مي‌شود. منظور از آن، سال‌هايي از عمر است که همراه با رضايت، شادماني و لذت‌بخشي باشد (سليگمن، 1998). کيفيت ‌زندگي، مفهومي پويا و وسيع‌تر از سلامتي است (عبداللهي و محمدپور، 1384). بر طبق مدل سلامتي، کيفيت ‌زندگي مطلوب بايد چند بعد فيزيکي، عاطفي– رواني، اجتماعي، معنوي و شغلي را دربر گيرد (مونتاگن و همکاران، 2002). تعريف و مفهوم‌پردازي «کيفيت ‌زندگي»، فرايندي است که شامل دشواري‌هاي فراوان فني و فلسفي است. اين وضعيت، شالوک (1996) را بر آن داشت تا دنبال تعريف واحدي از کيفيت ‌زندگي نباشد، بلکه بايد به جاي آن، به کيفيت‌ زندگي به عنوان يک مفهوم سازمان‌دهنده بيانديشيم؛ ايده‌اي که مي‌تواند به توسعة کيفيت ‌زندگي و ارزيابي حوزه‌هاي اصلي مرتبط با آن کمک کند. گود (1997)، براي نمونه هفت تعريف برگزيده را از ادبيات پژوهشي مربوط در سراسر جهان ارائه نموده است. وي مشاهده نمود که تمامي اين تعاريف در سه مؤلفه مشترکند: احساس کلي بهزيستي، فرصت‌هايي براي شکوفايي استعدادها و احساس مشغلة اجتماعي مثبت. از نظر وي برخي پژوهشگران بر اين باورند كه کيفيت ‌زندگي نمي‌تواند به دقت و صراحت تعريف و اندازه‌گيري شود. اکنون پژوهشگران براي ارائة تعريفي تخصصي از کيفيت ‌زندگي تلاش کمتري مي‌کنند و بيشتر سعي دارند سطوح و عوامل آن را مورد مطالعه قرار دهند؛ اگرچه اين کار نيز خود به ناچار مستلزم تعريف عملي مفاهيم است.
    نظرية کيفيت‌زندگي
    بزرگ‌ترين چالش علمي نسل‌ها، روان‌شناسي شادي است؛ چراکه افزايش ثروت، پيشرفت‌هاي فناوري و پزشکي و علوم طبيعي، مثل فيزيک و شيمي، نتوانسته است بر شادماني انسان تأثير قابل ملاحظه‌اي بگذارد (دينر و همكاران، 2004؛ ايستربوک، 2004؛ مايرز، 2000؛ فريش و همكاران، 2006، ص 85).
    فلت، كيفيت زندگي را خشنودي از زندگي توصيف نموده است (امين‌جعفري، 1388). به نظر او، سنجش خشنودي از طريق بررسي تجربه افراد از ميزان حصول به آمال و آرزوهايشان انجام‌پذير است. اين تجربه ممكن است براي افراد ديگر، معني و مفهوم مشترك نداشته باشد. ريف، كيفيت ‌زندگي را شامل شش مؤلفة پذيرش‌خود، ‌داشتن هدف در زندگي، رشد شخصي، تسلط بر محيط، خودمختاري و روابط‌ مثبت با ديگران مي‌داند (همان). در نتيجة اين تعاريف و طبقه‌بندي‌هاي متعدد و متفاوت، پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند كه اختلاف تعاريف را كنار بگذارند و تعريف سازمان بهداشت جهاني را به عنوان يك تعريف، ملاك مورد پذيرش قرار دهند و چهار الي پنج قلمرو اصلي را به منظور عملياتي كردن آن در نظر بگيرند. تعريف سازمان بهداشت جهاني از كيفيت ‌زندگي عبارت است: كيفيت زندگي، ادراك افراد از وضعيتي است كه در آن زندگي مي‌كنند و زمينه فرهنگي و نظام ارزشي است كه در آن هستند، اين ادراك بر اساس اهداف‌، انتظارات، استانداردها و علايق آنها شکل مي‌گيرد (سازمان بهداشت جهاني، 1998).
    به عقيدة آلبرت بندورا و بر اساس نظرية کيفيت ‌زندگي، که اساس درمان را مبتني بر بهبود کيفيت ‌زندگي مي‌داند، کنترل آگاهي، افکار، احساسات و حواس جسماني بزرگ‌ترين چالش براي روان‌شناسان باليني است. با تأکيدِ نظرية کيفيت ‌زندگي بر رضايتمندي از زندگي و تجربة ذهني سلامت، کيفيت ‌زندگي تا حد زيادي به کيفيت آگاهي، يعني به ميزان مثبت بودن تجربة دروني انسان، اشاره مي‌کند. تعريف کيفيت ‌زندگي، بر حسب تجربة دروني، ذهني و شخصي، شاخص پژوهش‌هاي سلامت ذهني، به‌طور‌کلي و نظرية کيفيت ‌زندگي به طور اختصاصي است. نتايج حاصل از اين رويکرد، ذهني- دروني به کيفيت ‌زندگي، از نتايج حاصل از رويکرد کاملاً «عيني» به کيفيت‌ زندگي، سلامت و اندازه‌گيري آنکه بر حسب رفاه صرفاً مادي تعريف مي‌شود، متفاوت است (فريش، 2006، ص 92). در عين حال، رويکرد تجربة دروني يا ذهني، هرگز ارتباط شرايط عيني زندگي را انکار نمي‌کند و شرايط عيني، تنها بخشي از معادلة شادکامي است. در نظرية کيفيت ‌زندگي، عواطف و هيجانات - و قضاوت‌هاي مربوط به رضايتمندي- جنبة انطباقي دارند و پسخوراند دايمي براي اهداف فردي فراهم مي‌سازند. بر حسب نظرية کيفيت ‌زندگي، سلامت ذهني و احساس بهزيستي و سعادتمندي و سلامت مترادف با شادماني فردي است. شادماني فردي نيز به نوبة خود، سه جزء دارد: رضايتمندي از زندگي، عواطف و هيجانات مثبت و عواطف و هيجانات منفي (دينر، 2008). در نظرية کيفيت ‌زندگي، مانند نظريه‌هاي شناختي با رويکرد رضايتمندي از زندگي، رضايتمندي از زندگي، ارزيابي ذهني فرد از ميزان برآورده شدن نيازها، اهداف و آرزوهاي اوست. بنابراين، تفاوت موجود ميان آنچه که فرد دارد و با آنچه که خواهان آن است، تعيين‌کنندة ميزان رضايتمندي يا عدم رضايتمندي فرد است. به‌طور خلاصه مي‌توان گفت: در نظرية کيفيت ‌زندگي، کيفيت ‌زندگي معادل با رضايتمندي از زندگي است (فريش، 2000). در اين پژوهش، همين معنا از کيفيت زندگي مدنظر است.
    روان‌درمانگري مبتني بر کيفيت زندگي (QOLT)
    روان‌درمانگري مبتني بر کيفيت ‌زندگي، درماني جديد در حوزة روان‌شناسي مثبت مي‌باشد که با هدف ايجاد بهزيستي روان‌شناختي، ارتقاي رضايت از زندگي و درمان اختلات رواني نظير افسردگي و... در بافت زندگي تدوين شده است. اين درمان، توسط مايکل فريش (2006) و با ترکيب رويکرد شناختي آرون. تي. بک در حوزة باليني و تئوري فعاليت سيکزنت ميهالي با روان‌شناسي مثبت سليگمن، به همراه استفاده از استعاره، آموزش آرميدگي و مراقبه بنا نهاده شده ‌است. هدف درمان‌گري مبتني بر كيفيت ‌زندگي‌‌ عبارت است از: «افزايش خودمراقبتي حرفه‌اي يا غناي دروني و پيشگيري از فرسودگي» (فريش، 2006، ص 102). اين برنامه، براي ارتقاي کيفيت ‌زندگي، هم در گروه‌هاي باليني (بيمار) و هم در گروه‌هاي غيرباليني به كار مي‌رود. ازاين‌رو، در مورد گروه اول «درمان» و در مورد گروه دوم «آموزش» ناميده مي‌شود (همان، ص 106). بهبود کيفيت ‌زندگي، يکي از رويکردهاي مختلف در روان‌شناسي مثبت‌نگر است که نسبت به افزايش شادماني و کيفيت ‌زندگي انساني، طرفدار رويکرد رضايت‌مندي از زندگي است. اين رويکرد، نوعي معنادرماني است. به‌طوري‌که به مراجعان کمک مي‌کند تا معنادارترين چيزي که براي شادماني و سلامت آنها لازم است، بيابند. به‌طورکلي، اين برنامه ديدگاهي کلي به زندگي، يا ديدگاهي کل‌نگر به اهداف زندگي دارد که در آن، هر مرحله از مداخله با اهداف کلي زندگي مراجع در حيطه‌هاي ارزشمند و مهم زندگي مرتبط است. اين رويکرد درماني بر اين باور است که کيفيت ‌زندگي کلي يا رضايتمندي کلي فرد از زندگي، حاصل جمع رضايت فرد از هريک از حيطه‌هاي شانزده‌گانة زندگي است.
    عناصر اصلي روان‌درمانگري مبتني بر کيفيت ‌زندگي
    1. حيطه‌هاي کيفيت ‌زندگي و رضايتمندي: به عقيدة فريش (2006)، سرخط روان‌درمانگري مبتني بر كيفيت ‌زندگي، شامل شانزده حوزة اصلي زندگي است كه از توسعة معنويت و خودپنداره شروع شده، تا همسايگان، اجتماعات و اينكه چگونه رضايت از زندگي و شادي را در هريك از اين حوزه‌ها افزايش دهيم، ادامه مي‌يابد. اين شانزده حوزة اصلي، كه مداخلات بر آن تمركز پيدا مي‌كند، عبارتند از: سلامتي، عزت‌نفس، اهداف و ارزش‌ها، پول و استانداردهاي زندگي، كار، بازي، يادگيري، خلاقيت، كمك و ياريگري، عشق، دوستان، فرزندان، خويشاوندان، خانه، اطرافيان و جامعه.
    لازم به يادآوري است که فريش، از معنويت غافل نبوده‌ است و آن را يکي از مؤلفه‌هاي حوزة «اهداف و ارزش‌ها» برشمرده است. با وجود اين، نکتة قابل تأمل در نگاه فريش به معنويت اين است که وي معنويت را با نگاهي سکولار در برنامة خود گنجانده است؛ زيرا اولاً، معنويت را اعم از همراه با مذهب و يا بدون پايبندي مذهبي، يکي از عوامل کيفيت ‌زندگي مي‌داند. ثانياً، معتقد است معنويت و مذهب مي‌تواند بخش مهمي از اهداف و ارزش‌هاي فرد باشد و يا نباشد.
    2. مدل CASIO: مدل يا دستورالعمل پنج مرحله‌اي دربارة رضايتمندي از زندگي است که طرح و نقشه‌اي را براي کيفيت ‌زندگي و مداخله‌هاي روان‌شناسي مثبت‌نگر ارائه مي‌دهد. اين مدل پنج مرحله‌اي، حاکي از اين است که رضايتمندي در هريک از حيطه‌هاي شانزده‌گانة زندگي، داراي چهار جزء است: 1. شرايط يا ويژگي‌هاي يک حيطه (Circumstanse)؛ 2. نگرش، ادراک و تفسير فرد از آن حيطه، بر حسب خرسندي او (Attitude)؛ 3. ارزيابي فرد از ميزان رضايتمندي خود در آن حيطة خاص، مبتني بر کاربرد معيارهاي رضايتمندي و پيشرفت (Standard)؛ 4. ارزش يا اهميتي که فرد به دليل شادماني و خرسندي کلي که کسب کرده است، به آن حيطه مي‌دهد (Importance). اين چهار جرء، با عامل ديگري به نام «رضايتمندي کلي»، در ساير حيطه‌هاي زندگي که مورد توجه فوري نيستند (Overal satisfaction)، ترکيب مي‌شود و مدل پنج مرحله‌اي را تشکيل مي‌دهد که موجب افزايش رضايتمندي و شادکامي مي‌شود.
    3. فرايندها و ابزارهاي تغيير: براي ايجاد تغيير و افزايش رضايت و خرسندي فرد در هريک از حيطه‌هاي زندگي، بايد به محورهاي پنج‌گانة مدل CASIO بازگشت؛ يعني يا شرايط آن حيطه را تغيير داد و يا نگرش فرد را نسبت به آن تغيير نمود و يا در استانداردها و معيارهاي رضايت در آن حيطه تجديدنظر نمود و يا اينكه اولويت‌هاي فرد را تغيير داد و يا به سراغ ساير حيطه‌هايي رفت که مي‌توانند براي فرد ايجاد خرسندي کنند، اما فعلاً مورد غفلت واقع شده‌اند. براي ايجاد اين تغييرات، از ابزارهايي مثل شناخت‌درماني، آرام‌سازي عضلاني، مراقبه، استعاره، تکاليف خانگي و... استفاده مي‌شود (فريش، 2006 الف، ص 203).
    4. الگوي تغيير: الگوي (ACT): ارزيابي/ مفهوم‌سازي/ درمان: مفهوم‌سازي مسئله‌ در درمان، مبتني بر بهبود کيفيت ‌زندگي براساس مدل ACT، داراي سه مرحله است که عبارتند از: ارزيابي کامل مسئله که شامل تشخيص/ علايم، توانمندي‌ها، مسائل و مشکلات زندگي و مسائل مبتني بر نظريه‌هاست. مفهوم‌سازي مسئله و تعيين اولويت‌هاي درماني؛ و طرح دقيق درمان که اولويت‌هاي درماني در چارچوب آن قرار مي‌گيرد (فريش، 2006 ب). به زبان ساده، مي‌توان گفت: در اين برنامة درماني، ابتدا با استفاده از ابزارهاي موجود، کيفيت ‌زندگي فرد در هريک از حيطه‌هاي شانزده‌گانه سنجيده مي‌شود. سپس، بر اساس نيم‌رخي که از اين سنجش به‌دست مي‌آيد و نيز اطلاعات تکميلي حاصل از مصاحبة تشخيصي بر اساس DSM-IV، مفهوم‌پردازي مسئله شکل مي‌گيرد و اولويت‌هاي درماني مشخص مي‌شود. در نهايت، طرح درمان تدوين و اجرا مي‌گردد (سيفي‌گندماني، 1394، ص 317).
    همان‌گونه که گفته شد، هدف از روان‌درمانگري مبتني بر کيفيت‌ زندگي، افزايش غناي دروني، شادماني و رضايت فرد است. نگاهي اجمالي به آموزه‌هاي اصيل دين مبين اسلام، ما را با انبوهي از توصيه‌ها و راهکارهايي آشنا مي‌کند که در دستيابي به اهداف فوق، يعني غناي درون و شادماني و رضايت واقعي و اصيل، کارساز و مؤثر مي‌باشند. ازاين‌رو، هدف اين پژوهش، تدوين الگوي اسلامي روان‌درمانگري/ آموزش مبتني بر بهبود کيفيت زندگي است. اين پژوهش به دنبال پاسخ‌گويي به اين سؤال اساسي است که آيا اسلام به عنوان کامل‌ترين دين الهي، برنامه‌اي براي ارتقاي کيفيت ‌زندگي انسان دارد؟ اگر چنين برنامه‌اي وجود دارد، الگوي علمي و عملي آن چگونه است.
    کيفيت ‌زندگي از ديدگاه اسلام
    گفته شد که در نظرية کيفيت ‌زندگي، کيفيت ‌زندگي، معادل رضايت از زندگي و شادماني است. پس مي‌توان کيفيت ‌زندگي را از منظر اسلام، به واسطة متغيرهاي همبسته و هم‌معني‌اش تعريف و تحليل نمود. اما پيش از پرداختن به موارد فوق، نگاهي اجمالي به الگوي بهبود کيفيت ‌زندگي فريش (2006) مي‌تواند در ادامة بحث راهگشا باشد.
    نمودار 1. الگوي پنج‌راهة رضايت و شادکامي CASIO

    بر اساس الگوي فوق، شادکامي شامل رضايت از زندگي يا کيفيت ‌زندگي، به علاوة عاطفة مثبت و منفي است. رضايت از زندگي، حاصل جمع رضايت فرد از حوزه‌هاي شانزده‌گانة زندگي است. رضامندي، يعني احساس خرسندي و خشنودي از زندگي كه شامل گذشته نيز مي‌شود؛ اما اين مسئله كه آنچه موجب اين احساس مي‌شود، لذت و راحتي است يا عوامل ديگر، مسئله‌اي است كه از قلمرو ماهيت اين احساس جداست. بنابراين، گاه ممكن است شرايط عيني زندگي، سخت باشد، اما در همين شرايط، مي‌توان در چارچوب بهزيستي ذهني، داراي احساس خرسندي و رضامندي بود (پسنديده، 1390). با وجود اين شباهت، بين نگاه انديشمندان غرب، به‌طور ويژه فريش، و نگاه اسلام به کيفيت ‌زندگي، تفاوت‌هاي اساسي وجود دارد.
    اولين تفاوت عمده اين است که از نظر اسلام، شادکامي داراي مباني چهارگانة خداشناختي، انسان‌شناختي، دين‌شناختي و جهان‌شناختي است. در اين ميان، مباني خداشناختي در رأس عوامل ديگر قرار دارد و ساير مباني شادکامي، متأثر از مباني توحيدي است. اين بدين‌معناست که برخلاف ديدگاه فريش، در نظر اسلام، معنويت که نماد آن توحيد و باور به يگانگي خداوند در تکوين و تشريع است، در عرض ساير عوامل قرار ندارد. بنابراين، در ديدگاه اسلام، رضايت و شادماني در همة حوزه‌هاي شانزده‌گانة کيفيت ‌زندگي زماني، به معناي واقعي خود محقق مي‌شود که همسو با مباني خداشناختي اسلام باشد. به عنوان نمونه، در اين ديدگاه، فرد زماني در حوزة خانواده، شغل، پول و... احساس رضايت و شادماني اصيل خواهد داشت که شرايط حوزه‌هاي فوق (C)، نگرش فرد نسبت به هر حوزه (A)، استانداردهاي هر حوزه (S) و ترجيحات هر حوزه (I)، همه بر اساس مباني خداشناختي ارزيابي و تحليل شوند. پس در ديدگاه اسلام، معنويت و مذهب فقط يک حوزه از حوزه‌هاي کيفيت ‌زندگي نيست، بلکه عاملي فرادستي است که ساير حوزه‌هاي ديگر را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد.
    تفاوت دوم اين است که اسلام، معنويت بدون مذهب و بدون حضور خداوند را به رسميت نمي‌شناسد. آنچه در نظر اسلام به عنوان تجربه‌اي معنوي شناخته مي‌شود، فقط و فقط حاصل ايمان به خداوندي است که انسان را آفريده است. اگر جز اين باشد، معنويتي که جنبة تجربي و شخصي داشته باشد و انسان را متصل به کسي که منشأ آفرينش است نكند و تمام رمز و رموز خلقت و هستي انسان را مي‌داند و به هدايت و گمراهي او آگاه است، راه سعادت او را مي‌داند و براي دستيابي به اين سعادت برنامه‌اي مدون دارد، نمي‌تواند براي شادکامي انسان در تمامي حوزه‌هاي مورد بحث برنامه داشته باشد (سيفي‌گندماني، 1394، ص 315). به عبارت ديگر، تفاوت در «سكولار» بودن رضامندي در روان‌شناسي، و «الهي بودن» آن در فرهنگ اسلامي است. در روان‌شناسي، بحث دربارة رضايت از زندگي است. اما در فرهنگ اسلامي، رضايت از زندگي در سطحي بالاتر قرار دارد. در حقيقت، رضايت از تقدير خدا براي زندگي است؛ رضايت از تقدير خداست كه احساس رضايت از زندگي را به وجود مي‌آورد. تفاوت ديگر، در مؤلفه‌هاي رضامندي است و تفاوت سوم، در پاية نظري رضامندي اسلامي است. هرچند با رويكرد جديد روان‌شناسي هماهنگ‌تر به نظر مي‌رسد، اما در نوع با آن تفاوت دارد (پسنديده و همكاران، 1391).
    شادکامي از ديدگاه اسلام
    شادکامي مبتني بر «واقعيت‌هاي توحيدي» است که اگر شناخته شوند و فرد خود را با آنها تنظيم کند، به شادکامي دست مي‌يابد. در توضيح و تبيين اين عبارت، بايد گفت: نظام هستي به معناي عام آن، واقعيت‌هايي دارد که از توحيد سرچشمه مي‌گيرد. به همين دليل، «واقعيت‌هاي توحيدي» ناميده مي‌شوند. اين واقعيت‌ها، مجموعه مباني را تشکيل مي‌دهند که همة آنها بر محور توحيد دَوَران دارند، که مي‌توان آنها را «مباني توحيدي» نيز نام نهاد (پسنديده، 1392، ص 505). آنچه شادكامي را تحقق مي‌بخشد، شناخت اين واقعيت‌هاي توحيدي و تنظيم خود و زندگي با آنهاست. در واقع، شادكامي حقيقتي است موجود كه با توجه به انواع چهارگانه مباني، تعريف شده و به دست مي‌آيد. اين خود، يكي از قوانين و واقعيت‌هاست. بنابراين، تحقق شادكامي وابسته به «واقعيت‌شناسي توحيدي» و «هماهنگ‌سازي با واقعيت‌هاي توحيدي» است. اگر همة ابعاد انسان و زندگي او بر اساس توحيد تنظيم شود، شادكامي تحقق مي‌يابد (پسنديده، 1390).
    مباني توحيدي، داراي چهار نوع و عبارتند از: مباني خداشناسي، جهان‌شناختي، دين‌شناختي و انسان‌شناختي. علت چهارگانه بودن مباني، اين است که شادکامي مربوط به «انسان» است. انسان در محيطي به نام «جهان» زندگي مي‌کند و برنامه‌اي به نام «دين» دارد. تا ويژگي‌هاي جهان به عنوان محيط زندگي انسان و ظرف تحقق شادکامي - ويژگي‌هاي انسان - به عنوان موجودي که شادکامي او مورد بحث قرار مي‌گيرد، ويژگي‌هاي دين - به عنوان برنامه‌اي زندگي انسان - شناخته نشوند، تحقق شادکامي ناممکن است. سرانجام، همة اين امور سه‌گانه را «خداوند متعال» تنظيم و تقدير مي‌کند. البته ميان مباني چهارگانه شادکامي، که مجموعة «توحيد» را تشکيل مي‌دهند، نظام خاصي برقرار است. در اين مجموعه، مباني خداشناختي در رأس قرار دارد و مباني جهان‌شناختي، انسان‌شناختي و دين‌شناختي از آن سرچشمه مي‌گيرند (پسنديده، 1392، ص 505).
    سعادت در اسلام، که برحسب تعاريف مي‌تواند معادل کيفيت ‌زندگي و شادکامي باشد، داراي ساختاري دو مؤلفه‌اي «نشاط» و «رضا» است. به بيان ديگر، در ماهيت سعادت، دو مفهوم اساسي وجود دارد: يكي، «خير» و ديگري، «سرور». بنابراين، مي‌توان گفت: سعادت، تركيبي از خير و سرور است. براين‌اساس، سعادت وقتي حاصل مي‌شود كه رَوَند زندگي، بر خير مبتني باشد و با سرور و خرسندي همراه باشد. پس سعادت، حالتي است پايدار از زندگي خوب (خير) و شاد (سرور) (پسنديده، 1390).
    مبناي رضامندي از ديدگاه اسلام، «خيرباوري» است كه از يك‌سو، مبتني بر اين واقعيت خداشناختي است كه همة امور به «تقدير» خداوند رقم مي‌خورد و همة تقديرهاي او «خير» است. از سوي ديگر، مبتني بر اين رفتار انساني است كه اگر انسان به آن واقعيت خداشناختي باور پيدا كند، به رضامندي دست مي‌يازد. نتيجه اينكه، براي رسيدن به رضامندي، بايد باور به خير بودن تقدير را به وجود آورد (پسنديده و همكاران، 1391). افزون بر رضامندي، ثمربخشي خير در زندگي، متوقف بر شكر در خوشايند، صبر در ناخوشايند، انجام بايدها و ترك نبايدها نيز مي‌باشد. تا اين امور تحقق نيابند، خير بودن زندگي، و يا به تعبيري، خيرِ مقدر توسط خداوند متعال نيز تحقق نمي‌يابد. ازاين‌رو، تحقق خير در زندگي، مشروط به واكنش مثبت انسان به تقدير است. در رضامندي، دو مقام هست: مقام تقدير، و مقام تحقق. مقام تقدير، با مقام تحقق تفاوت دارد. درست است كه همه چيز توسط خداوند متعال تقدير مي‌شود، اما الزاماً هرچه تقدير مي‌شود، در زندگي انسان محقق نمي‌گردد، بلكه گاه مشروط است (تقدير مشروط)؛ و شرط آن نيز واكنش مناسب انسان مي‌باشد. بنابراين، ما با مراحل سه‌گانه «تقدير»، «واكنش» و «تحقق» روبه‌رو هستيم. نوع واكنش انسان، تعيين‌كنندة تحقق يا عدم تحقق خير است. واكنش مناسب، موجب تحقق تقدير، و واكنش نامناسب، موجب عدم تحقق آن مي‌شود. واكنش مناسب به خير مقدر، داراي دو سطح است: يك سطح آن، واكنشِ كلي به تقدير خداوند، و سطح ديگر آن، واكنشِ ناظر به موقعيت‌هاي چهارگانه (خوشايند و ناخوشايند/ بايد و نبايد) است. واكنش كلي، «رضامندي»، و واكنش‌هاي ناظر به موقعيت، به ترتيب عبارتند از: «شكر در خوشايند»، «صبر در ناخوشايند»، «رغبت به طاعت و انجام آن در مورد بايدها» و «كراهت از معصيت و ترك آن در مورد نبايدها». آنچه دوسطحي بودن واكنش را تبيين مي‌كند، نوع مناسبات قضا و قدر، با ابعاد چهارگانة آن است. اين نوع، داراي دو گونه ارزيابي است. وقتي خيرِ مقدَّر به عنوان يك كل و بدون توجه به ابعاد، ارزيابي مي‌‌شود، رضامندي از تقدير به وجود مي‌آيد؛ و هنگامي كه ابعاد چهارگانه‌ آن ارزيابي مي‌‌شوند، شكر، صبر، رغبت به طاعت و انجام آن، و كراهت از معصيت و ترك آن به وجود مي‌آيند. در اين صورت، خير مقدر به خير مؤثر تبديل مي‌شود. خير مؤثر، زندگي خوب را رقم مي‌زند. در نتيجه، رضايت ثانويه از زندگي به وجود مي‌آيد. رضايت نخست، رضايت از تقدير خير، و رضايت دوم، رضايت از تحقق خير (يا زندگي خوب) است (پسنديده، 1392، ص 507).
    به‌طورکلي، مي‌توان مناسبات کلي کيفيت ‌زندگي، رضايتمندي و شادي را از نگاه اسلامي، چنين ترسيم نمود:
    نمودار 2. شادکامي از ديدگاه اسلام (برگرفته از پسنديده، 1392، با اندکي تغييرات)

    نظرية کيفيت ‌زندگي با الگوي اسلامي
    اگر الگوي پنج ‌راهة فريش (2006) را به عنوان الگوي پيش‌فرض بپذيريم، و بخواهيم آن را با مباني اسلامي مقايسه كنيم، بايد تغييري اساسي در آن اعمال كنيم که اين تغيير، الگوي فريش را چه به لحاظ شکلي و محتوايي دگرگون خواهد کرد. تغيير اساسي موردنظر اين است که از منظر اسلام، نگرش فرد به هر حوزه از زندگي (A)، معيارها و استانداردهاي رضايت و پيشرفت (S) و اولويت‌ها و ترجيحات فرد (I)، همگي از مباني توحيدي سرچشمه مي‌گيرند. ازاين‌رو، در حوزه‌اي مانند «پول و دارايي مادي»، نگرش فرد نسبت به پول، معيارهاي فرد در مورد موفقيت مالي و اولويت پول در زندگي فرد، همه بايد با مباني توحيدي تنظيم مي‌شوند. از سوي ديگر، با نگاه توحيدي ممکن است فرد حوزه‌هايي از زندگي را بيابد که ممکن است بسيار پاداش‌دهنده و نشاط‌آور باشند، اما آنها را به دست فراموشي سپرده است (O). براي مثال، حوزة کمک و ياري‌رساني حوزه‌اي است که اگر با نگاهي توحيدي به آن بنگريم، مي‌تواند يکي از اولويت‌هاي مهم زندگي فرد (I) باشد که ميزان بالايي از رضايت و خرسندي را به همراه دارد. پرداختن به آن، کيفيت ‌کلي زندگي فرد را بهبود مي‌بخشد. به همين دليل، تغيير شکل مزبور اين است که در الگوي اسلامي CASIO، معنويت، که در دين و مباني خداشناسي تجلي مي‌يابد، عاملي فرادستي است که تمامي حوزه‌هاي شانزده‌گانة کيفيت‌ زندگي را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد (نمودار 3). به لحاظ ماهوي نيز نگرش‌ها (A)، استانداردها (S) و اولويت‌هاي فرد (I)، همگي با درونماية الهي شکل مي‌گيرند. لذا مي‌توان الگوي اسلامي CASIO را بدين‌صورت ترسيم نمود:
    نمودار 3. الگوي پنج‌راهة رضايت و شادکامي CASIO با جهت‌گيري اسلامي

    نتيجه‌گيري
    با عنايت به آنچه در مورد الگوي اسلامي شادکامي و نظرية کيفيت ‌زندگي گفته شد، ارتقاي کيفيت ‌زندگي کلي از ديدگاه اسلام، در گرو حرکت از خير و سرور مقدر به سوي «زندگي خوب/ خير مؤثر» و «زندگي شاد/ سرور مؤثر» در هريک از حوزه‌هاي شانزده‌گانة زندگي، يعني بهداشت و سلامت جسماني، عزت ‌نفس، اهداف و ارزش‌ها، پول و دارايي‌هاي مادي، كار، بازي، يادگيري، خلاقيت، كمك به ديگران، عشق، دوستان، فرزندان، خويشاوندان، خانه و همسايه‌ها، جامعه و همسر است. خير و سرور مقدر، همان شرايط واقعي زندگي فرد در هر حوزه(C) است که در صورت واکنش توحيدي فرد، مي‌تواند او را به کيفيت ‌زندگي برتر رهنمون كند. اما اين واکنش توحيدي يعني صبر، شکر، رغبت به طاعت و کراهت از معصيت، خود مستلزم داشتن نگرش‌هاي توحيدي(A)، استانداردها و معيارهاي توحيدي براي هر حوزه از زندگي(S) و اولويت‌ها و ترجيحات توحيدي(I) است. افزون بر اين، نگاهي توحيدي به ساير حوزه‌هاي زندگي(O) و توجه به حوزه‌هاي مغفول زندگي نيز به ارتقاي کيفيت ‌زندگي فرد کمک خواهد كرد. بنابراين در اين برنامه، الگوي ارزيابي، مفهوم‌پردازي و درمان (ACT)، که بيان شد، مورد استفاده قرار خواهد گرفت، اما طرح درماني اين برنامه، يک اولويت اساسي دارد و آن عبارت است از: «هماهنگ‌سازي شرايط واقعي زندگي(C)، نگرش‌ها(A)، استانداردها(S) و اولويت‌هاي فرد(I) با واقعيت‌هاي توحيدي». بنابراين، ارزيابي و مفهوم‌پردازي مسائل فرد (مراجع)، مطابق با الگوي درماني فريش، انجام خواهد شد. اما مداخلات درماني با محوريت شناخت واقعيت‌هاي توحيدي پيش‌گفته و هماهنگي فرد با اين واقعيت‌ها انجام خواهد گرفت. به بيان روشن‌تر، در اين الگو، فرض بر اين است که واکنش فرد به شرايط واقعي زندگي، يا خير مقدر الهي، مستلزم نگرش توحيدي (Unitariarismic Attitude) (U.A)، به زندگي و حوزه‌هاي شانزده‌گانة آن است. بدون نگرش توحيدي، رضايت کلي از تقدير الهي و هيچ‌يک از واکنش‌هاي توحيدي ناظر به موقعيت‌هاي چهارگانه يعني شکر، صبر، رغبت و کراهت محقق نخواهد شد. پس، نخستين و بنيادي‌ترين گام در اين برنامة آموزشي/ درماني، معرفي و شناخت نگرش توحيدي به زندگي است. اما علاوه بر نگرش توحيدي کلي نسبت به تقدير الهي، رضايت از زندگي، مستلزم اين است که فرد معيارهاي موفقيت و رضايت در هريک از حوزه‌هاي شانزده‌گانه مانند پول، سلامت، خانواده، همسايه، کار و... را بر مبناي نگرش توحيدي بنا نهد. لذا گام دوم در الگوي اسلامي اين برنامه، شناخت استانداردهاي الهي (Unitariarismic Standard) زندگي در هريک از حوزه‌هاي زندگي است. شناخت اين استانداردها، خود متوقف بر واقعيت‌شناسي انسان و زندگي از منظر دين خواهد بود. در سومين گام، فرد بايد زندگي را به عنوان يک کل ملاحظه كند: هم از حيث اينکه رضايت از زندگي شامل همة حوزه‌هاي زندگي است، و هم از اين حيث که رضايت از زندگي، محدود به رضايت در زندگي دنيا نيست. ازاين‌رو، با نگرشي الهي نسبت به همة گسترة زندگي، بايد حوزه‌هايي از زندگي را که تاکنون مورد غفلت قرار داده، ولي پرداختن به آنها مي‌تواند موجبات رضايت بيشتر انسان را فراهم کند، بيشتر مورد توجه قرار دهد و اولويت‌هاي جديدي براي خود بيافريند (Unitariarismic Importance). براي نمونه، در اين گام فرد مي‌آموزد که از منظر اسلام، رضايت انسان از زندگي صرفاً با شادماني و لذت شخصي او به دست نمي‌آيد. لذا چه‌بسا پرداختن به رضايت خانواده، همسايه، فرزندان و کمک‌رساني به ديگران و...، که حوزه‌هاي ارزشمندي از زندگي هستند، بتواند به رضايتمندي کلي فرد از زندگي کمک کند. مجموعه گام‌هاي فوق، فرد را به رضايت بيشتر از زندگي، يا همان خير و سرور مؤثر رهنمون مي‌كند.
    از سوي ديگر، چنانچه در نمودار 4 آمده است، دستيابي به رضايت و شادماني، که همان تحقق خير و سرور مؤثر است، در يک چرخه، از يك‌سو، بر نگرش اولية فرد، استانداردها و اولويت‌هاي فرد تأثير مي‌گذارد و آنها را استحکام بيشتري مي‌بخشد. از سوي ديگر، مطابق با وعدة راستين الهي در آية هفتم از سوره مبارکة ابراهيم «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»، موجب تغيير در شرايط عيني و واقعي زندگي فرد (C) خواهد شد.
    نمودار 4. الگوي اسلامي روان‌درمانگري مبتني برکيفيت ‌زندگي

    با توجه به آنچه در تعريف شادکامي و کيفيت زندگي از ديدگاه اسلام گفته شد، مي‌توان نظرية کيفيت زندگي با الگوي اسلامي را تبيين نموده، بر مبناي اين نظريه، الگوي اسلامي روان‌درمانگري/ آموزش مبتني بر کيفيت زندگي را تدوين كرد. در واقع در اين بخش از ترکيب، نظرية کيفيت زندگي فريش، با الگوي اسلامي کيفيت زندگي و شادکامي، نظرية کيفيت زندگي با الگوي اسلامي ارائه شد. در پايان، اين نظريه در قالب الگوي پنج‌راهة فريش مقاله و با برخي تغييرات ساختاري و محتوايي، الگوي اسلامي روان‌درمانگري/ آموزش مبتني بر کيفيت زندگي ارائه گرديد.
     
     

    References: 
    • امين‌جعفري، امير، 1388، مقايسه كيفيت زندگي در خانواده‌هاي دو سر شاغل و خانواده‌هاي تك‌نان‌آور و ارائه الگو در خانواده‌هاي دو سر شاغل كارمندان دانشگاه اصفهان، پايان‌نامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، اصفهان، دانشگاه اصفهان.
    • پسنديده، عباس و همكاران، 1391، «پاية نظري رضامندي از ديدگاه اسلام»، روان‌شناسي و دين، ش 4، ص 85-104.
    • پسنديده، عباس، 1390، «نظرية توحيد در شادكامي»، روان‌شناسي و دين، ش 3، ص 1-30.
    • ـــــ‌ ، 1392، الگوي اسلامي شادکامي با رويکرد روان‌شناسي مثبت‌گرا، قم، دارالحديث.
    • جان‌بزرگي، مسعود، 1386، «جهت‌گيري مذهبي و سلامت روان»، پژوهش در پزشکي، 31(4)، ص 345-350.
    • سليگمن، مارتين، 1388، شادماني دروني: روان‌شناسي مثبت‌گرا در خدمت خوشنودي پايدار، ترجمة مصطفي تبريزي و همكاران، تهران، دانژه.
    • سيفي، محسن و همكاران، 1391، «تأثير مداخلة مبتني بر خودمعنوي و خودخانوادگي بر كاهش علايم افسردگي دانشجويان»، روان‌شناسي و دين، ش 3، ص 117-134.
    • سيفي‌گندماني، محمدياسين، 1394، تدوين روان‌درمان گري مبتني بر كيفيت زندگي با جهت‌گيري اسلامي و بررسي اثربخشي آن بر كيفيت زندگي، بهزيستي روان‌شناختي و بهزيستي معنوي در دانشجويان افسرده و بهنجار دانشگاه پيام‌نور استان چهارمحال و بختياري، تهران، دانشگاه پيام‌نور.
    • شريفي‌نيا، محمدحسين، 1391، الگوهاي روا‌ن‌درمانگري يکپارچه با معرفي درمان يکپارچه توحيدي، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • عبدالهي، فهيمه و عليرضا محمدپور، 1385، «بررسي کيفيت ‌زندگي سالمندان مقيم در منزل و سراي سالمندان در شهرستان ساري»، در: دومين کنگره سراسري آسيب‌شناسي خانواده در ايران، دانشکده شهيد بهشتي، پژوهشکده خانواده.
    • عرب، مهدي، 1378، بررسي اثربخشي گروه‌درماني شناختي – مذهبي بر کاهش ميزان اضطراب و افسردگي معتادان خود معرف شهر يزد، پايان‌نامه کارشناسي ارشد روان‌شناسي باليني، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن.
    • غلامي، علي، و كيومرث بشليده، 1390، «اثربخشي معنويت‌درماني بر سلامت‌ روان زنان مطلقه»، مشاوره و روان‌درمانگري خانواده، سال اول، ش 3، ص 331-348.
    • مرادي، اعظم و همكاران، 1383، «اثربخشي گروه‌درماني شناختي – مذهبي بر نيمرخ رواني معلولان جسمي زن در شهرضا»، دانش و پژوهش در روان‌شناسي، ش 21و22، ص 135-154.
    • موحدي، يزدان و همكاران، 1393، «کارآيي مدل آموزشي مبتني بر معنويت بر بهبود مؤلفه‌هاي کيفيت زندگي در دانش‌آموزان»، روان‌شناسي و دين، دوره هفتم، ش 25، ص 5-16.
    • نوري، نجيب‌الله و مسعود جان‌بزرگي، 1392، «رابطة خوش‌بيني از ديدگاه اسلام با افكار اضطرابي و افكار فراشناختي نگراني (فرانگراني)»، روان‌شناسي و دين، ش 24، ص 63-79.
    • هادي، مهدي و مسعود جان‌بزرگي، 1388، «اثربخشي درمان يکپاچه توحيدي بر مؤلفه‌هاي شخصيت و باليني»، روان‌شناسي و دين، سال دوم، ش 2، ص 71-104.
    • يعقوبي، حسن و همكاران، 1391، «مقايسة اثربخشي درمان‌شناختي رفتاري و درمان معنوي مذهبي مبتني بر آموزه‌هاي اسلام بر اضطراب آشکار دانشجويان»، تحقيقات علوم رفتاري، 10(2)، ص 99-107.
    • Borras, L, & et al, 2007, Religious Beliefs In Schizophrenia:Their Relevance For Adherence To Treatment, Schizophrenia Bollentin, v. 9, p. 1-9.
    • Campton, D, 2001, A social connective perspective on religious believe, Jurnal of clinical psychology, v. 21(7), p. 989-1003.
    • Diener, E, & et al, 2004, The evolving concept of subjective well- being: The multifaceted nature of happiness, The psychology of aging, v. 25, p. 132-151.
    • Diener, E, 2008, Myths in the science of happiness, and directions for future research. In The science of subjective well-being, edited by M. Eid and R. J. Larsen. New York: Guilford Press.
    • Eid, M, & Larson, R. J, 2008, The Science Of Subjective Well-Being, New York: Guilford Press.
    • Frisch, M. B, & et al, 2005, Predictive and treatment validity of life satisfaction and the Quality of Life Inventory, Assessment, v. 12 (1), p. 66-78.
    • Frisch, M. B, 2000, Improving mental and physical health care through quality of lif therapy and assessment. In E. Diener& D. R. Rahtz (Eds.), Advances in Quality of Life Theory and Research (pp. 207–241). New York: Kluwer Academic.
    • Frisch, M. B, 2006, Finding happiness with Quality of Life Therapy: Appositive psychology approach. Wood way, TX: Quality of Life Press. E- mail contact: Michael- Frisch@ Baylor. Edu.
    • Frisch, M. B, 2006, Quality Of Life Therapy, New Jersey: John Wiley & Sons Press.
    • Goode, D, 1997, Quality of life as international disability policy: Implications for international research. In R. L. Schalock (Ed.), Quality of life. Volume II. Application to persons with disabilities(pp. 211-221). Washington, DC: American Association on Mental Retardation.
    • Hornquis, J, 1982, The Concept Of Quality Of Life In Scandinavian, Journal of Social Medicine, v. 10, p. 760-771.
    • Huguelet, P, & et al, 2007, Effect Of Religion On Suicide In Outpatient With Schizophrenia Or Schizo-Affective Disorders Coppared With Inpatients With Nonpsychotic Disorders, European Psychiatry, v. 22, p. 188-194.
    • Huguelet, P, & Koenig, M. D, 2009, Sprituality and religion in psychiatry, New York, Cambridge University Press.
    • Huppert, F. A, 2009, Psychological well-being: Evidence regarding its causes and consequences, Applied Psychology: Health and Well-Being, v. 1, p. 137–164.
    • Keyes, C. L. M, 2005, Mental illness and/or mental health? Investigating axioms of the complete state model of mental health, Journal of Consulting and Clinical Psychology, v. 73, p. 539–548.
    • Mohr, S, & et al, 2006, Toward An Integration Of Religiousness And Spirituality Into The Psychosocial Dimension Of Schizophrenia, Am J Psychiatry, v. 163, p. 1952-1959.
    • Montagne, J, & et al, 2002, The Wellenss Solution, Journal of Active Aging, v. 18, p. 67-81.
    • Randal, P, & et al, 2003, Can Recovery-Focused Multimodel Psychotherapy Facilitate Symptom And Function Improvement In People With Treatment-Resistant Psychotic Illness, Australian And New Zealand Journal Of Psychiatry, v.37, p. 720-727.
    • Schalock, R. L, 1996, Reconsidering the conceptualization and measurement of quality of life. In R. L. Schalock (Ed.), Quality of life: Volume I. Conceptualization and measurement (pp. 123-139). Washington, DC: American Association on Mental Retardation.
    • Seligman, M. E. P, & Csikszentmihaly, M, 2000, Positive Psychology: An Introduction, Journal of American Psychology, v. 55, p. 5-14.
    • Seligman, M. E. P, & et al, 2005, Positive psychology progress - empirical validation of interventions, American Psychology, v. 60, p. 410–421.
    • Seligman, M. E. P, 1998, What Is The Good Life, American Psychology Association, v. 29, p. 121-135.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیفی گندمانی، محمدیاسین، جان بزرگی، مسعود، علیپور، احمد، علی‌اکبری دهکردی، مهناز.(1395) الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی. فصلنامه روان‌شناسی و دین، 9(1)، 51-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدیاسین سیفی گندمانی؛ مسعود جان بزرگی؛ احمد علیپور؛ مهناز علی‌اکبری دهکردی."الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی". فصلنامه روان‌شناسی و دین، 9، 1، 1395، 51-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیفی گندمانی، محمدیاسین، جان بزرگی، مسعود، علیپور، احمد، علی‌اکبری دهکردی، مهناز.(1395) 'الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی'، فصلنامه روان‌شناسی و دین، 9(1), pp. 51-68

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیفی گندمانی، محمدیاسین، جان بزرگی، مسعود، علیپور، احمد، علی‌اکبری دهکردی، مهناز. الگوی اسلامی روان درمانگری/ آموزش مبتنی بر بهبود کیفیت زندگی. روان‌شناسی و دین، 9, 1395؛ 9(1): 51-68